مصطفی صابر٬ حمید تقوایی٬ کاظم نیکخواه و علی جوادی پاسخ میدهند
انترناسیونال: نقد و ارزیابی عمومی شما از انتخابات در سیستم های “دمکراسی غربی” کدام است؟ چرا در جوامعی که به درجات معینی احزاب آزادند کماکان این انتخاباتها اساسا مجرایی برای ابراز وجود سیاسی توده های مردم کارکن نیستند؟
مصطفی صابر: واقعیت این است که انتخابات و پارلمان در خیلی مواقع اتفاقا به ظرفی برای ابراز وجود سیاسی توده های مردم تبدیل میشود. هرچند این ابراز وجود سیاسی پیش از پیش در تقابل با ماهیت انتخابات، دمکراسی و سیستم بورژوایی قرار میگرد. مثلا در همین انتخابات مقدماتی آمریکا شاهدیم که مردم دارند یک نارضایتی عمیق از کل ساختار سیاسی موجود را به نمایش میگذارند. چه آنها که از چپ به ساندرز و چه آنها که از راست به ترامپ رای میدهند هردو در یک چیز مشترک اند: اعتراض به کل ساختار سیاسی مستقر! هرچند که واضح است نه فقط ترامپ دست راستی و فاشیست خواسته ها و مکنونات قلبی مردم را نمایندگی نمی کند که بلکه حتی ساندرز هم که خود را سوسیال دمکرات قلمداد میکند و برخی مطالبات مردم را نمایندگی میکند، و طبعا دیگر نامزدها که بین ایندو قرار میگیرند، هیچ یک نماینده راستین مردم نیستند. میخواهم بگویم با تمایز و تقابلی که بین انتخابات و دمکراسی با خواست ها و منافع مردم در سوال قائل شده اید موافقم، اما در عین حال فکر میکنم خیلی وقتها مردم چاره ای ندارند جز آنکه حتی اینگونه انتخابات را به صحنه و سکویی برای ابراز وجود سیاسی خود تبدیل کنند. حال با شرکت نکردن و یا رای دادن به احزاب و شخصیت های خارج از سیستم متعارف که خود این پدیده بورژوازی و انتخابات هایش را دچار نوعی بحران کرده است. به این نکته دوباره برمیگردم.
اما این تمایز و تقابل بین منافع مردم با پارلمان و انتخابات مرا به جوهر اصلی نقدم به انتخابات و دمکراسی بورژوایی میرساند: پارلمان و انتخابات مثل کل دولت مدرن ابزاری در دست طبقه سرمایه دار در مبارزه طبقاتی است. این مبارزه عظیم و تعطیل ناپذیر طبقاتی است که همه چیز را نهایتا تعیین میکند، از جمله خود این دمکراسی و پارلمان و انتخابات را. یادمان نرود که حتی همین حق رای خود محصول مبارزه طولانی طبقه کارگر و جنبش های سوسیالیستی و ضد تبعیض در دو قرن اخیر بوده است؛ چه “حق رای همگانی” که محصول مبارزه جنبش کارگری انگلیس بود، چه حق رای زنان که محصول انقلاب اکتبر و مبارزه سوسیالیستها و جنبش های رهایی زن بود و چه تحقق حق رای سیاهان در خود آمریکا که ثمره “جنبش حقوق مدنی” بود. انتخابات بعنوان وجهی از پدیده وسیع تر دمکراسی، شیوه ای است که بورژوازی برای مشروعیت گرفتن جهت اعمال سلطه و حاکمیت طبقاتی خود از آن استفاده میکند. (خواننده علاقمند برای مطالعه بیشتر را به مقاله “دمکراسی، تعابیر و واقعیت ها” از منصور حکمت رجوع میدهم.) اما نکته من این است که حتی همین مشروعیت گرفتن هم که در مبارزه طبقاتی و اساسا در مبارزه خارج از پارلمان به بورژوازی تحمیل شده است، حالا روی دستش مانده است. یعنی کل سیستم بورژوازی چنان در بحران و در تناقض با منافع مردم است که حتی همین مشروعیت گرفتن صوری هم برایش پر هزینه شده است. حکایت آزادی های سیاسی و از جمله آزادی احزاب نیز که اشاره کردید، حال بهر درجه ای که برقرار باشد، دقیقا همین است. داریم می بینیم که چطور دولتها و پارلمانهای بورژوازی در همان غرب تلاش میکنند تا به بهانه “مبارزه با تروریسم” و “منافع ملی” و غیره آزادی های سیاسی را محدود کنند و با اعتراض عمومی مردم روبرو میشوند و عقب می نشینند.
این واقعیت که مبارزه طبقاتی و مشخصا مبارزه در خارج از پارلمان و در خیابان و کارخانه و دانشگاه و عرصه افکار عمومی فاکتور تعیین کننده در تغییر وضع بنفع مردم کارکن است، این روزها بیش از پیش مورد توجه مردم قرار میگرد. جنبش های ضد کاپیتالیستی که در چند سال گذشته و بویژه در سال ۲۰۱۱ در غرب شاهد بودیم کل سیستم دمکراسی در غرب را بعنوان “دمکراسی یک درصدی ها” محکوم کرد. بر خلاف دوره پس از سقوط شوروی که خیلی ها خودشان دمکرات می نامیدند امروز دیگر طرفداری از دمکراسی مد نیست. مردم حتی در دمکراسی های غربی تا آنجا به انتخابات توجه نشان میدهند که بتوانند از طریق آن امر خود را پیش ببرند. مشکلی که اینجا در غرب وجود دارد نه فقدان آزادی احزاب بلکه فقدان احزاب چپ و رادیکال پرنفود و اجتماعی است که مردم و منافع شان را نمایندگی کنند. این منافع قطعا جز با عبور از کل سیستم بورژوایی و دمکراسی و پارلمان آن بدست نخواهد آمد. اما در فقدان وجود چنین احزابی بخش هایی از مردم از سر امکانگرایی به احزاب یا نمایندگانی در چپ (و بعضا راست) بورژوایی رای میدهند که از سیستم متعارف سیاسی دورترند. برای مثال بسیاری از فعالین “جنبش اشغال” در آمریکا اکنون فعالین کمپین انتخاباتی برنی ساندرز شده اند. در واقع شگفتی ساندرز را باید امتداد جنبش اشغال در عرصه جدال انتخاباتی بورژوازی آمریکا نامید! این روند نه فقط در آمریکا که در بسیاری نقاط در اروپا قابل مشاهده است. برای مثال رای آوردن جرمی کوربن برای رهبری حزب کارگر انگلیس همه مفسرین و سیاستمداران بورژوازی را شگفت زده کرد. اما آنجا هم این شگفتی انعکاس وجود یک چپ اجتماعی قوی و وسیع بود که وقتی خود امکان بروز مستقلی در بستر اصلی سیاست نداشت به چپ ترین چهره یکی از دو حزب عمده بورژوا رای داد. این وقایع البته وضعیت جدیدی بوجود آورده و بورژوازی را نگران کرده است. مفسرین بورژوایی هم فهمیده اند که یک دوره تمام شده و احزابی که چند دهه گذشته میدان دار عرصه سیاست بورژوازی بودند بیش از پیش اعتبار خود را نزد مردم از دست میدهند.
اما آیا این وضعیت به این منجر میشود که مردم از چهارچوبه دمکراسی غربی و یا بقول جنبش اشغال “دمکراسی یکدرصدی ها” فراتر بروند و سیستمی ارائه کنند که منافع واقعی شان را نمایندگی کند ؟ بنظرم این نهایتا بستگی به شکل گرفتن احزاب چپ و رادیکالی دارد که افق روشن سوسیالیستی و کمونیستی داشته باشند و بتوانند پتانسیل و زمینه بسیار خوبی که اکنون وجود دارد را در وجوه و سطوح مختلف مبارزه طبقاتی برای برقرای یک جامعه متعالی و انسانی و آزاد و برابر، متشکل و رهبری کنند.
انترناسیونال: انتخابات این دوره ریاست جمهوری در آمریکا به لحاظ متعددی با انتخابات پیشین متفاوت است. یک واقعیت این است که کاندیداهای “افراطی” هر دو حزب از موقعیت ویژه ای در انتخابات مقدماتی برخوردار شده اند. در یک طرف دانالد ترامپ٬ لومپن – میلیاردری که پیشتاز صف جمهوریخواهان است و در طرف دیگر برنی سندرز که خود را یک “سوسیال دمکرات” میداند. ارزیابی شما از این شرایط اجتماعی ویژه سیاسی در آمریکا چیست؟
حمید تقوایی: این شرایط قبل از هر چیز نشانه رویگردانی مردم آمریکا از دو حزب حکومتی (دموکرات و جمهوریخواه) و بی اعتمادی آنان به سیستم دولتی است. روند رو به افزایش بی اعتمادی مردم به نظام سیاسی و اقتصادی موجود در کشورهای غربی مساله و موضوع مورد بحث رسانه ها و صاحبنظران غربی در چند سال اخیر بوده است. از جمله هفته نامه اکونومیست در شماره ویژه ژانویه ٢۰١٥ در سرمقاله خود تحت عنوان “بیماری غرب” به این موضوع پرداخت. در این مقاله با استناد به آمار و نتایج یک همه پرسی عمومی از جانب موسسه گالوپ اعلام شده بود که نزدیک به ۸۰ در صد مردم آمریکا نسبت به سیستم سیاسی و حکومتی در آمریکا بی اعتماد هستند. آنچه در انتخابات اخیر شاهد هستیم تاکیدی بر این ارزیابی هفته نامه اکونومیست است. دانالد ترامپ و برنی سندرز هیچیک کاندیداهای سنتی و کلاسیک احزاب حکومتی آمریکا نیستند، هر دو خود را ضد سیستم anti establishment) ) میدانند و بهمین دلیل با اقبال عمومی مواجه شده اند. ترامپ یک سرمایه دار میلیاردر است که از یک موضع راسیستی و راست افراطی از وضعیت موجود انتقاد میکند. راسیسم و خارجی ستیزی یک عارضه نظام سرمایه داری است که معمولا در شرایط بحران اقتصادی- سیاسی عود میکند و در شرایط امروز آمریکا ترامپ این گرایش را نمایندگی میکند.
در قطب مقابل برنی سندرز قرار دارد که صریحا خود را سوسیالیست میداند و با شعار انقلاب سیاسی پا بعرصه مبارزه انتخاباتی گذاشته است. او از اصلاحاتی – نظیر بهداشت و آموزش رایگان- صحبت میکند که در سیاست آمریکا بدیع و رادیکال محسوب میشود. تا چند سال قبل حتی تصور این امر مشکل بود که یک کاندید انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا با ادعای سوسیالیسم و انقلاب سیاسی با چنین استقبالی از جانب مردم مواجه بشود. به نظر من ساندرز به نوعی جنبش اشغال را نمایندگی میکند. یک تم اصلی مناظره ها و سخنرانیهای انتخاباتی او نقد موقعیت ویژه و ممتاز وال استریت و یک درصدیهای حاکم است و این موضوعی است که جنبش اشغال در سال ٢۰١١ در آمریکا و اروپا و در یک سطح جهانی مطرح کرد و در مرکز توجه افکار عمومی مردم بویژه در غرب قرار داد. آن جنبش نتوانست خود را متشکل و متحزب کند اما امروز همان ضروریات و گرایش عمومی ای که به جنبش اشغال شکل داد افرادی نظیر برنی سندرز را در آمریکا و جرمی کوربین را در انگلستان بجلو رانده است. روشن است که نه جنبش اشغال و نه بخصوص سیاستمدارانی نظیر سندرز و کوربین یک نقد و اعتراض عمیق و پایه ای به ریشه های کاپیتالیستی مسائل و مصائب توده مردم در این کشورها را نمایندگی نمیکنند اما نفس مطرح شدن گفتمان سوسیالیسم و نقد یک درصدیهای حاکم و انقلاب سیاسی نشاندهنده به چپ چرخیدن جوامع غربی است. سر بلند کردن راست افراطی را نیز باید عکس العمل طبقه حاکمه به این شرایط دانست. فصل مشترک هر دو گرایش نقد وضع موجود است یکی از موضع چپ و پیشرو و دیگری از موضع راست و ارتجاعی.
به نظر من نتیجه انتخابات در آمریکا هر چه باشد فصل تازه ای ای در سیاست این کشور باز شده است که مهمترین خصیصه اش قطبی شدن بیشتر جامعه بین یک درصدیها و نود و نه درصدی ها است. در شرایط حاضر امثال ترامپ و سندرز این پولاریزاسیون را نمایندگی میکنند اما اینها تنها چهره های گذرائی هستند که راه را برای تقابل هر چه بیشتر بین چپ و راست در صحنه سیاست آمریکا هموار میکنند. در تحلیل نهائی سرنوشت سرمایه داری بحرانزده جهانی را این تقابل رقم خواهد زد.
انترناسیونال: آیا شرایطی که منجر به چنین قطب بندی سیاسی ای در آمریکا شده مختص این جامعه است؟ عروج و قدرت گیری احزاب عموما چپ در یونان و اسپانیا و همچنین تحول در حزب کار انگستان چه تشابهات و تفاوتهایی با شرایط کنونی در آمریکا دارد؟
کاظم نیکخواه: فکر میکنم علت اساسی تحولی که صورت گرفته یعنی گرایش جامعه به چپ در همه این کشورها یکی است و آنهم فضای اعتراض و خشم و فاصله گرفتن هرچه بیشتر مردم از شکاف فزاینده طبقاتی و سرمایه داری افسار گسیخته را بازتاب میدهد. این روند در واقع با شکست سیاستهای میلیتاریستی نئوکنسرواتیستها و نئولیبرالها و کلا هژمونی طلبی آمریکا شروع شد. بعد بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ زنگ خطر را برای کل مردم در همه این کشورها به صدا در آورد. در آمریکا اوباما با شعار تغییر و بیمه های اجتماعی و درمانی کارزار انتخاباتی اش را به جریان انداخت و به عنوان یک شخصیت نامتعارف برنده شد. اما این سالها به همه نشان داد که او کار اساسی ای نمیتواند یا نمیخواهد از پیش ببرد. در یونان و اسپانیا و انگلستان راستها و محافظه کاران قدرت را به دست گرفتند و جامعه خودرا بیشتر و بیشتر در تقابل با آنها یافت. در واقع در این کشورها و خیلی کشورهای دیگر سرمایه داری جامعه دارد این گرایش را هرچه بیشتر از خود نشان میدهد که باید از احزاب اصلی سنتی حاکم عبور کرد. این یک نوع اعتراض به سیاستهای سرمایه داری بازار آزاد است که دارد خودرا به شکل تمایل بخش زیادی از مردم به چپ و سوسالیسم نشان میدهد.
اما کشورهایی که اشاره کردید با هم تفاوتهای جدی ای را هم نشان میدهند. بعنوان نمونه در آمریکا کلا آنچنان طی دوره جنگ سرد گفتمان چپ و سوسیالیسم را عقب رانده اند که نفس سخن از ابتدایی ترین بیمه های اجتماعی تحت نام سوسیالیسم توسط راستها مورد حمله و تعرض قرار گرفته است. تامینات اجتماعی ای عملا وجود ندارد. یا در حد بسیار پایینی است که قابل مقایسه با مثلا انگلستان و حتی یونان و اسپانیا نیست. به همین دلیل آنچه در امریکا سوسیالیستی خوانده میشود در اروپا بنام سوسیال دموکراسی نامیده میشود. برای مثال تاکیدات ساندرز روی بیمه ها و تامین اجتماعی و امثالهم برای جامعه آمریکا بسیار جلو است اما در اروپا اینها عملا سالها قبل با مبارزات کارگران و سوسیالیستها و جناح چپ جامعه به سیستم موجود تحمیل شده و پیاده شده و طی این سالها دولتهای مختلف از جمله همین دولت کنونی راستگرای محافظه کار در انگلستان هدفش را این قرار داده است که از گوشه هایی از بیمه های درمانی و بازنشستگی و بیمه های اجتماعی و غیره بزند. در سالهای قبل هم دولت تونی بلر گوشه هایی از آن را هرس کرد. در اسپانیا هم احزاب راست در قدرت تلاششان این بود که در دوره بحران از بیمه های اجتماعی بزنند و همین باعث اعتراضات و تظاهرات و مبارزات وسیعی توسط مردم شد که نهایتا آنها را کنار زد و به روی کار امدن “سیریزا” که یک ائتلاف چپ است و خودرا سوسیالیست میخواند انجامید. در یونان هم احزابی مثل پودموس بسیار چپ تر ساندرز و کوربین هستند و به قدرت نزدیک شده اند.
این را هم باید بوضوح تاکید کنم که گفتمانی که این جریانات در حمله به ثروتهای بیکران یک درصدی ها و سیاستهای نئولیبرالی و کنسرواتیستی و پروار شدن یک درصد مفتخور راه انداخته اند بسیار مهم و امید بخش است. اما شخصا امید زیادی به دستاوردهای خیلی جدی از جانب این جریانات و این احزاب ندارم. نه به دلیل اختلافات سیاسی و آرمانی. بلکه با مراجعه به واقعیت میشود این را دید و لمس کرد. مردم تغییر واقعی میخواهند. مردم بیکاری نمیخواهند، بی تامینی نمیخواهند، جنگ و نا امنی نمیخواهند. درجا زدن و عقب گرد و فقر نمیخواهند. این را دارند هرروز در این کشورها فریاد میزنند. بدون حمله به پایه های سیستم سرمایه داری و یکه تازی کل این حاکمین نمیشود این ها را انجام داد. ای کاش میشد با یک انتخابات فاصله فقر و ثروت را کم کرد و ناامنی و جنگ و میلیتاریسم را پایان داد. اما نمیشود. برای مثال برنی ساندرز اگر هم احیانا به حکومت برسد درسیستم موجود حاکم در آمریکا کار چندانی فکر نمیکنم بتواند انجام دهد. اگراوباما اصلاحات نیم بندش را نتوانست به پیش ببرد و ناچار شد از خیلی از جنبه های آن کوتاه بیاید و به یک شیر بی یال و دم و کوپال بنام بیمه های درمانی اوبامایی رضایت دهد، ساندرز و جناح چپ او با مقاومت جدی تری از جانب بورژوازی بزرگ آمریکا مواجه خواهند شد. کوربین در انگلستان بیشتر از ساندرز این شانس را دارد که با حزب کارگر به قدرت برسد. در اسپانیا هم این انتظار را میشود داشت که حزب پودموس در حکومت شریک شود یا قدرت را در مقطعی به دست بگیرد. چپهای یونان هم که با سیریزا فی الحال در قدرت هستند.
اما همه اینها خواه یا نا خواه با احترام به قوانین و مالکیت و سیستم بدور از منطق سرمایه داری میخواهند اصلاحاتی انجام دهند. که خود این هم میتواند مثبت باشد. اما بهیچ وجه پاسخ گوی اعتراض اجتماعی نیست. سرمایه داری طی دو سه دهه گذشته بسیار ضد انسانی تر و هارتر وغیرقابل تحمل تر شده است. مسبب جنگ و نا امنی و فقر و فلاکت در همه دنیاست. شکاف فقر و ثروت را به حد عظیمی گسترش داده است. این ثروت های عظیم با خود قدرت زیادی هم را هم در دست تعدادی معدود متمرکز کرده است. که به سادگی با هیچ اصلاح و رفرمی نمیشود آنرا کنار زد. اینها ساده ترین رفرم را هم بر نمی تابند. اینجاست که به نکته اصلی حرف میرسم که فکر میکنم مردم این کشورها خیلی زود متوجه خواهند شد که باید دست به ریشه برد. متوجه میشوند که به سیاستها و احزاب دیگری نیاز دارند. الان هم خیلی ها متوجه شده اند. اما این جنبش و این فضایی که ایجاد شده بیشتر از این زورش نمیرسد. مطمئنم که در آینده نزدیک حتما آلترناتیو های ریشه ای تر و کمونیستی تر پا خواهند گرفت و جلو خواهند آمد.
انترناسیونال: چه ارزیابی و یا نقدی به پلاتفرم انتخاباتی برنی سندرز دارید؟ بسیاری معتقدند که این مطالبات در جامعه آمریکا در شرایط کنونی عملی نیست؟ تخیلی است! واقعیت کدام است؟ موضع کمونیستی در قبال این گرایش چیست؟ راه پیشروی این گرایش کدام است؟
علی جوادی: اجازه دهید قبل از آنکه به اجزاء پلاتفرم برنی سندرز اشاره کنم به نکته ای ویژه در مورد نفس وجود یک “سوسیالیست” در انتخابات آمریکا اشاره مختصری بکنم. بنظر من یک رکن آنچه که توجه بسیاری را به سوی سندرز جلب کرده است٬ نه الزاما اجزاء این پلاتفرم و یا “رادیکالیسم” ویژه و خارق العلاده پلاتفرم سندرز است٬ بلکه اینکه کاندیدایی با سابقه “سوسیالیستی” در چنین جایگاهی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا قرار گرفته است. برای درک اهمیت این مساله کافی است نگاهی به تبلیغات جنگ سردی رسانه های آمریکا و تبلیغات ویژه این نهادهای سرمایه پس از سقوط بلوک شرق بیندازیم. تبلیغات گوش خراشی که از هر گوشه ای فریاد زده میشد: سوسیالیسم و کمونیسم شکست خورده است٬ کمونیسم تمام شد. مبارزه برای آرمانهای والای انسانی شکست خورد. تلاش برای جامعه ای مبتنی بر رفع نیازهای شهروندان جامعه و نه سود سرمایه به پایان رسید. حال در انتخابات بالاترین مقام اجرایی در آمریکا٬ شخصی مورد توجه بخش قابل ملاحظه ای از جامعه قرار گرفته است که دارای سابقه “سوسیالیستی” است. نفس این مساله نشان پوچ بودن تمام آن تبلیغات و فریادهای گوش خراش است. گویی آب در لانه مورچگان افتاده است. چنین تصور و انتظاری نداشتند. باور اینکه کاندیدایی با سابقه نوعی از سوسیالیسم در انتخابات خودشان پیشتاز است٬ برای هیات حاکمه آمریکا یک شوک است. نوعی “شوک و بهت”. و این واقعیت بیش از هر چیز نیاز جوامع بشری به سوسیالیسم و تغییر رادیکال از زندگی توده های مردم را بیان میکند.
رکن دیگر اهمیت “سندر” در جنجالهای انتخاباتی کنونی در این است که یک کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا اساسا بر مبنای سیاست “نه” به وضع و روند موجود٬ نقد غولهای مالی سرمایه و وال استریت و ۱ درصدی های جامعه٬ در سیاست آمریکا دارد به جلو رانده میشود. کاندیدایی از درون هیات حاکمه ویژگی های بسیاری از هیات حاکمه را به نقد و چالش کشیده است. این پدیده ای غیر متعارف در سیاست انتخاباتی آمریکا است.
پدیده سندرز٬ و به نظرم میتوان از پدیده ای بنام سندرز نام برد٬ ویژگی اش در شکستن تابوهای بسیاری در جامعه آمریکا است. سوسیالیسم اکنون به درجات زیادی به یک نام عام در سیاست روز آمریکا تبدیل شده است. سوسیالیسم دیگر پدیده ای مختص الیت سیاسی و یا حاشیه جامعه نیست. ۹۹% ها در تقابل با اقلیت ۱% استثمارگر به روایتی روزمره در جامعه است. مقابله و تلاش برای افشای نقش غولهای مالی حامی کاندیداهای اصلی دو حزب حاکم واقعیتی جدیدی در سیاست آمریکا است. “انقلاب” و “انقلاب سیاسی” هم اکنون بطور مکرر در رسانه های بستر رسمی آمریکا به گوش میخورند.
اما برنی سندرز یک سوسیالیست به معنای مارکسیستی کلمه نیست. به گفته خودش یک “سوسیال دمکرات” است. سندرز دارای پلاتفرمی برای دگرگونی مناسبات اقتصادی و سیاسی حاکم بر جامعه آمریکا نیست. خواهان لغو کار مزدی نیست. خواهان نابودی استثمار کارگر در جامعه نیست. خواهان اشتراکی شدن ابزار تولید و توزیع اجتماعی نیست. خواهان نابودی سرمایه داری نیست. خواهان از میان بردن شکاف طبقاتی نیست. به این اعتبار یک سوسیالیست کارگری نیست. سوسیالیسم اش اساسا نوعی سوسیالیسم بورژوایی است. او بعضا منتقد سیاست جنگ طلبی آمریکا است٬ اما میخواهد کل ماشین نظامی و میلیتاریستی آمریکا را دست نخورده نگهدارد. در کلیت خود به دنبال اصلاحاتی در چهارچوب مناسبات بورژوایی موجود در جامعه آمریکا است. سندرز در کمپین های تبلیغاتی خود صحبت از “انقلاب” میکند٬ اما انقلاب مطرح شده یک دگرگونی بنیادی و زیر و رو کننده در جامعه آمریکا نیست. اساسا رفرم و تغییرات محدودی در مناسبات موجود در جامعه است.
پلاتفرم اثباتی سندرز دارای سه محور اساسی است. ۱-افزایش حداقل دستمزد به سطحی که تامین کننده یک زندگی قابل قبول در جامعه آمریکا باشد. ۲-ایجاد سیستم بیمه درمان عمومی و مجانی برای همگان. ۳- تحصیل رایگان در تمامی سطوح در دانشگاههای دولتی. این اقدامات در برخی از کشورهای اروپایی یک واقعیت روزمره است. در بخش وسیعی از بلوک شرق یک واقعیت غیر انکار بود. اما همین مطالبات در جامعه آمریکا که هر درجه مسئولیت دولت در قبال جامعه اقدامی سوسیالیستی قلمداد میشود٬ اکنون مهر سوسیالیسم بر پیشانی دارد. اما همانطور که گفتم اهمیت پدیده سندرز نه در پلاتفرم اثباتی آن بلکه در تبلیغات سلبی آن است.
آیا این مطالبات عملی است؟ تردیدی نیست. آمریکا ثروتمند ترین جامعه جهان معاصر است. نه تنها این مطالبات بلکه کل پروژه تحول سوسیالیستی جامعه و تامین یک زندگی مرفه و آزاد و برابر برای همگان بسادگی میسر است. راه دوری نباید رفت. برای تحقق مطالبات سندرز کافی است که چند درصد از بودجه نظامی و میلیتاریسم این غول عظیم به نفع جامعه و رفاه شهروندان کاسته شود. کافی است جلوی لشگر کشی گاه و بیگاه این ماشین آدم کشی را گرفت. آنها که از عدم امکان تحقق این مطالبات در جامعه آمریکا صحبت میکنند٬ اگر ریگی به کفش نداشته باشند٬ شاید نمیخواهند دستی به تغییر اولویتهای سیاسی حاکم بر جامعه بزنند. مساله اینجاست که آیا اراده لازم برای چنین تغییری موجود است؟ آیا سندرز٬ با فرض اینکه به قدرت برسد٬ چنین پروژه ای را با اتکاء به نیرویی که در پشتیبانی از او بسیج شده است به جلو خواهد برد؟ در اینجا جای تردید بسیاری وجود دارد.
راه پیشروی سندرز در شرایط کنونی تاکید و گسترش دامنه مطالبات رادیکال و توده ای در جامعه آمریکا است. هر گونه راست روی و یا آب ریختن در سیاستها و مطالبات رادیکال تنها منجر به سست و متزلزل شدن حرکت این پدیده در شرایط حاضر خواهد شد.
ما کمونیستهای کارگری از هر درجه پیشرفت بسوی تحقق مطالبات توده های کارکن در جامعه قاطعانه حمایت میکنیم و تلاش برای تحقق این مطالبات را تحقق بخشی از خواستهای خود میدانیم. اما در عین حال تاکید میکنیم که تنها حرکت بسوی خلع ید از سرمایه بر شئونات زندگی و جامعه٬ نابودی مناسبات استثمارگرایانه سرمایه داری حاکم بر جامعه است که میتواند پایانی بر این مصائب ریشه ای موجود در جوامع سرمایه داری و از جمله آمریکا باشد. سندرز اگر میخواهد موفق شود٬ باید در این راه گام بردارد. راه دیگری نیست!