ناصر اصغری:
بحث درباره حداقل دستمزدی که دریافت کننده آن بتواند صرفا یک زندگی بخور و نمیری داشته باشد، امروز دیگر مختص یکی دو کشور نیست. در ایران امروز تعداد بیکارانی که دستشان به هیچ جائی بند نیست، بیشتر از کسانی است که شاغلند. رقم بیکاری در بعضی از کشورهای اروپائی به حدود ٢٥ درصد رسیده است. در آمریکا وضع چندان بهتر نیست. این رقم را در مجموع کسانی که دستمزدی بسیار پایین تر از خط فقر رسمی یک کشور دریافت می کنند ضرب کنید، تا یک تصویر کلی نسبی به دست آید. حداقل دستمزد در ایران ٦٠٨ هزار تومان است اما خط فقر را دکتر حسین راغفر، که یکی از مختصصین عرصه فقر متمایل به دولت است، ٢٣٠٠٠٠٠ (٢ میلیون ٣٠٠ هزار) تومان اعلام می کند. حداقل دستمزد در نیویورک ٨ دلار است، در حالیکه متخصصین عرصه فقر، خط فقر در این شهر را ٢٤ دلار اعلام کرده اند. در تورنتو حداقل دستمزد ١١ دلار است که در این شهر هم دستمزد کمتر از ٢٠ دلار در ساعت زیر خط فقر است. در پاریس حداقل دستمزد کمی بیشتر از ٩ یورو است. در لندن ٥ پوند است. در دیگر شهرهای بزرگ اروپا وضع حداقل دستمزد تقریبا بر همین منوال است. و این نکته را هم اضافه کنم که نزدیک به ٤٠ درصد از شاغلان در این کشورها با همین حداقل دستمزد قرار است امروز را به فردا برسانند.
جدال بر سر دستمزد
جدال حاد امروز بر سر دستمزد در چهارچوب همین سیستم سرمایه داری است. برای کسی که هدفش انداختن این سیستم و برقراری یک سیستم انسانی مثل سوسیالیسم است، مسئله از اساس متفاوت است. آنجا دیگر قرار نیست کسی برای دریافت دستمزدی حداقل برای زنده ماندن، سینه اش را سپر گلوله حافظان سیستم کند.
اما اینجا و اکنون، کارگران و نهادهای نزدیک به حقوق کارگران در جنگی روزمره برای زنده ماندن با سرمایه داران و نهادهای حامی آنها، از جمله دولتهایشان هستند. دلیل کارگران برای ورود به این جنگ زنده ماندن و آوردن لقمه نانی بر سر سفره های خالی شان و برای کودکان چشم به راهشان است. دلیل سرمایه داران اما صرفا و رک و پوست کنده رقابت است. “که رقابتی بمانند.” برای رقابت با شرکت نوع خود باید هزینه ها هر چه بیشتر پائین بیایند. و بیشترین هزینه در ساخت و تولید کالاها را، دستمزدها به خود اختصاص می دهند. از، برای مثال، اولین کلنگی که برای تولید مواد خام به معدنی زده می شود تا رسیدن کالای تمام شده به دست خریدار برای مصرف، دهها دست در تولید آن شرکت داشته اند و از نگاه سرمایه دستمزد همه اینها باید کاهش بیابد تا بشود با شرکت بغل دستی رقابت کرد. و این معنای واقعی “رقابتی ماندن” است.
اما در این رقابت کردنها، دلایلی قانع کننده باید آورده شوند که بشود به راحتی ٤٠ درصد (به گفته حسین راغفر) از جامعه را زیر خط فقر نگه داشت. که بشود به راحتی ٢٥ درصد از جامعه را بیکار کرد. که بشود زنان و جوانان را به راحتی بیکار کرد. منتها چه دلیلی برای گرسنه نگه داشتن جامعه می شود آورد. رادیو سراسری کانادا، CBC با آقائی به نام Charles Lammam از مٶسسه Fraser مصاحبه می کرد و می پرسید که چرا او بر این باور است جوانان باید کمترین دستمزد را بگیرند. اول باید کسانی به دستمزد پایین تن بدهند که بازار “رقابتی ماندن” ادامه حیات کند. جواب ایشان بعنوان محققی که صدها گزارش و مطلب “تحقیقی” نوشته این بود که: “جوانان همانند بقیه مجبور نیستند نگران کرایه خانه، غذا و بیمه ها و موارد دیگر باشند، چرا که اینها با والدینشان زندگی می کنند و دیگران (والدین) این موارد را برایشان تهیه می کنند.” دقیقا همان استدلالاتی که قرنها با آن زنان را در همین غرب نسبتا متمدن با کمترین دستمزد به بیگاری می کشیدند و در کشورهای مثل ایران هنوز هم با همین استدلال روبرو هستیم!
جدال بر سر زندگی
بحث بالا بر سر دستمزد برای ادامه زندگی و در چهارچوب همین سیستم سرمایه داری بود. اما انسان به دنیا می آید که زندگی کند و لذت از این زندگی ببرد. بدنیا نمی آید که برای “رقابتی ماندن” شرکتهایی که سودشان خرج شلاق خوردن بر تنمان می شود، به زندگی غیرانسانی تن بدهد. این وضعیت نباید سرنوشت محتوم ٩٩ درصد از انسانهای شریف این دنیا باشد. می شود و باید این وضعیت را تغییر داد. با متحد، متشکل و متحزب شدن این وضعیت قابل تغییر است. دیدیم که جدال برای تغییر دنیا در بخش وسیعی از کشورهای “عربی” در جریان بود. اروپا یک پارچه اعتراض بود. متحد و بعضا متشکل هم بودیم. فریاد “این وضعیت را نمی خواهیم” در تمام کاخها و مجالس شنیده شد. تئورسینهای این سیستم اعتراف کردند که این وضعیت ماندگار نیست.
اما چه کسی است که قبول نکند دیگر با آن شور و شوق انقلابی روبرو نیستیم. اعتراضات فروکش کرده اند. چرا؟ به نظر من به این دلیل که متحزب نبودیم. انقلابات و اعتراضات وسیع و توده ای لحظات خاصی هستند که می آیند و اگر فعالین و رهبران اجتماعی متشکل و متحزب با برنامه نباشند، آن لحظات می روند بدون اینکه چیز زیاد و خاصی نصیب توده انقلاب کننده شده باشد. می توانید این ادعای من را با فعال سیاسی در مصر و تونس و یونان و اسپانیا و ایران ٥٧ در میان بگذارید تا مهر تأیید را دریافت کرده باشید. سرنوشت هر انقلابی با رو آوری فعالین و رهبران اجتماعی به احزاب و دخالت احزاب رقم می خورد. کارگر در هیچکدام از مثالهای بالا در حزب طبقه کارگر متحزب نبود. انقلابات و اعتصابات فوق طبقه حاکمه را تا حدودی به عقب راندند، اما با بند و بست بین احزاب همان طبقه، طبقه کارگر به خانه فرستاد شد و طبقه حاکمه با تجربه بیشتری به مسند قدرت برگشت.
اگر هنوز در ایران امروز کسی هست که به فکر رهایی از این وضعیت است و به متشکل و متحزب شدن با اکراه و از بالا برخورد می کند و به مستقل از احزاب بودن خود افتخار هم می کند، بهتر است کمی بیشتر فکر کند.
٤ اوت ٢٠١٤