hamegi

پرسشهایی از محسن ابراهیمی، حمید تقوایی، مصطفی صابر و محمد آسنگران پیرامون توافقنامه هسته ای

hamegi

بعد از چندین سال مذاکرات سرانجام تانگوی مذاکرات هسته ای (نامی که بعضی از رسانه های غرب به این مذاکرات داده بودند) خاتمه یافت. شنبه گذشته توافقنامه بین جمهوری اسلامی و گروه ۱ + ۵ در مورد فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی منتشر شد. در مورد این توافقنامه سوالاتی را با محسن ابراهیمی، حمید تقوایی، مصطفی صابر و محمد آسنگران مطرح کرده ایم، که پاسخ آنها را در اینجا می خوانید. با تشکر از این عزیزان.
انترناسیونال
محسن ابراهیمی:
پرسش: این مذاکرات بر سر چه بود، چرا آغاز شد؟ و در چه زمینه هایی به توافق رسیدند؟ دولت روحانی و نیروهای سیاسی حامی آن و همچنین خامنه ای از این توافقنامه بعنوان یک پیروزی اسم برده اند. این توافقنامه چه می گوید؟ آیا جمهوری اسلامی به اهدافی که از ابتدا در مورد پروژه هسته ای داشت، رسید؟
پاسخ: سران حکومت اسلامی قبلا هم جامهای زهرشان را با شعار پیروزی سرکشیده اند! روحانی و خامنه ای مجبورند شکستشان را پیروزی اعلام کنند چون قبل از هر چیز باید یک جوری صورت خود را سرخ نگه دارند. بعد از ۳۴ سال رجزخوانی علیه “شیطان بزرگ”، امروز با خفت و خواری تسلیم خواسته های همان شیطان شده اند. همچنین نامه عجولانه روحانی به خامنه ای و اظهار خوشحالی عجولانه تر خامنه ای این هدف را دنبال میکند که تا دیر نشده افساری بر دهن باندهای “وفادارتر” به خودش بزند که مثلا با کشاندن اختلافات به صفحات کیهان تصویری از هم گسیخته از حکومت به نمایش نگذارند. این البته غیر ممکن است. خامنه ای به خاطر این “پیروزی” حتی در صف هواداران خودش هم شکست خورده تر و بی اعتبارتر از گذشته شده است. خیلی امکان دارد که این توافق در همان دوره آزمایش از جمله روی اختلافات درون حکومت اسلامی خرد شود!
این مذاکره چرا آغاز شد؟
نیویورک تایمز وبعدا گاردین افشا کردند که مذاکرات هسته ای در دوران احمدی نژاد به شکل مخفی آغاز شده بود؛ در دوران روحانی به شکل کاملا سری در کشور عمان و با پذیرایی گرم سلطان قابوس ادامه داشت و به این معنا سئوال آغاز مذاکره نیست بلکه این است که چرا مذاکرات کاملا سری، یکباره در کنفرانس ژنو قالب “علنی” به خودش گرفت و به اعلام توافق بر سر یک متن مشترک منجر شد؟ چرا اصولا یک اولویت اصلی دولت روحانی حل مساله هسته ای بود؟
به نظر من تحولاتی در سطح جهان هر دو طرف را ناگزیر کرده است برای رسیدن به یک “توافق” ولو آزمایشی و موقت عجله بکنند.
وجه مهم این تحولات جهانی چه ها هستند؟
این دیگر یک فاکت تاریخی است که پایکوبی غرب در پای دیوار برلین و بر روی جنازه اردوگاه مقابل خیلی طول نکشید. این پایکوبی در میان تلی از جنازه و دود و خون که بن لادن و ملا عمر – به نمایندگی از یک بخش اسلام سیاسی – در نیویورک برپا کردند تمام شد. موجودات هاری که خود غرب برای مقابله با قطب مقابل به دنیا آورده بود به خالقین خود اعلام جنگ کرده بودند. از نظر دول غرب، این یک فرصت طلایی بود که پایان جنگ سرد با جنگی گرم علیه دشمنی جدید جایگزین شود. جهان وارد دوره خونین تقابل اسلام سیاسی با میلتاریسم آمریکا شد. افغانستان و عراق به اولین آزمایشگاه خونینی تبدیل شدند که در آن پروژه “خاورمیانه بزرگ” جرج بوش باید شروع میشد و موقعیت آمریکا در دنیای جدید را تثبیت میکرد. طنز تاریخی این است جمهوری اسلامی به عنوان سرکرده بخش دیگر اسلام سیاسی، در حالیکه شعار “مرگ بر امریکا” از دهنش نمی افتاد، در این تقابل در خدمت آمریکا قرار گرفت.
دمکراسی مذهبی- قومی که برروی خرابه های افغانستان و عراق سربلند کرده بود نه تنها هژمونی آمریکا در منطقه را تثبیت نکرد بلکه به میدانی برای گسترش تروریسم اسلامی تبدیل شد که دنیا را در کشاکش با تروریسم مقابل به صحنه ای از جنایت سازمانیافته تبدیل کردند. امریکا در باتلاق افغانستان و عراق گیر کرد. انتخاب اوباما بخشا پاسخ بورژوازی آمریکا برای رها شدن از چنین باتلاق سیاسی بود. آن مشت آهنینی که از آستین بوش در آمده بود و عراق را به ویرانه تبدیل کرده بود این بار از آستین اوباما در آمد و به سمت “جهان اسلام” (همان اسلام سیاسی) دراز شد. سخنرانی در دانشگاه قاهره (۲۰۰۹) را به یاد بیاورید که اوباما علنا خطاب به “جهان اسلام” گفت حاضرم دستانم را بسویتان دراز کنم اگر مشتهایتان را باز کنید! توافق ژنو تا آنجا که به آمریکا برمیگردد جلوه ای از ادامه همین خط در شرایط امروز است.
دو سال بعد، انقلابات ۲۰۱۱ کل روندهای دو دهه گذشته را زیر و رو کرد و دو طرف را به موقعیتی راند که بیش از پیش به هم نیاز پیدا کردند. این یک موج جهانی بود که از بالای سر تقابل دو قطب تروریستی به مثابه نیروی سوم عروج کرده بود و با خواسته ها و شعارها و آرمانهایش عملا علیه هر دو قطب اعلام جنگ کرده بود.
یک اثر بلافاصله و مهم این انقلابات تضعیف موقعیت همه شاخه های اسلام سیاسی بود. “جهان عربی و اسلامی” نه از قوم سخن گفت و نه از مذهب بلکه با شعارهای محبوب و مشهورش یعنی “آزادی، عدالت اجتماعی و کرامت انسانی”، “نان، آزادی، کرامت انسانی”، دست رد به سینه همه این نیروهای ارتجاعی و مشخصا اسلام سیاسی از هر نوع و شاخه اش زد که زمانی داعیه نمایندگی مردم محروم منطقه را داشتند! قابل تصور است که جمهوری اسلامی در چنین شرایطی در عین رجزخوانی در باره “بیداری اسلامی” چقدر احساس خفت و خواری و تنهایی میکرد. این انقلابات جمهوری اسلامی را در جهان منزوی تر از گذشته کرد. انقلاباتی که پیش پرده اش اتفاقا در خود ایران در سال ۸۸ رخ داده بود و موقعیت متزلزل حکومت اسلامی را به جهانیان نشان داده بود.
به این ترتیب، نیروهایی که مردم جهان را در منجلاب کشمکش خونینشان غرق کرده بودند، یکباره در مقابل دشمن مشترک یعنی همان نیروی سوم قرار گرفتند و این دیگر یک ضرورت سیاسی شد که “مشتهای گره کرده” شان در مقابل هم باز کنند.
از نقطه نظر دول غرب و آمریکا، حکومت اسلامی رام شده به مثابه یک بازیگر در منطقه بسیار بهتر به جایگیری آمریکا در منطقه کمک میکند تا اینکه این حکومت در موج بازگشت انقلاب ۸۸ آنهم در مقیاسی گسترده تر و زیر و رو کننده تر ساقط شود و از درونش چه بسا چپ به مثابه یک نیروی سیاسی مطرح و تعیین کننده عروج کند و متعاقبا به نیرومندتر شدن چپ در کل منطقه منجر شود. این هم وجه دیگری از تعجیل برای رسیدن به “توافق ژنو” است.
بعلاوه، از نظر غرب و آمریکا، شرایط برای حل کشمکش با حکومت اسلامی به نفع غرب مساعدتر از همه دوره های پیشین است. اقتصاد در حال فروپاشی جمهوری اسلامی، انزوای جهانیش، موقعیت وخیم اسلام سیاسی در جهان و موقعیت متزلزل داخلی حکومت در ایران و احتمال شورش گرسنگان، از نظر غرب بهترین شرایط را برای تحمیل چهارچوب مورد نظرش به جمهوری اسلامی فراهم کرده است. غرب و آمریکا این فرصت طلایی را در هوا قاپیدند. “توافق ژنو” یک قدم آزمایشی برای تبدیل کردن این فرصت به وقعیت است.
آیا جمهوری اسلامی به اهدافی که از ابتدا در مورد پروژه هسته ای داشت، رسید؟
به نظرم حکومت اسلامی از راه انداختن پروژه هسته ای یک هدف استراتژیک داشت: مسلح کردن خود و از این طریق اسلام سیاسی رو به موت شاخه خودش به بمب هسته ای و تبدیل شدن به یک قدرت مهم منطقه ای و نهایتا تداوم حیات سیاسی اش. اما ابزاری که قرار بود جمهوری اسلامی را در دراز مدت به قدرت منطقه ای تبدیل کند و به ثبات سیاسی اش کمک کند، در کوتاه مدت به انزوایش منجر شد و همان ثباتش را به خطر انداخت. پروژه ای که قرار بود مساله جمهوری اسلامی را حل کند خود به مساله این حکومت تبدیل شد. پروژه ای که قرار بود حیات جمهور اسلامی را در دراز مدت تامین کند به خطری برای بقای سیاسی اش همین امروز تبدیل شد.
با این حساب، برای جمهوری اسلامی هم مثل طرف مقابل، کشمکش بر سر پروژه هسته ای قالبی برای پاسخ دادن به یک نیاز استراتژیک تری بود: پر کردن خلائی که موقعیت رو به زوال اسلام سیاسی بوجود آورده بود. ظاهرا اتمی شدن حکومت اسلامی میتوانست خون در رگهای اسلام سیاسی جاری کند. اما جمهوری اسلامی نه تنها به بمب هسته ای مسلح نشد بلکه به بهانه همین پروژه زیر فشار سنگینی قرار گرفت. نه تنها به هدف اولیه اش – تبدیل شدن به قدرت منطقه ای – نرسید بلکه منفذهای تنفس سیاسی و اقتصادیش بسته تر شد. از ناحیه حکومت اسلامی، “توافق ژنو” تقلایی برای باز کردن راه تنفس است.
در این متن عمومی تر و پایه ای تر است که میتوان به مضمون توافق نگاه کرد و مشخصتر نشان داد که جمهوری اسلامی چقدر به هدفش رسیده است.
صاف و ساده بعد از ده سال حیف و میل کردن ثروت مردم در پروژه هسته ای، بعد از ده سال کش و قوس و تنش هسته ای با غرب، بعد از دهسال بازی کردن با مردم ایران با ماجراجویی هسته ای تحت نام “انرژی هسته ای”، بعد از سالها بی اعتنایی مطلق به وضعیت فلاکت بار اقتصادی مردم و رجز خوانی در باب اینکه تحریم اقتصادی را به فرصت اقتصادی تبدیل میکنند و اینکه قطعنامه های شورای امنیت کاغذپاره ای بیش نیستند، دست آخر جمهوری اسلامی با ذلت و خواری تمام مجبور شد شرایط غرب را بپذیرد تا در عوض منفذهایی کوچک در دیوار ضخیم تحریم اقتصادی باز شود.
به محورهای توافق نگاه کنید:
به جمهوری اسلامی تحمیل شده است که:
۱- ذخیره اورانیوم غنی شده در سطح ۲۰ درصد را تماما خنثی کند و خود را به غنی سازی در سطح ۵ درصد محدود کند. ۲- راکتور آب سنگین اراک را عملا تعطیل کند. ۳- نصف سانتریفیوژهای نطنز و سه چهارم سانتریفیوژهای فردو را عملا از کار بیاندازد. ۴- سانتریفیوژ تازه نصب نکند. سانتریوفیوژهای مدرنتر با قدرت ۵ برابر بیشتر را به کار نگیرد. ۵- به کنترل و بازرسی روزانه پروژه های اتمیش تن دهد.
در مقابل، چه بدست آورده است؟
تحریم نفتی برقرار است. تحریم بانکی و بیمه ای ادامه دارد. تحریم ثانویه شرکتهایی که با جمهوری اسلامی معامله میکنند سرجایش است. حدود ۱۰۰ هزار دلار داریی بلوکه شده همچنان بلوکه است. در این میان، فقط ۲.۴ میلیارد دلار درآمد از فروش ۱ میلیون بشکه نفت را میتواند به صورت ارز تحویل بگیرد. بقیه (حدود ۱۵ میلیاد دلار در ۶ ماه) به دارائیهای بلوکه شده اضافه خواهد شد. تحریم بر فروش محصولات پتروشیمی لغو میشود که ۲.۱ میلیارد دلار درآمد به جیب حکومت اسلامی خواهد ریخت. و در مجموع وارد کردن دارو و مواد غذایی به ارزش ۷ میلیارد دلار هم امکانپذیر خواهد شد.
آیا همه اینها گرهی از اقتصاد در حال فروپاشی جمهوری اسلامی خواهد گشود؟ آیا گشایشی در زندگی اقتصادی مردم بوجود خواهد آورد؟ به نظر من در یک جامعه ۷۵ میلیونی با اقتصاد بالای ۱۰۰ میلیارد دلار و مهمتر از همه تعداد زیادی لاشخور اقتصادی که “خر را با آخور میخورند و مرده را با گور” و بر ثروت آن جامعه چنگ انداخته اند، حتی کوچکترین گشایشی در زندگی اقتصادی کارگران و مردم محروم نباید انتظار داشت. “برادران قاچاقچی” و اراذل مالی و بانکی باندهای مختلف حتما برای قاچاق کالا و دارو و پول پارو کردن از این طریق کیسه هایشان را دوخته اند!
“توافق ژنو”، از نظر دول غرب ابزاری جهت تعیین جایگاهی کنترل شده برای جمهوری اسلامی در منطقه است. از نظر جمهوری اسلامی، تقلایی برای وقت خریدن برای بقای سیاسی اش است. برای مردم اما میتواند به عنوان فرجه ای برای تعرض به جمهوری اسلامی باشد.
حمید تقوایی:
پرسش: آیا این توافق نتیجه مذاکرات چند هفته اخیر دولت روحانی با آمریکا و غرب بود؟ چه زمینه ها و عواملی موجب این توافق شد؟
پاسخ: طبعا از نقطه نظر دیپلماتیک این توافقنامه حاصل مذاکرات اخیر است. اما در دستور قرار گرفتن دیپلماسی مذاکره و سازش و میل و گرایش طرفین به اینکه به توافق برسند حاصل شرایط اقتصادی و- سیاسی ای فراتر و پایه ای تر از مساله رابطه غرب و جمهوری اسلامی و یا تحریمها و پروژه هسته ای است.
به نظر من در یک سطح پایه ای مذاکره و توافق اخیر حاصل موقعیت جدید جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی سیاسی از یکسو، و قطب کشورهای غربی و خط میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی از سوی دیگر بدنبال و در اثر انقلابات اخیر است. سقوط مبارک دوره ای را که با سقوط دیوار برلین آغاز شده بود به اتمام رساند و دو قطب تروریستی که جنگ و مقابله بین آنها برای دو دهه بر فضای سیاسی دنیا و بویژه خاورمیانه حاکم بود را به عقب راند و تضعیف و حاشیه ای کرد. قطب سوم یعنی میلیونها مردمی که قربانی جنگ تروریستها بودند – در غرب و در شرق – بمیدان آمدند و فضا و شرایط سیاسی در سراسر دنیا و بویژه در خاورمیانه را به نفع انقلاب و مبارزه برای حقوق انسانیشان دگرگون کردند. تضعیف بوشیسم و انتخاب اوباما، و تضعیف خط ولی فقیه و از صندوق بیرون آمدن روحانی، خود بازتاب بمیدان آمدن قطب سوم و “خطر” بالفعل و بالقوه انقلاب در مناسبات میان بالائی ها است. جایگزینی بوش با اوباما صرفا یک جابجائی عادی بین دو حزب حاکمه آمریکا نبود بلکه حاصل ناکامی تلاشهای میلیتاریستی هیات حاکمه آمریکا برای تثبیت هژمونی خودش بر دنیای بعد از جنگ سرد بود. بجای استراتژی جنگی و تهدید نظامی و رژیم چنج اوباما در برابر نیروهای اسلامی و سیاست “مشتهای باز” را اعلام کرد و بر مبنای این خط تاکتیک تشدید تحریمهای اقتصادی با هدف به پای میز مذاکره کشاندن جمهوری اسلامی و تحمیل شرایط مطلوب غرب در دستور گذاشته شد. این تاکتیک در دوره بوش عملی نبود چون دیگر اعضای شورای امنیت و بویژه روسیه و چین مخالف جنگ و تهدیدات جنگی و گفتمان ژیم چنج علیه جمهوری اسلامی بودند و بدون اطمینان خاطر از کنار گذاشته شدن سیاست نظامی به تشدید تحریمها رضایت نمیدادند. تحریمها، اقتصاد مافیائی و فی الحال بحرانزده جمهوری اسلامی را در آستانه فروپاشی کامل قرار داد اما علت تن دادن به “نرمش قهرمانانه” و بالاخره توافقنامه اخیر – که مضمون و حتی لحن و عبارات آن به گفته اصولگرایان خود حکومت بیشتر نشانه “نرمش زبونانه” است- تنها تنگناهای اقتصادی نبود. تضعیف موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه، گسترش نارضائی و خشم مردم در ایران و هراس رژیم از تکرار انقلاب ۸۸ در سطحی قدرتمند تر و زیر و رو کننده تر – بقول خود مقامات فتنه ای بزرگتر از ۸۸ – نقش تعیین کننده ای در توافق اخیر داشته است. مجموعه این عوامل نشاندهنده نقش تعیین کننده پائینی ها- توده مردم انقلابی و معترض در منطقه و در خود ایران- در سوق دادن بالائیها به سمت سازش و توافق بر سر مساله هسته ای است.
پرسش: آیا این توافقنامه می تواند زمینه ای برای تغییرات جدی در زمینه روابط جمهوری اسلامی با غرب و بویژه با آمریکا باشد؟
پاسخ: به نظر من این احتمال وجود دارد که این توافق به نوعی سازش دراز مدت بر سر مساله اتمی منجر شود. بعد از به سر رسیدن مهلت ششماهه توافقنامه بازگشت جمهوری اسلامی به سیاست کژدار و مریز و خرید وقت برای تکمیل پروژه اتمی اش بسیار مشکل و متضمن هزینه های سیاسی و اقتصادی گزافی خواهد بود. اما توافق بر سر مساله اتمی هنوز به معنی متعارف شدن رابطه غرب و جمهوری اسلامی نیست. پروژه هسته ای در عین حال ظرف و محمل اختلافات و کشمکشها در مورد مسائل سیاسی دیگری است که با توافق بر سر پروژه هسته ای خودبخود حل نخواهند شد. همه میدانند که غرب هدف توقف سیاستهای ضد غربی و آمریکا ستیزانه جمهوری اسلامی و بوِیژه قطع حمایت رژیم از نیروهای اسلامی نظیر حزب الله و حماس و رژیم اسد در منطقه و کلا فعالیتها تروریستی اسلامی ها در سطح جهانی را دنبال میکند. این را بارها مقامات غربی اعلام کرده اند. اما مشکل اساسی جمهوری اسلامی اینست که نمیتواند اسلام ضد آمریکائیش را هرس کند و همچنان جمهوری اسلامی بماند. ضد آمریکائیگری یک امر هویتی و یک رکن وجودی جمهوری اسلامی است و برای حکومتی که بر دریای خشم و نارضائی توده مردم خود را سر پا نگهداشته است تجدید نظر در هویت و تعریفی که از خود بدست داده در حکم خودکشی خواهد بود.
مردم ناراضی و معترض با هرقدم عقب نشستن رژیم از اسلام ضد آمریکائی یک گام به جلو برخواهند داشت و رژیم را به عقب نشینیهای بیشتر در خود جامعه ایران و در قبال خواستها و انتطارات خودشان وادار خواهند کرد. باید توجه داشت که نزدیکی با غرب در فقر و بیکاری گرانی و سرکوب و بیحقوقی سیاسی تحمیل شده به جامعه ایران تغییری ایجاد نخواهد کرد بلکه تنها عذر و بهانه رژیم در توجیه این وضعیت را از بین خواهد برد. و به همین دلیل شرایط و زمینه و فضای تعرض توده مردم بیشتر فراهم خواهد شد. از این نقطه نظر هم عامل تعیین کننده در مناسبات بین غرب و جمهوری اسلامی، مناسبات توده مردم با جمهوری اسلامی است.
مصطفی صابر:
پرسش: این توافقنامه موقت و برای یک مدت ۶ ماهه است. آیا این توافقنامه می تواند تمدید شود؟ در اینصورت چه الزاماتی برای جمهوری اسلامی و یا طرف مقابل باید وجود داشته باشد؟ بنظر می رسد در درون جمهوری اسلامی در این مورد اختلاف نظر وجود دارد. با وجود حمایت ولی فقیه از این توافقنامه بعضی از اعضای مجلس شورای اسلامی و بعضی از رسانه های دولتی از جمله کیهان به آن روی خوش نشان نداده و حتی با آن مخالفت کرده اند. شما چه ارزیابی از این مسئله دارید و این مخالفت ها چه تاثیری در تدوام توافقنامه هسته ای می تواند داشته باشد؟
پاسخ: این مدت شش ماهه بقول خودشان برای “راستی آزمایی” است. بویژه غرب و آمریکا میخواهند مطمئن شوند که جمهوری اسلامی واقعا کوتاه آمده است و حقه و کلکی در بین نیست. غرب متوجه است که تحریم ها با کاهش درآمد رژیم آنرا شدیدا در مخمصه انداخته است و لذا تا کاملا مطمئن نشود که این نه یک حیله مصلحتی بلکه یک چرخش برگشت ناپذیر از سوی جمهوری اسلامی است، تخفیف ها را بطور جدی برنخواهد داشت. از سوی دیگر جمهوری اسلامی هم امیدوار است که در این شش ماه بقول روحانی که از حالا آنرا اعلام کرده است “سازمان تحریم ها را برهم بزند” و فضایی برای نفس تازه کردن و فرار از مخمصه فعلی پیدا کند. لذا این پروسه حائز اهمیت عملی زیادی است. در تمام طول این شش ماه این توافقنامه موقتی میتواند بهم بخورد. در مورد مخالفت امثال کیهان بنظر من اینها تعیین کننده نیستند. مساله مهم خامنه ای است که تا اینجا صریح و آشکار از توافق اخیر و عملکرد تیم مذاکره کننده و “فرزندان انقلاب” اش دفاع کرده و بنطر میرسد تا اطلاع ثانوی دفاع کند. مخالفت های امثال کیهان تنها وقتی میتواند اهمیتی پیدا کند خامنه ای نظرش برگردد.
اما در یک سطح پایه ای تر بسیار بعید میدانم که رژیم اسلامی حاضر بشود به تمام شرایط آمریکا و غرب گردن بگذارد و تا آخر خط بیاید. یعنی از سیاست غرب ستیزانه اش دست بردارد و رام و دست آموز شود. بالاخره هر کاری جمهوری اسلامی میکند در چهارچوب تقلا برای بقاء است. دست برداشتن از سیاست های ضدغربی بمراتب بیش از فشار تحریم های فعلی میتواند برای جمهوری اسلامی مخاطره آمیز باشد. چرا که تعادل درونی و ساختاری آنرا بهم میزند، موقعیت آنرا در مقابل مردم تغییر میدهد، موقعیت منطقه ای آنرا عوض میکند و غیره. آنجا دیگر جایی برای مذاکره و چانه زنی و غیره هم نیست. مساله مرگ و زندگی است. بنا بر این حتی اگر برنامه هسته ای اش را فعلا بطور کامل متوقف کند تا تحریم ها را بردارد، چیزی که هزار اما و اگر در آن ممکن است پیش آید، باز این به معنی تغییر سیاست بنیادی غرب ستیزی اش نیست. بنظرم معنی “نرمش قهرمانانه” خامنه ای هم همین است. جمهوری اسلامی بطور پراگماتیستی به اوضاع نگاه میکند و تصمیم میگیرد. فعلا اقتصاد در حال فرو ریختن است و ناگزیر است کوتاه بیاید. فردا معلوم نیست که به همین ترتیب ادامه دهند. غرب هم البته اینرا بخوبی میداند و به نوبه خود بطور پراگماتیستی به اوضاع نگاه میکند و میکوشد گام به گام جمهوری اسلامی را استحاله کند و یک اسلام سیاسی خوش خیم از آن بتراشد. این کشاکش میتواند حالا حالا ادامه داشته باشد بدون اینکه هیچ پروسه ای به سرانجام نهایی برسد. این البته در صورتی است که مردم دخالت نکنند و صرفا تماشاگر تانگوی حضرات باشند و مخارج گزاف آنرا بپردازند. که البته تا همینجا تماشاگر صرف نبوده اند و بعد از این هم نخواهند بود. پایه و مبنای تغییراتی که امروز در معادلات جهانی و منطقه ای و در رابطه با جمهوری اسلامی صورت میگیرد در انقلابات و تحولات دو سه ساله اخیر در منطقه و جهان ریشه دارد. این تحولات با انقلاب ۸۸ (۲۰۰۹) مردم ایران علیه جمهوری اسلامی شروع شد. لذا پاسخ نهایی سوال شما در کشاکش اجتماعی و تحولاتی نهفته است که بازیگران آن به جمهوری اسلامی و غرب و دیگر قدرت ها محدود نیست. بلکه بازیگر اصلی دخالتگری و اعتراض و انقلاب مردم است.
محمد آسنگران
پرسش: پروژه هسته ای جمهوری اسلامی تاکنون چه تاثیری در زندگی مردم داشته و این توافقنامه چه اثری در زندگی مردم و رابطه آنها با رژیم میتواند داشته باشد؟ نیروهای اصلاح طلب و بخش مهمی از اپوزیسیون داخل رژیم، این توافقنامه را یک موفقیت بزرگ اعلام کرده و به تمجید و تحسین دولت روحانی پرداخته اند، چه منافع و چه امیدهایی موجب این واکنشها شده است؟
پاسخ: اقتصاد ايران قبل از اين تحريمها هم هيچ دوره اي اجازه پيدا نکرد که بخشي از اقتصاد و بازار جهاني را ازآن خود کند يا بخشي از آن شود. زيرا از ابتداي قدرت گيري جمهوري اسلامي اقتصاد ايران منزوي شد و اوضاع نا امن ايران باعث شد که هيچ صاحب سرمايه ی جدي در ايران سرمايه گذاري دراز مدت نکند. به همين دليل اقتصاد ايران نتوانست در ٣۴ سال گذشته در هيچ مقطعي در اقتصاد جهاني جايگاه قابل توجهی پیدا کند و در داخل هم ثبات و چشم انداز داشته باشد. این عامل در کنار غارتگری بی حد و حساب سران جمهوری اسلامی در دوره های مختلف موجب شده که مصایب سرمایه داری در ایران بسیار بیشتر و فقر و بيکاري و تورم و گراني غير معمول و تشديد شده همزاد جمهوري اسلامي بوده است.
اما اعمال تحريمهاي چند سال اخير که با تحريم نفت و بانک اوراق مالي و …، کل منابع مالي جمهوري اسلامي را مورد هدف قرار داد مثل يک تير خلاص بود. اين تحريمها در يکي دو سال اخير چنان فلج کننده بود که هيچ معامله مالي و نفتي در سطح جهان يا عملي نبود و يا اگر هم عملي ميشد امکان بازگشت پول آن به ايران بسیار کم بود. اين ابعاد از تحریم بطور مستقيم و بلافاصله اکثريت مردم ايران بويژه قشر پايين جامعه را بيش از پيش با مشکلات جدي مواجه کرد. از يک طرف کارخانه و کارگاه هاي مختلف مرتب تعطيل ميشدند و کارگران بيکار به خيابان ريخته ميشدند، از طرف ديگر گراني و تورم آن چنان ابعادي پيدا کرد و ادامه اين اوضاع به جايي رسيد که احتمال انفجارهاي اجتماعي را به يک امر عيني و خطر زا براي رژيم تبديل کرد.
مهمتر از همه اين مورد براي رژيم و سرمايه داران اصلي ايران اين بود که با اين تحريمها ضررشان به ابعاد ميلياردی رسيد. هيچ امکاني براي جايگزين و دور زدن اين تحريمها که مقامات رژيم قبلا ادعاي آنرا کرده بودند، عملي نبود. اين اوضاع سود بیشتر سرمايه داران ايران و از جمله فرماندهان سپاه را در خطر قرار داد و فقر و فلاکت بسيار وحشت ناکي هم به مردم تحميل کرد.
اينکه اصلاح طلبان و مدافعين رفسنجاني و روحاني از نتايج اين مذاکرات خوش بين هستند و به تعريف و تمجيد از آن روي آورده اند اولا کوته بيني خود را يک بار ديگر به نمايش ميگذارند. دوما حق دارند که اين چنين خوشحال باشند چون فکر ميکنند يک بار ديگر راهشان به سوي قدرت باز ميشود. که در اینصورت باز هم در مقابل این تناقض و معضل قرار می گیرند که دشمنی با غرب یکی از مبانی وجودی جمهوری اسلامی و نمی توان با آن رابطه عادی برقرار کرد بدون اینکه موجودیت نظام اسلامی به خطر نیفتد.
اما اگر از منظر مردم بخواهيم نگاه کنيم٬ اقشار کم درآمد فکر ميکنند ممکن است اين توافقات از شدت تحريمها کم کند و آنها بتوانند نفسي بکشند. با اين حال بايد گفت که غرب تسليم کامل جمهوري اسلامي را ميخواهد. اگر جمهوري اسلامي کاملا تسليم نشود و آنطور که غرب ميخواهد استحاله نشود آنها اهرمهاي فشار خود را همچنان نگه ميدارند. با اين حال هم جمهوري اسلامي و هم غرب يک نگراني واقعي دارند و آنهم نميخواهند مردم ايران با يک انقلاب و شورش خياباني جمهوري اسلامي را سرنگون کنند. زيرا بعد از آن کنترل جامعه ايران راحت نخواهد بود. بويژه نيروهاي مسلح ايران بيشتر شبيه عراق و ليبي و سوريه است نه مصر و تونس و يمن. اين بخودي خود يک نگراني عميق دولتهاي غربي را تشکيل ميدهد. به همين دليل ميخواهند در يک روند آرام و کنترل شده جمهوري اسلامي را تسليم کنند.
توافقنامه اي که منتشر شده است و همه شرکا آنرا امضا کرده اند قدم اول تسليم جمهوري اسلامي است. اما اينکه کل جناحهاي جمهوري اسلامي با اين توافق نامه همراهي کنند از همين حالا معلوم است که چنين نيست. يک مسئله بايد روشن باشد جمهوري اسلامي سر جنبش اسلام سياسي است. به قول رسايي که يکي از آخوندهاي مجلس است٬ اين يک جام زهر است و ميخواهند آنرا شيريني و شربت معرفي کنند. اين چيزي است که جمهوري اسلامي براي عقب نشيني “آبرومندانه” به آن نياز دارد. اما در وراي ادعا هاي ضعيف و ظاهري روحاني و تيم مذاکره کننده و تاييد خامنه اي٬ همه آنها ميدانند که با نوشيدن این جام زهر جمهوري اسلامي بر خلاف ادعاهاي تا کنوي خود٬ يک قدم جدي در راستاي سياست دولتهاي غربي برداشته است.
به نظرمن يک جناح از جمهوري اسلامي ناچار است و بطور جدي ميخواهد خود را با سياستهاي غرب منطبق کند. سپاه پاسداران يک سياست دو پهلو را نمايندگي ميکند. هم ميخواهد توافقنامه را فعلا تاييد کند و هم فکر ميکند مخفيانه ميتواند اهداف اتمي خود را دنبال کند. کل بيت رهبري و خامنه اي هم با توصيه سپاه فعلا نتايج اين مذاکرات را تاييد کرده اند. همه آنها ميدانند که ادامه وضع موجود و برقرار تحريمهاي اقتصادي و منزوي بودن در سطح جهان غير قابل تحمل و خرد کننده است. من فکر ميکنم نيرويي که تاييد و مخالفتش با اين توافق نامه و کل نتايج آن تعيين کننده و قطعي است سپاه پاسداران ميباشد.
در عين حال سپاه ميخواهد افسار اين مذاکرات و حد و حدود توافقات از جانب جمهوري اسلامي را در دست داشته باشد. هيچ جناح و فرد ديگري حتي خامنه اي چنين نقش تصميمم گيرنده اي ندارد. خامنه اي فقط در صورتي اين جهت فعلي را مهر تاييد ميزند که سپاه قبلا آن را پذیرفته باشد. بنابر اين مخالفتهاي تا کنوني و تاثيرات آن به اين بستگي دارد که مخالفين اين سياست در ميان فرماندهان سپاه تا چه حد نفوذ و اعتبار دارند.
روند اوضاع و بده بستانها با دولتهاي غربي و آمريکا افسارش در دست سپاه پاسداران است. اما اين تنها ناشي از قدرت اسلحه و مسئله نظامي نيست. بلکه سپاه بخش عمده و اساسي کل اقتصاد ايران را در دست دارد و مديريت ميکند. منافع اقتصادي فرماندهان و وابستگان به سپاه تعيين کننده اين روند هستند. بنابر اين وزارت اطلاعات و بيت رهبري و قوه قضائيه و دولت و کل ارکانهاي تصميم گيرنده جمهوري اسلامي اعتبارشان را از سپاه ميگيرند و سپاه تا هر جا که بخواهد مجوز سازش و عقب نشيني را به آنها ميدهد.
طبق تعريف کلاسيکهاي مارکسيستي ارتش و نيروهاي مسلح هر دولتي هميشه مدافع منافع سرمايه داران و حاکمان آن دولت هستند. در جايي مثل ايران سپاه پاسداران جمهوري اسلامي نيروي مسلح اصلي و موثر ميباشد. در ايران فعلي اين نيروي مسلح يعني سپاه نه مدافع منافع سرمايه داران حاکم خارج از خود٬ بلکه نماينده و مدافع منافع خودش است. زيرا فرماندهان و مقامات اصلي سپاه بخش عمده اقتصاد ايران را در دست گرفته اند. اين يک فاکتور مهم و تعيين کننده در تعيين سياست و اقتصاد ايران است.
به همين دليل جناحهايي که منافع اقتصادي و ماندگاري خود در قدرت و حکومت را در جهت اين توافقنامه نميبينند٬ با وجود اعلام توافق خامنه اي با نتيجه مذاکره٬ مخالفت با آنرا آغاز کرده اند. اين مخالفتها نشان ميدهد که بخشي از سپاه سياست ترديد و ناخشنودي به اين توافقات را نشان ميدهند.
اما با اين حال جمهوري اسلامي نميتواند تا ته اين خط و سياست سازش و تابع غرب شدن پيش برود. زيرا اگر چنين بکند فلسفه وجودي خود را زير سوال ميبرد. جمهوري اسلامي راس و سر مار جنبش اسلام سياسي است. با کوتاه آمدنش در مقابل غرب مجبور ميشود که ضديتش را با غرب پايان بدهد. مجبور ميشود که قوانين و نيازهاي سرمايه جهاني را بپذيرد. بنابر اين اگر چنين بکند آن وقت ديگر نه راس جنبش اسلام سياسي بلکه يکي از متحدين و تابع سياستهاي غرب ميشود. در چنين حالتي کل عقبه منطقه اي و جهاني خود را که فقط به اعتبار ضد غربي و ضد آمريکايي بودن او در کنارش قرار گرفته اند را از دست ميدهد و از او فاصله ميگيرند و نااميد ميشوند. چنين تحول بنيادي اگر به فرض محال اتفاق بيفتيد ديگر نميتوان گفت جمهوري اسلامي راس و يا بخشي از جنبش اسلام سياسي است.
در هر حال نه ادامه وضوع موجود براي جمهوري اسلامي ممکن است و نه تبديل شدنش به يکي دولت و نظام مورد قبول و متعارف سرمايه جهاني و غرب. اين تناقضي غير قابل حل است. دولتهاي غربي تا جايي که ممکن و عملي باشد و کنترل را از دستشان خارج نکند به جمهوري اسلامي فشار ميآورند که عقب بنشيند. روند عقب نشيني در توافق نامه تعيين شده است. اما بخشي از اين توافقات اعلام علني پيدا کرده و ميتوان تحليلا گفت که بخشي هم همچنان مخفي مانده است. اين مخفي کاري نياز دو طرف اين جدال است و بعدا در مقاطع ديگري ناچار ميشوند آنرا علني کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *