کودتای رضا شاه و نقش آن در تحولات صد ساله اخیر

این نوشته بر مبنای مصاحبه با کانال جدید تدوین شده است
حمید تقوائی


خلیل کیوان: طی هفته های گذشته و در صدمین سالگرد کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ توسط رضا شاه و سید ضیا طباطبایی با حجم انبوهی از مباحث نوشتاری و گفتاری روبرو بودیم. چرا این موضوع تا این حد مورد توجه رسانه ها، محققان و تاریخ نگاران و محافل سیاسی گوناگون واقع شده است؟ زمینه ها و دلایل سیاسی و اجتماعی داخلی و بین المللی کودتا چه بود؟ این رخداد موجد چه تغییراتی در شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در اوضاع ایران شد؟
حمید تقوائی پرسش اول از شما اینست که شرایط تاریخی و سیاسی و اجتماعی بین المللی و داخلی که منجر به کودتا و عروج رضا شاه شد چه بودند؟


حمید تقوائی: کودتای رضاخان در دوره ای اتفاق افتاد که خاورمیانه دستخوش تحولات زیر و روکننده ای بود. جنگ جهانی اول تازه پایان یافته بود و شرایط سیاسی در تقریبا همه کشورهای منطقه در حال تغییر بود. امپراتوری عثمانی بعد از شکست در جنگ جهانی اول در حال تجزیه بود و کشورهای جدید در حال شکل گرفتن بودند. از سوی دیگر با توجه به استخراج نفت که در آن دوره تازه شروع شده بود قدرتهای غربی و بویژه امپراتوری انگلیس در تلاش گسترش نفوذ خود در منطقه بودند. فاکتور دیگر انقلاب اکتبر و سربلند کردن دولت شوروی بود که در جنگ داخلی برنیروهای ضد انقلابی ( ارتش سفید که مورد حمایت دولتهای غربی بود) پیروز شده بود و از نظر دول غربی خطر تازه ای در منطقه به شمار میرفت. در اثر این شرایط توازن قوا و نظم متعارف قبلی در خاورمیانه کاملا به هم ریخته بود و میبایست جای خودر ا به نظم تازه ای میداد. طبعا متفقین یعنی دول پیروز در جنگ تلاش داشتند بر مبنای اهداف و منافع خود به این نظم تازه شکل بدهند.
در بررسی شرایط ایران باید بویژه انقلاب مشروطه را نیز بر عواملی که ذکر کردم اضافه کرد. در ایران علاوه بر اوضاع به هم ریخته منطقه، تاثیرات و پیامدهای انقلاب مشروطه نیز کاملا شرایط را متحول و ناپایدارکرده بود. کنترل کاملا از دست حکومت قاجار بدر رفته بود و شیرازه جامعه در حال فروپاشی بود. خان ها و رهبران عشایر و قبایل هر یک در بخشی از کشور بمیدان آمده و دولت محلی تشکیل داده بودند. از سوی دیگر فساد سرتا پای حکومت را فراگرفته بود، از شاه و دربار تا بسیاری از مقامات مواجب بگیر دولت انگلیس بودند، و قحطی و وبا و مالاریا در کشور بیداد میکرد.
در همین دوره میرزا کوچک خان که از مبارزان انقلاب مشروطه بود، ابتدا در برابر نیروهای روسیه تزاری که شمال ایران را در تصرف داشتند و سپس با برپائی جمهوری شورائی در گیلان، به جنبشی شکل داده بود که زنگ خطر را بیش از پیش برای دولت انگلیس و کلا متفقین به صدا در آوررده بود.
کودتای اسفند ١٢٩٩ در مقابله با این شرایط شکل گرفت. بویژه باید در نظر داشت که انقلاب مشروطه، گرچه به آرمانهایش نرسید و با مشروعه عقیمش کردند، اما تاثیرات تعیین کننده ای بر شرایط سیاسی و اجتماعی داشت. هنوز انقلاب پرونده بازی بود و روند تحولات هنوز میتوانست به هر جهتی کشیده بشود. کودتای رضا خان این دوره را گذار را نیز بپایان رساند.

خلیل کیوان: از نقش انگلیس در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بسیار شنیده ایم. گفته میشود که کودتا اقدامی از سوی انگلیسی‌ها برای جلوگیری از ورود کمونیسم در ایران بود. واقعیت چه بود؟

حمید تقوائی: کودتای اسفند ٩٩ کاملا منطبق و در راستای منافع و سیاستهای دولت انگلیس بود و انگلیسها نقش زیادی در وقوع کودتا و بقدرت رسیدن رضاشاه داشتند ولی اینطور نبود که بجلو رانده شدن رضاخان و کودتا و بعد تاجگذاری رضاشاه را انگلیسها از پیش برنامه ریزی کرده بودند. این تحولات زیر نظر و با رضایت آنها انجام میگرفت و نه با معماری آنها. آنطور که مثلا دولت آمریکا حدود سی سال بعد کودتای ٢٨ مرداد را معماری کرد.
باید توجه داشت که در آن دوره انقلاب مشروطه و بویژه انقلاب اکتبر در روسیه باعث شده بود که دست روسیه تزاری از منطقه و از ایران قطع بشود. بعد از پیروزی انقلاب اکتبر بلشویکها نیروهای روسیه تزاری را از ایران خارج کردند. بلشویکها و لنین تنها دولتی بودند – و تا امروز تنها دولتی در تاریخ هستند- که بدون هیچگونه فشاری و با تصمیم و اراده خودشان مستعمرات و مناطق نفوذ حکومت خودشان را ترک کردند.
خروج نیروهای روسیه از ایران عرصه را برای یکه تازی انگلیس باز کرد. میدانید که انگلیس و روس دو نیروی اساسی و پرنفوذ در ایران عصر قاجار بودند که رقیب یکدیگر هم بودند و هر یک سیاستمداران و مقامات وابسته به خود را داشتند. این دو دولت با شروع جنگ اول ارتش خود را وارد ایران کردند و شمال ایران به تصرف نیروهای روسیه تزاری و جنوب به تصرف نیروهای ارتش انگلیس درآمد. بعد از خروج نیروهای روسیه زمینه برای یکه تازی انگلیس فراهم شد. ازینرو در مقطع کودتای رضا خان انگلیس قدرت بلامنازعی در شرایط و تحولات سیاسی ایران بود.
فاکتور دیگر این بود که انقلاب مشروطه نه پیروز شده بود و نه کاملا شکست خورده بود. و در نتیجه شرایطی ایجاد شده بود که قدرت مرکزی وجود نداشت، قدرتهای منطقه ای شکل گرفته بودند و جامعه یک حالت گذار را از سر میگذراند. در این شرایط انگلیس بویژه به جنوب ایران که نفتخیز بود علاقمند بود و از کسی مثل شیخ خزعل حمایت میکرد. در آن زمان در خود دولت انگلیس هم نظرات و خطهای متفاوتی در رابطه با ایران وجود داشت. عده ای خواهان ان بودند که احمدشاه در قدرت بماند و قراردادی که دست دولت انگلیس را در اداره ارتش و کل حاکمیت و روابط اقتصادی با ایران کاملا بازمیگذاشت را به امضای او برسانند، برخی عقیده داشتند احمد شاه توان اداره مملکت را ندارد و بویژه نمیتواند جلوی “خطر سرخ” را که با تشکیل جمهوری شورائی گیلان به یک تهدید بالفعل برای انگلیس و کل متفین تبدیل شده بود، بگیرد. برخی هم در پی استقلال جنوب ایران و در دست گرفتن کنترل آن از طریق شیخ خزعل بودند. به این ترتیب بی ثباتی و بهم ریختگی شرایط ایران در سیاست خارجی انگلیس نیز بازتاب پیدا میکرد. با کودتای رضا خان و سید ضیا که رابطه نزدیکی با انگلیس داشت این تشتت پایان یافت. در ابتدای قدرتگیری رضا خان حفظ احمدشاه مد نظر دولت انگلیس بود ولی نهایتا خط کنار زدن قاجار عملا حرف خود را به کرسی نشاند. این کودتا کاملا منافع انگلیس و تداوم اعمال قدرت دولت انگلیس در شرایط ایران را برآورده میکرد. کما این که ١۶ سال بعد نیز برکنار کردن رضا شاه با اراده دولت انگلیس صورت گرفت.

خلیل کیوان: برخی میگویند کودتا به دستاوردهای انقلاب مشروطه پایان داد و برخی هم معتقدند کودتا از فروپاشی کشور جلوگیری کرد و باعث رهایی و پیشرفت و تجدد در کشور شد. آیا ایران در پی عروج رضا شاه بسوی پیشرفت و تجدد آنطور که پیشکسوتان انقلاب مشروطه مد نظر داشتند حرکت کرد؟

حمید تقوائی: پیشکسوتان مشروطه قبل ازهر چیز از آزادی صحبت میکردند. منظورشان هم از آزادی حقوق و آزادیهای مدنی بود که آنزمان در کشورهای غربی وجود داشت. آنها قانون اساسی بلژیک را مبنای قانون اساسی مشروطه قرار داده بودند. خواستار این بودند که آزادی احزاب و فعالیت سیاسی برسمیت شناخته بشود، قانون حکومت کند و مجلسی داشته باشیم که مانند کشورهای غربی نمایندگانش بوسیله مردم انتخاب بشوند، خواهان آن بودند که مطبوعات آزاد باشد، مطبوعات آزاد را رکن چهارم مشروطه میدانستند. کلا خواستار تحقق حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی و اجتماعی و عدالتخانه و بهداشت و آموزش و پرورش مدرن و قوانین و مناسبات و فرهنگ امروزی (شبیه جوامع غربی) در ایران بودند. انقلاب مشروطه در واقع یک انقلاب کلاسیک بورژوائی بود که متفکرین و روشنفکرانش از انقلاب کبیر فرانسه و پیشرویهای کشورهای غربی الهام گرفته بودند.
در مقطع کودتا انقلاب مشروطه هنوز به نوعی ادامه داشت.
محمدعلیشاه مجلس را به توپ بسته بود ولی از انقلابیون شکست خوره بود و جای خود را به احمد شاه داده بود. اما احمدشاه هم تفاوتی با اسلافش نداشت. او هم مانند اسلافش مستقیما و علنا به انگلیس وابسته بود و بدون اجازه دولت انگلیس حتی آب هم نمیخورد. در دوره او هم فساد و بی قانونی و فعال مایشائی “شازده” ها و مقامات بیداد میکرد.
کودتای رضاخان به این روند پایان داد اما او نماینده انقلاب مشروطه نبود بلکه تیر خلاص به آرمانهای انقلاب بود. در حکومت رضا شاه، از همان روز اول بقدرت رسیدنش، از آزادی که یک رکن انقلاب مشروطه بود خبری نبود. او مجلس را کاملا به یک نهاد فرمایشی تبدیل کرد، زبانها را برید، روشنفکران را به زندان انداخت، مطبوعات را قلع و قمع کرد و کلا اجازه نفس کشیدن به کسی نداد.
از نظر اقتصادی نیز هیچ تغییری در سلطه فئودالها و زمیندارن داده نشد. انقلاب مشروطه خیز برداشته بود تا از فئودالها و اشراف زمیندار خلع ید کند. هدف تنها سلسله قاجار نبود بلکه انقلاب خواهان کنار زدن حکومت اشراف و فعالی مایشائی اربابان و ملاکان بود. انقلاب میخواست فئودالیسم را در هم بشکند. گرچه متفکرین و پیشکسوتان انقلاب مشروطه اینطور آمال خود را بیان نمیکردند و حتی بر این امر واقف نبودند که جنبشی برای جایگزینی فئودالها با طبقه سرمایه دار را نمایندگی میکنند، ولی بطور عینی انقلاب حرکتی در این جهت بود. و این تنها ویژه شرایط ایران نبود. حتی در انقلاب کبیر فرانسه هم کسی از سلطه سرمایه داران صحبت نمیکرد. همه انقلابات بورژوائی در عصر ما به نام آزادی و تمدن و عدالت و پیشرفت و ترقی صورت گرفته اند ولی جوهر اقتصادی و مضمون عینی شان این بوده است که از طبقه فئودال خلع ید کنند و طبقه صاحب سرمایه و مناسبات سرمایه داری را حاکم کنند.
انقلاب مشروطه به این هدف نرسید. خود رضا خان بعد از به سلطنت رسیدن به بزرگترین ارباب زمیندار در ایران تبدیل شد. و در تمام دوران سلطنتش (و بدنبال او سلطنت پسرش تا مقطع اصلاحات ارضی) نه تنها بر مالکیت فئودالی خدشه ای وارد نشد بلکه دربار خود یکی از بزرگترین فئودالها بود. و مذهب هم جایگاه مهمی داشت. گرچه رضا شاه در مقابل آخوندها ایستاد ولی هم در دوره او و هم پسرش مذهب نقش پررنگی در قوانین اجتماعی و خانوادگی داشت.
خلاصه اینکه در دوره رضا شاه نه خلع ید سیاسی و اقتصادی از فئودالها صورت گرفت و نه حتی ازموقعیت و قدرت آنها در حکومت و در جامعه کاسته شد. بنابرین از این جنبه نیز قدرتگیری رضا شاه تحولی نه در امتداد بلکه در مقابل انقلاب مشروطه بود.

خلیل کیوان: علیرغم این مجموعه ای از طرح های آبادانی و توسعه و دانشگاه و راه آهن در دوره رضاشاه براه افتاد. زیر ساخت های کشور بهبود یافتند. آخوندها و مذهب را محدود کرد. حجاب از سر زنان گرفت. باعث ترقی علم و دانش و فن در کشور شد. به این دلایل از او چهره یک فرد مترقی ارائه میکنند. آیا او یک فرد مترقی بود؟

حمید تقوائی: بله همه این اقدامات صورت گرفت. ولی در دو سطح باید این را بررسی کرد. وقتی شما بعنوان یک تاریخ نگار واقع بین موضوع را بررسی کنید متوجه میشوید که اینها اقداماتی است برای ایجاد زیر ساخت رشد سرمایه داری در ایران. ایجاد دانشگاه و راه آهن و درجه ای از بهداشت و سوادآموزی رفرمهائی مثل محدود کردن نفوذ آخوندها و کشف حجاب و غیره اقداماتی است در این جهت که شرایط را برای رشد سرمایه داری آماده کند. اینها البته فی النفسه از یک دیدگاه تاریخی اقداماتی است مثبت و در جهت خارج کردن جامعه ایران از شرایط قرون وسطائی و ورود به عصر جدید.
جنبه دیگر اینست که این اقدامات تحت چتر استبداد فئودالی صورت میگیرد. از نظر طبقه سرمایه دار نوپائی که با انقلاب مشروطه اولین خیز را برداشته بود و بعد شکست خورده بود و کنار کشیده بود و خودش هم حتی به مشروعه رضایت داده بود، اقدامات رضا خان تماما مترقی و پیشرو و ادامه انقلاب ناکام مشروطه محسوب میشود. اما آنچه توده مردم میدیدند و تجربه میکردند استبداد و سرکوب و بیحقوقی بود. در اینجا نیز ارزیابی و قضاوت در مورد تحولات بسته به اینست که از دید چه طبقه ای رویدادها را بررسی میکنید.
همانطور که اشاره کردم در دوره رضاشاه آزادی حتی به معنی آزادی پارلمانی و رعایت حقوق مدنی افراد و غیره وجود خارجی نداشت. یعنی همان استبداد دوران قاجار حاکم بود تحت لوای خاندان پهلوی. اگر دولت قاجار در اثر انقلاب مشروطه شیرازه کارها کاملا از دستش خارج شده بود و قدرت سرکوب را از دست داده بود دولت رضا شاه این “ضعف” را بر طرف کرد و با مشت آهنین بر کل ایران حاکم شد. کوبید و اعدام کرد و زبان برید و لبها را دوخت، آزادی قلم و مطبوعات را به بند کشید و حتی همان روشنفکرانی که در بدو قدرتگیری اش با او همکاری میکردند خانه نشین کرد و یا به زندان انداخت. به این ترتیب یک روبنای سرکوبگرانه فئودالی داشتیم باضافه اقدامات زیر ساختی برای رشد سرمایه ها در ایران که گرچه از نظر تاریخی در خود اقدامات مثبتی بود اما این در استبداد و سرکوبگری حکومت رضا شاه تخفیفی نمیدهد. در اینجا نیز ارزیابی تحولات بسته به اینست که از دید چه طبقه ای رویدادها را بررسی میکنید.
ببینید هیتلر هم در آلمان اقدامات زیادی از این نوع انجام داد. اتوبانهای سراسری ساخت، صنایع را رشد داد و کلا آلمان شکست خورده در جنگ جهانی اول و اقتصاد در هم کوبیده شده آنرا کاملا احیا کرد. اینها هم همه از دید تاریخی اقدامات مثبتی محسوب میشود. هنوز شاهراهها و انوبانهائی که در دوران هیتلر ساخته شده در دنیا نمونه است. ولی به درست هیچکس از این اقدامات مترقی و پیشرو بودن هیتلر را نتیجه نمیگیرد. در مورد رضاخان هم، که در ضمن در اواخر دوران سلطنتش روابط حسنه ای باهیتلر داشت، باید همینطور قضاوت کرد.
این نوع “آبادانی” ها و پیشرویهای اقتصادی و صنعتی به یک معنی جبر تاریخ است. تکنولوژی و صنعت و اقتصاد سرمایه داری به هر حال راه خودش را به جلو باز میکند. و ایجاب میکند که شرایط عینی مثل جاده و راه آهن و غیره ساخته بشود، علم و تکنولوژی پیشرفت کند و غیره بخاطر اینکه پیشرفت سرمایه داری احتیاج به علم و تکنیک دارد. حتی در غرب مثلا در جامعه انگلیس که پیشکسوت این نوع تحولات بود و نسبتا هم به آرامی و بدون رویدادهای دراماتیکی شبیه انقلاب فرانسه به سرمایه داری گذر کرد بقول مارکس تاریخ رشد و بقدرت رسیدن سرمایه داری را “با آتش و خون” نوشته اند. همه جا همینطور بوده است. تاریخ به این ترتیب به پیش میرود ولی هیچ فرد مترقی و انساندوستی از این آتش و خون حمایت نمیکند. در زمان محمد رضا شاه هم اصلاحات ارضی شد و صنایع رشد کردند و شهرنشینی گسترش پیدا کرد. حتی در جمهوری اسلامی هم بالاخره به دهات برق کشیده شد و مترو ساخته شد و پارکسازی و شهرسازی شد و فروشگاههای زنجیره ای رشد کرد و سیستم اینترنت و تلفن موبیل همه گیر شد و غیره. اما آیا کسی هست که این تحولات را نشانه ترقیخواهی جمهوری اسلامی بداند؟! در مورد هیتلر و رضاخان و پسرش هم همینطور است.

خلیل کیوان: اجزه بدهید به میراثی که رضا شاه بجا گذاشت و بعد به دست پسرش ادامه پیدا کرد بپردازیم. تاثیرات اقدامات رضا شاه در دهه های بعدی چه بود و چه تاثیری بر اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور بجا گذاشت؟

حمید تقوائی: شرایطی که رضا شاه ایجاد کرده بود پسرش به ارث برد. تا قبل از اصلاحات ارضی شرایط از نطر اقتصادی و سلطه طبقه فئودل فرق چندانی نکرده بود. یعنی همچنان یک روبنای استبدادی فئودالی پابرجا بود و از نظر اقتصادی هم سیستم ارباب رعیتی نقش محوری داشت گرچه سرمایه داری نسبت به دوره رضا شاه رشد بیشتری کرده بود.
اتفاق دیگر که در این میان افتاد کودتای ٢٨ مرداد سال ٣٢ بود که نقطه ختمی گذاشت بر گفتمان و فضای سیاسی معطوف به فرهنگ و تمدن غربی در میان نیروهای اپوزیسیون و در میان روشنفکران. نقطه ختمی به اینکه دستاورهای علمی و فکری و فرهنگی و پیشرفتهای مدنی و تمدن غرب مدل و الگو قرار بگیرد. کودتای ٢٨ مرداد باعث شد که در میان اپوزیسیون و در میان روشنفکران یک نوع غرب ستیزی به معنی مقابله با دستاوردهای تمدن غربی شکل بگیرد و حتی سنتها و فرهنگ روستائی و فئودالی ستایش بشود. این فضای فکری و پارادایم عقب مانده و شرقزده ای بود که تماما در نقطه مقابل تمدن گرائی و تجددخواهی روشنفکران و انقلابیون عصر مشروطه قرار داشت و من قبلا از آن بعنوان دوران فترت در سیر تحولات جامعه ایران نام برده ام. این شرایط بازتاب و واکنشی به کودتای آمریکائی ٢٨ مرداد علیه جنبش ملی کردن صنعت نفت و دولت مصدق بود که تا انقلاب ۵٧ ادامه یافت. در فضای پس از کودتا مذهب امکان رشد خیلی بیشتری یافت و میدان جدیدی برای تاخت و تاز پیدا کرد که بالاخره به عروج خمینی منجر شد.
تحول مهم دیگر در دوره حکومت محمدرضا شاه اصلاحات ارضی بود. اصلاحات ارضی اقدامی بود برای خلع ید از فئودالها که با ۴٠ سال تاخیر بعد از انقلاب مشروطه و از بالا صورت گرفت و هدفش آماده سازی شرایط برای رشد وانباشت سرمایه ها و ایجاد نیروی کار ارزان و خاموش، یعنی دهقانانی که از زمین کنده شده و در جستجوی کار راهی شهرها شده بودند، در خدمت سودآوری هرچه بیشتر سرمایه ها بود. باز بدون اینکه هیچ نوع آزادی و حقوق مدنی شهروندان برسمیت شناخته بشود. میتوان گفت که در دوره محمد رضا شاه تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران تماما بر محور تقابل طبقه کارگر با نظم و حکومت طبقه سرمایه دار قرار گرفت و فصل تازه ای در تاریخ تحولات ایران گشوده شد که انقلاب ۵٧ سر آغاز آن بود.

خلیل کیوان: اجازه بدهید گام بلندی برداریم و به انقلاب ۵٧ برسیم. تاثیر تحولاتی که در دوره پهلوی رخ داد بر انقلاب ۵٧ و شکلگیری آن را چطور میبینید؟

حمید تقوائی: به نظر من انقلاب ۵٧ پرچم همان خواستها و اهدافی را بلند کرد که از انقلاب مشروطه جامعه ایران برای تحققشان بارها بپاخاسته بود و شکست خورده بود. در خود انقلاب مشروطه، در جنبشهای دوره جنگ اول جهانی مثل جنبش میرزا کوچک خان و جمهوری گیلان، و بالاخره تحولات دهه بیست و سی شمسی که جنبش ملی کردن صنعت نفت نامیده میشود، مردم بارها با خواست آزادی و عدالت و مدنیت بمیدان آمدند و به عقب رانده شدند. این جنبشها گرچه رفرمها و پیشرفتهائی را موجب شدند ولی هیچیک به آرمان و اهداف خود نرسیدند. انقلاب ۵٧ خیلی روشن و صریح با پرچم این آرمانهای فروکوبیده شده، با پرچم آزادی و برابری و رفاه بمیدان آمد. اما نه در مقابل فئودالها – دیگر فئودالی باقی نمانده بود- بلکه در برابر سرمایه داری که از نظر اقتصادی و سیاسی کاملا مسلط شده بود. انقلاب ۵٧ پانزده سال بعد از اصلاحات ارضی رخ داد و علیه دیکتاتوری و مصائب و بیحقوقیهائی بود که مسبب و مسئولش دیگر تماما حکومت و نظام سرمایه داری بود. سایر انقلابات قرن بیستم هیچیک چنین خصوصیتی نداشتند. آنها انقلاباتی بودند علیه استعمار، علیه امپریالیسم، علیه نظامهای فئودالی و یا نیمه فئودال نیمه مستعمره، و کلا علیه عقب ماندگیهای پیشاسرمایه داری. انقلاباتی که حتی آنجا که تحت رهبری کمونیستها رخ میدادند یک رکن و امر اساسی شان مقابله با محرومیتها و بیحقوقیها و مصائبی بود که اساسا مناسبات فئودالی یا نیمه فئودالی و دیکتاتوریهای مدافع اشراف زمیندار موجب و مسبب آن بود. اما انقلاب ۵٧ اولین انقلابی در تاریخ جهان بود که علیه یک نظام تماما سرمایه داری شکل گرفت و بهمین دلیل طبقه کارگر در آن نقش اساسی داشت. به همین خاطر خواست شوراها مطرح شد و در سطح گسترده ای شوراها شکل گرفتند. توده مردم دیگر دموکراسی را نه با پارلمان و قانون اساسی بلژیک بلکه با شوراها تداعی میکردند. برای مقابله با این انقلاب و زنگ “خطر سرخ” ای که در بیخ گوش بورژوازی بومی و جهانی به صدا در آورده بود ناگزیر شدند اسلامیون را بجلو برانند. خمینی نماینده ضد انقلاب بود و نه انقلاب. انقلاب اسلامی نبود، ضدانقلاب اسلامی بود. ضدانقلابی که در لباس انقلاب و با شعار مرگ برشاه روی کار آمد و با شعار مرگ بر آمریکا انقلاب را کوبید، شوراها را کوبید، به دانشگاهها حمله برد، به کردستان حمله کرد و به اعدامها و کشتارهائی هولناکی دست زد که همه بر آن واقفیم.
در مقایسه با انقلاب مشروطه باید گفت که انقلاب ۵٧ انقلابی بود برای تحقق آرمانهای انسانی در امتداد انقلاب مشروطه ولی بسیار فراتر و عمیق تر از آن. انقلاب مشروطه خواهان رشد و سلطه سرمایه داری بود و انقلاب ۵٧ خواهان برچیدن آن. در مقابله با انقلاب مشروطه رضا خان با تکیه بر استبداد فئودالی بمیدان آمد و به زیر سازی سرمایه داری پرداخت و در مقابل انقلاب ۵٧ نیز خمینی با سیاست استبداد فئودالی بمیدان آمد و سلطه طبقه سرمایه دار حفظ کرد. هردو در مقابل آزادیخواهان ایستادند و کوبیدند و زدند با این تفاوت که در جمهوری اسلامی حتی از همان اقدامات زیرساختی دوره رضا شاه خبری نبود و جامعه از هر نظر، از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تماما به قهقرا کشیده شد. شاید به همین دلیل هم هست که همانطور که اول برنامه اشاره کردید دوباره گفتمان رضا خان و تجدد خواهی و اقدامات مثبت او و غیره مطرح میشود.

خلیل کیوان: آخرین سئوال من به همین نکته مربوط میشود. شما به فرازهائی از تحولات صد سال اخیر پرداختید. از این منظر در شرایط حاضر و در انتهای این روند صدساله میتوان به گذشته نگاه کرد و به بررسی جدالهای جاری در جامعه پرداخت. بخشی از این جدالها در این جهت است که از رژیم سابق و مشخصا از رضا شاه سمبلی برای تجددطلبی و ترقیخواهی بسازند و به این معنا آنرا دستمایه آلترناتیوسازیها و بازگشت سلطنت پهلوی بکنند. به نظر شما این چقدر امکان پذیر است؟

حمید تقوائی: جنین بازگشتی امکان پذیر نیست. ببینید، در نهایت بحث بر سر ابقای یک طبقه، یعنی طبقه سرمایه دار ایران، در حاکمیت است. در تمام تاریخ معاصر ایران که بطور فشرده به آن پرداختیم دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری بر جامعه حاکم شده است. ابتدا برای حفظ سلطه طبقه فئودال و سپس برای حفظ حاکمیت طبقه سرمایه دار. اصلاحات ارضی در دل دیکتاتوری و با اتکا به دیکتاتوری اجرا شده است. آزادیها مدنی و سیاسی نه در دوره رضا خان، نه در دوره محمد رضاشاه و نه در جمهوری اسلامی نه تنها برسمیت شناخته نشده بلکه تماما زیر چکمه و نعلین دیکتاتورها له و لگدمال شده است. هر جا جامعه با خواست رهائی و آزادی بلند شده است با شلاق به سراغش رفته اند. زده اند و کوبیده اند و بسته اند. این کارنامه سرمایه داری در ایران معاصر است.
در برابر این وضعیت جامعه ای قرار دارد که از همان اغاز این شرایط را نپذیرفته است. از انقلاب مشروطه تا امروز مبارزه کرده است و نقش طبقه کارگر در این جدال هر چه پررنگ و تعیین کننده تر شده است. آلترناتیو و چشم انداز طبقه کارگر نظیر شوراها و حکومت شورائی، مقابله با شکاف عظیم بین دره فقر و کوه ثروت، خواست برابری به معنای عمیق و همه جانبه کلمه، خواست دخالت مستقیم مردم در سرنوشت خودشان و اهداف و خواستهای انسانی و رادیکالی از این قبیل هر چه بیشتر رواج یافته است. مردم خواهان آزادی و برابری و رفاه منطبق با آخرین دستاوردهای تمدن امروز در سطحی حتی فراتر از جوامع غربی هستند. نه تنها این دستاوردها را میخواهند بلکه عملا هر جا توانسته اند زیر فشار اختناق جمهوری اسلامی دست اندر کار پیاده کردنش شده اند. مثل رواج یافتن ازدواجهای سفید، مثل مقاومت عملی در برابر مذهب و قوانین مذهبی و رواج اته ئیسم و بیخدائی، مثل شکسته شدن تابوی همجنسگرائی و دفاع از حقوق همجنسگرایان، مثل پاسداری از محیط زیست و مقابله عملی با تخریب محیط زیست، مثل حمایت وسیعی که حتی از حقوق حیوانات در جامعه صورت میگیرد، و غیره و غیره. اینها همه در جامعه گسترش یافته است. چنین جامعه ای را نمیشود دوباره در قوطی سلطنت گنجاند و به عقب برگرداند. مردم یکبار با سلطنت تعیین تکلیف کرده اند ولی نه فقط از نظر سیاسی. از نظر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی نیز دیگر سلطنت جوابگوی جامعه نیست.
به نظر من جامعه ایران کاملا آماده است و آبستن یک انقلاب زیر ورو کننده است برای اینکه به معنی واقعی آزادی و برابری و رفاه را متحقق کند و این بمعنی واقعی چیزی بجز یک جامعه انسانی سوسیالیستی نیست. حزب ما برای این هدف مبارزه میکند و معتقدست توده مردم، نود و نه درصدیهای ایران، با مبارزات بیوقفه شان در جهت تحقق چنین جامعه ای به پیش میروند.
۴ مارس ٢٠٢١

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *