حمید تقوایی:
“کارشناسان سیاست خارجی مدتهاست خواهان چیزی هستند که آنرا “نظم جهانی” می نامند. نگرانی آنها اینست که ساختار بین المللی در حال پوسیدن است. … در مقطع حاضر مدیریت دنیا بنحو استثنائی سخت به نظر میرسد. شهروندان از نخبگانی که بر آنها حکومت میکنند به ستوه آمده اند …”
این اظهار نظر ادیتور خارجی هفته نامه اکونومیست در مقاله ای در شماره ویژه این نشریه بمناسبت فرا رسیدن سال ٢۰۱٥ است. عنوان این مقاله “بی نظمی جهانی” است. هفته نامه اکونومیست بعنوان یک نشریه معتبر جناح راست بورژوازی دنیا خود یک مبلغ و مدافع فعال نظم نوین جهانی، یعنی استراتژی نئوکنسرواتیسم میلیتاریستی آمریکا برای تحقق هژمونی خودش بر دنیای پسا شوروی بود. در این نوشته به شکست این استراتژی اشاره ای نشده اما این ابراز نگرانی از بی نظمی جهانی خود اعتراف به نافرجامی سیاست نظم نوین سرمایه داری است.
پوسیدگی نظم سرمایه و نارضائی مردم
رویدادهای ٢۰۱٤ در یک مقیاس کلان و عمومی، همانطور که نویسنده مقاله اکونومیست شاید بی آنکه خود بخواهد به آن اشاره میکند، حاکی از “پوسیدگی ساختار جهانی” سرمایه داری و “به ستوه آمدن مردم دنیا از حکومتگران” است: بمیدان آمدن مردم اوکراین علیه الیگارشی مالی حاکم بر این کشور و تقابل روسیه و کمپ غرب در این رابطه، عروج هارترین شاخه های اسلام سیاسی نظیر بوکو حرام و داعش، جنگ هفت هفته ای اسرائیل و حماس در نوار غزه، تعمیق شکاف بین اردوی فقر و ثروت در سطح جهانی و پرفروش شدن کتاب سرمایه داری قرن بیست و یکم که موضوع محوریش همین تفاوت ثروت میان نود و نه درصدیها و یک درصدی ها است، تطهیر طالبان از سوی دولت امریکا، عقب رانده شدن نیروهای اسلامی بوسیله مردم تونس، تداوم بحران سیاسی در یونان و اسپانیا و بسط نفوذ احزاب چپ در این کشورها، اعتراضات گسترده مردم آمریکا در بیش از هفتاد شهر علیه تبعیض نژادی و جنایات پلیس علیه سیاهپوستان در آن کشور و غیره و غیره. در همه این تحولات میتوان بروشنی نارضائی عمومی توده مردم و عمق پوسیدگی دولتها و نیروهای حاکمه را مشاهده کرد. این رویدادها در شرایط نوین توازن قوای طبقاتی در دنیای پس از جنگ سرد ریشه دارد و در پایه ای ترین سطح صفبندی دو قطب کار و سرمایه را در برابر یکدیگر منعکس میکند.
در تحلیل نهائی آنچه زمینه مشترک این رویدادها و تحولات را تشکیل میدهد سردرگمی و بی افقی استراتژیک بورژوازی جهانی در قرن بیست و یکم است. پس از گذشت بیش از ٦ سال از فروپاشی وال استریت، هنوز سرمایه داری جهانی کمر راست نکرده است. اروپا همچنان با رکود اقتصادی و نرخ بالای بیکاری و دیگر پس لرزه های اقتصادی و سیاسی زلزله ای که در زمستان ٢۰۰۸ بنیادهای عینی و فکری جهان سرمایه را درهم ریخت دست بگریبان است. این شرایط در کشورهائی نظیر یونان و اسپانیا به یک بحران مزمن سیاسی منجر شده است و یکی از نتایج این وضعیت محبوبیت و بسط نفود احزاب چپ در این کشورها است. اما در دیگر کشورهای غربی ظاهرا با ثبات تر نیز نارضائی مردم از دولتها و کلا دستگاه حاکمه در سال گذشته به رکوردهای تازه ای رسید (در آمریکا نارضائی از اوباما به سطح نارضائی عمومی از جرج دبلیو بوش در آخرین ماههای ریاست جمهوریش تنزل یافته و در فرانسه محبوبیت فرانسوا اولاند رئیس جمهور آن کشور تا سطح بیسابقه ۱٣ در صد سقوط کرده است). اما مساله بورژوازی جهانی از نارضائی مردم از کابینه ها و رئیس دولتها فراتر میرود. معضل آنها بی اعتمادی فزاینده مردم و رویگردانی آنها از کل سیستم حکومتی بورژوازی است؛ امری که جنبش اشغال در غرب، با شعار نود نه درصدیهای علیه یک در صدیها، آنرا به یک موضوع سیاسی – اجتماعی معرفه و شناخته شده در یک مقیاس جهانی تبدیل کرد.
تشدید نابرابری اقتصادی
جنبش اشغال انعکاس نارضائی توده ای از کل دموکراسی و دستگاه حاکمیت بورژوائی در موفقترین نمونه هایش یعنی در کشورهای غربی بود. جنبش اشغال فروخوابید اما ٢۰۰۱٤ نشان داد که زمینه های سیاسی و اقتصادی جنبش اشغال و گرایش و خواست توده ای به تغییرات اساسی نه تنها پایان نیافته بلکه تعمیق و تشدید شده است. نشریه اکونومیست در سرمقاله خود از “دموکراسی بیمار غرب” صحبت میکند و نسبت به بی اعتمادی فزاینده توده مردم از “دستگاه و شیوه حکومت”- که در آمریکا به بیش از ۸۰ درصد رسیده است- هشدار میدهد. بر متن این این نارضائی وسیع و بنیادی است که وقتی کتابی با عنوان “سرمایه داری در قرن بیست یکم” به تفاوت فاحش و تشدید شونده ثروت میان درآمدهای ناشی از مالکیت و ناشی از کار میپردازد و با آمار و عدد و رقم ثابت میکند که این تفاوت در خود مناسبات نظام سرمایه داری ریشه دارد، در لیست پر فروشترین کتابهای سال ٢۰۱٤ قرار میگیرد. نویسنده این کتاب، توماس پیکتی، یک آکادمیسین اقتصاددان فرانسوی است که میگوید کاپیتال مارکس را نخوانده و حتی خود را چپ هم نمیداند، اما با این حال رسانه ها و صاحبنظران کتابش را با کاپیتال مارکس مقایسه میکنند و در مورد راههای توصیه شده در این کتاب برای نجات کاپیتالیسم از وضعیت بحرانی حاضر به بحث و ابراز نظر میپردازند.
در سال گذشته دره عمیق فقر و ثروت میان یک درصدیهای حاکم و توده مردم به چنان ابعاد باور نکردنی ای رسید – موسسه آکسفام اعلام کرد که ثروت ۸٥ نفر از ثروتمند ترین مردم دنیا باندازه ثروت نیمی از مردم کره ارض است- که حتی کلان سرمایه دارن و کارشناسان دورنگرشان در اجلاسهای جهانی خود اعلام کردند این وضعیت قابل ادامه نیست و نسخه هائی برای مرمت و اصلاح کاپیتالیسم پیشنهاد کردند که البته نه در چارچوب سرمایه داری عملی بود و نه هیچ دولتی آنرا جدی گرفت.
روند ثروتمند تر شدن ثروتمندان و فقیرتر شدن فقرا یک خصیصه ذاتی سرمایه داری است که در تمام طول تاریخ سلطه سیاسی و اقتصادی سرمایه – همانطور که توماس پیکتی با عدد و رقم نشان میدهد – ادامه داشته است اما آنچه تازه است اعتراف رسانه ها و آکادمسینها و حتی دولتها و نهادهای جهانی سرمایه داری نظیرمجمع اقتصاد جهانی داوس و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و غیره به ناممکنی ادامه این وضعیت و هشدار و توصیه به دولتها برای چاره جوئی است. از این نقطه نظر دهه دوم قرن حاضر و بخصوص مشخصا سال گذشته دوره ویژه و شاخصی است.
خاورمیانه مظهر نظم ورشکسته سرمایه داری
خاورمیانه قرار بود مدل موفقی از نظم نوین سرمایه داری بدست بدهد. اما ظهورو قدرتگیری داعش در سال گذشته آخرین میخ بر تابوت استراتژی نظم نوین جهانی بود. البته پوشش تبلیغی – دیپلماتیک نظم نوین، یعنی ادعای پایان جنگها و کشمکشها و کلا مبارزه طبقاتی و تا آنجا که به خاورمیانه مربوط میشود، صدور دموکراسی به قدرت بمب و توپ و تانک ناتو و سر بر آوردن یک خاورمیانه بزرگ و دموکراتیک از دود و آتش هجوم نظامی به افغانستان و عراق، از مدتها قبل پوچی و بی اعتباری خود را نشان داده بود. ظهور داعش آخرین حلقه در ورشکستگی مضمون واقعی “نظم نوین” یعنی تثبیت هژمونی آمریکا بر خاورمیانه و به تبع آن بر کل دنیای پس از جنگ سرد بود.
داعش محصول استراتژی نظم نوینی و شکست این استراتژی هر دو است. این نیروی فوق ارتجاعی و فاشیست اسلامی بر زمینه شرایط عراق و سوریه شکل گرفت اما محصول مستقیم رقابتها و کشمکشهای منطقه ای ترکیه و عربستان و امارت و جمهوری اسلامی بر زمینه خلاء قدرتی است که شکست ضعف آمریکا در منطقه بوجود آورده است. از زاویه جنبش اسلام سیاسی ظهور داعش به معنی اعلام جنگ داخلی در درون این جنبش بود. به این معنی سال ٢۰۱٤ نقطه عطفی در جنبش اسلام سیاسی است: نقطه رو در رو قرار گرفتن شاخه سنی و شیعی در این جنبش که در دو دهه اخیر با وجود اختلافات و تمایزاتشان یک جبهه واحد ضد آمریکائی را تشکیل میدادند. هویت کل نیروهای اسلام سیاسی – از طالبان و القاعده و حماس و حزب الله و جمهوری اسلامی و غیره- مقابله با آمریکا است. اما داعش وظیفه و رسالت سیاسی خود را نه غربستیزی و مقابله با آمریکا و حتی اسرائیل، بلکه جنگ با نیروها و دولتهای شاخه شیعی اسلام سیاسی تعریف کرده است. البغدادی در جریان جنگ غزه در تابستان گذشته اعلام کرد با اسرائیل جنگ ندارد بلکه هدفش مبارزه با مرتدین – یعنی دولت عراق و سوریه و جمهوری اسلامی و کلا هر نیروی اسلامی غیر سلفی- است. این رسالت سیاسی البته ربطی به ایدئولوژی اسلامی داعش ندارد، بلکه همانطور که اشاره شد با رقابتهای منطقه ای عربستان- ترکیه- امارات علیه جمهوری اسلامی- دولت عراق- دولت سوریه کاملا منطبق و حاصل آنست. از این نقطه نظر داعش مظهر با خود درگیر شدن جنبش اسلام سیاسی است. و این بنوبه خود میتواند برای دولت آمریکا و متحدین غربی اش دریچه تازه ای برای احیای موقعیت از دست رفته شان و بازسازی سرپلها و یارگیریهای تازه برای تامین اهداف و منافعشان در خاورمیانه باز کند. از نظر خدمات متقابل تروریسم میلیتاریستی غرب و تروریسم اسلامی تفاوتی میان داعش با دیگر شاخه های اسلام سیاسی وجود ندارد.
کوبانی و مردم دنیا
اما از نقطه نظر مردم منطقه و مردم جهان سال ٢۰۱٤ نه سال داعش بلکه سال مقاومت مردم کوبانی بود. جنایت داعش همانند جنایات بوکوحرام به صدر اخبار رفت و دل مردم جهان را بدرد آورد اما این مقاومت مردم کوبانی بود که باعث شد اعتراضات مردم و نیروهای چپ و آزادیخواه در سطح جهانی از محکوم کردن داعش فرتر برود. در روز “همبستگي جهاني براي كوبانی و انسانيت” که از طرف نیروها و چهره های سرشناس چپ جهانی – از جمله نوآم چامسکی و مریم نمازی- فراخوان داده شده بود، هزاران نفر از مردم آزادیخواه دنیا به خیابان آمدند. آنچه حمایت مردم دنیا را جلب کرد نه ائتلاف سر هم بندی شده دولت آمریکاعلیه داعش بود و نه تحرکات و مانورهای دولتها و نیروهای محلی بلکه مقاومت جانانه مردم یک شهر کوچک در دفاع از زندگی و خواستهای انسانیشان در مقابل و مستقل از کلیه این نیروها بود. در این میان حزب ناسیونالیست پ ی د نقش فعالی در سازماندهی و رهبری مقاومت مردم کوبانی ایفا کرد اما مقاومت مردم کوبانی نه از سر خواستها و مطالبات ناسیونالیستی است و نه در ادامه تغییرات و استحاله پ ی د به یک حزب ناسیونالیستی ظاهرا “خوشخیم و طرفدار مردم” و یا حتی یک نیروی ضد اسلام سیاسی. تجربه مقاومت کوبانی در ادامه و در راستای انقلابات منطقه و اعتراضات بر حق توده ای در چند سال اخیر قرار میگیرد و باید امیدوار بود و تلاش کرد که این تجربه زمینه دخالتگری و سربلند کردن نیروهای چپ متشکل و تحزب یافته در مقابله با نیروها و دولتهای اسلامی و کل نیروهای ارتجاعی در منطقه را فراهم بیاورد. (برای توصیحات بیشتر در این زمینه خواننده را به مقاله “مقاومت کوبانی …” در انترناسیونال شماره ٥۸٥ رجوع میدهم.)
بحران حکومتی در اوکراین و یونان و اسپانیا
یکی از اولین تحولات سال گذشته که نارضایتی مردم از حکومت بستر اصلی آنرا تشکیل میداد بحران اوکراین بود. بحران اوکراین بر خلاف تبیین سطحی دولتها و ژورنالیسم رسمی ناشی از کشمکش میان روسیه و غرب نبود. این شکل و قالبی بود که بحران به خود گرفت اما بدون جنبش اعتراضی وسیع مردم علیه اولیگارشی مالی حاکم – از هر دو قطب پرو غربی و پرو روسی- که اشغال بیش از سه ماه میدان استقلال کیف بوسیله مردم معترض مظهر آن بود، تقابل و کشمکش میان روسیه و غرب بر سر اوکراین اساسا شکل نمیگرفت. بدون اعتراضات توده ای مساله حکومت در اوکراین هم مثل دیگر کشورهای اروپاش شرقی میتوانست حل و فصل بشود.
امروز حرکات اعتراضی مردم فروخوابیده و بحران اوکراین تماما در تقابل میان روسیه و کمپ غرب خود را نشان میدهد. اما آن مسائل اقتصادی سیاسی که موجب بحران اوکراین شد، همانند بحران یونان و اسپانیا، همچنان بن بست و بحران مزمن سیاسی و اقتصادی بورژوازی در این کشورها است. وضعیتی که به یک بحران حکومتی تبدیل شده و بورژوازی جهانی در چشم انداز و آینده قابل پیش بینی راه حلی برای آن ندارد. تفاوت میان اوکراین و یونان و اسپانیا تنها در اینست که اوکراین در دوره جنگ سرد به کمپ شوروی متعلق بود و در همسایگی روسیه واقع شده است. و بهمین دلیل ناسیونالیسم عظمت طلب روس که بوسیله پوتین نمایندگی میشود نمیتواند به وجود یک دولت تماما پرو غربی در این کشور رضایت بدهد. البته اگر سرمایه داری بازار آزاد میتوانست حتی نیمی از وعده وعیدهائی که بعد از فروپاشی دیوار تبلیغ میکرد عملی کند جای چندانی برای مانور پوتین و جاه طلبلی های ناسیونالیسم عظمت طلب روس باقی نمیماند. بحران اوکراین تا جائی که به کشمکش بین روسیه و غرب مربوط میشود در واقع جلوه دیگری از ناتوانی آمریکا و کل کمپ غرب در تامین و تثبیت هژمونی اش بر دنیای بعد از جنگ سرد است.
ایران در سالی که گذشت
در هیچ کشوری مانند ایران پوسیدگی نظم سرمایه و درماندگی و در عین حال توحش حکومتگران، و در مقابل آن نارضائی و اعتراضات عمیق و گسترده مردم بارز و برجسته نیست. رسانه های رسمی مذاکرات غرب و جمهوری اسلامی بر سر پروژه هسته ای و بی نتیجه و معلق ماندن آنرا مهمترین تحول سیاسی سال گذشته در رابطه با ایران معرفی میکنند اما حتی نافرجامی این مذاکرات نیز خود انعکاسی از درماندگی حکومت در مقابله با جامعه ایران است. حکومتی که بر آتشفشان خشم مردم نشسته لرزان تر و بی ثبات تر از آنست که بتواند تغییری در استراتژی ضدیت با شیطان بزرگ ایجاد کند و همچنان در قدرت باقی بماند. مردمی که منتظر فرصت نشسته اند به او امان نخواهند داد. این اساس بن بست سیاست مذاکرات با آمریکا است که در کشمکش جناحها بر سر مساله اتمی از جمله از جانب کیهان شریعتمداری با هشدار در مورد “سوء استفاده ضد انقلاب” از هر درجه نزدیکی با امریکا علنا مطرح و اعلام میشود.
اما مساله رابطه با غرب تنها خبر داغ مربوط به اوضاع ایران نبود. بجای گذاشتن رکوردهای تازه جهانی در زمینه اعدامها و افزایش تعداد زندانیان و از سوی دیگر ابعاد باورنکردنی فساد دولتی و دزدیهای نجومی ایت الله ها و مقامات حکومتی به یک خبر عادی رسانه های ایران در سال گذشته را تشکیل میداد.
در سال گذشته حکومت جمهوری اسلامی نه تنها در زمینه دزدی و غارت اموال مردم و ثروتهای جامعه، بلکه درجه توحش و قساوت اش در برخورد به مردم همه مرزها را درهم شکست. علاوه بر اعدامها و بازداشتها شاخص دیگری که توحش و در عین حال درماندگی حکومت را به نمایش گذاشت حمله اوباشان حکومتی با اسید و چاقو به زنان “بدحجاب” بود. این جنایت حکومت با اعتراضات توده ای و شعار “ای بدتر از داعشی” از جانب مردم پاسخ گرفت. و این تنها گوشه ای از مبارزات مردم به ستوه آمده از حکومت اسلامی بود. سال گذشته را باید سال شکلگیری و گسترش اعتراضات اجتماعی در ایران به شمار آورد. میتوان گفت که جامعه پس از یک دوره افت نسبی سطح مبارزات بدنبال سرکوب خیزش انقلابی ۸۸، قد راست کرد و در ابعاد و عرصه های وسیعتری در برابر بیحقوقیها و محرومیتها ایستاد.
اعتراضات و اعتصابات کارگری برای افزایش دستمزد، علیه اخراج و بیکاری، علیه بازداشت فعالین جنبش کارگری، و بر سر دیگر مطالبات و خواستهای جنبش کارگری که درواقع خواستهای برحق بخش عظیم مردم زحمتکش و شریف، کمپ نود و نه درصدیها، را نمایندگی میکند، در تمام طول سال گذشته ادامه داشت. گسترش مبارزه علیه حجاب اسلامی و گسترش بدحجابی و حتی بی حجابی در جامعه، مقابله با آپارتاید جنسی در دانشگاهها و میادین ورزشی، شکل گیری یک جنبش اجتماعی وسیع علیه مجازات اعدام – از جمله و بویژه حول پرونده ریحانه و پاگرفتن جنبش بخشش به همت خانواده مقتولین – که بخش نسبتا وسیعی از چهره های هنری و ورزشی را نه تنها در خارج کشور بلکه در خود ایران فعال کرد و بمیدان آورد بروز دیگری از اعتراضات اجتماعی در سال گذشته بود. و بالاخره به جنبش و تحرک اجتماعی جوانان برای خلاصی فرهنگی – که ویدئوی هپی و بزرگداشت مرتضی پاشائی دو نمونه بارز آن بود- و به بازار داغ جوکهای ضد مذهبی در مدیای اجتماعی و اشاعه ازدواج آزاد – جنبش ازدواج سفید امضا – در میان جوانان باید اشاره کرد که نشانه سطح تازه ای از تحرک جامعه علیه حکومت اسلامی و تابوها و مقدسات فوق ارتجاعی آنست. این حرکات اعتراضی تناقض و مقابله تمام و کمال معیارهای فرهنگی و اخلاقی مدرن و پیشرو مردم و بویژه جوانان ایران را با اخلاقیات و تابوهای پوسیده حاکم به نمایش میگذارد. این جنگی است که جمهوری مدتهاست تحت عنوان مقابله با هجمه فرهنگی غرب در شیپور آن میدمد و بویژه در سال گذشته بیش از همیشه موضوع نطقها و هشدارها و فراخوانهای آیت الله های ریز و درشت از خود خامنه ای گرفته تا امام جمعه ها را تشکیل میداد. تحولات سال گذشته بروشنی نشان داد که فاتحین این جنگ و مقابله فرهنگی، توده مردم این و بویژه زنان و جوانان هستند.
وضعیت سیاسی جامعه ایران نمونه بارز دو روند عمومی “پوسیدگی نظم سرمایه” و “به ستوه آمدن شهروندان” از سیستم حکومتی موجود در سال گذشته بود.
موخره
روند پوسیدگی نظم سرمایه، بحران و رکود اقتصادی، گسترش بی اعتباری و بی اعتمادی توده مردم به دموکراسی و سیستم حکومتی و دولتها در غرب و در شرق، و تعمیق شکاف میان دره فقر و کوه ثروت بیگمان در سال ٢۰۱٥ نیز ادامه خواهد یافت. از سوی دیگر در برابر این بی نظمی جهانی آرمانها و ایده آلهای چپ، انسانی برابری طلبانه و آزادیخواهانه در سطح جهانی بیش از پیش رشد خواهد کرد و گسترش خواهد یافت. اما این روند تنها میتواند به همت چپ متحزب و سازمانیافته و سر بلند کردن احزاب کمونیستی که بتوانند توده شهروندان به ستوه آمده از وضع موجود را در عرصه مبارزه بر سرقدرت سیاسی و بچلش کشیدن سلطه سیاسی و اقتصادی سرمایه داری نمایندگی کنند به پیروزی و رهائی مردم منجر شود. تحقق این امر تماما در گرو پراتیک انقلابی احزابی نظیر حزب کمونیست کارگری است.