مهراب دشتی:
در ۲۲ مین سالگرد تشکیل حزب نمی خواهم مثل بعضی از آدم های روشنفکر پرتوقع فیگور بگیرم و از موضع بالا به حزب نگاه کنم. حتا نمی خواهم از منظرتاریخی وفلسفی به حزب کمونیست کارگری نگاه کنم. می خواهم ازموضع پائین ویک دوستدار حزب، به راه آمده و به امروز حزب نگاه کنم. دراینجا نمی خواهم واساسا نمی توانم از زبان هزاران آدمی که برنامه های تلویزیون کانال جدید را می بینند، سخن بگویم. اما ازآنجا که مسلما هرکسی خودش را بهتر و بیشتر ازدیگران می شناسد، می خواهم نظرم را راجع به حزب کمونیست کارگری بنویسم .امروز وقتی به پشت سرم نگاه می کنم می بینم ۲۱ سال ازعمرم در کم ثمری و درجا زدن و بیهودگی گذشت علاوه برآن که مقدارکمی ازآن ۲۱ سال نیز به خاطر بودن با جریانی که خود رانماینده ی عدالت خواهان ومنادی فلسفه علمی ومجهزبه علم رهایی طبقه کارگر می دانست، دربند بودم. دربندبودم که شنیدم خلاصه درایران، حزب کمونیست تشکیل شد و در آنجابود که بارقه ی امیدی دردلم روشن شد. دیگرمی توانستم به رادیویی گوش کنم که یکسره از رادیوهای دیگرمتفاوت بود وحرف های مردی را درآن شنیدم که توانسته بود استالین را نقد کند. خروشچف را نقد کند. یلتسین و گارباچف را نقد کند. سوسیالیسم واقعا موجود را نقد کند. توانسته بود متر و متدی نشانم دهد که با آن بشود انسان را، جهان را، سرمایه داری را، تاریخ را ومبارزه ی طبقاتی را وانقلاب را درترازو گذاشت و وزن کرد. من صدای مردی را می شنیدم که اسطوره ی بورژوازی ملی را به چالش کشیده بود ومی گفت که مشکل ما، نداشتن ذوب آهن و تراکتور و نبود تکنولوژی برای سوراخ کردن ته سوزن خیاطی نیست. مشکل ما، نداشتن متد شناخت جامعه ومناسبات حاکم برآن است. مشکل ما نداشتن برنامه برای انقلاب اجتماعی است.
سال ها با این رادیو ومقالات ومصاحبه هایی که ازطریق آنتن آن پخش می شد، دلخوش بودم تا این که یک روز صبح بیدارشدم وشنیدم که شوروی ـ مادر سوسیالیسم واقعا موجود ـ فرو ریخت. شنیدم که سرمایه داری ازگلوی منادیان خود فریاد زد که تاریخ به پایان رسیده. کمونیسم شکست خورده ودوباره از بلندگوی همین رادیو بود که شنیدم سرمایه داری دولتی فروپاشید و چراهایش را هم شنیدم. مردی به میدان آمده بود وبا همان رادیوی کوچک دو موجش فریاد زد و پرچم کمونیسم را برافراشت. میان این پرچم و پرچم کمونیسم غیرکارگری خط فاصله کشید وگفت که کمونیسم، ایدئولوژی نیست. کمونیسم، مذهب نیست. کمونیسم، امر مقدسی نیست. کمونیسم، یک جنبش است. جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است. و گفت که انسان، اساس سوسیالیسم است.
گفت که مذهب باید ازآموزش وپرورش ودادگستری جداشود. گفت که اعدام، قتل عمد دولتی است و باید لغو شود. گفت که آپارتاید جنسی باید لغو شود. گفت که هیچ امر مقدسی وجود ندارد و آزادی بی قید و شرط سیاسی باید پذیرفته وبرقرارشود. گفت که کارکودکان ممنوع است. ازدواج کودکان ممنوع است. گفت که جهان وهرچه که درآن وجود دارد اعم از ثروت ونعمت، ساخته ی کار کسانی است که خود ازآن کمترین بهره را می برند. گفت که دنیا، وارونه است وآدم ها باید آن را برگردانند تا روی پا بایستد.
گفت که یک دنیای بهتری باید ساخت تا درآن شادی باشد. لذت باشد. تفریح باشد. و فقر و تبعیض و اعتیاد و تن فروشی نباشد. و گفت که همه ی این ها با تغییر بنیادین و اساسی درست می شود و انقلاب انسانی ترین و متمدنانه ترین شکل تغییر دادن این وضع ناجور است … . ومن دیدم که کمونیسم چقدر ساده است. چقدر شفاف است. پذیرفتنش آسان است. این کمونیسم که انسان درآن دخیل است، اصلا نیازندارد که استدلال های سخت فلسفی ازنوع دیالکتیک وتضادهای تو در تو وچپ اندرقیچی و سه منبع وسه جزء و معماهای پلخانف و معادلات ریاضی گروندریسه و که و که را ازبر کنی تا بتوانی حرفت را بزنی ومطالبات خودت را مطرح کنی. وامروز ۲۲ سال از”تولد دیگر” من و این جنبش بزرگ اجتماعی می گذرد. لغو اعدام وسنگسار و نه گفتن به حجاب و نفی مذهب وخرافات و برابری حقوق زن ومرد و دست رد زدن به سینه ی ناسیونالیسم و لغو همه ی امتیازات نژادی وزبانی و دریک جمله، برپایی یک حکومت انسانی وازهمه مهم تر، همگانی کردن این ادبیات درسطح ایران وخاورمیانه وجهان، حاصل کار این حزب و رهبران وکادرها و اعضا و فعالین و کتاب ها و نشریات و رادیو وتلویزیون این حزب است. بنابراین جا دارد از یکایک اجزای این حزب تشکرکنم و سالگرد تشکیل این خانه ی امن نوساز را به همه ی آن ها تبریک بگویم و آرزو کنم که:
بپاید و
ببالد و
ازباد وباران نیابد گزند.
چنین باد!