رابطه کار مزدی با سرمایه
در مبادله بین سرمایهدار و کارگر مزدبگیر چه اتفاقی میافتد؟ کارگر در ازای نیروی کار خود وسایلی برای بقای خود دریافت میکند. سرمایهدار در ازای تأمین وسایل بقای کارگر، کار، یعنی فعالیت تولیدی کارگر، نیروی تولیدکنندهای را دریافت میکند که بهوسیله آن کارگر نهتنها آنچه را که مصرف میکند جایگزین میسازد، بلکه به کار فیالحال انباشته شده (مواد اولیه – مترجم) ارزشی بیش از آنچه قبلاً داشته است میدهد. کارگر بخشی از وسائل فیالحال موجود امرارمعاش را از سرمایهدار دریافت میکند. این وسایل امرارمعاش برای چه منظوری به او خدمت میکنند؟ برای مصرف مستقیم و فوری. اما بهمحض اینکه من وسایل امرارمعاش را مصرف میکنم، آنها به نحو غیر قابل برگشتی برای من از دست میروند، مگر اینکه فرصت زمانیای را که این وسائل بقا، برای زندگی به من میدهند باز هم با کار خود برای تولید وسایل معیشت جدید، برای خلق ارزشهای جدید بهجای ارزشهای ازدسترفته، استفاده کنم. اما همین مصرف شرافتمندانه نیروی بازتولیدی، آن چیزی است که کارگر در ازای دریافت وسایل بقای خود به سرمایهدار تسلیم میکند. در نتیجه، او این زمان را برای خود ازدستداده است.
اجازه دهید مثالی بزنیم. بهازای یک شیلینگ، یک کارگر تمام روز را در مزارع یک مزرعهدار کار میکند و بدین ترتیب دو شیلینگ را به او بازمیگرداند. مزرعهدار نهتنها ارزشی را که به کارگر روزمزد داده است جایگزین میکند، بلکه آن را دوبرابر کرده است؛ بنابراین، او یک شیلینگ را که به کارگر روزمزد داده بود، به شیوهای بارآور و مولد مصرف کرده است. او بهازای یک شیلینگ، نیروی کار کارگر روزمزد را خریده است، که از خاک دوبرابر ارزش تولید میکند، و از یک شیلینگ دو شیلینگ میسازد. برعکس، کارگر روزمزد بهجای نیروی تولیدی خود، که نتایج آن را به مزرعهدار تسلیم کرده است، یک شیلینگ دریافت میکند که آن را با وسایل امرارمعاش مبادله میکند که کموبیش سریعاً مصرف مینماید؛ بنابراین، یک شیلینگ به شیوهای مضاعف مصرف شده است – برای سرمایهدار به شیوهای بارور، زیرا با نیروی کار مبادله شده است که دو شیلینگ به بار آورده است. برای کارگر به شیوهای غیرمولد، زیرا با وسایل معیشتی مبادله شده است که برای همیشه از دست میرود و تنها با تکرار همان معامله با مزرعهدار میتواند ارزش آن را دوباره به دست آورد.
بنابراین سرمایه مستلزم کار مزدی است، و کار مزدی مستلزم سرمایه است. آنها یکدیگر را مشروط میکنند. هر کدام به دیگری موجودیت میبخشد. آیا کارگر کارخانه پنبه فقط پنبه تولید میکند؟ نه او سرمایه تولید میکند. او ارزشهایی را تولید میکند که از نو به کار او فرمان میراند و بهوسیله آن ارزشهای جدیدی خلق میکند. سرمایه تنها با مبادله خود با نیروی کار، با فراخوان کار مزدی به زندگی، میتواند خود را تکثیر کند. نیروی کار کارگر مزدی تنها با افزایش سرمایه، با تقویت همان قدرتی که بردهاش است، میتواند خود را با سرمایه مبادله کند؛ بنابراین، افزایش سرمایه، افزایش پرولتاریا، یعنی طبقه کارگر است. و برایناساس است که بورژوازی و اقتصاددانان آن معتقدند که منافع سرمایهدار و کارگر یکی است. و در واقع همینطور است! کارگر اگر سرمایه او را به کار نگیرد از بین میرود. سرمایه نیز اگر نیروی کار را که برای استثمار باید آن را بخرد، استثمار نکند، نابود میشود. هر چه سرمایه تولیدی – سرمایه مولد – سریعتر افزایش یابد، صنعت رونق بیشتری داشته باشد، بورژوازی خود را غنیتر کند، کسبوکار بهتر میشود، سرمایهدار به تعداد بیشتری کارگر نیاز دارد، و کارگر خود را به قیمت بیشتری میفروشد؛ بنابراین، سریعترین رشد ممکن سرمایه مولد، شرط ضروری برای زندگی قابلتحمل برای کارگر است.
اما رشد سرمایه مولد به چه معناست؟ رشد قدرت کار انباشته بر کار زنده؛ رشد حاکمیت بورژوازی بر طبقه کارگر. هنگامی که کار مزدی ثروتی بیگانه را که بر خودش مسلط است، نیرویی که با او دشمنی دارد، یعنی سرمایه را تولید میکند، ابزار اشتغال آن – یعنی وسایل امرارمعاش – بهسوی او سرازیر میشود، اما به شرطی که دوباره بخشی از سرمایه شود، یعنی باز تبدیل به اهرمی شود که بهوسیله آن سرمایه به یک حرکت گسترشیابنده رانده شود. اینکه گفته شود منافع سرمایه و منافع کارگران یکسان است، فقط به این دلالت دارد: سرمایه و کار مزدی دو طرف یک رابطه واحد هستند. هرکدام دیگری را به همان نحوی که صراف و قرضگیرنده همدیگر را مشروط میکنند، مشروط میکند. تا زمانی که کارگر مزدبگیر کارگر مزدبگیر باقی بماند، سهم او به سرمایه وابسته است. این تمام میزان منافع مشترک کذایی بین کارگر و سرمایهدار است. اگر سرمایه رشد کند، توده کار مزدی افزایش یابد، تعداد کارگران مزدبگیر افزایش مییابد. در یککلام، سیطره سرمایه بر تعداد بیشتری از افراد گسترش مییابد.
اجازه دهید مطلوبترین حالت را فرض کنیم: اگر سرمایه مولد رشد کند، تقاضا برای کار افزایش مییابد؛ بنابراین قیمت نیروی کار و دستمزد را افزایش میدهد. یکخانه ممکن است بزرگ یا کوچک باشد، اما تا زمانی که خانههای همسایه نیز کوچک باشند، تمام نیازهای اجتماعی برای سکونت را برآورده میکند. اما همین که در کنار خانه کوچک قصری برپا شود، خانه کوچک به یک کلبه فقیرانه تبدیل میشود. خانه کوچک اکنون مشخصکننده این است که صاحبخانهاش اصلاً موقعیت اجتماعی قابلتوجهی ندارد یا موقعیت بسیار نازلی دارد. و هر چقدر هم که در جریان رشد شهرنشینی این خانه بهبود یابد، اگر قصر همسایه به همان اندازه یا احیاناً بیشتر بالا برود، ساکن خانه کوچک همچنان خود را در موقعیتی ناراحتتر، ناراضیتر، و در چهاردیواری تنگتری میبیند. افزایش قابلملاحظه دستمزدها مستلزم رشد سریع سرمایه مولد است. رشد سریع سرمایه مولد به همان اندازه رشد سریع ثروت، تجمل، نیازهای اجتماعی و لذتهای اجتماعی را به دنبال دارد؛ بنابراین، اگرچه لذتهای کارگر افزایشیافته است، اما رضایت اجتماعی آنها در مقایسه با لذتهای فزاینده سرمایهدار، که برای کارگر غیرقابلدسترس است، در مقایسه با مرحله توسعه جامعه بهطورکلی، کاهشیافته است. خواستهها و لذتهای ما در جامعه ریشه دارند؛ بنابراین ما آنها را در ارتباط با جامعه میسنجیم. نه دررابطهبا چیزهایی که برای ارضا استفاده میشود. آنها ازآنجاییکه ماهیت اجتماعی دارند، ماهیتاً نسبی هستند.
اما دستمزدها صرفاً با مجموع کالاهایی که ممکن است با آنها مبادله شوند تعیین نمیشوند. عوامل دیگری نیز وارد مسئله میشوند. آنچه کارگران مستقیماً برای نیروی کار خود دریافت میکنند، مبلغ معینی از پول است. آیا دستمزدها صرفاً با این قیمت پولی تعیین میشود؟ در قرن شانزدهم، گردش طلا و نقره در اروپا در نتیجه کشف معادن غنیتر و آسانتر در آمریکا افزایش یافت؛ بنابراین ارزش طلا و نقره نسبت به سایر کالاها کاهش یافت. کارگران همان مقدار سکه نقره را برای نیروی کار خود دریافت میکردند. قیمت پولی کار آنها ثابت بود، بااینحال دستمزد آنها کاهشیافته بود، زیرا در ازای همان مقدار نقره، مقدار کمتری از کالاهای دیگر به دست میآوردند. این یکی از شرایطی بود که باعث رشد سرمایه و عروج بورژوازی در قرن هجدهم شد. اجازه دهید یک مورد دیگر را در نظر بگیریم. در زمستان ۱۸۴۷، در نتیجه محصول بد، قیمت ضروریترین وسایل زندگی – غلات، گوشت، کره، پنیر و غیره – بهشدت افزایش یافت. فرض کنیم که کارگران همچنان همان مقدار پول را برای نیروی کار خود دریافت میکردند. آیا دستمزد آنها کاهش نیافته است؟ مطمئناً! با همان مقدار پول آنها مقدار کمتری نان، گوشت و غیره دریافت میکردند. دستمزدشان کاهش یافت، نه به این دلیل که ارزش نقره کمتر شده بود، بلکه به این دلیل که ارزش وسایل زندگی افزایشیافته بود.
بالاخره فرض کنیم که قیمت پولی نیروی کار ثابت میماند، درحالیکه قیمت همه کالاهای کشاورزی و تولیدی به دلیل استفاده از ماشینآلات جدید، فصول مناسب و غیره افت کرده است. کارگران اکنون میتوانستند با همان پول کالاهای بیشتری از هر نوع را بخرند؛ بنابراین دستمزد آنها صرفاً به این دلیل که ارزش پولی آن تغییر نکرده، افزایشیافته است؛ بنابراین، قیمت پولی نیروی کار، دستمزدهای اسمی، با دستمزدهای حقیقی یا واقعی – یعنی با مقدار کالاهایی که عملاً در ازای دستمزد داده میشود، منطبق نیست. اگر از افزایش یا کاهش دستمزدها صحبت میکنیم، باید نهتنها قیمت پولی نیروی کار، دستمزدهای اسمی، بلکه دستمزدهای واقعی را نیز در نظر داشته باشیم. اما نه دستمزد اسمی – یعنی مقدار پولی که کارگر خود را در ازای آن به سرمایهدار میفروشد – و نه دستمزد واقعی – یعنی مقدار کالایی که او میتواند با این پول بخرد – روابطی را که در این اصطلاح درک میشود توضیح نمیدهد. دستمزدها بیش از هر چیز با روابط آنها با دستاورد سرمایهدار، با سود سرمایهدار تعیین میشود. بهعبارتدیگر، دستمزد یک کمیت نسبی است. دستمزد واقعی قیمت نیروی کار را دررابطهبا قیمت کالاها بیان میکند. و دستمزد نسبی از طرف دیگر، سهم کار فوری را در ارزشی که جدیداً توسط آن ایجاد میشود، دررابطهبا سهمی که به کار انباشته، یعنی سرمایه تعلق میگیرد، بیان میکند.
ادامه دارد…
کار مزدی و سرمایه (بخش اول) نوشته کارل مارکس ترجمه از کاظم نیکخواه
کار مزدی و سرمایه (بخش دوم) نوشته کارل مارکس ترجمه از کاظم نیکخواه