انترناسیونال ۸۷۱
دوست عزیزی پرسیده اند بنیاد گرایی اسلامی به چه معناست و تفاوت آن با رگه های دیگر اسلام چیست؟
کاظم نیکخواه: دوست عزیز! بگذارید از همین اول و قبل از اینکه وارد توضیح کلمه بنیادگرایی شوم این را با صراحت بگویم که این کلمه حداقل تا آنجا که در مورد اسلام بکار برده میشود، بیانگر یک انتخاب سیاسی از جانب کسانی است که آنرا بکار میبرند. منظور از بنیادگرایی اسلامی اساسا به تعصب در دین اسلام اشاره دارد. اما سوال اینست که کدام جریانات این کلمه را جلو کشیده اند و چه هدفی از آن دنبال میکنند؟ این کلمه اگر اختراع مدافعان دین و مذهب نباشد، بسیار باب طبع آنهاست. هدف اینست که تمام گناه اسلام را به گردن یک رگه از اسلام بیندازند و خط فاصلی بکشند بین بنیادگرایی که گویا همه ناهنجاریها از آن سرچشمه میگیرد، و رگه های دیگر اسلامی که صفات اسلام “متمدن” و “مدرن” و “میانه رو” و” منطبق با مدرنیته” را برای آنها بکار میبرند. معمولا دولتهای غربی و جریانات لیبرال و مذهبی از این کلمه یا بهتر است بگویم از کلمه معادل آن یعنی “فاندامنتالیسم” برای جریانات اسلامی مخالف خود استفاده میکنند و هدفشان اینست که نقد آنها به این جریانات تندرو به تریج قبای بقیه اسلامی ها بر نخورد. انها به چنین کلمه ای نیاز دارند چون میخواهند با برخی جریانات اسلامی به توافق و معامله و زد و بند برسند و گرایشاتی را به سوی خود جلب نمایند. معجزه عبارت “بنیاد گرایی اسلامی” اینست که بخش زیادی از آخوندها و مرتجعین اسلامی را تطهیر و تبرئه میکند و توافق و معامله با آنها را ممکن و مباح میکند. در ایران نیز جریانات دو خردادی و توده ای – اکثریتی و جریانات راست و سلطنت طلب و حتی برخی چپهای غیر کارگری از کلمه بنیاد گرایی اسلامی با همان منظوری که اشاره کردم استفاده میکنند.
کسی که ضد دین و خرافه و ارتجاع اسلامی در هر شکل آنست، نیازی ندارد که کنکاش کند تا ببیند چند در صد از جریانات اسلامی زیر فشار جنبش ضد اسلامی اینجا و آنجادر حرف انعطاف نشان میدهند و اختلافشان با هم مسلکانشان در چیست و صف انها را از بقیه جدا کند. کسانی که وقتی میخواهند به کارنامه جنایی و ارتجاعی اسلام مراجعه کنند از کلمه بنیاد گرایی اسلامی استفاده میکنند، در واقع دارند بخش زیادی از جریانات اسلامی را تبرئه میکنند. وانمود میکنند که بخش اصلی یا بخش مهمی از جریانات اسلامی مرتجع نیستند. متعصب نیستند. خرافه پرست و غیره نیستند. تمام گناه اسلامی ها به گردن بنیاد گرایان و متعصبین گذاشته میشود و کارنامه این بنیاد گرایان به خود اسلام و تفکر اسلامی ربطی ندارد بلکه گویا حاصل تندروی و افراطی گری و بنیادگرایی اینهاست.
سوال اینست که بهرحال آیا اختلاف و تفاوتی بین جریانات مختلف اسلامی وجود ندارد؟ و اگر وجود دارد این تفاوت در چیست؟
در اسلام هم مثل هر دین و ایدئولوژی دیگری تفاوتها و اختلافات زیاد و شدیدی وجود دارد که در موارد زیادی در تاریخ به کشت و کشتارهای فجیعی منجر شده است. اما نکته اصلی اینست که دین بطور کلی و اسلام بطور مشخص خصوصیاتی دارد که اتفاقا بنیادگرایی اسلامی بیش از بقیه آنرا نمایندگی میکند. اسلام بنا به آموزه های اساسی خود مردسالار و ضد زن است، مشوق خشونت و آدم کشی و قتل و کشتار منتقدین است، طرفدار مالکیت است، ضد علم است، پایمال کننده حقوق کودکان است، ضد آزادی های سیاسی است، مدافع مالکیت خصوصی و بردگی است. و بسیاری خصوصیات دیگر را دارا میباشد. جریانات اسلامی به اصطلاح مدرن و میانه رو و غیره اگر یک مورد از این ها را هم قبول داشته باشند، مرتجع و ضد انسانی قلمداد میشوند. اما عملا وقتی که به کارنامه و اموزه هایشان نگاه کنید “مدرن ترین” شان به همه این آموزه های اسلامی و قرآنی اعتقاد دارند. فقط بسته به اوضاع و احوال و موقعیت و قدرت و نفوذ خود برخی را با صدای بلند مورد دفاع قرار میدهند و برخی را بسته به شرایط در پیله و پستو نگه میدارند تا زمان مناسب برای طرح و دفاع و عملی کردن آنها فرا برسد. خمینی از ابتدا خود را قاتل و ادمکش معرفی نمیکرد. او میگفت مارکسیستها هم آزادند و سخنانی میگفت که او را به زعم دولتها و مفسرین غربی در ردیف اسلام گرایان “میانه رو” قرار میداد. با همین توجیهات هم با او به توافق رسیدند و به او کمک کردند که در ایران به قدرت برسد. اما وقتی که به قدرت رسید از او جنایتکار و مرتجع تر نمیدانم کدام بنبادگرای اسلامی دیگری را میشود اسم برد. بخشی از تفاوتها به دلیل فشار سیاسی است. نکته من این نیست که باید همه را معادل و مساوی فرض کرد. بلکه نکته ام اینست که نباید اسلام و دین بعنوان ابزار ارتجاع و ستمگری و سلطه طبقاتی از زیر ضرب ما در برود و تطهیر شود.
به دلایل فوق ما از عبارت بنیادگرایی اسلامی استفاده نمیکنیم. اما از کلمه “اسلام سیاسی” استفاده میکنیم تا روشن کنیم که جریاناتی که مستقیما سیاست و قانون و دولت را هدف قرار داده اند، باید مستقیما زیر ضرب مبارزه همه جانبه مردم قرار گیرند و عقب رانده شوند. تمام رگه های اسلامی در اساس خود سیاسی هستند. اما بخشی از انها تارگت و هدف خود را کسب قدرت و اعمال زور و تحمیل قوانین اسلامی بر جامعه قرار میدهند. مبارزه ما با اینها فقط ایدئولوژیک و فکری و فرهنگی نیست. بلکه سیاسی است. با این طیف از اسلامیون باید جنگید و آنها را شکست داد و عقب راند. جمهوری اسلامی و همه دولتهای اسلامی و داعش و حزب الله و حماس و امثالهم از نمونه های بارز جریانات اسلام سیاسی هستند. از نظر ما افراد مسلمان مثل همه افراد دیگری که هرکدام اعتقادات شخصی معینی دارند باید از تمام حقوق شهروندی برخوردار شوند و در عین حال تفکراتشان مورد نقد فکری قرار گیرد. اما جریاناتی که تلاش و نقشه و برنامه دارند که بعنوان جریانات اسلامی در قدرت دخالت کنند باید زیر ضرب مبارزه سیاسی در تمام اشکال آن قرار گیرند. بکار بردن کلمه اسلام سیاسی بهیچ وجه به معنای آوانس دادن به ایدئولوژی وتفکر اسلامی نیست. از نظر ما کل ادیان از جمله اسلام ابزار و اهرم دست حکومتها و اقلیت مفتخور حاکمند و کارکردشان اینست که به ستم و استثمار علیه کارگران و اکثریت مردم تداوم بخشند و آنرا توجیه کنند. این را باید بدون هیچ تردیدی افشا کرد. اما اسلام سیاسی را باید کوبید و از صحنه بیرون کرد.
یک نکته را هم در آخر اضافه کنم. واقعیت و همه فاکتها بیانگر اینست که اسلام سیاسی در سالهای اخیر تا حد زیادی دست ساز دولتهای ارتجاعی غربی است و آنرا با هدف کنار زدن چپ و کمونیسم مورد استفاده و مورد حمایت قرار میدهند. این حقیقتی است که در مورد خمینی و جمهوری اسلامی و داعش و تمام جریانات اسلامی موجود در صحنه سیاسی دنیای امروز صدق میکند.