مينا احدي
هواپيماي من ازفرودگاه فرانکفورت آلمان ساعت ده صبح روز چهارشنبه ۱۶ ماه مه از زمين بلند ميشود و همان روز چهارشنبه ساعت ۱۲ ظهر به تورنتوي کانادا ميرسم٬ بيش از ده ساعت مجموع اين پرواز طول ميکشد و در تورنتو باخبر میشوم در اين فاصله که من از آلمان به کانادا پرواز کرده ام٬ در همين فاصله حکومت اسلامي ايران ده نفر را اعدام کرده است!
ياد دوست عزيزم ريک هالپرين رئيس سازمان عفو بين الملل امريکا مي افتم که در يک راهپيمايي عليه اعدام که ده روز با حضور چندين شخصيت سرشناس بين المللي انجام داديم٬ همين را موضوع سخنراني خود کرده بود که در فاصله اي که از امريکا پرواز کرده بود تا در سويس بر زمين بنشيند٬ چندين نفر در امريکا اعدام شده اند.
و روز بعد يعني ۱۷ مه ديدم که دو نفر ديگر را اعدام کرده اند. بهر حال سفرم در رابطه با يک همايش عليه اعدام است و اين اعدامها بويژه در روزهاي قبل از انتخابات کذايي حکومت اسلامي شدت و حدت بيشتري گرفته است. قلبم عميقا نگران جان هزاران انسانی است که اسير حکومتند و هر کدام ممکنست امروز و يا فردا اعدام شوند. و من راهي کنفرانسي عليه اعدام هستم و بويژه اينکه يک مادر و پدر دردمند و زخم خورده مهوش علاسوندي و بيژن فتحي اينرا سازمان داده اند ومن بيتابانه ميخواهم مهوش علاسوندي و بيژن فتحي را که از دو سال قبل با آنها آشنا شده ام٬ از نزديک ببينم.
هوا در تورنتو آفتابي است، وارد فرودگاه ميشوم و يدي محمودي و مهوش و بيژن را مي بينم که با يک دسته گل بطرفم مي آيند. مهوش را همچون دوستي ديرينه در آغوش ميکشم و نميتوانم هق هق نکنم و زار نزنم. چه کسي ميتواند احساس والديني را درک کند که عزيزان آنها را به راحتي آب خوردن پرپر ميکنند و از اين طريق مشتي جنايتکار اسلامي “حکومت” ميکنند؟ او مرا آرام ميکند. صداي گريه بيژن را مي شنوم و اين مهوش است که ميگويد قرار نبود اينطور کنيم. باهم عکس ميگيريم و راهي شهر ميشويم.
يک روز فرصت داريم که حرفها را بزنيم و خود را آماده شرکت در همايش عليه اعدام کنيم. اين دومين سالگرد اعدام فرزندان مهوش و بيژن است. محمد و عبدالله فتحي دو برادر که به دست جانيان حکومت اسلامي اعدام شدند.
ياد آنروزها مي افتم٬ ياد اينکه ساعت حدود دو بعد از ظهر به وقت آلمان يکي از افراد فاميل اين خانواده به تلفن دستي من زنگ زد و گفت دو فرزند يکي از اقوام ما را ميخواهند اعدام کنند. و من شماره تلفن بيژن را که در آنزمان در ترکيه بود٬ گرفتم و باهم حرف زديم و سه روز پر از ترس و درد و دوندگي و ياس و اميد را پشت سر گذاشتيم و در نهايت حکومت اسلامي ايران اين دو جوان را اعدام کرد.
براي من رفتار و حرفهاي مهوش در ايران بسيار قابل احترام بود. زني شجاع و در عين حال خشمگين از اين رفتار بغايت وحشيانه٬ مادري که عاشقانه فرزندان را مي پرستيد و در مقابل جنايتکاران ذره اي کوتاه نمي آمد٬ او اين تندباد عظيم را با قدرتي عجيب و با عکس العملي تند به قتل عمد دولتي ٬ پشت سر گذاشت و در تاريخ مبارزه عليه اعدام در ايران٬ نام خود را ثبت کرد. او مراسم وداع با دو فرزندش را به يک روز تاريخي تبديل کرد. روزي که مردم را به يک راهپيمايي اعتراضي عليه اعدام دعوت کرد و روزي که مراسم بدرقه از دو دلبند خود را به يک همايش عليه اعدام تبديل نمود. او در اين راهپيمايي با صدايي بلند و خشمگين گفت٬ با اين جنايت خامنه اي و سران ريز و درشت حکومت در تهران و اصفهان٬ ديگر خواب راحتي نخواهند کرد.
وقتي شنيدم که عبدالله و محمد را اعدام کردند٬ جرات نداشتم به مهوش زنگ بزنم٬ با ترديد با او تماس گرفتم و صدايي مادري را شنيدم که در ميان دو فرزند اعدام شده اش نشسته و نميخواست باور کند آنها را کشته اند. او به من ميگفت: مينا تن بچه هاي من گرم است اينها را اعدام نکرده اند. و من اين سوي خط اشک ميرختم و با خود ميگفتم آيا کسي پيدا خواهد شد از اين همه درد و رنج و از اين صحنه دردناک که بيشتر شبيه به يک کابوس است تا واقعيت امروز زندگي ما٬ فيلمي بسازد و اين جنايت و اين لحظه ها را ثبت کند و به يک جنبش عظيم تر عليه اعدام دامن بزند؟
اين فيلم ساخته شد. روز شنبه ۱۸ ماه مه وارد يک سالن شيک در مرکز شر تورنتو ميشويم. ابتدا نمايشگاه عکسي را مي بينم که با دقت از همه اعدام شدگان از طيفهاي مختلف سياسي و فکري و از اعدام شدگان دوره شاه و دوره حکومت جنايتکار اسلامي به همت مهوش و بيژن و دوستان ديگر تهيه شده است. مهوش را به همراه بيژن در مقابل در ورودي مي بينم لباس خوشرنگي بر تن دارد و به او ميگويم چه لباس خوشرنگي! ميگويد رنگ مورد علاقه فرزندانم هست.
در داخل سالن عکس بزرگ ندا آقا سلطان و عکسهاي محمد و عبدالله فتحي را مي بينيم و مسئولين و برگزار کنندگان برنامه در حال آماده شدن نهايي هستند.
برنامه آغاز ميشود. در ابتدا فيلم دو برادر ساخته يوسف اکرمي فيلمساز مترقي و ضد حکومت اسلامي را مي بينيم. اين يک واقعه مهم است. فيلمي در مورد دو اعدامي با نشان دادن اينکه وقتي اين دو جوان٬ اولين روز مدرسه رفتند چطوري با شيطنت خودشان را معرفي ميکنند٬ صحنه هايي از عروسي و رقص اين دو برادر و صحنه هايي از اينکه مهوش در اوج خوشبختي به همراه فرزندانش ميرقصد و سپس روزهاي هولناک و سياه و روزي که دو جوان و دو عزيز اين مادر و پدر دردمند را ميکشند و روز وداع با اين جوانان …
تقريبا همه در سالن اشک ميريزند٬ اين فيلم٬ اعدام را عيني تر ميکند و به ما نشان ميدهد که پديده اعدام نبايد تبديل به عدد و رقم شود٬ نبايد حساسيت خود را از دست بدهيم. بايد همگان بدانند که همه اعدام شدگان انسان هايي بودند شبيه به عبدالله و محمد٬ انسانهايي با آرزوها و اميال لطيف و با گذشته و حال و ايده هايي براي آينده٬ انسانهايي که شادي و رفاه و خوشبختي ميخواستند و در يک جامعه با يک حکومت فاشيست اسلامي٬ به دست مشتي جلاد پر پر شدند. اعدام جنايت عليه بشريت است و بايد با چنين فيلم هايي به اين جنايات پرداخت و جامعه را عليه آن بسيج کرد و به ميدان آورد. زنده باد اکرمي و فيلمسازان از اين نوع که در تاريخ گذشته بشراز دوره هيتلر و فاشيسم در آلمان و ايتاليا و غيره با بجان خريدن مشکلات فراوان فيلم ساختند و زنده باد فيلمسازان مترقي و انساندوستي همچون اکرمي و بصير نصيبي و دهها هنرمند ضد حکومت اسلامي همچون آرام بيات که در اين برنامه رقص زيبايي را به نمايش ميگذارد و زنده باد همه کساني که در مبارزه عليه اعدام نقش بازي ميکنند.
چهار ساعت برنامه متنوع و جالب در اين همايش اجرا ميشود٬ از سخنراني زيباي شهرزاد ارشدي دوست و همرزم زنده ياد زيبا “زهرا” کاظمي تا رقص زيباي گروه آرام بيات٬ تا شعرهايي که مجريان ميخوانند و … همه و همه چنان جذاب است که گذار زمان را نمي فهمم و وقي بيژن فتحي ميگويد ده دقيقه به پايان برنامه باقي مانده با تعجب ميپرسم٬ پس بقيه برنامه چه ميشود و او ميگويد چهار ساعت از شروع برنامه گذ شته است٬ البته بخشهايي از برنامه ها واقعا باقي ميماند از جمله پيام هاي متعددي که به اين همايش رسيده٬ وقت نيست آنها را تکميل بخوانند و …
اين يک برنامه مهم در جنبش عليه اعدام در ايران بود. برنامه اي با ترکيب متنوع و برنامه اي که در آن بيشتر مبارزه و اعتراض و انسانيت و حقوق جهانشمول انساني مورد تاکيد است. اين برنامه نوک کوه يخي را در ايران نشان ميدهد که بطور واقعي عليه اعدام و عليه حکومت اسلامي وجود دارد.
اگر حکومت اسلامي مظھر سياهي و تباهي و رذالت و کثافت اسلامي است٬ در مقابل خود مردمي را دارد که مظهر انسانيت و دفاع از حقوق انساني و مدرنيته و روابط انساني هستند. مادراني همچون مهوش و پدراني همچون بيژن با وجود اينکه زخم عميقي در قلبشان هست٬ پرچم مبارزه عليه اعدام را در دست گرفته اند و به همراه مادر فرزاد کمانگرها و کبرا رحمانپورها و ستار بهشتي ها و مادران خاوران و هزاران مادر دردمند ديگر٬ در يک دست پرچم اعتراض عليه حکومت اسلامي را در دست دارند و در دستهاي ديگرشان پرچم نه به اعدام را. چه باشکوه است اين صف عزيزترين انسانها و چه زيباست روزي که با سرنگوني حکومت اسلامي ياد همه اين اعدام شدگان را گرامي بداريم و به اعدام د رايران براي هميشه نه بگوييم.