چندی پیش نوشته ای از بهروز فراهانی در سایت «عصر نو» و ظاهرا در واكنش به بحثهای مندرج در مجله «آرش» شماره ١٠٧ كه در پائیز سال ٢٠١١ منتشر شده بود، درج گردید. وی در این نوشته سعی كرده نشان دهد كه در ایران كسی به فكر ایجاد شورا نیست و هر چه هست اتحادیه و سندیكاست. برخلاف ظاهر بعضی از پارگرافهای رادیكال نما در این نوشته، مطلب ایشان نوشته ای است كه كارگر را در مبارزه با اجحافات جامعه سرمایه داری منتظر دوران نامعلومی نگه می دارد. به این نكته پائین تر خواهم پرداخت. اما ابتدا چند نكته درباره ادعای ظاهری این نوشته:
ما بارها و از زوایای مختلفی بحث «شورا یا سندیكا» را مورد بررسی قرار داده ایم و جواب هر بحث جدی را تا جائی كه لازم بوده، داده ایم. در این یادداشت من چند نكته را برای روشن شدن اصل ماجرا یادآوری می كنم و همچنین فكر می كنم كه هر از چند گاهی باید یكسری نكات مهم در این رابطه را یادآوری كرده و بر آنها تأكید كرد و مجددا انگشت گذاشت.
تشكل شورائی و تشكل سندیكائی
بحث «شورا یا سندیكا» از جانب ما هیچوقت بحثی صرفا درباره تقابل «دو الگو» از تشكلیابی كارگران نبوده، بلكه بحثی است درباره تقابل دو گرایش در جنبش كارگری و نهایتا در جامعه. بهروز فراهانی گرچه ظاهرا این تفكیك را قبول دارد و تقابل دو گرایش و دو جنبش «سوسیالیستی و سندیكالیسم» را به رسمیت می شناسد اما قبول ندارد كه سندیكا تشكل مورد نظر گرایش سندیكالیستی در درون جنبش كارگری است و شورا و تشكل شورائی هم تشكل گرایش شورائی (سوسیالیستی) در این جنبش. از نظر او هم سوسیالیستها و هم سندیكالیستها، هر دو تلاش می كنند كه سندیكا ایجاد كنند اما این سندیكاها مدلهای متفاوتی دارند. «سندیكاهای مدل آلمانی» و «سندیكاهای مدل فرانسوی».
برای طرفداران شورا و مجامع عمومی كارگری، بحث «شورا و سندیكا» قبل از آنكه یك بحث انتزاعی «دو الگو» باشد، بحثی است درباره «تشكل شورائی كارگران» و «تشكل سندیكائی كارگران». وقتی این تفكیك به درستی درك شود و سر جای اصلی اش قرار بگیرد، بحث «شورا یا سندیكا» هم، صرف نظر از اینكه چه گرایشاتی در این تشكلها دست بالا دارند، سر جای واقعی خود قرار خواهد گرفت.
بهروز فراهانی می گوید در ایران امروزی هر جائی تلاشی برای ایجاد تشكل كارگری شده است، كارگران خواهان ایجاد سندیكا شده اند! بررسی مسئله تشكلیابی كارگران از این سر اشتباه است كه به درست هم كسی از این سر تا بحال به این موضوع نپرداخته بود. در بین فعالین جنبش كارگری، حتی اگر جائی سوسیالیستی به ایجاد سندیكایی كمك كرده باشد، بحث این نیست. حتی اگر دو نفر هم مثل حسین اكبری (طرفدار مدل آلمانی سندیكا) و بهروز فراهانی (طرفدار مدل فرانسوی سندیكا) پیدا شوند، مسئله كارگران در ایران با ایجاد این نوع سندیكاها حل نمی شود و به درست هم هیچ سوسیالیستی خودش را مشغول ایجاد چنین سندیكاهایی نكرده است. بحث این است كه در ایران چه نوع ظرفی كارگران را متحد می كند و به میدان می آورد. ما با رجوع به مبارزات تاكنونی كارگران، فكر می كنیم كه این «ظرف» مجامع عمومی كارگران هستند و «مجمع عمومی» تشكل شورائی طبقه كارگر است! از نظر ما «شورا» مجمع عمومی منظم و سازمانیافته کارگران است. اگر اشكالی در كار هست، این است كه این مجامع عمومی هنوز آنقدر منظم و سازمانیافته نیستند كه بتوان به آنها عنوان «شورا» داد. ما بكرات گفته و نوشته ایم كه سندیكا در بهترین و رادیكالترین شكلش هم در جائی مثل ایران با هزاران مشكل از نوع مشكل درست كردن برای اعضای هیأت مدیره اش، تطمیع، اخراج، اذیت و آزار رؤسایش، شانس بسیار ضعیف تری از تشكل شورائی كارگران برای نمایندگی كردن منافع كارگران و روبرو شدن با مدیریت و دولت مدیران دارد. بهروز فراهانی سیاست خود را در سندیكا می بیند و قبول ندارد كه بحث بر سر این است كه تشكل شورائی، كه تمام بحث «مجمع عمومی كارگران» هم همین «تشكل شورائی طبقه كارگر» است، سعی می كند كارگر را در سرنوشت خود دخالت بدهد؛ به او اعتماد به نفس بدهد؛ از او رهبر و فعال كارگری درست كند و پشتوانه نمایندگان دوره ای خود بكند. اما تمام منطق و تاریخ معاصر سندیكا این است كه عده ای برای یك دوره طولانی نماینده و وكیل توده كارگران می شوند و آنها را به دنبال بهتر كار كردن و تبعیت از قراردادی كه بین نمایندگان سندیكا و مدیریت بسته شده است، فرامی خوانند. سندیكا وارد یك قراردادی می شود كه از این تاریخ تا فلان تاریخ هیچگونه اعتصاب و كارشكنی نباید بكنید. خود سندیكا پاسبان می شود كه كارگران دست به اعتصاب و كارشكنی نزنند. مجمع عمومی كارگران (تشكل شورائی طبقه كارگر) وارد چنین تعهدی نمی شود. بحث اینكه كارگران سندیكا درست كنند و بقیه را بگذارند به عهده نمایندگان منتخب خود، را در ایران آدمهای زیادی مثل فریبرز رئیس دانا و حسین اكبری بارها تكرار كرده اند.
نكته دیگر اینكه بحث بهروز فراهانی در واقع واكنشی است به جواب بسیاری از كسانی كه به سئوالات مجله «آرش» جواب داده و به نحوی از انحاء تشكلیابی شورائی را مناسبترین تشكل برای كارگران در تقابل با وضعیتی كه جامعه و جنبش كارگری با آن روبرو است، می دانند. یك واقعیت غیرقابل انكار این است كه امروزه كارگران و فعالین كارگری در یك سطح وسیعی چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان، با این معضل و بحران روبرو هستند كه آیا اتحادیه ها علی العموم قادر به حل معضلات پیش روی كارگران و مقابله با تعرضات سرمایه هستند یا نه؟! این واقعیت چنان انكارناپذیر است كه خود بهروز فراهانی هم اعتراف می كند كه در سطح جهانی كسانی پیدا شده اند كه دارند به مدل دیگری از سندیكا (اتحادیه جنبشهای اجتماعی) (Social Movement Unionism) فكر می كنند. این آن مشاهده ای است كه فعال كارگری و اظهارنظر كنندگان در مجله «آرش» هم به آن واكنش نشان داده اند. مسئله صرفا بر سر چانه زنی بر سر دو قران افزایش دستمزد به سطح دستمزد كارگران فلان كارخانه نیست. حتی در همین موضوع هم سندیكا و به تبع آن سندیكالیسم امروز درمانده است! گفتن این موضوع در جامعه ای مثل ایران با حكومتی قاتل و فاشیستی كه لباس پوشیدن كودك ٤ ـ ٥ ساله را هم امری سیاسی كرده است، تحقیر مبارزه بر سر مطالبات صنفی و اقتصادی كارگران نیست، بلكه تأكید بر این حقیقت است كه كسی كه كارگر را از مبارزه سیاسی به بهانه تمركز بر مبارزه اقتصادی منع می كند، دارد به بورژوازی و بقول بهروز فراهانی «نئولیبرالیسم» سرویس می دهد!
در سطح فراتر از ایران هم، معنای این بحران این است كه سندیكا قدرت كارگر را در دخالت در سیاست محدود كرده و «در عالم واقعیت و نه سحر و جادو» سدی است در مقابل دخالت سیاسی كارگران بر سرنوشت خود و سدی است در مقابل دخالت كارگران بر سر چانه زنی بر سر افزایش دستمزد. می توانم به دهها نمونه از انگلیس، ایتالیا، یونان، آمریكا، كانادا، آلمان و غیره اشاره كنم كه رهبران سندیكاها تمام تلاششان در دوره بحران اخیر سرمایه داری این بوده است كه كارگران را از قاطی شدن و دخالت در اعتراضات خیابانی و به چالش كشیدن سیستم برده داری سرمایه داری برحذر بدارند. سندیكاها حتی در مهمترین مسائلی چون دفاع از حق پناهندگی ادوارد اسنودون هم خفقان می گیرند. حتی حاضر نیستند به اعتراضات توده اعضا و فعالین رادیكال و چپ خود در محكوم كردن حمله به عراق هم گوش فرادهند. بهروز فراهانی مشكل اتحادیه ها را با بوركراسی توضیح می دهد و قانع می شود، اما باز هم «در عالم واقعیت و نه سحر و جادو» نمی توان یك پدیده تاریخی عظیمی مثل سندیكاها و اتحادیه ها را صرفا با یك كلمه خشك و خالی «بوروكراسی» توضیح داد.
بهروز فراهانی كه گفته بود اتحادیه داریم تا اتحادیه و در پاراگرافهای اولیه نوشتهاش بعنوان طرفدار «سندیكای مدل فرانسوی» ظاهر شده بود، و خواسته بود نشان دهد كه سندیكای مدل فرانسوی تافته جدا بافته ای است، خود پائین تر اقرار می كند كه: «ساختار درونی این اتحایه (همبستگی ـ سود) نیز منعطف ترین شكل را در برابر منطق بوروكراتیك اتحادیه هایی چون س. ژ. ت عرضه می كند …». پس حتی به اعتراف خود بهروز فراهانی، كارگر در عالم واقع باید با مدل فرانسوی هم در بیفتد!
بحث این است كه ساختار و كاركرد سندیكا دست توده كارگران را برای دخالت در زندگی روزمره سندیكا باز نمی گذارد و این با آوردن یك مثال استثنائی از اتحادیه ای مثل «سود ـ سالیدر» در فرانسه در برابر صدها و هزاران نمونه ای كه قاعده شده اند از اتحادیه هایی كه كارشان ایستادن و كنترل مبارزه كارگران است، عوض نخواهد شد. او البته یكجائی، بدون فكر كردن به مثال خود، می گوید: «ولی با تمام این مفروضات ما به خود اجازه میدهیم که به رفیق آیت متذکر شویم که یک مورد هر چه قدر هم عالی و ناب باشد قاعده بازی را تغییر نمیدهد و این حتی با موازین تئوریهای آزمایشگاهی هم قابل دفاع نیست چه برسد به شرایط دائما متغیر یک جامعه.»
بحث ما طرفداران تشكل شورائی طبقه كارگر این است كه تشكل شورائی اراده مستقیم کارگران را بهتر بیان میکند، اتحاد عمیقتری بوجود می آورد، شکافهای صنفی و رستهای در میان کارگران را تشدید نمیکند، اجازه کمتری به نفوذ سیاست بورژوائی میدهد، ظرف بهتری برای بیان رادیکالیسم کارگری است و در ایران از زمینه های مادی مناسبی برای رشد برخوردار است. بحث مخالفین ما این است كه كارگران در ایران سندیكای فلزكار مكانیك درست كرده اند. هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری دارند. بحث ما این است كه تشكل شورائی طبقه كارگر و مجامع عمومی كارگران هزاران اعتصاب و اعتراض كارگری سازمان داده و رهبری كرده است. مثال هم یكی دو تا نیست.
مشكل اصلی مخالفین تشكل شورائی طبقه كارگر
من در این نوشته سعی كردم كه با مراجعه به نوشته بهروز فراهانی بر اصل دخالت توده كارگران تأكید كنم و این بحث را بار دیگر جلو بكشم. نوشته بهروز فراهانی اما اصولا مناظره با طرفداران تشكل شورائی نیست. او می گوید كه سندیكا كار اقتصادی می كند و فعلا باید همین یكی را چسبید. از نظر ایشان سرنگونی نظام سرمایه داری و كنترل كارگری و غیره اهداف مقدسی هستند كه فعلا باید منتظرش ماند. از نظر او چون شوروی شكست خورد، كارگران هم فعلا آن اهداف مقدس را در طاقچه گذاشته اند. به این گفته از ایشان توجه كنید: «مخالفان مبارزه اتحادیه ای در حالیکه وانمود به مخالفت با بوروکراسی و محدودیت اتحادیه ها میکنند در حقیقت حوصله «وقت تلف کردن» در مبارزه روزمره اقتصادی را ندارند و میخواهند مستقیما به سطح جنبش شورائی، کنترل کارگری و سرنگونی نظام سرمایه داری برسند. اینها همه اهداف مقدسی است و هیچ فعال سوسیالیست و کمونیستی با آنها نه تنها مخالفتی ندارد بلکه قریب به اتفاق آنها حاضرند همین امروز در تدارک یک قیام و نبرد قطعی شرکت کنند. ولی، سطوح آگاهی و آمادگی توده کارگران همتراز کارگران کمونیست و سوسیالیست نیست و متاسفانه توده میلیونی کارگران که هنوز زیر آوار تبلیغات روزانه دستگاههای ایدئولوژیک بورژوازی و دولت آن با همکاری روشنفکران بورژوا و خورده بورژوا و با استفاده از شکست «اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود» به نفع «یگانه ساختار ممکن تولیدی یعنی سرمایه داری» قرار دارند، در شریط عادی مبارزه طبقاتی تنها و تنها از طریق شرکت در مبارزه برای درخواستهای روزمره برای بهبود شرایط کار و زندگی خود است که به لزوم مبارزه سیاسی با نظم بورژوائی حاکم میرسد و جز در شرایط استثنائی، چون جنگ یا بحرانهای خانمانسوز که توده های میلیونی کارگران را تا سرحد گرسنگی زیر فشار قرار دهد، با یک «جهش آگاهی» که در چند روز به اندازه چند سال آنها را به جلو میبرد، هیچ اکسیری برای سرعت دادن به این روند وجود ندارد و درست به همین دلیل است که مارکس و انگلس از لزوم مبارزه اقنصادی، نظری و سیاسی در طول دهها سال صحبت میکردند.» و پائین تر نیز می گوید: «توده های كارگری هدفی را در برابر خود قرار می دهند كه قادر به چنگ آوردن آن باشند.» بهروز فراهانی گرچه می گوید كه هر سوسیالیست و كمونیستی این كار را می كند، اما خود در همین پاراگراف نقل قول شده می گوید كه «در حقیقت حوصله «وقت تلف کردن» در مبارزه روزمره بر سر این اهداف مقدس را ندارد». او گرچه در ابتدای نوشته اش این گفته را رد می كند كه مانع اصلی بر سر راه تشكلیابی كارگران در ایران سركوب است و نمونه «كارگران سیاه»! آفریقای جنوبی را می آورد و به طرفداران كار قانونی در بین كارگران مثل حسین اكبری لعن و نفرین می فرستد، اما در واقع منطق همین حسین اكبری را با زبانی دیگر تكرار می كند. «در چهارچوب همین نظام و بدون تلف كردن وقت برای مبارزه برای كنترل كارگری و سرنگونی نظام سرمایه داری، به سندیكا بچسب و فعلا وقت دنبال كردن آن اهداف مقدس نیست!» منتها او این مسئله را مورد توجه قرار نمی دهد كه جنبش کارگری ایران، تحت شرایط اختناق و رویاروئی ناگزیر مبارزه و اعتصابات کارگری با دولت، به مبارزه سیاسی سوق پیدا میکند و برای هیچ دوره طولانی در سطح اقتصادی و در چهارچوب قوانین و نظام موجود باقی نمیماند. بی اعتنائی به سیاست و عدم رابطه مستقیم مبارزه اقتصادی و سیاسی در ایران نه تنها بهروز فراهانی را، بلكه هر كس دیگری را اجبارا كنار دست حسین اكبری و «هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری» قرار می دهد.
نكتهای دیگر در بحث بهروز فراهانی این است كه با ادعای آیت نیافر درباره ایجاد یك تشكل شورائی در کیان تایر احساس بیقراری به او دست می دهد. با اینكه سعی می كند این را القاء كند كه منافع كارگران را در نظر دارد، اما با این ادعا احساس رقابت در او سر بلند می كند. برای ما سوسیالیستها و طرفداران تشكل شورائی طبقه كارگر امروز وجود یک سندیكای ادامه کار که اگر بتواند حتی از حقوق یک بخش از کارگران دفاع کند یک دست آورد مثبت و ارزنده است. برای سندیكالیستها ابراز وجود حتی یك تشكل شورائی طبقه كارگر، آنها را بیش از پیش بیقرار می كند.
در عالم واقعیت …
بهروز فراهانی می گوید كه در عالم واقعیت آنطوری كه او دنیا را می بیند، پدیده ها رخ می دهند. اما متأسفانه «عالم واقعیت» خیلی نسبی است. این عالم واقعیات بهروز فراهانی است. «كارگران سندیكا درست می كنند نه شورا»، «كارگران فروپاشی شوروی را می بیند و دست از اهداف مقدس می كشند»، و «كارگران فقط مشكل اقتصادی دارند»! این «واقعیات»، واقعیاتی هستند كه پاسبان و پاسدار نگهبان آن هستند كه كسی فراتر از آنها واقعیاتی نبیند! این واقعیت دنیای امروز است و جنگ بر سر تشكلیابی كارگران و دخالت كارگران در سرنوشت خود نیز، جزئی از این واقعیت است كه با هیچ درجه نقل قول آوردن، استتار نمی شود. بهروز فراهانی اگر وقت و حوصله «وقت تلف كردن» ندارد، تقابل شورا و سندیكا را بهانه نكند.
١٣ ژوئیه ٢٠١٣