در پنجاه و هشتمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل (۶ تا ۱۴ اسفند) بحثهای زیادی در مورد وضعیت حقوق بشر انجام گرفت و هشدارهای جدیای داده شد. آنتونیو گوترش دبیرکل سازمان ملل هشدار داد که حقوق بشر در سراسر جهان در حال خفه شدن است. به گفته گوترش، حقوق بشر «اکسیژن بشریت است»، اما این حقوق در حال حاضر در جهان «به دست حکام خودکامه در حال خفه شدن است»، چرا که «آنها از کاری که جامعهای قدرتمند میتواند انجام دهد واهمه دارند». او در ادامه به حکومتهای «پدرسالار» اشاره کرد که “دختران را از مدرسه و زنان را از حقوق اساسیشان دور نگه میدارند”. فولکر تورک کمیسر عالی حقوق بشر و دومین سخنران این اجلاس نیز هشدار داد که جهان با خطر بازگشت دیکتاتورها مواجه است و از همین رو برای جلوگیری از رخدادهای بسیار خطرناک باید دست به تلاش فوری زد. او گفت “دیکتاتورها زمانی این قدرت را داشتند که دستور جنایت علیه بخش بزرگی از مردم را بدهند و آنها را به کام مرگ بفرستند. هشیار باشید که این باز هم میتواند اتفاق بیفتد”. بخشی از اجلاس جهانی حقوق بشر سازمان ملل به کارنامه جمهوری اسلامی و اعدام چند صد نفر در سال گذشته پرداخت و نمایندگان چند کشور جمهوری اسلامی را بهخاطر این اعدامها مورد انتقاد و حمله شدید قرار دادند.
سؤال اساسی این است که اشاره این مقامات سازمان ملل به کدام دولتها و دیکتاتورهاست و این کدام خطرات است که حقوق بشر را به قول گوترش به مرز خفه شدن رسانده است؟ حقوق بشر در دنیای امروز چه جایگاهی دارد؟ در چه موقعیتی است؟ از جانب کدام دولتها تهدید میشود؟ و مردم چه نقشی دراینرابطه ایفا میکنند؟
اگر منظور از دیکتاتورها، حکومتهایی نظیر جمهوری اسلامی و طالبان و اردوغان و دیکتاتورهای مذهبی و ناسیونالیستی و قومی در آفریقا و آمریکای لاتین و غیره باشند، باید گفت که این تهدید تازهای نیست. اینها دهههاست که تا آنجا که زورشان میرسد دارند حقوق بشر و خود بشر را خفه و نابود میکنند. یک نمونهاش جمهوری اسلامی در ایران است که ۴۵ سال است با اعدام و ترور و جنایتهای هر روزه و چپاول معاش ابتدایی مردم، فاجعهای عظیم را در این کشور رقم زده است و هیچگاه اجازه نداده است که حقوق بشر در این کشور معنایی داشته باشد و امروز با سر بلندکردن خیزش و انقلاب مردمی این حکومت در سراشیب سقوط افتاده و چشمانداز اوضاع از همیشه در این کشور امیدبخشتر و روشنتر است.
تا آنجا که به بحران حقوق بشر مربوط میشود، مسئله اصلی و نسبتاً تازه این است که پرچم “حقوق بشر” در خود دنیای غرب پایین کشیده شده و موضوعیت خود را ازدستداده است. این حقوق در حد همان چارچوب نسبتاً محدود آن نیز به دلایل تاریخی مدتهاست که به یک امر دستوپاگیر و دردسرساز تبدیل شده است و امروز روی کار آمدن چهرهای همچون ترامپ در آمریکا و تعظیم دولتهای اروپایی به او، بازتاب این تحول تازه است. ترامپ نماینده اعلام پایان حقوق بشر کذایی از جانب دولتهای غربی است.
حقوق بشر تاریخی دارد. این حقوق بر خلاف آنچه قلمداد شده است، از جانب سرمایهداران و دولتهای سرمایهداری به سیاست دنیا وارد نشده است. حقوق بشر یا حقوق انسانی ریشه در اندیشههای عصر روشنگری دارد و از نظر اجتماعی در انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا با فشار جناح چپ این انقلابات و اقشار و نیروهای کارگری و زحمتکش علیه اشرافیت و سلطنت بهپیش کشیده شد و در این کشورها به قانون تبدیل شد. اما با شکست جناح چپ انقلاب، برای نمونه با شکست ژاکوبنها و اعدام چهرههایی نظیر روبسپیر و سن ژوست در انقلاب فرانسه، عملاً حقوق انسانی تا نزدیک به دو قرن کنار گذاشته شد و دولتهای اروپایی دیکتاتوری پشت دیکتاتوری بودند و نیروهای کارگری و مردمی با انقلابات متعددی با آنها مقابله میکردند. اما قادر به کرسی نشاندن حقوق اساسی خود نشدند. با شروع و پیروزی انقلاب اکتبر روسیه علیه تزاریسم که ستون ارتجاع جهانی بود، یکبار دیگر گفتمان حقوق انسانی در اوایل قرن بیست جلو آمد. حق رأی زنان، حق رأی عمومی، حقوق برابر زن و مرد و امثال اینها در این انقلاب به قانون تبدیل شدند و جنبشهای سوسیالیستی در همه کشورهای غربی شکل گرفتند و برای این حقوق مبارزهای گسترده را به جریان انداختند.
از این تاریخ گفتمان حقوق بشر مجدداً به صحنه سیاست و فرهنگ غرب وارد شد. از این زمان است که تحولاتی به نفع حقوق بشر در کشورهای مختلف شکل میگیرد و کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری قوانینی را به نفع حقوق برابر زن و مرد و حق رأی عمومی و حقوق ملتها به جریان میاندازند. در انگلستان حق رأی زنان و یک سری حقوق شهروندی در سال ۱۹۱۸ یعنی درست یک سال بعد از انقلاب اکتبر به رسمیت شناخته میشود. در آمریکا حق رأی زنان در سال ۱۹۲۰ یعنی دو سال بعد به قانون تبدیل شد. در فرانسه این حقوق در سال ۱۹۴۴ به رسمیت شناخته شد. یک هدف مشخص این دولتها از بهرسمیتشناختن حق رأی زنان و حق رأی عمومی، آشکارا فرونشاندن تب کمونیسم و بلشویسم در این کشورها بود.
محاصره دولت نوپای بلشویکی و استالینیسم
اما دولتهای غربی هم زمان با عقبنشینی در برابر جنبشهای چپ و سوسیالیستی در کشورهای متبوع خود، دولت نوپای بلشویکی را تحت محاصره اقتصادی شدید و لشکرکشی و حمله نظامی گسترده قرار دادند و فقر و قحطی را به کارگران و دولت کارگری این کشور تحمیل کردند. این شرایط نهایتاً به روی کار آمدن استالین و دیکتاتوری و سرکوب علیه بلشویکها و کمونیستها منجر شد و کشوری که پیشگام حقوق انسانی و شوراهای مردمی و پایاندادن به استعمار ملتها بود، زیر فشار قحطی و جنگ و فشارهای مختلف، به دامان دیکتاتوری استالینی رانده شد. از این زمان است که انقلاب آزادیخواهانه مردم در روسیه به شکست میرسد و دیکتاتوری استالینی جای حکومت شوراها را میگیرد. با این تحول، دولتهای غربی از نظر فرهنگی و سیاسی نیز دست به تعرض میزنند و کشاکشی به نام “جنگ سرد” که بخش اعظم قرن بیست را در بر میگیرد به جریان میافتد. پرچم دولتهای سرمایهداری غرب در این جنگ “حقوق بشر” است. همان دولتهایی که خونتاها یا دیکتاتورهای خونآشام نظامی نظیر پینوشه و سرهنگان آرژانتین و سرهنگان یونان و دیکتاتوریهایی نظیر دیکتاتوری آریامهری در ایران و دهها دیکتاتوری جنایتکار دیگر در آفریقا و آسیا را سر کار کشیدند، همزمان مدال افتخار “حقوق بشر را به سینه زدند و بهعنوان مدافعان حقوق بشر خود را به افکار عمومی فروختند. تئوری اقتصادی این استراتژی را هم میلتون فریدمن اقتصاددان دست راستی آمریکا ارائه داده بود و این را تئوریزه کرده بود که سرمایهداری باید فقط در فکر سود باشد و گفتمانهای حقوق شهروندی را دور بیندازد. او تبلیغ میکرد که با ثروتمند شدن سرمایهداران گویا کل جامعه نیز خوشبخت خواهد شد.
پایان “حقوق بشر” کذایی
اکنون مدتهاست که مدال حقوق بشری برای دولتهای غربی دستوپاگیر شده است و این دولتها ماندهاند که چگونه خود را از این معضل خلاص کنند. زیر فشار افکار عمومی دولتها ناچار بودهاند همچنان خود را به درجاتی “حقوق بشری” معرفی کنند. موفقیت ترامپ همین است که در این دوره سر بلند کرده است. او بهعنوان نماینده صریحاللهجه این واقعیت، در آمریکا به سرکار کشیده شده است و به کمک مولتیمیلیاردرهایی نظیر امثال ایلان ماسک و جف بزوس و غیره دارد پایان این دوره را با سیاستهای فاشیستی و حمله آشکار به پناهندگان و زنان و حقوق اجتماعی و نهادهایی مثل حقوق بشر سازمان ملل و خود سازمان ملل و نهادهای مرتبط با این نوع حقوق، اعلام میکند.
اما مشکل “کوچکی” که این سیاستمداران و این استراتژی نسبتاً جدید دولتهای غربی دارد، این است که استراتژی اقتصادی این سیاست که فرمولهکننده آن مورگان فریدمن اقتصاددان آمریکایی بود، مدتهاست به شکست و به پایان رسیده است. ترامپیسم از نظر سیاستهای اعلامشدهاش یک نوع فاشیسم است. اما فاشیسمی که نه استراتژی اقتصادی دارد و نه از نظر نظامی چشماندازی برای پیروزی میتواند در برابر مردم قرار دهد. چرا که در دوره سلاحهای مخوف هستهای نمیتوان مثل هیتلر با استراتژی تسخیر نظامی کشورها مردم را به امید خوشبختی به دنبال خود کشاند. ترامپ و ترامپیستها با فریدمنیسم شکستخورده میخواهند “عظمت آمریکا” را بازگردانند. اینجاست که فاشیسم جدید خیلی زود بهناچار از جانب طراحانش اوراق خواهد شد و تلاطمات تازهای در میان دولتها شکل خواهد گرفت. اینکه این دوره با چه رنجها و بحرانها و مسائل اجتماعیای پایان یابد روشن نیست؛ اما این روشن است که ترامپیسم جواب سرمایهداری امروز نیست و بهناچار خیلی زود کنار خواهد رفت.
حقوق انسانی فراگیر
واقعیتی که از خلال همه این تحولات دارد خود را نشان میدهد این است که بورژوازی یعنی طبقه سرمایهدار زمان ما از نظر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی به ته خط رسیده است. در عصر پیشرفتهای عظیم تکنولوژیک که میبایست به آزادیهای اجتماعی گسترده، به شکوفایی اقتصادی و رفاه گسترده و امنیت و شادی عمومی منجر شود، پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری با معضل بیکاری، بیخانمانی، رکود اقتصادی و هزار مشکل و بحران دیگر روبرو هستند و آسیبپذیرترین قشر اجتماعی یعنی پناهندگان را بهعنوان عامل همه معضلات خود معرفی میکنند. انکار حقوق انسانی و شهروندی، ضدیت آشکار با پناهندگان و زنان و آزادیهای سیاسی و رفاه عمومی به پرچم بورژوازی امروز تبدیل شده است. همین خود بیانگر این است که این سیستم دیگر بیش از حد کهنه شده است و به هیچ نیاز واقعی دوران خود جواب نمیدهد.
بشریت به انقلابات اجتماعی تازهای نیاز دارد تا بتواند از زندگی و امنیت و آزادی و رفاه خود در برابر سیستم زنگزده سرمایهداری دفاع کند و این کار دولتها نیست. کار مردم است. امر طبقه کارگر و نسلهای جدید چپ و کمونیست است که به این نیاز پاسخ دهند.
دنیای کنونی بهسادگی میتواند رفاه به مفهوم کامل کلمه را برای تکتک شهروندان جوامعش تأمین کند، آزادی را به صحنه تمام جوامع بیاورد و به جنگها و رنجها و تبعیضات و نابرابریها برای همیشه پایان دهد. پایان حقوق بشر کذایی میتواند سوت آغاز حقوق بشر واقعی را به صدا در آورد.