“… راستش را بخواهید فکر میکنم این بزرگترین جنبش سیاسی دوران بوده است! هرگز ما چنین چیزی را در این کشور و شاید در دنیا شاهد نبودهایم!” ، “مردم آمریکا کنترل را به دست گرفتند”
دونالد جان ترامپ (Donald John Trump) با این جملات به استقبال دومین انتخابش بهعنوان چهل و هفتمین رئیسجمهور آمریکا رفت.
او در سخنرانی پیروزیاش بر “کاملا هریس” از حزب رقیب سنتی “جمهوریخواهان” یعنی “حزب دمکرات” اضافه کرد که:
“خداوند جان من را به یک دلیل نجات داد، نگذاشت کشته شوم، برای نجات آمریکا و ما این مأموریت را به نتیجه میرسانیم و عملی خواهیم کرد”.
اما پیروزی راست افراطی در انتخابات آمریکا و اقبال عمومی به آن نه مشیّت الهی است و نه تواناییها و قدرت یک شیاد عوامفریب، یک دلال میلیاردر و شارلاتان بنام دونالد جان ترامپ است.
حقیقت این است که عروج راست افراطی! راست “خلاف جریان”، خود محصول بحران ریشهای و طبقاتیای است که کل جوامع صنعتی و دنیای غرب را درهمپیچیده است. بحرانی که محصول پروسه غیرقابلبازگشت جهانیشدن سرمایه و گلوبالیزاسیون است.
در دهکده جهانی سرمایهداران گلوبالیست ، کنسرنها، بانکها و کمپانیهای عظیم با هجوم به بازارهای گشوده شده پس از فروپاشی امپراتوری سرمایهداری دولتی شوروی و اقمارش، به منابع ارزان تولید، نیروی کار ارزان و بازارهای گسترده مسلط شدند. در سایه انقلاب تکنولوژیک و انفورماتیک در تولید و توزیع کالا انباشت سرمایه و توزیع فقر و تورم و تخریب محیطزیست را به رکوردی تاریخی در سراسر تاریخ جهان رساندند.
امروز دیگر کمتر برند و محصولی را در تمام زمینهها پیدا میکنید که یا بخشی از آن و یا تمام آن در بازار کار ارزانی مثل چین، بنگلادش، ویتنام، هند، برزیل، سریلانکا و… تولید نشده باشد.
اما انتقال تولید، رقابت و فتح بازارهای جدید و انقلاب تکنولوژی در تولید، رفاه و حقوق اجتماعی برای جوامعی که دیگر جنوب خوانده میشوند را به ارمغان نیاورد! برعکس فقر، بیکاری و گرانی بنگلادش، ویتنام، هند و برزیل و دیگر بازارهای تولید و توزیع را برای کارگران و مزدبگیران دنیای غرب به مغان آورد.
سرمایه در جستجوی کار ارزان، تولید ارزان و بازار گسترده و رقابت و آنارشی تولید و رقابت و به یاری انقلاب صنعتی دوم و سوم و … پیامی جز بیکاری، گرانی، تورم و فقر ارمغانی برای مزدبگیران در سراسر جهان ببار نیاورد. در مقابل سرمایه و سوداندوزیها را به اوج تاریخی در حیاتشان رسانید.
در سالهای اخیر، شکاف فقر و ثروت در جهان غرب به طور فزایندهای عمیقتر شده است. تورم بهشدت بالا رفته و قدرت خرید مردم کاهشیافته است. فقر و نابرابری، نگرانی از جنگ و ناامنی در کل جامعه را گسترش داده است.
در اروپا رشد بیکاری، افزایش هزینههای زندگی، و کاهش توان خرید مردم به دلیل تورم بالا، چالشهای سیاسی – اقتصادی و اعتراضی جدی پدید آورده است. تورم، بهویژه برای خانوارهای کارگری و متوسط که سهم بیشتری از درآمد خود را به خرید کالاهای ضروری اختصاص میدهند، تأثیرات منفی بیشتری داشته است. بحرانهای اقتصادی و اجتماعی اخیر، موجب نگرانی عمومی درباره آینده اقتصادی و افزایش بیاعتمادی نسبت به نهادهای حکومتی شده است.
بنابراین، گسترش بیکاری، فقر و تورم به همراه پولاریزاسیون عمیق اجتماعی زمینه پرتنشی از مبارزه طبقاتی و اعتراضات اجتماعی را فراهم کرده است.
بر متن این پولاریزاسیون طبقاتی و فروپاشی احزاب سنتی پارلمانتاریستی و انتخابات نیابتی حاکم بر “پینگپنگ” سیاسی و مسلط بر ماشین دولتی و عوامفریبی و وعدههای سرخرمنی دیگر جوابگوی ابتداییترین نیازهای رفرمیستی مردم بجان آمده نبوده و نیست، دیگر رقابت احزاب سنتی برای کانالیزهکردن اعتراضات اجتماعی به جلسات پارلمانها کارایی خود را ازدستداده است. این ابزار در اوجگیری مبارزات سیاسی و طبقاتی اجتماع جوابگو نبوده و نیست، نه در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و عروج دیکتاتوری سفتهباز حرفهای به اسم لوئیفلیپ (ناپلئون دوم) و نه در بحران اقتصادی ۱۹۳۳ که در انتخابات پارلمانتاریستی حزب “ناسیونال سوسیالیست” یک ولگرد خیابانهای وین به اسم آدولف هیتلر را به مقام پیشوایی نه فقط آلمان که بخش بزرگی از جهان پرتاب کرد.
آنها راههای نجات نظام و ادامه سودآوری و شکوفایی سوداندوزی، درهم شکستن خطر چپ و تبدیل بحران سیاسی – اقتصادی به شکوفایی را با قیمت گزافی از جنگ و تعرض به زندگی میلیونها انسان و با اتکا به دین، ناسیونالیسم و عقبماندهترین تفالههای بازمانده تاریخ بشر، تضمین و گارانتی کردهاند.
ظهور جنبشهای رادیکال در این کشورها نشاندهنده نارضایتی گسترده مردم از وضعیت موجود و احزاب سنتی است. در حالی که راست افراطی بر هویتگرایی و ملیگرایی تأکید دارد، چپ رادیکال به دنبال برابری و عدالت اجتماعی است. هر دو گرایش، نظامهای دمکراسی پارلمانی را با چالشهای جدیدی مواجه کردهاند.
اجازه بدهید با این مقدمه نگاهی بسیار کوتاه به سوختوسازهای سیاسی برای مثال در سه جامعه آلمان، فرانسه و آمریکا و عروج راست افراطی در این سه کشور بیندازیم.
آلمان:
در آلمان ظهور راست افراطی همراه با افول چپ سنتی “حزب چپ” و سوسیالدمکراسی همراه بود.
اینجا حزب “آلترناتیو برای آلمان” (AfD) که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شده است، بهعنوان نماینده راست افراطی در آلمان و بجای گروههای پراکنده نئونازی قد علم کرد و توانسته بهعنوان “منقد رادیکال!” شرایط موجود، توجه و آرای قابلتوجهی به دست آورد و بعضاً از احزاب سنتی پیشی گیرد.
سیاستهای ملیگرایانه، ضد مهاجرت، ناسیونالیسم رادیکال و منتقد اتحادیه اروپا مورد حمایت این حزب است. این حزب در آغاز با تمرکز بر مخالفت با سیاستهای مالی اتحادیه اروپا و نجات کشورهای بدهکار اروپایی شکل گرفت، اما از سال ۲۰۱۵، با بحران مهاجرت و ورود پناهجویان به آلمان، افکار عمومی را با مواضع تندتر ضدمهاجرتی به خود جلب کرد. AfD از آن زمان به یکی از احزاب اصلی مخالف در پارلمان آلمان تبدیل شده و بهویژه در ایالتهای شرقی آلمان به دلیل فقر گستردهتر از محبوبیت بیشتری برخوردار است. نگرانیهای مربوط به هویت ملی، فرهنگ آلمانی، و امنیت از محورهای اصلی این حزب است و افکار عمومی در آلمان را دچار دوگانگی کرده است.
این حزب مهاجر و مهاجرین را عامل اصلی نابسامانیها، فقر، جنایت و ناامنی اجتماعی اعلام و شدیداً تبلیغ میکند. اینها دشمن جامعه آلمان را نه سرمایه و سرمایهداران که بیگانگان و خارجیها اعلام میکنند، کارگران مهاجر که سالیان سال کشور ویران هیتلری را دوش بدوش کارگران آلمانی بازسازی کردند دشمنان کارگران آلمانی در بازار کار، دشمنان فرهنگ و هویت آلمانی اعلام میکنند اینها نجاتدادن سرمایه و کانالیزهکردن خشم اجتماعی بهطرف دشمنان فرهنگ و هویت آلمانی یعنی کشورها و کارگران و مهاجرین خارجی را در دستور دارند و عوارض ناشی از ادغام در اتحادیه اروپا و دهکده جهانی را با علمکردن پرچم ملیگرایی و حفظ بازار و استفاده از نیروی کار آلمانی موعظه میکنند. و این سنتی قدیمی در آلمان تحت رهبری “نازیسم” و هیتلر است.
مضمون مشترک تمام جریانات راست افراطی عبارت است از نژادپرستی، مذهبگرایی عقبمانده در جهان غرب با شعار احیای بازار کار داخلی و کار برای کارگران خودی زیر پرچم نجات میهن!
بحران حکومتی اخیر در آلمان و بیاعتباری احزاب سنتی آئینهای از این ورشکستگی احزاب سنتی و بحران سیاسی – اجتماعی است.
فرانسه:
جنبش میدان (به فرانسوی: Mouvement des Indignés) یکی از نمونههای اعتراضات مردمی در اوایل دهه ۲۰۱۰ میلادی است که در فرانسه و سایر نقاط اروپا شکل گرفت. این جنبش تحتتأثیر حرکتهای مشابه مانند جنبش ۱۵-ام (Movimiento 15-M) در اسپانیا و همچنین جنبش اشغال والاستریت (Occupy Wall Street) در آمریکا قرار داشت.
این جنبش در واکنش به پیامدهای بحران اقتصادی جهانی در سال ۲۰۰۸ شکل گرفت، بحرانی که باعث بیکاری گسترده، کاهش خدمات اجتماعی، و تشدید نابرابری اقتصادی شد.
در فرانسه این مشکلات به نارضایتی شدید از سیاستهای دولت فاسد و نهادهای اقتصادی بینالمللی منجر شد.
اولین تجمعات این جنبش در ماه مه ۲۰۱۱ در پاریس و چندین شهر دیگر فرانسه آغاز شد. اعتراضها عمدتاً توسط جوانانی که از بیکاری و بیثباتی اقتصادی رنج میبردند، شکل گرفت و بهسرعت اقشار مختلف جامعه به آن پیوستند.
این جنبش با الهامگرفتن از جنبشهای دیگر در اسپانیا، جنبش ۱۵-ام در میدان Puerta del Sol مادرید راهاندازی شد و خواستار اصلاحات دموکراتیک و مبارزه با فساد بود و خود بلافاصله به الگویی برای جنبشهای مشابه در فرانسه تبدیل شد.
بسیار مهم است که به مطالبات اصلی و راهورسم فعالیت جنبش میدان توجه ویژه داشته باشیم.
۱- حقوق شهروندی و دموکراسی مستقیم:
معترضان خواستار بازنگری اساسی در سیستم دموکراسی نمایندگی بودند. آنها اعتقاد داشتند که احزاب سیاسی و سندیکاها دیگر نماینده واقعی مردم نیستند و خواستار روشهای مستقیمتر مشارکت شهروندان در تصمیمگیریها بودند. آنها خواهان جایگزینی دمکراسی مستقیم یا دمکراسی مستقیم شورایی بجای نظام انتخابات نیابتی و پارلمانتاریستی بودند.
۲- مبارزه با نابرابری اقتصادی:
جنبش به نابرابری فزایندهای که توسط سیستم سرمایهداری تقویت شده بود، اعتراض داشت. آنها ثروتاندوزی شرکتهای بزرگ، بانکها و طبقه حاکم را محکوم و به چالش کشیدند و اعلام کردند که ثروت انباشته شده، ثروت ملی است و باید بهعنوان حقوق شهروندی به اعضای جامعه تعلق گیرد.
۳- اعتراض به احزاب و سندیکاها:
برخلاف جنبشهای سنتی کارگری، این جنبش از احزاب سیاسی و اتحادیههای کارگری فاصله گرفت و آنها را بخشی از سیستم موجود اعلام کرد که در حفظ نابرابریها نقش اساسی دارند.
۴- انتقاد از جهانیسازی نئولیبرالی:
آنها سیاستهای ریاضتی، خصوصیسازی و تأثیر نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک مرکزی اروپا را علیه مردم عادی اعلام کردند.
معترضان میادین شهرها را اشغال میکردند و آنها را به مکانهایی برای بحث و گفتوگو تبدیل میکردند.
۵- برگزاری گردهماییها و مجامع عمومی:
شرکتکنندگان در این مجامع بهصورت افقی و غیرمتمرکز درباره ایدهها و خواستههای خود بحث میکردند.
۶- استفاده از رسانههای اجتماعی:
جنبش به طور گسترده از پلتفرمهایی مانند توییتر و فیسبوک برای سازماندهی و اطلاعرسانی استفاده میکرد.
اگرچه جنبش میدان در فرانسه، مانند نمونههای مشابه خود، نتوانست تغییرات بزرگی را در کوتاهمدت ایجاد کند، اما تأثیرات ماندگاری بر سیاست و جامعه داشت.
تشویق به بحثهای گسترده درباره عدالت اجتماعی و اصلاحات دموکراتیک.
این جنبش الهامبخش جنبشهای اعتراضی بعدی مانند جنبش جلیقهزردها در فرانسه و تقویت ایدههای دموکراسی مستقیم و مشارکتی در گفتمان عمومی شد.
جنبش میدان هرچند بهظاهر خاموش شد، اما بهعنوان بخشی از موج جهانی اعتراضات در برابر نابرابری و بیعدالتی، جایگاه مهمی در تاریخ اعتراضات معاصر دارد.
در فرانسه جنبش “جلیقهزردها” که از اواخر سال ۲۰۱۸ آغاز شده بود در واقع در تداوم جنبش میدان و سنتهای مبارزاتی و اهداف آن نمادی از نارضایتیهای عمومی علیه نابرابری اقتصادی، افزایش هزینههای زندگی و سیاستهای دولت “مکرون” بود. این جنبش علیه بیعدالتی بود و شرکتکنندگان آن شامل گروههای متنوعی از مردم، بهویژه طبقات پایین و متوسط، بودند که از وضعیت اقتصادی و سیاستهای نئولیبرالی بهشدت آسیبدیدهاند. این جنبش درعینحال در نقد و نفی احزاب سنتی و حتی سندیکاهای سنتی قد علم کرده بود.
اما اوجگیری نارضایتیها موجب عروج احزاب راست رادیکال و چپ رادیکال و غیرسنتی و بیاعتباری احزاب سنتی در فرانسه شد.
“ژان – لوک ملانشون”، رهبر حزب چپ رادیکال “فرانسه تسلیمناپذیر” تلاش کرد حمایت طبقات فرودست و گروههای معترض را جلب کند. ملانشون با برنامههایی شامل حمایت از خدمات عمومی، افزایش حداقل دستمزد، و مالیات بیشتر بر ثروتمندان، به نماد چپگرایی مخالف با سیاستهای “مکرون” تبدیل شد و در آخرین انتخابات پارلمانی بیشترین آرا را کسب کرد و البته بلافاصله مهر “چپ افراطی!” را هم دریافت کرد.
از سوی دیگر، “مارین لوپن” و حزب راست رادیکال “اجتماع ملی” با تمرکز بر مهاجرت، امنیت، و هویت ملی، موفق به جذب بخش قابلتوجهی از مردم شدند. این حزب از نارضایتیهای اجتماعی و احساس ناامنی برخی مردم استفاده کرده و با اتخاذ مواضع ملیگرایانه دقیقاً مشابه حزب برادرش AFD در آلمان، سرمایهداری و ثروتمندان سیریناپذیر فرانسه را از زیر ضرب جنبش مردم خارج و بجای آن مهاجرین و دشمنان خارجی و از جمله اتحادیه اروپا را بنشاند.
این وضعیت باعث ایجاد شکافهای عمیقتر سیاسی در فرانسه شده و رقابت میان جناحهای چپ و راست افراطی را شدت بخشیده و بحران حکومتی را روزبهروز تشدید کرده و میکند.
آمریکا:
در آمریکا جنبش اشغال والاستریت (Occupy Wall Street) در سال ۲۰۱۱ در نیویورک آغاز شد و بهسرعت به سایر نقاط آمریکا و جهان گسترش یافت. این جنبش اعتراض خود را به نابرابری اقتصادی، نفوذ گسترده شرکتها در سیاست، و شکاف روزافزون بین ثروتمندان و طبقات دیگر جامعه اعلام کرد. شعار معروف “ما ۹۹٪ هستیم” نشاندهندهٔ اکثریت جامعهای بود که از قدرت و ثروت ۱٪ بالایی، یعنی افراد و شرکتهای بزرگ و مرفه، بهشدت ناراضی بودند. این جنبش با تظاهرات، تحصنها و کمپهای اعتراضی، توجه بسیاری به مسئله نابرابری جلب کرد.
هرچند ساختار غیرمتمرکز و بدون رهبری آن باعث شد پس از مدتی ضعیف شود. اما در سطح سیاسی تأثیرات بزرگی برجای گذاشت که عروج راست افراطی و ترامپیسم تنها یکی از نتایج آن است.
“برنی سندرز” و جنبش او نمایانگر چپ جدیدی در پارلمانتاریسم آمریکا است که بر مبارزه با نابرابری اقتصادی، دسترسی همگانی به خدمات درمانی، کاهش شهریه دانشگاهها، و اصلاحات زیستمحیطی تأکید دارد.
“سندرز” بهعنوان یک سوسیالدموکرات چپ، به حمایت از کارگران و طبقات پایین و متوسط میپردازد و خواستار مالیات بیشتر بر ثروتمندان و شرکتها برای تأمین رفاه عمومی است. او در کمپینهای انتخاباتی ۲۰۱۶ و ۲۰۲۰ با ایدههای پیشرو و حمایتی از “۹۹٪ جامعه” توجه بسیاری را به چپ آمریکایی جلب کرد اما جنبش چپ رادیکال در حزب دمکرات از جناح راست و سنتی این حزب شکست خورد و به حاشیه رانده شد.
از سوی دیگر، ترامپیسم بهعنوان نماینده راست پوپولیستی و ملیگرایی در حزب جمهوریخواه بهعنوان پدیدهای خلاف جریان احزاب سنتی و حتی خود حزب جمهوریخواه با وعدههای “آمریکا اول” بر ضد جهانیسازی، کاهش مالیات بر سرمایه و جلب سرمایه به بازار آمریکا و رونق تولید را پرچم میکند و علیه مهاجرین و کارگران خارجی (کارگرانی با مزد ارزان در رقابت اردوی کار) را علت بیکاری و فقر مردم و ۹۹٪ جامعه آمریکایی اعلام میکند. او کارگران و مهاجران خارجی، کمونیستهای حامی آنها و چپ جامعه را دشمن و مسّبب فلاکتهای اجتماعی و محصول کارکرد احزاب سنتی اعلام میکند و در کرنای جنگ با “گذشته!” میدمد.
ترامپ و ترامپیسم نماینده راست پوپولیستی و ملیگراست که با وعدههای “آمریکا اول” بر ضد جهانیسازی، مهاجرت، و نخبگان سیاسی و اقتصادی شکل گرفت.
دونالد ترامپ در دور اول توانست حمایت طبقات متوسط و کارگری سفیدپوست را با تمرکز بر هویت ملی، اقتصاد داخلی، و ایجاد تغییرات در سیاستهای تجاری و مهاجرتی جذب کند. ترامپیسم نوعی از ناسیونالیسم اقتصادی و فرهنگگرایی را ترویج میکند و با بیان ساده و تند خود، تودههای مردم نگران از تغییرات اجتماعی و اقتصادی را بهسوی خود کشانده است.
اجازه بدهید باتوجهبه شرایط حساس کنونی و توجه بسیار نالازم بر انتخاب ترامپ کمی “ترامپیسم” و نیروی سیاسی حامی او را بیشتر بشکافیم:
جنبش”ماگا” MAGA (مخفف شعار “Make America Great Again” آمریکا را دوباره عظیم کنیم)، یکی از مهمترین پدیدههای سیاسی در ایالات متحده در دهههای اخیر است. این جنبش به طور مستقیم با دور اول ریاستجمهوری “دونالد ترامپ” (۲۰۱۷–۲۰۲۱) مرتبط است و ریشههای آن در ترکیب ناسیونالیسم، پوپولیسم، و انتقاد از سیاستهای سنتی آمریکا حتی در حزب خودش یعنی حزب جمهوریخواه است. در ادامه، به تاریخچه، اساس فکری، و ارتباط ترامپ با این جنبش میپردازم:
جنبش “ماگا” (MAGA) به شعار *”Make America Great Again” یا “آمریکا را دوباره بزرگ کن” اشاره دارد که توسط دونالد ترامپ در جریان کمپین انتخاباتیاش در سال ۲۰۱۶ معرفی شد. این جنبش از حمایتکنندگان ترامپ و افرادی که به سیاستها و رویکرد او برای تقویت هویت ملی آمریکا، بهبود اقتصاد، کاهش مهاجرت غیرقانونی و بازگرداندن صنایع و مشاغل به داخل کشور علاقهمند بودند، تشکیل شده است و جریانی در درون حزب جمهوریخواه و بر علیه رهبران و سنتهای تاکنونی رهبری جمهوریخواهان قد علم کرده است.
جنبش ماگا و جهانیشدن اقتصاد رابطهای پیچیده و متناقض دارند، زیرا یکی از اهداف اصلی این جنبش مخالفت با برخی اثرات جهانیشدن است. از دیدگاه جنبش ماگا، جهانیشدن به ضرر کارگران و تولیدکنندگان آمریکایی تمام شده است. دونالد ترامپ و طرفدارانش اعتقاد دارند که قراردادهای تجاری بینالمللی و انتقال تولید به خارج از کشور باعث ازدسترفتن مشاغل داخلی و تضعیف صنایع آمریکایی شده است. در نتیجه آنها به دنبال سیاستهای حمایتگرایانه و محدودسازی واردات هستند تا تولید داخلی را تقویت کرده و اقتصاد را به سمت خودکفایی بیشتر سوق دهند.
جنبش ماگا بهشدت بر نیاز به بازگرداندن تولید به داخل کشور تأکید میکند و این کار را از طریق وضع تعرفههای بالا بر کالاهای وارداتی، خروج از برخی توافقنامههای تجاری بینالمللی، و تشویق شرکتها به سرمایهگذاری در داخل کشور دنبال میکند. این سیاستها در تضاد با جریان اصلی جهانیشدن اقتصادی قرار میگیرد که به دنبال کاهش موانع تجاری و افزایش وابستگی متقابل اقتصادی کشورها است.
این جنبش در عرصه بینالمللی رقابت آزاد را با غول تازه بهپاخاسته سرمایهداری یعنی دولت چین مییابد.
در کل، جنبش ماگا جهانیشدن اقتصاد را تهدیدی برای منافع ملی میداند و به دنبال تقویت اقتصاد داخلی، کاهش وابستگی به زنجیرههای تأمین خارجی، و محافظت از صنایع و مشاغل آمریکایی و دفع شبح انقلاب ۹۹٪ ها و شمشیر “داموکلس” انقلاب اشغال والاستریت بر سر نظام سرمایهداری است.
جنبش ماگا بهنوعی منعکسکنندهٔ نارضایتی از ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کنونی آمریکا و حمایت از سیاستهای محافظهکارانه است. حامیان ماگا باور دارند که تمرکز بیشتر بر منافع داخلی و فرهنگ ملی میتواند منجر به بازسازی قدرت و عظمت گذشته آمریکا شود. اما این جنبش ارتجاعی خود عاملی برای تشدید قطببندی و افزایش نژادپرستی در جامعه آمریکا است.
در ادامه، به تاریخچه، اساس فکری، و ارتباط ترامپ با این جنبش میپردازیم:
یک جستجوی سریع اینترنتی این دادهها را روی میزمان میگذارد:
ترامپ با استفاده از شعار Make America Great Again توانست حمایت قابلتوجهی از طبقه کارگر سفیدپوست، کشاورزان، و بخشهایی از آمریکاییان که احساس میکردند از روند جهانیسازی آسیبدیدهاند را جذب کند.
میتوان اساس سیاست ترامپ و ترامپیسم را اینگونه دستهبندی کرد:
۱. “ناسیونالیسم اقتصادی”:
– توهم تمرکز بر حمایت از صنایع داخلی و مقابله با سیاستهای تجاری جهانیسازی، یکی از سیاستهای این جریانات راستگراست، سیاستی که نشان میدهد در مقابله با گلوبالیزاسیون است و در عمل ادعایی غیرعملی و پوچ در دنیای گلوبالیزاسیونی که تقسیم کار و تولید بر اساس تقسیم تولید حتی یک کالا در چند کشور در دهکده جهان عملی میشود، تکنولوژی خاصی در تولید یک محصول در آمریکا و بخش دیگر همان محصول در چین و یا سریلانکا و برزیل و غیره عملی میشود.
– شعارهایی نظیر “خرید کالای آمریکایی، استخدام آمریکاییها” بخشی از این ایدئولوژی متوهم است که توضیح نمیدهد که معنی کالای آمریکایی یا فرانسوی و آلمانی در دوران سلطه سرمایه بر دهکده جهانی کدام است؟
۲. محدودیت مهاجرت:
– پیشنهاد ساخت دیوار در مرز مکزیک بهعنوان سمبلی از سیاستهای ضد مهاجرت غیرقانونی.
– تقویت قوانین مهاجرتی و محدودکردن ورود مهاجران از کشورهای مسلمان و آفریقایی.
۳. “انتقاد از “باتلاق واشنگتن”:
– MAGA دیدگاهی ضد تشکیلات سیاسی سنتی دارد و سیاستمداران مستقر در واشنگتن را فاسد و از مردم جدا میداند و دولت و شیوه اداره مملکت را ”باتلاق واشنگتن” مینامد.
۴. بازگشت به ارزشهای سنتی:
– محافظهکاری اجتماعی، تأکید بر مذهب، خانواده، و نقش تاریخی ایالات متحده بهعنوان یک کشور مسیحی.
۵. سیاست خارجی “اول آمریکا” (America First):
– کنارگذاشتن سیاستهای مداخلهگرایانه در خاورمیانه و دیگر مناطق.
– خروج از توافقات بینالمللی نظیر توافق پاریس برای تغییرات اقلیمی.
اینها سوتیتر سیاست Make America Great Again است که قرار است بر مبنای آن توهم بازگرداندن آمریکای ضعیف شده را به رأس قدرت در داخل و جهان بر مبنای الگوی صعود سرمایه در چند قرن پیش نشانه میکند.
اما موفقیت نسبی و مقطعی راست افراطی در سوارشدن بر موج نارضایتی عمومی و ناکارآمدی سیستم اداری زهواردررفته پارلمانتاریستم سنتی نمیتواند ماندگار و طولانیمدت باشد چرا که در چند سال پیش در کشور بریتانیا بوریس جانسون این سیاستها را به بوته آزمایش گذاشت و فاجعه ببار آورد، با هم نگاهی به این دوران و ضرر و زیان این کشور در اجرای سیاستهای راست و پوپولیستی بیندازیم:
دوران نخستوزیری بوریس جانسون (۲۰۱۹-۲۰۲۲) بهشدت تحتتأثیر برگزیت بود. او با شعار “انجام برگزیت” (Get Brexit Done) در انتخابات پیروز شد و توانست توافقی برای خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا در ژانویه ۲۰۲۰ تصویب کند. اما خروج عملی، که شامل پایان دوره گذار و ترک بازار مشترک و اتحادیه گمرکی در ژانویه ۲۰۲۱ بود، تبعات پیچیدهای به همراه داشت.
نتایج برگزیت در شرایط امروز:
اقتصادی:
کاهش رشد اقتصادی بریتانیا در مقایسه با سایر کشورهای G7.، افزایش هزینههای تجاری به دلیل تعرفهها، موانع گمرکی، و کاغذبازی بیشتر. تأثیر منفی بر بخشهایی مانند کشاورزی، ماهیگیری، و خودروسازی.
کار و مهاجرت:
کمبود نیروی کار در بخشهایی مثل بهداشت، حملونقل، و کشاورزی به دلیل کاهش مهاجرت کارگران اروپایی، کاهش فرصتهای کاری برای بریتانیاییها در اروپا.
روابط سیاسی و تجاری:
روابط پرتنش با اتحادیه اروپا، بهویژه درباره پروتکل ایرلند شمالی، تلاش برای تقویت روابط تجاری با کشورهای دیگر (مثل آمریکا و کشورهای مشترکالمنافع) که تاکنون نتایج محدودی داشته است.
اتحاد داخلی بریتانیا:
افزایش حمایت از استقلال اسکاتلند، تشدید بحثها در مورد اتحاد ایرلند شمالی با جمهوری ایرلند.
بهطورکلی، برگزیت هنوز چالشی اقتصادی و سیاسی برای بریتانیاست و بسیاری از وعدههای اولیه درباره “استقلال کامل” و شکوفایی اقتصادی محقق نشده است.
جهان نه از نظر سیاسی و نه از نظر اقتصادی در شرایط دوران ۱۹۳۰ به بعد نیست.
در دوران جهانیشدن سرمایه و دهکده جهانی تاختوتاز ناسیونالیسم اقتصادی توهمی بیش نیست و تنها خاصیت آن خریدن وقت برای کار به دستان گلوبالیزاسیون و سرمایه بزرگ بر تکنولوژی مدرن است تا بتوانند به شرایط مناسبتری برای ادامه اشکال نوین از حاکمیتشان برسند.
اما جنبش اجتماعی چپ و رادیکال با دردستداشتن اشلهای پیشرو و انسانی جنبشی تازهنفس است که از جنبش اشغال والاستریت تا جنبش میدان و جلیقهزردها در فرانسه و تا همین امروز نفس تازه میکند.
نقاط قدرت و ضعف این جنبش را باید شناخت، دوران عروج احزاب چپ اجتماعی و رهبران جنبش کف خیابان رسیده است.
۱۶ دسامبر ۲۰۲۴