جدید ترین

نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری مصاحبه با کیوان جاوید

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: در اولین سری از این مجموعه مصاحبه‌ها سراغ کیوان جاوید رفتیم. لطفاً مختصراً چگونگی فعالیت سیاسی خودتان را شرح دهید.

کیوان جاوید: ضمن تشکر برای اینکه سراغ من آمدید تا همانطور که گفتید تاریخ فعالیت سیاسی خودم را به اطلاع عموم برسانم. می‌توانم فعالیت سیاسی‌ام را به چندین دوره تقسیم کنم تا پیگیری آن برای خوانندگان شما آسان‌تر باشد. زادگاه من شمال ایران در شهرستان لنگرود است. یک شهر تقریباً ساحلی که به دریاچه خزر نزدیک است و از سمت دیگر محصور در جنگل‌های زیبا است. زندگی در این خطه برای من بسیار نشاط‌انگیز بود. زندگی در دل طبیعت با چهارفصلی که به‌خوبی “وظایف خود را می‌دانستند” واقعاً حال‌وهوای خوبی داشت. بهارهای پُر از شکوفه و درختان پُر از میوه و باغ‌های وسیع چای و برنج و مرکبات می‌تواند توصیفی بسیار دلپذیر از خوشبختی باشد. همچنین تابستان‌هایی گرم برای شناکردن در دریای خزر و پاییزهای پُر باران و ضرباهنگ باران بر شیروانی خانه‌ها. رعد و برق‌هایی که هر دم قوی‌تر و روشن‌تر دل آسمان تاریک را می‌شکافت و این احساس را به انسان می‌داد که در چهاردیواری خانه در امنیت کامل به سر می‌بری. از زمستان پُر برف در آن سال‌های دور خاطرات دل‌انگیز زیادی دارم (دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی). این می‌تواند آخر خط خوشبختی و زیبایی و سرزندگی باشد. همان انتظاری که همه انسان‌ها از زندگی دارند. نمونه‌ای بی‌بدیل از آنچه که از یک دنیای بهتر انتظار داریم.

اما متأسفانه این فقط طبیعت بود که سخاوتمندانه دست یاری و محبت به‌سوی همه دراز می‌کرد. آنچه که این زندگی را تلخ می‌کرد و نمی‌گذاشت همه انسان‌ها از آن لذت ببرند نظام حاکم بر جامعه بود.

انترناسیونال: از نظام حاکم بگویید. مشاهده شما چه بود که در آن سن کم آن را به چشم دیدید و حس کردید؟

کیوان جاوید: من متولد سال ۱۳۴۲ شمسی هستم. خاطره‌ای کنگ از اولین خانه‌ای که در آن زندگی کردم دارم. خانه را با چراغ‌زنبوری و فانوس روشن می‌کردیم و برای گرم‌کردن خانه هیزم در بخاری می‌انداختیم و نفت هم در هر خانه وجود داشت. حتی بیشتر اوقات آشپزی روی اجاق‌های هیزمی صورت می‌گرفت. همانطور که گفتم خاطره شفافی از این سال‌ها ندارم. سال ۴۷ یک‌خانه بزرگ ساخته شد که برای اینکه این خانه سرپا بماند سال‌های زیاد خانواده زیر بار قرض و نزول رفت بااین‌وجود خانه ما برق‌دار شد. یادم می‌آید سال ۵۲ وقتی ۱۰ساله بودم یخچال گرفتیم. جزو اولین خانواده‌هایی بودیم که یخچال داشتند. تابستان‌ها تا جایی که این یخچال بیچاره در توان داشت برای اینکه یخ به همسایه‌ها برساند باید جان می‌کند تا به وظیفه خود عمل کرده باشد. از همین سال‌ها طعم تلخ فقر همسایه‌ها را چشیدم. یکی از این همسایه‌ها با تعداد زیادی فرزند قدونیم‌قد تقریباً هر روز در حیاط خانه ما سراغ پدرم را می‌گرفت تا مقدار بسیار کمی پول قرض کند که بتواند نان روی سفره بگذارد. قرضی که لااقل من نمی‌دانم هرگز تسویه می‌شده یا نه. این را هم اضافه کنم که مادرم اولین زن درس‌خوانده در محل بود که در سنین پایین معلم شده بود. پدرم هم مختصر کشاورزی‌ای داشت و همین باعث می‌شد که “غم نان” نداشته باشیم. من بچه سرکش و بازیگوشی بودم حرف زور از هیچ‌کس قبول نمی‌کردم و در خانه هم از آزادی عمل معقول یک کودک‌ونوجوان برخوردار بودم. پدرم یک مخالف تزلزل‌ناپذیر حکومت پهلوی و دشمن فئودال‌ها بود و به قول معرف پول دستی می‌داد تا با آنها سرشاخ شود. در این فضا بود که کم‌کم نابرابری‌ها را دیدم و مستقیماً به این نتیجه رسیدم که مقصر شاه است. از کمبودهای امکانات شهری داستان‌ها می‌ساختم که در دنیای کوچکم اوج مخالفت با بی‌عدالتی بود. سال ۵۴ در تلویزیون محاکمه گل‌سرخی و دانشیان و یارانش را دیدم و دیگر برای من مسلم شد وقتی بزرگ شوم حتماً باید چریک بشوم. این داستان چریک شدن را هم در خانه شنیده بودم. دزدکی به عکس‌های بریده شده از روزنامه‌ها را نگاه می‌کردم که برادر بزرگ‌ترم جمع کرده بود. عکس امیر پرویز پویان یکی از رهبران چریک‌های فدایی خلق که به دست ساواک کشته شده بود را هنوز به یاد دارم.

سال ۵۵ اولین کتاب‌های داستان انتقادی را خواندم. (داستان‌هایی که با ایماواشاره بازتاب‌دهنده مبارزه علیه ظلم بود). یک روز دوست برادرم دستم را گرفت و به کتابخانه محل برد و گفت هر چه کتاب دوست داری انتخاب بکن. من دو کتاب انتخاب کردم. داستان یکی از آنها به نام “بچه آهوی شجاع” را هنوز به‌خوبی به یاد دارم. به یاد دارم این داستان را در وقت انشا برای هم‌کلاسی‌هایم خواندم و از معلم که مظهر دیسیپلین و سخت‌گیری بود و در خفا نیز مخالف شاه به‌حساب می‌آمد، نمره بیست گرفتم و همه کلاس تشویقم کردند.

انترناسیونال: در طول انقلاب ۵۷ چه کردید؟

کیوان جاوید: اواخر تابستان ۵۷ در واقع زندگی‌ام را به‌کل تغییر داد. در مزرعه درو شده از برنج در حال بازی والیبال بودیم که جمعی از دانش‌آموزان را دیدم که در حال راهپیمایی بودند. توپ را زمین گذاشتم و به جمع راه‌پیمایان پیوستم. در نیمه‌راه با صف ژاندارم‌ها روبرو شدیم و تظاهرات از هم پاشید. از آن روز به بعد در مرکز شهر تظاهراتهای کوچک و بعضاً نسبتاً بزرگی شکل گرفت و من هم همیشه در مرکز این تظاهرات ها بودم. اولین شعاری که به یاد دارم شعار “زندانی سیاسی آزاد باید گردد” هست. یک پرچم با یک شعار با دست خطی نه‌چندان زیبا را هم به یاد دارم عکسی از گل‌سرخی داشت و نوشته شده بود: “درود بر به خون خفتگان خلق”. لااقل تا دی‌ماه در تظاهراتها خبری از طرف‌داران خمینی نبود.

دی‌ماه در یکی از تظاهرات مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و به بیمارستان منتقل شدم و ساعت‌ها زیر عمل جراحی بودم و به قول دکتر جراحم شانسکی زنده ماندم. در همین بیمارستان با جمع زیادی از فعالین سیاسی آشنا شدم که در واقع دوست یکی دیگر از مجروحان بودند که از ناحیه نخاع گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفته و فلج شده بود. طیبه پیراسته و خانواده‌اش و خصوصاً برادر طیبه دیگر مثل بخشی از اعضای خانواده من شده بودند. سامان پیراسته از فعالین چپ بود و با جمع بزرگی از چپ‌های شهر گروهی داشتند که به هیچ یک از سازمان‌های سراسری وصل نبودند و مستقلاً در فکر پیداکردن راه‌وروش مبارزاتی خاص خود بودند. من نیز بعد از مرخصی از بیمارستان و در واقع بعد از سرنگونی حکومت شاه با آنها همکاری می‌کردم. خیلی زود این جمع به “اتحاد مبارزان کمونیست” پیوستند که واقعاً در تاریخ چپ ایران بزرگ‌ترین تحول سیاسی و فکری را نمایندگی می‌کرد. هر چه که سازمان‌های سیاسی چپ از نظر طول و عرض بزرگ‌تر از اتحاد مبارزان بودند، دل خونی از این سازمان داشتند؛ اما به لطف گرویدن تعداد زیادی از فعالین چپ به این جریان و بعداً در سال ۶۰ نفوذ سیاسی بسیار بالایی که در دل اکثر سازمان‌های سیاسی چپ پیدا کرد و با تحت‌تأثیر قراردادن کومله در کردستان و تأسیس حزب کمونیست ایران به تنها سازمان معتبر و بزرگ سیاسی چپ در ایران تبدیل شد. اتحاد مبارزان کمونیست در کنار مبارزه بی‌امان با جمهوری اسلامی، مبرم‌ترین هدفش را تأسیس حزب کمونیست ایران اعلام کرده بود و نتیجتاً با تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲خود را منحل کرد؛ چون به گفته رهبری این سازمان به هدف خود که همانا تأسیس حزب بود رسیده بود.

انترناسیونال: از وقتی هوادار اتحاد مبارزان کمونیست شدید چه کارهای ویژه‌ای را شروع کردید؟

کیوان جاوید: پخش اطلاعیه و شعارنویسی روی شاخش بود. میز کتاب گذاشتن در سطح شهر و شهرهای مجاور هم از وظایف من بود. مطالعه‌کردن و آشناشدن با مواضع سازمان و آشنایی با کمونیسم و مطالعه مانیفست کمونیست و حتی خواندن یک جزوه کوچک که اطلاعاتی دررابطه‌با مسیر آشناشدن با کاپیتال و نقد سرمایه‌داری به ما می‌داد از جمله کارهای ما بود. پاییز سال ۵۹ بود که دستگاه چاپ سازمان به خانه ما منتقل شد و من مسئول انتشار جزوات و نشریات و نشریه تئوریک سازمان به نام “به‌سوی سوسیالیسم” شدم. تاریخ اینها البته می‌تواند کاملاً دقیق نباشد.

انترناسیونال: سال ۶۰ را چگونه به یاد می‌آورید؟

کیوان جاوید: شفاف‌ترین خاطره‌ام این است که تنها چند روز پیش از ۳۰ خرداد شصت بعد از تحویل‌دادن یک چمدان بزرگ از نشریه و جزوات به خانه تیمی، موقع برگشتن به خانه توسط جمع بزرگی از موتورسوارهای حزب‌اللهی محاصره شدم و آن‌چنان کتک خوردم که خون از پشتم جاری شد. یکی از آنها با قمه‌ای که در دست داشت می‌خواست دستم را قطع کند؛ اما با پادرمیانی مردم ولم کردند و من خون‌آلود به خانه برگشتم. بعد از آن مخفی شدیم. من به تهران رفتم؛ اما در اواخر تابستان ۶۰ با تماس مسئول تشکیلات گیلان (زنده‌یاد بهروز بابایی که در سال ۱۳۶۲ در اوین اعدام شد) به گیلان برگشتم تا خانه تیمی تهیه کنم. چون خیلی جوان بودم اجاره خانه با پوشش محصلی که می‌خواهد از لنگرود به رشت نقل‌مکان کند تا در هنرستان صنعتی درس بخواند قابل‌توجیه به نظر می‌رسید. خانه اجاره کردم؛ اما وقتی نیمه‌شب از دل مزارع برنج درو شده قصد داشتم به خانه بروم تا اسباب و اثاثیه جمع کنم و به خانه جدید منتقل کنم ناباورانه با یک گشت بسیج روبرو شده و بعد از دو ساعت تعقیب توسط جمعی بزرگی از بسیجیان دستگیر شدم. اطلاعاتی که از من داشتند در حد همان پخش اطلاعیه و میز کتاب بود. من چون مجروح انقلاب هم بودم بعد از دو ماه بازداشت با گذاشتن سند به طور موقت آزاد شدم. همان روز آزادی به خانه یکی از فعالین سازمان رفتم که فعالیت علنی نداشت و به این دلیل لو نرفته بود. فعالیتم از همان روز آغاز شد و در تیم تدارکات و مسئول دانش‌آموزی سازمان در شهرستان لنگرود سازماندهی شدم. خیلی طول نکشید که در پاییز سال ۶۱ به‌خاطر یک ضربه تشکیلاتی سراسری مجدداً لو رفتم و مجبور به فرار شدم. شش ماه مخفیانه زندگی کردم که باز هم به‌خاطر برقراری ارتباط تشکیلاتی با باقی‌مانده فعالین اتحاد مبارزان کمونیست دستگیر شدم. از دومین روز فروردین سال ۶۲ تا ۲۴ تیرماه سال ۶۶ در زندان‌های مختلف شمال ایران بودم و از آخرین زندانی که به نام زندان نیرو دریایی رشت معرف بود آزاد شدم. خاطراتی که می‌شود مستقلاً در باره آن نوشت. (خاطراتی از اولین مواجهه با شکنجه‌ها و انفرادی‌ها و مبارزه برای حفظ هویت انسانی و تلاش بی‌وقفه برای ادامه بقا) آن سال‌های زندان تجربه بسیار متفاوتی است که باید بیشتر مستند شود.

انترناسیونال: از چه زمانی از ایران خارج شدید؟ کجا رفتی و چه کردید؟

کیوان جاوید: سال ۱۳۷۲به ترکیه آمدم در آنکارا با یکی از رفقای حزب در سوئد تماس گرفتم و به حزب وصل شدم. در جلسه‌ای که رفقای حزب مستقر در شهر آنکارا داشتند و من هم به دلیل کمبود اتاق اضافه در جمع آنها حضور داشتم ناخواسته اظهارنظری درباره فعالیت‌های پناهندگی در ترکیه کردم که توجه جمع به جهت فکری من جلب شد. پیشنهاد دادند یک ماه بعد که وقت تعیین انتخاب دبیر شورای پناهندگان است من کاندید شوم. گفتم من هیچ اطلاعی از کارهای پناهندگی ندارم چطور می‌توانم چنین مسئولیتی را قبول کنم؟ قول دادند همه دانش و تجربه‌شان را به من منتقل کنند و همین‌طور هم شد. در انتخاباتی که برگزار شد از میان دو کاندید من برگزیده شدم و تازه فهمیدم عجب کار سختی است. واقعاً یک فعالیت شبانه‌روزی بود و با همکاری جمعی در مسیر همان فعالیت‌های گذشته کارهای مفید فراوانی انجام دادیم. ۱۱ ماه در ترکیه ماندم و در نوامبر ۱۹۹۴ به‌عنوان پناهنده سیاسی وارد آمریکا – نیویورک – شدم. در نیویورک کارهای متنوعی صورت دادم در واقع فعالیت حزب کمونیست کارگری را در نیویورک سازمان دادم. تعداد زیادی عضو گرفتم و تعداد زیادی هم دوستدار و فعال جذب حزب شدند. شش سال فعالیت در نیویورک باعث شد تظاهرات بزرگی سازمان بدهیم و فعالیت‌های وسیعی در دفاع از پناهندگان ایرانی داشته باشیم و تبدیل به یک حزب شناخته شده با تعداد زیادی عضو در میان فعالین سیاسی ایرانی شناخته شویم. از سال ۱۹۹۴ تا سال ۲۰۰۳از مسئولین سازمان “فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی” بودم. سال ۲۰۰۰ برای نزدیک‌تر بودن به رهبری حزب به انگلستان آمدم و حالا نزدیک به ۲۵ سال است که در انگلستان زندگی می‌کنم. سال ۲۰۰۴ تقریباً چند ماه بعد از تأسیس تلویزیون کانال جدید به‌عنوان مدیر داخلی به جمع فعالین تلویزیون پیوستم و سال ۲۰۰۶ به‌عنوان مدیر تلویزیون کانال جدید انتخاب شدم. کار در کانال جدید درس‌های بسیار زیادی برای من داشت. در این عرصه تقریباً هیچ نمی‌دانستم؛ اما یاد گرفتم با تعداد زیادی داوطلب یک کار حرفه‌ای – تکنیکی و سیاسی را سازمان بدهیم. با کمترین امکانات فنی و با حمایت تعداد معینی داوطلب که در جریان کار حرفه‌ای شده بودند یکی از بهترین و سیاسی‌ترین و مبارزترین تلویزیون‌های مخالف جمهوری اسلامی را نه‌تنها سرپا نگه داشتیم؛ بلکه به یک تلویزیون محبوب تبدیل کردیم. طی سال‌ها فعالیت به هر کشوری که سر می‌زدیم یک استودیوی جدید با امکانات خوب درست می‌کردیم. پولش را یا مستقیم حزب می‌داد یا از مردم محل جمع‌آوری می‌کردیم. غیر از لندن در استکهلم و گوتنبرگ و تورنتو استودیو برپا شد و ده‌ها فعال داوطلب آموزش داده شدند تا به‌عنوان کادر فنی و مجری انجام‌وظیفه کنند. تأثیری که کانال جدید بر فضای سیاسی ایران گذاشت باید مستقلاً مورد بررسی قرار بگیرد. سال ۲۰۲۱ بود که از رهبری حزب تقاضا کردم که اگر ممکن باشد من از فعالیت به‌عنوان مدیر کانال جدید کناره‌گیری کنم که موافقت شد و واقعاً “جان سالم” بدر بردم. فشار کار در کانال جدید با هیچ کار دیگری برای من قابل‌قیاس نیست. بااین‌وجود یکی از بزرگ‌ترین افتخارات زندگی من است. لازم به گفتن است که حین فعالیت به‌عنوان مدیر نشریه زن آزاد (علیه تبعیض) را سال‌ها منتشر کردم چرا که شخصاً برای من کار در حوزه دفاع از حقوق زنان بسیار بااهمیت بود و هست.

از سال ۲۰۲۲ نیز نشریه روزانه ژورنال را پایه‌گذاری کردم و به‌عنوان مدیرمسئول از سه سال و نیم پیش تا امروز این نشریه روزانه منتشر می‌شود. یک جمع سردبیران ۵ نفره در رأس همه امور سیاسی نشریه قرار دارند و یک جمع تقریباً ۴۰ نفره از اعضای حزب در خارج کشور هر روز نشریه را به دست لیست معینی از خوانندگان در ایران می‌رسانند و مجموعاً بیش از ۲۰ نویسنده برای ژورنال می‌نویسند. نشریه روزانه داشتن هم کار بسیار دشواری است و آدم نمی‌تواند حتی یک روز استراحت کند. این کار به همت سردبیران و نویسندگان و تیم پخش ممکن شده است. در ایران جمع‌ها و دوستداران ژورنال نشریه را به دست دوستان و آشنایان خود می‌رسانند و سایت‌ها و رسانه‌های زیادی هم هر روز نشریه را دریافت می‌کنند. اینها خلاصه‌ای از فعالیت من است که امیدوارم با بیانش خوانندگان را خسته نکرده باشم. در انتها اضافه کنم در سال ۲۰۰۰ مشاور کمیته مرکزی و در سال ۲۰۰۴ عضو کمیته مرکزی و از سال ۲۰۰۷ عضو دفتر سیاسی و در حال حاضر عضو هیئت اجرایی حزب کمونیست کارگری هستم. اما آنچه برای من مهم است اینکه در ایران جمهوری اسلامی را با کمک و همیاری همه مردم سرنگون کنیم و یک جامعه آزاد و برابر و سوسیالیستی پایه‌گذاری کنیم. حزب کمونیست کارگری محصول نبردی طولانی است و هدفش سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد حکومتی انسانی برای جامعه‌ای انسانی است. همگان را دعوت می‌کنم به این حزب بپیوندند. به قول منصور حکمت: “این حزب شما است”.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *