جدید ترین
mohsenE

اپوزیسیون کیست و موانع ائتلاف چه ها هستند؟

محسن ابراهیمی

mohsenE
متن حاضر پیش نویس سخنرانی در جلسه پانلی است که توسط انجمن سکولارهای سبز ایران – تورنتو، در شهر تورنتو در تاریخ ۱۷ مه ۲۰۱۳ برگزار شد. لازم به یادآوری است که منصور حکمت در زمینه جنبشهای اجتماعی اصلی و احزاب سیاسی در ایران مباحث مفصلی ارائه داده است که در این مطلب، مورد استفاده قرار گرفته است. در جلسه تورنتو، چکیده ای از این متن ارائه شد.
لازم است در شروع بحث این نکته را تصریح کنم که از نظر من در پاسخ به هردو این سئوالات ضروری است از ارزش گذاری اخلاقی، نصایح سیاسی و نیت شناسی معمول، مهمتر از همه کلی گویی که خاصیتش بیشتر ابهام آفرینی و عملا جواب صریح و مشخص ندادن به یک موضوع از لحاظ سیاسی بسیار مهم است اجتناب کرد. همچنین، روشن است که در پاسخ به سئوال اپوزیسیون کیست ماندن در سطح فرهنگ لغات سیاسی مشکل راحل نمیکند. برای مثال، اینکه هر نیروی سیاسی که خواهان تغییر در وضع موجود یا پوزیسیون است در قلمرو اپوزیسیون جای میگیرد.
اپوزیسیون کیست؟
برای داشتن تصویر روشن از پاسخ سئوال اپوزیسیون کیست، سئوال محوری این است که یک نیروی سیاسی به چه وجوهی از حیات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود نقد دارد و میخواهد چه چیزی را چگونه تغییر دهد و به جایش چه چیزی را جایگزین کنند. برای اینکه در میان صدها گروه و نهاد و حزب و سازمان و دهها تاکتیک و روش و سیاست غرق نشویم، بهتر است تحلیلمان را از جنبشهای پایه ای شروع کنیم که احزاب و سازمانهای سیاسی در نهایت ظرفهایی برای پیشبرد اهداف آن جنبشهای پایه ای هستند.
جنبشهای سیاسی – اجتماعی
در هر جامعه ای، مستقل از شخصیتها و احزاب سیاسی و قبل از آنها – منظورم تقدم و تاخر زمانی نیست – جنبشهای سیاسی و اجتماعی حضور دارند که در یک کمشکش دائمی با هم بسر میبرند. اصلی ترین و بارزترین این جنبشها معمولا آنهایی هستند که ریشه در اقتصادسیاسی جامعه دارند و به طبقات اصلی جامعه متکی هستند و برای تحقق آلترناتیو آنها تلاش میکنند. طبقات اصلی جامعه نمیتوانند در شکل نامتعین و خشک و بی واسطه امر اجتماعی و سیاسی خودشان را پیش ببرند. ناگزیرند و عملا از طریق گرایشات و جنبشهای سیاسی و با واسطه این جنبشها و یک درجه بعد تر از طریق احزاب سیاسی آلترناتیو مورد نظرشان پیش میبرند.
رابطه میان طبقات اصلی جامعه از یکطرف و جنبشهای سیاسی از طرف دیگر، یک رابطه خطی، مستقیم، یک به یک نیست. اگر این چنین بود در یک جامعه کاپیتالیستی با دو طبقه اصلی اش قاعدتا نباید بیشتر از دو جنبش شکل میگرفت. در حالیکه در هر مقعطعی از انکشاف جامعه کاپیتالیستی، جنبشهای سیاسی – اجتماعی متعددی، چه درجهت تداوم نظم موجود و چه در مقابل آن، نقش ایفا میکنند.
برای مثال، لیبرالیسم، ناسیونالیسم، نئو کنسرواتیسم، فاشیسم و دمکراسی همه مکاتب و جنبشهایی هستند برای مدیریت سیاسی نظم حاکم. اینها جنبشهای طبقات حاکم در مقاطع متفاوت انکشاف سرمایه داری هستند. هر کدام به مسائل و نیازهای این طبقه در مقاطع متفاوت پاسخ گفته اند. تک تک همین جنبشها هم البته بسته به نیاز زمان، محتوا و قالبها و تاکتیکهای کهنه را کنار میگذراند و خودشان را مطابق نیازهای جدید شکل میدهند. تصویرشان از جامعه و حق و عدالت و مناسبات انسانها را مطابق زمان معماری میکنند.
برای مثال، به مکتب و جنبش لیبرالیسم توجه کنید. آنگاه که سرمایه داری نیاز داشت موانع اخلاقی و مذهبی، قید و بندهای قومی و قبیله ای را از مقابل پیشروی سرمایه داری تازه پا کنار بزند، مدافع سرسخت اصالت عقل، حقوق فرد (در اصل همان آزادی رقابت بورژواها در بهره کشی از کارگران) و شهروند به جای فرد مقید به آداب و رسوم وقوم و قبیله بود. همین جنبش امروز تماما مضمون عوض کرده است. انسانها را بر اساس ملیت و قومیت و مذهب تقسیم میکند. مدافع سرسخت نسبیت فرهنگی است و حق را نسبی تعریف میکند. دمکراسی اش قالبهای تازه ای به خود گرفته است. مدافع دمکراسی قومی و مذهبی است. حاکمیت تجمعی از روسای قبایل و شیوخ و علما و قاچاقچیان حرفه ای ریش و پشم دار در عراق و افغانستان به عنوان دمکراسی مناسب این منطقه، دقیقا از همان اتاق فکرهایی بیرون آمده است که به نام جرج واشنگتن و جیمز مدیسون و توماس پین و توماس جفرسون و غیره حرف میزنند.
احزاب سیاسی
در یک سطح تحلیلی مشخصتر، احزاب سیاسی و اینجا مشخصا احزاب متعلق به اپوزیسیون وارد معادله میشوند.
همانطور که قبلا تصریح کردم، احزاب و سازمانهای سیاسی ظرف واقعی تلاش اجتماعی انسانها برای پیش بردن امر جنبشها هستند. اگر این مبنای تحلیل باشد آنگاه سوال اپوزیسیون کیست عملا به این ترجمه میشود که طیف وسیع احزاب و سازمانها با تمام تنوعات تاکتیکی و حتی کشمکش در میانشان به کدام جنبش اجتماعی تعلق دارند؟ و باز هم این سئوال پیش میاید که آیا سازمانهای سیاسی مختلف در عین تنوع در سیاستها و تاکتیکها و روشها میتوانند به یک جنبش تعلق داشته باشند؟ اگر جواب مثبت است این چگونه قابل توضیح است؟
در پاسخ به این سئوال و به خاطر کمبود وقت من اینجا فقط به این طرح کلی اکتفا میکنم که جنبشهای اجتماعی با مناسبات اقتصادی جامعه رابطه ای بنیادی تر، تاریخی تر و طولانی تر دارند. در حالیکه احزاب سیاسی مختلف در چهارچوب یک جنبش اجتماعی به مسائل مشخص تر همان جنبش با نقطه تاکیدات و شعارها، مطالبات، سیاستها و روشها و تاکتیکهای ویژه خودشان پاسخ میدهند.
برای مثال، در همین جامعه ایران، جنبش ناسیونالیستی مربوط به ملتهای تحت ستم، مشغله اصلیش سهم خواهی برای بورژوازی بومی و خودی در کل اقتصاد سیاسی جامعه است. اما احزاب متعددی وجود دارند که هرکدام خود را و روش خود را برای تحقق هدف این جنبش مناسبتر میداند. یکی میخواهد از بالای سر مردم با حکومت مرکزی معامله سیاسی کند و دیگری تلاش میکند به عنوان میلیشیای نظامی محلی ناتو نقش ایفا کند. و …
با همین توضیح مختصر وارد جنبشهای اصلی و احزاب اپوزیسیون در ایران میشوم.
سه جنبش در جدالهای دهه های اخیر و آتی ایران
وقتی به صحنه سیاسی نیم قرن اخیر ایران نگاه میکنیم علیرغم تنوع احزاب، حضور فعال سه جنبش مشخص را می بیینم که هر سه به نحوی تلاش کرده اند به نیازها و مسائل طبقات اصلی جامعه پاسخ دهند.
۱- جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب
این یک جنبش شناخته شده است که قدمتش به دوران مشروطه برمیگردد. زمانی در حکومت بوده است و امروز در اپوزیسیون است و مشخصات اصلی اش به قرار زیر است:
از لحاظ اقتصادی و اجتماعی، وجود کارگر و سرمایه دار را فرض میگیرد. مدافع سرسخت سرمایه داری بازار آزاد و باز بودن دست سرمایه خصوصی در بهره کشی از کارگر است و به این معنا خود را نماینده سرمایه داری جهانی در ایران میداند.
از لحاظ سیاسی، ضد هر جنبش و اعتراض برای زیر و رو کردن نظم طبقاتی حاکم است و به این اعتبار بشدت ضد کارگر، ضد کمونیست و هر جنبشی است که برای برابری و آزادی و رفاه همه انسانها مبارزه میکند. میتواند از سلطنت استبدادی به سلطنت مشروطه و بسته به توازن قوا به جمهوری عقب نشینی کند، بسته به اینکه کدام با توجه به شرایط دوران امروز ساختار مناسبی برای خاموش نگه داشتن کارگر و سازمان دادن کار ارزان است.
از لحاظ فرهنگی، در عین طرفداری از فرهنگ غربی، حواسش هست که جایی برای حفظ باورهای مذهبی و سنتی و آخوند، البته نوع درباریش اش جا باز کند.
از لحاظ سیاست خارجی، در عین رجزخوانی در باره میهن و استقلال و دفاع از تمامیت ارضی، حتی به قیمت قرار گرفتن در کنار خامنه ای و جمهوری اسلامی به نام دفاع از میهن، مدافع سیاست خارجی آمریکاست و بخشا مدافع دخالت نظامی آمریکا در تحولات سیاسی ایران است.
از لحاظ سازمانی، طیف وسیعی از شاه پرستان و سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و تمامیت ارضی چی های دو آتشه جزو این جنبش هستند. اما حزب شاخص این جنبش، مشروطه خواهانی هستند که میتوانند به راحتی به جمهوریخواه تبدیل شوند.
۲- جنبش کمونیسم کارگری
مثل همه جوامع سرمایه داری، در ایران هم طبقه کارگر وسیعی حضور دارد که دائما برای تغییر وضع موجود تلاش میکند. طبقه ای که نفعش در هیچ کدام از آلترناتیوهایی که میخواهند به نحوی وضع موجود را حفظ کنند نیست. کمونیسم تاریخا جنبش واقعی همین طبقه برای تغییر وضع موجود بوده است. این جنبش در صحنه سیاسی ایران یک جنبش واقعی وسیع و تاریخ دار است.

مشخصات پایه ای این جنبش به قرار زیر است:
از نقطه نظر اقتصادی و اجتماعی، از نظر این جنبش، بنیاد اصلی تبعیض وبی حقوقی بدی یا خوبی این یا آن شاه و رئیس جمهور نیست. آن مناسبات اقتصادی است که خلق ثروت را وظیفه اکثریت جامعه و بهره مندی از آن را حق اقلیت جامعه میداند. تا این بنیاد بر سر جایش است انواع تبعیضات قدیمی در اشکال جدید تولید خواهد شد.
شاخص سیاسی این جنبش سرنگونی انقلابی کلیت جمهوری اسلامی است. مخالف قیچی کردن تلاشهای مردم برای تغییر از طریق معاملات از بالا است. مخالف تلاشهای اپوزیسیونی است که میخواهد جامعه را در یک نقطه تعادل سیاسی با این یا آن جناح جمهوری اسلامی نگه دارد. خواهان دخالت توده های مردم در سرنوشت خودش است.
به لحاظ فرهنگی، جامعه ایران را برخلاف تصویر وارونه بخشهایی از اپوزیسیون یک جامعه اسلامی و سنتی و شرق زده نمیداند. جمهوری اسلامی و احکام و قوانین عقب مانده اش را ناشی از فرهنگ مردم نمیداند. برعکس معتقد است فرهنگ اسلامی را این حکومت به ضرب دو دوره قتل عام و ۳۴ سال زندان و شکنجه بر مردم تحمیل کرده است. هیچ تقدسی به فرهنگ خودی قائل نیست و به دستاورد های فرهنگ غرب و جهانی ارزش قائل است.
این یک جنبش فراگیر است که رهایی کامل همه جامعه در همه ابعاد را میخواهد. دقیقا به این خاطر رفاه همه شهروندان، لغو سنگسار و اعدام، آزادی بی قید و شرط سیاسی، آزادی نقد مقدسات مذهبی و ناسیونالیستی، الغای کامل تبعیض علیه زنان، حقوق کودکان، جدایی کامل مذهب از نهادهای عمومی مسئله روزمره اش است و عملا و هر روزه برای آن مبارزه میکند. این جنبش طبقه کارگر است که رهایی اش در گرو رهایی کل جامعه است. طبقه ای که رهایی کل جامعه در گرو رهایی آن طبقه است.
از نقطه نظر سازمانی، اگر چه حزب کمونیست کارگری شاخصترین سازمان این جنبش است اما این جنبش به این حزب محدود نیست. هر فردی که خواهان سرنگونی انقلابی کلیت حکومت اسلامی است، میخواهد بنیاد همه نابرابریها و تبعیض ها یعنی نظم سرمایه داری زیر رو رو شود، خواهان رفاه و آزادی بی قید و شرط برای همه شهروندان جامعه است در صف این جنبش قرار دارد.
جنبش ملی-اسلامی یا جنبش ناسیونال-اسلامی
این جنبش هم علیرغم تنوع احزاب و شخصیتها و تاکتیکهایش، شاخصهایی دارد.
از لحاظ اقتصادی و تاریخا خواهان حق کاپیتالیسم بومی و به اصطلاح ملی در استثمار کارگر و بهره مندی از منابع اقتصادی بومی بوده است اما مشغله بنیادی اش حفظ نظم طبقاتی حاکم است و به این معنا شخصیتهایش از ظرفیت بالایی برای قرار گرفتن در کنار هر جنبش بورژوایی برخوردار هستند که میخواهد نظم موجود طبقاتی را حفظ کند. بی دلیل نیست که تعداد زیادی که قبلا در صف این جنبش در دوم خرداد رژه میرفتند، امروز به حقوق بگیران رسمی نهادهای سیاسی بورژوازی غرب تبدیل شده اند و مثلا در صدای آمریکا مشغول حقه بازی سیاسی به نام دمکراسی هستند.
از نقطه نظر سیاسی به انحصار قدرت معترض است. مشروطه اش در دوره سلطنت، شاه باید سلطلنت کند و نه حکومت بود و در دوره جمهوری اسلامی ولی فقیه باید مشروط شود است.
از لحاظ فرهنگی یک جنبش عمیقا سنت پرست است که به نام مقابله با فرهنگ غربی از عقب مانده ترین ارزشهای فرهنگی به عنوان فرهنگ خودی دفاع میکند.
از نظر سازمانی متکی به طیف وسیعی از سازمانهایی است که بخشا از تجزیه دو حزب سنتی این جنبش یعنی حزب توده و جبهه ملی سر بر آورده اند. سازمانهایی که علیرغم حتی خصومتشان نسبت به هم، نبض سیاسی شان باهم میزند.
اغلب جریاناتی که در مقطع انقلاب ۵۷ پشت خمینی رفتند و در حکومت شریک شدند، آنهایی که وقتی مغضوب خمینی شدند بعدا همگی زیر چتر دوم خرداد و رهبری خاتمی دوباره حضور به هم رساندند، آنهایی که بعد از یک دوره تشتت مجددا زیر پرچم سبز موسوی و کروبی کنار هم قرار گرفتند و ظاهرا حتی مشکلی با شعار موسوی مبنی بر بازگشت به دوران طلایی امام خمینی نداشتند، همه اعضای قدیمی این خاندان سیاسی هستند. همانها امروز دهنشان با کاندید شدن رفسنجانی مجدد آب افتاده است و آماده میشوند زیر عبای رفسنجانی مجددا حضور به هم برسانند.
موانع ائتلاف چه ها هستند؟
قبل از پرداختن به موانع ائتلاف لازم میدانم به سه مسئله که مستقیما به این بحث مربوط است بپردازم.
۱- اولین مورد پدیده سیاسی ای به نام همه باهم است. بخشهایی از اپوزیسیون معمولا تلاش کرده اند این تلقی را رواج دهند که گویا همه باهم و ریختن همه جریانات سیاسی در یک کیسه به خودی خود یک اتفاق مثبتی است. گاها حتی از آن یک تصویر مقدس و غیر قابل نقد داده اند. اگر کسی مضمون و اهداف سیاسی چنین تلاشی را نقد کند به برخورد ایدئولوژیک متهم میشود.
در اغلب موارد در تاریخ سیاسی ایران، تز همه باهم، برخلاف ظاهر مسئولانه اش، ابزاری برای اجتناب از شفافیت سیاسی بوده است. ابزاری برای سرکوب نظرات و گرایشهای متفاوت و مخالف بوده است. روشی برای سرکوب صدای مخالف تحت نام برخورد ایدئولوژیک٬ تحت نام تفرقه انداختن در مقابل اتحاد اپوزیسیون بوده است.
خمینی با استادی تمام از از همین تز تحت عنوان وحدت کلمه علیه سایر بخشهای اپوزیسیون استفاده کرد. در تظاهرات تاسوعا و عاشورا که در مقطعی از سازش ارتش و اسلامیها برگزار شد هر صدای مخالفی به عنوان ساواکی خفه میشد.
عین همین برخورد سیاسی در جریان دوم خرداد و دعوای موسوی و کروبی با احمدی نژاد تکرار شد. اتفاقا همان جریاناتی که با شعار همه باهم پشت خمینی رفته بودند این بار با همان شدت و حرارت و با شعار همه باهم و اجتناب از تفرقه، علیه اپوزیسیون سرنگونی طلب متحد شدند. بازجویان و شکنجه گران دیروز در قالب نواندیش دینی امروز و مسلمان مدرن و معتدل و مخالف خشونت و طرفدار مدارا و گفتگو و تحمل آرا همراه با اکثریتیها وتوده ای ها همه در زیر چتر اصلاحات تلاش کردند صدای کارگران، جوانان و زنانی را که خوهان پایان دادن به عمر سیاسی حکومت اسلامی بودند خفه کنند.
۲ – مورد دوم اهمیت مطالبات روشن است. جامعه ایران بیش از هر چیزی نیاز دارد که احزاب سیاسی با شفافیت تمام، اهداف و شعارها و مطالبات اقتصادی و سیاسی شان را در مقابل جامعه قرار دهند. ادبیات سیاسی بخشی از اپوزیسیون پر است از عبارات سیاسی ای مثل رهایی میهن٬ سعادت ملت٬ و آبادانی ممکت و … و واژه های سیاسی مشابه که تنها خاصیتشان ابهامشان است. حکمت سیاسی روشنی پشت این رفتار سیاسی قرار دارد. اگر جامعه با توقعات بالا و روشن وارد پروسه سرنگونی شود بلافاصله بعد از سرنگونی همان توقعات را در مقابل رژیم جدید میگذارد.
برای مثال، جریانی که در عین سرنگونی طلبی، به نقش مذهب – حال در شکل تعدیل شده اش – برای حفظ نظم موجود واقف است طبیعی است که معنای واقعی جدایی مذهب از دولت و آموزش و سیستم حقوقی را صریحا مطرح نکند. چون هر چقدر اهمیت بیرون ریختن مذهب از عرصه عمومی بیشتر به خوداگاهی بخش وسیعی از جامعه تبدیل شود همانقدر خود این جریان بعدا در مقابل چالش جامعه قرار خواهد گرفت. لغو اعدام، آزادی بی قید و شرط سیاسی، آزادی کامل و بی قید و شرط تشکل و اعتصاب کارگران، رفاه به عنوان حق اساسی همه انسانها، نمونه های دیگری از مطالباتی هستند که معمولا بخشهایی از اپوزیسیون از طرح صریحش خودداری میکنند.
۳ – تحزب سیاسی٬ متعین شدن خواستها و آمال و تصویر سیاسی جنبشها در برنامه احزاب سیاسی به نظرم یکی از شاخصهای مهم جوامع مدرن و یک رکن پایه ای هر تلاش جدی برای همکاری و تلاش مشترک است. جنبشهایی که از شفافیت سیاسی نگران هستند معمولا تحزب سیاسی طبقه کارگر و نیروهای خواهان تغییرات بنیادی و رادیکال را تخطئه میکنند.
با توجه به همه فاکتورها، آیا هرگونه همکاری در میان جریانات سرنگونی طلب متعلق به جنبشهای مختلف منتفی است؟
همانگونه که منصور حکمت تصریح کرده است، ائتلاف میان جنبشهای سیاسی اصلی، به صرف قرار داشتنشان در اپوزیسیون یک توهم سیاسی است. برای مثال، چگونه ائتلاف ناسیونالیسم طرفدار سرمایه داری بازار آزاد که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی وجود طبقات را پیشفرض میگیرد، از لحاظ پروسه سرنگونی دل به موشکهای آمریکا بسته است و نگران این است که مردم در یک پروسه انقلابی حکومت را سرنگون کنند از یکطرف و جریانی که منشا و مسبب بیحقوقی اقتصادی و سیاسی را نظم سرمایه داری میداند و برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بدست توده های مردم و برای زیر و روکردن آن نظم تلاش میکند از طرف دیگر ممکن است؟
به جای توهم در باره ائتلاف جنبشها که دقیقا به خاطر تمایزات جدیشان در همه عرصه های مورد بحث واقعی نیست، میتوان و لازم است درمیان جریانات سیاسی ای که مثلا خواهان سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی هستند در سطح وسیع دیالوگ و تبادل نظر راه انداخت. لازم است یک سلسله اصول پایه ای را تعریف کرد و تلاش کرد این سازمانهای سیاسی به آن پای بند باشند. اصولی مثل احترام به آرای مردم، جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش و سیستم حقوقی، آزادی بی قید و شرط سیاسی، لغو اعدام، رفع تبعیض علیه زنان و غیره. کمترین نتیجه چنین کاری این است که جامعه را برای مقاومت در مقابل هر کدام از احزابی که این اصول را زیر پا بگذارند آماده تر میکند. بیانه حزب برای مقابله با سناریوی احتمالی سیاه که جریانات سیاسی را به رعایت اصول معینی در مبارزه سیاسی دعوت میکرد یک مثال در این مورد است.
در سطح مشخصتر همکاری نیروهای سیاسی خواهان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی که حضور اجتماعی دارند برای انجام کارهای معینی مثلا بستن سفارتها، بیرون ریختن نمایندگان حکومت اسلامی از سازمان جهانی کار، کمپین برای لغو حکم سنگسار، کمپین برای آزادی زندانیان سیاسی، کمپین برای آزادی رهبران کارگری، نجات زندانیان محکوم به اعدام و لغو حکم اعدام هم لازم و امکانپذیر است. در همین مورد هم، جریانی که نمیتواند علنا و صریحا و بدون لکنت زبان از الغای حکم اعدام دفاع کند، نمیتواند در صف چنین همکاری مورد مراجعه باشد.
هر چقدر چنین همکاری های سیاسی وسیعتر باشد، همانقدر توازن سیاسی میان اپوزیسیون رادیکال سرنگونی طلب از یک طرف و حکومت اسلامی از طرف دیگر، به ضرر تداوم عمر سیاسی حکومت عوض خواهد شد و مسیر رهایی جامعه از جمهوری اسلامی و نهایتا تغییرات بنیادی در نظم طبقاتی حاکم هموارتر خواهد شد. *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *