جدید ترین

ادبیات سوسیالیستی: این حزب شما است – منصور حکمت

متن پیاده شده سخنرانى های منصور حکمت در جلسه عمومى پرسش و پاسخ – سوئد، استکهلم – اکتبر ١٩٩٩ (آبان ١٣٧٨) – و در گوتنبرگ سوئد مارس ٢٠٠٠ (فروردین ١٣٧٩)

فایل پی دی اف ویژه پیاده کردن روی تلفن همراه

فایل پی دی اف ویژه پیاده کردن روی تبلت یا دسکتاپ

بشنوید: سخنرانی در گوتنبرگ سوئد – مارس ٢٠٠٠ (فروردین ١٣٧٩)


سوئد، استکهلم – اکتبر ١٩٩٩ (آبان ١٣٧٨)

رفقا من هم ميخواستم به سهم خودم بگويم که چقدر خوشحالم که در اين جلسه هستم و الان که اينجا آمده‌ام و شما را ميبينم به خليل کيوان حسوديم ميشود و فکر ميکنم يکى از اولين پيشنهادهايى که در برگشتن از اين سفر بکنم اين است که من و خليل جايمان را با هم عوض کنيم تا من بيشتر بتوانم در اين جلسات شرکت کنم. من يادداشتهايم را آورده‌ام اما متاسفانه جوکهايى که ميخواستم بگويم را يادم رفته!


به بحثهاى مشخص و تشکيلاتى و تاکتيکى و احتمالا بحثهاى سياسى حتما در بخش سؤال و جواب ميپردازيم. من شخصا مشتاقم بدانم چه مسائلى مطرح است و ما بايد چه جيزى را روشن کنيم و من هم به سهم خودم از شما سؤال دارم و در بخش بعدى من هم سؤالاتم را از شما طرح خواهم کرد.


اينجا ميخواهم در مورد چند مسأله کلى‌تر و شايد ابتدائى‌تر در مورد خودمان صحبت کنم و به يک معنى ميخواهم اسرار! پايه‌اى حزب را برايتان آشکار کنم. به اين معنى که اين حزب بر سر چيست و چرا ما فکر ميکنيم بايد به آن پيوست و چرا فکر ميکنيم از نظر فيزيکى پيوستن به حزب ممکن است و چرا فکر ميکنيم حرف و پيامى که داريم حرف قابل قبول براى انسانهاى زيادى است، چرا که ما به يک پروژه محکوم به شکستى دل نبسته‌ايم و فکر ميکنيم که اين کارهائى که ميگوئيم عملى است. چون قطعا هر کدام از ما سناريوى بهترى براى زندگيمان گير ميآوريم وگرنه اگر قرار بود فکر کنيم اين کار خاصيتى ندارد و به نتيجه نميرسد هيچکدام از ما زندگى دلچسب و عاديمان نميتوانست اين باشد بلکه اين يک حرکت سياسى است که فکر ميکنيم بايد به نتيجه برسد و اين که چرا ما فکر ميکنيم که کمونيسم ميتواند پيروز شود، بحثى است که من ميخواهم امروز راجع به آن با شما صحبت کنم.


چرا کمونيسم ميتواند پيروز شود؟ اگر کسى به من نشان بدهد که کمونيسم نميتواند پيروز شود ما ديوانه نيستيم اين کار را بکنيم، ما قصد جا گذاشتن کتيبه‌هايى در خاک جهان که بعدا آيندگان آن را کشف کنند و به سطح فکر و انساندوستى ما احسنت بفرستند، را نداريم. ما ميخواهيم اتفاقاتى در زمان حيات خودمان براى مردم عادى معاصر خودمان بيفتد و فکر ميکنيم اين کار جوابگوست و فکر ميکنيم اين راه آن است و اگر معلوم باشد جوابگو نيست خوب ما طبعا اين کار را نميکنيم. منتها من ميخواهم به شما بگويم چرا ما به اين که اين کار عملى است خوش بين هستيم. چرا کمونيسم ممکن است؟ چرا کمونيسم ميتواند پيروز شود و چرا ما شانس داريم؟


من فکر ميکنم ما شانس داريم براى اينکه اکثريت عظيم مردم در جهان کمونيست هستند و خودشان نميدانند. من فکر ميکنم زيپ پوست هر انسان منصفى را باز کنيد يک کمونيست بلشويک را ميبينيد که ميخواهد از آن بيرون بيايد. در وجود تک تک ما سوسياليستهاى پرحرارتى نهفته است که ميخواهد از اين قالب بيرون بزند. از قالبهايى که هيچکدام از آنها از بدو تولد همراه ما نبوده‌اند. قالب نژادى، قالب مذهبى، قالب ملى، قالب قومى، قالب سنتى، قالب جنسيتى، هيچکدام اينها هويّت ما را در بدو تولّدمان شکل نداده‌اند. من معتقدم آن سوسياليسم درونى ما، آن آدم سوسياليستى که داخل پوست جلد ماست زير بار هویتهايى که در اول زندگيش برايش تراشيده ميشود مدفون است، بار هويتهايى که آنرا در فضا حس ميکنيد که هر روزه هست.


يکى از کارهايى که يک حزب کمونيستى بايد بکند اين است که اين فضا را کنار بزند و آن آدم سوسياليستى که در وجود ما، در وجود اکثريت ما، لااقل در وجود آن بخشى از ما که آدمهاى منصفى هستيم، را بيرون بياورد. به نظر من فقط کافى است منصف باشيم تا اگر اينجا را بکاويم يک سوسياليست در آن پيدا کنيم. فقط کافى است منصف باشيم. من کارى به آدمهايى که نفع پرستى شخصى‌شان آنقدر قوى است که حتى منصف نيستند، ندارم. اما اگر يک نفر، حتى يکروز در برابر يک واقعه در زندگيش انصاف به خرج داده باشد به نظر من اگر وسايل حفارى بياوريم و بکاويم داخل آن آدم يک کمونيست پيدا ميکنيم. و من ميخواهم راجع به اين با شما چند کلمه صحبت کنم.


به ما ايراد ميگيرند، و يا خودمان هم اصرار داريم بگوئيم، که ما مرتب مشغول مرزبندى با ديگران هستيم. به ما ايراد ميگيرند که با هيچکس نميسازيد و مرتب داريد فرقتان را ميگوئيد، و مرز ايجاد ميکنيد. انگار کمونيسم بر سر مرز ايجاد کردن است. به ما تذکر ميدهند که اين مرزبنديها ظاهرا دارد ما را به حاشيه ميراند. از بحث اتحاد عمل با ديگران که بيائيد روى مشترکاتمان اتحاد عمل کنيم تا اينکه چرا به خانواده مسلمان ايراد ميگيريد که حجاب سر دخترش کرده است و چرا خاتمى را نميپديزيد و يا نميبينيد که قدم مثبتى است، يا اينکه چرا به اين سازمان و آن سازمان سر جزئيات بهانه ميگيريد، يا چرا نسبت به ناسيوناليسم اينقدر تند برخورد ميکنيد يا اينکه چرا به مذهب توده‌ها برخورد ميکنيد. به ما ايراد ميگيرند و مدام از ما سؤال ميکنند که شما چرا اين مرزبنديها را ميکنيد؟ و ظاهرا از نظر خيليها اين مرزبنديهاى دائمى و اين تلاش ما براى اينکه بگوئيم اين بحث ما نيست، خيلى هم با شما سر اين موضوعات اختلاف داريم، دارد ما را به حاشيه ميراند.


به نظر من برعکس است. اين تنها راه کندن از آن پوسته‌اى است که فکر ميکنيم روى همه ما را گرفته است و متصل شدن به آن سوسياليسم جهانشمول همگانى است که همه ما داريم. ما مرز ايجاد نميکنيم. ما داريم لايه‌هاى اين خرافات را باز ميکنيم. براى اينکه به آن آدمى که فکر ميکنم در تک تک وجود ما هست و يک انسان سوسياليست و آزاديخواهى که هست و زير بار ناسيوناليسم، قوم‌پرستى، مرزپرستى، نژادپرستى، خودخواهى روزمره و رقابت طلبى اقتصادى مدفون است، برسيم. ما بايد با اسلام يک عده مرزبندى کنيم براى اينکه با نصف دنيائى که حجاب سرش کرده‌اند رابطه برقرار کنيم. ما وقتى داريم راديکال ميشويم ميرويم به متن. ما وقتى ميزنيم زير دگمها و خرافات اين ما هستيم که داريم به بستر اصلى بشريت ميپيونديم و آن کسى که نشسته و کمونيسم او از اينجا ناشى ميشود که مرکز استان لرستان نبايد خرم آباد باشد و بايد بروجرد باشد، يا اينکه چرا ايران ذوب آهن ندارد يا چرا ما ايرانيها نميتوانيم سينماى خودمان را بچرخانيم، يا اينکه ما بايد مذهب و روشهاى خودمان را داشته باشيم، آن فرد است که مدفون است و در حاشيه است. ما داريم با آن انصاف بشريت تماس ميگيريم، با آن انسانيت عمومى که در همه ما هست، پشت خرافات همه ماست. بحث من زياد به ذات بشر ربط چندانى ندارد. نميدانم اين ذات هست يا نه، خوب است يا بد… نه تحقيق کرده ام، نه روانشناسم و نه بيولوژيستم. اما معتقدم اگر هر کدام از ما بدهکار نباشيم، مرعوب نشده باشيم، گرسنه نشده باشيم، مريض نشده باشيم، خسته نباشيم و برويم بالاى يک کوه زيبا رو به دريا بنشينيم و پايمان را آويزان کنيم و فکر کنيم، قشنگترين چيزها به فکرمان ميرسد. هيچکس نميگويد بروم سر يکى را ببرم، نگذارم يکى زبان مادريش را حرف بزند، يک ارتش درست کنم و يک عده را بگيرم بيندازم زندان، هيچکس اينکار را نميکند. هرکدام از ما در بهترين لحظات زندگيمان آنجائى که شريف‌ترين احساس را نسبت به خودمان داريم و فکر ميکنيم، پاکيم، معصوميم، انسانيم، در آن لحظات چه ميخواهيم؟ آيا کسى در آن لحظات طرفدار کاهش دستمزد است؟ ميگوئيم کاشکى همه مردم همه چيز داشته باشند، ميگوئيم کاشکى کسى مريض نشود. قطارى تصادف ميکند خودمان را جاى پدر و مادر بچه‌هائى که کشته شده‌اند، جاى کسى که نوه‌اش را از دست داده، جاى کسى که معلول شده، حتى جاى کسى که ميتوانست بخواند و ديگر نميخواند چون حنجره‌اش زخمى شده است، ميگذاريم. خودمان را مدام جاى همديگر ميگذاريم و اين سوسياليسم است! اينکه ميتوانيم خودمان را جاى همديگر بگذاريم. اينکه بطور مساوى من ميتوانم جاى شما باشم و شما ميتوانيد جاى من باشيد. من ميتوانم درد تو را بفهمم و تو ميتوانى درد مرا بفهمى. اين سوسياليسم است. به نظر من ما اينطورى به دنيا ميآئيم. راستش نميدانم اينطورى به دنيا ميآئيم اما ما ميتوانيم اينطورى باشيم و اين، اکثريت عظيم مردم دنيا که ريگى به کفش ندارند را در بر ميگيرد.


اگر حزب کمونيست کارگرى روى برداشتن حجاب کودکان اصرار ميکند و با يک سرى آدمهاى دوست داشتنى که ما هم دوستشان داريم بر سر اين مساله دعوا ميکند و متلک بار هم ميکنيم که شما عقبمانده و شرقزده هستيد، براى اين است که ميخواهيم به آن انصاف داخلى همه ما که هيچ بچه‌اى را نبايد اذيت کرد، وصل شويم. وقتى ما شعار ميدهيم که همان روز اول که سر کار بيائيم کار مزدى را لغو ميکنيم از چپ و راست به ما ميگويند زود است، دير است، نميشود، ذهنى گرائى نکنيد، شعار توخالى ندهيد، چپ نمائى نکنيد. وقتى ما داريم اين را ميگوئيم داريم به آن احساس واقعى تک تک‌مان رجوع ميکنيم و به احساس قلبى تک تک شما دست ميبريم که ميگوئيم دليلى ندارد آدمى قوه بدنى‌اش را به کسى بفروشد و بعد از سى سال ديگر اين قوه بدنى را نداشته باشد و آن کسى که اين قوه بدنى را خريده دم و دستگاهى براى خودش درست کرده، روى دوش مصرف همين قوه بدنى قدرتى درست کرده که چنان مهيب و غول آسا است که امروز ديگر من و شما نميدانيم چگونه بايد با آن طرف شويم. سرمايه روى دوش کارگرى که کار کرده، قوى شده است. اين جمله مارکس است: “هرچه کارگر بيشتر کار ميکند سرمايه قويتر ميشود”.


هرکدام از ما در خانه خودش ميتواند اين را بفهمد. براى اينکه ميتوانيم خودمان را بگذاريم جاى همديگر. چه معنى دارد يک نفر سى سال کار کند؟ ما به دنيا نيامده‌ايم که کار کنيم. ما به دنيا آمده‌ايم که از زندگيمان لذت ببريم، به دنيا نيامده‌ايم که کار کنيم، به دنيا آمده‌ايم که خلق کنيم و از محصول خلاقيت خودمان، دسته جمعى يا فردى هر دو، لذت ببريم. قرار نيست برويم از بوق سحر تا غروب در کارخانه کار کنيم و بعد از سى سال نگاه کنيم که چه شد؟ من تقريبا از يک شعاع ده کيلومترى بيرون نرفته‌ام، موسيقى خيلى از موسيقيدانها را نشنيدم، شعر خيلى از شعرا را نخواندم، عاشق خيليها که ميشد بشوم نشدم. سنم هم شصت سال است و حالا بايد ببينم چه کسى حاضر است کليه‌اش را به من بدهد که تا هفتاد سالگى عمر کنم؟ قرار است زندگى آدمها اينطورى باشد و ما اين را ميدانيم. لازم نيست شما لنين يا مائو و تروتسکى باشيد، لازم نيست کمونيستى باشيد که اين مرزبنديها را خوانده و استاد باشيد و بدانيد در کنگره ٢٢ و ٢٤ حزب شوروى چه اتفافى افتاد تا سوسياليست باشيد. شما سوسياليست هستيد. اگر باشرف هستيد سوسياليست هستيد، اگر منصف هستيد سوسياليستيد، اگر در خيابان ميبينيد کسى دارد به کسى زور ميگويد و ميرويد قد علم ميکنيد شما سوسياليست هستيد. چون داريد اجتماعى فکر ميکنيد و خودتان را جاى کس ديگرى ميگذاريد و ميگوئيد من با اين آدم برابرم و اين کارى که سر اين آدم ميآيد اگر سر من ميآمد، اعتراض ميکردم. کمونيست بنابراين يک دستگاه خلق شده، يک قاب مينياتورى نيست که روى آن کلى کار کرده‌اند تا به اينجا رسيده است. برعکس يک شعار قديمى و ابتدائى انسان است. شعار برابرى انسانهاست. منظورم از برابرى انطباق آدمها با هم نيست. منظورم اين نيست که مثل هم لباس بپوشند و مثل هم کار کنند. اينکه در جهان خودمان يک شأن داشته باشيم و اينکه اگر خواستيم بتوانيم يک کارى با زندگيمان بکنيم، با هم فرق نداشته باشيم. بنا به طبقه، نژاد يا هر چيز ديگرى با هم تفاوت نداشته باشيم. اين کمونيسم است.


کمونيسم ساده است. آن مينياتورکاری‌ها، آن کَنده‌کاريها کار آن مکاتبى است که خواستند از کمونيسم تئوريهائى بسازند تا بوسيله آن مرکز استان لرستان را از خرم آباد به بروجرد منتقل کنند يا ذوب آهن بسازند که سوزن را خودمان توليد کنيم. خوب سوزن هست برو بخر! مکاتبى که تئورى سوسياليسم را به تئورى استقلال ملى، تئورى برترى قومى، تئورى توليد بوروکراتيک، تئورى رقابت بين‌المللى و غيره تبديل کردند.
من که در چهارده، پانزده سالگى فکر ميکردم سوسياليست هستم. کتابهاى مارکس نبود که بخوانم (اين جالب است بعدا که رفتم دانشگاه معلوم شد کتابهاى مارکس در کتابخانه بود و يکى از دانشجويان بعدا تعريف کرد که کتابهاى مارکس را از کتابخانه کش رفته که بخواند! و ما بعدا کتابهاى مارکس را در انگلستان خوانديم) به هر حال ما که در چهارده پانزده سالگى مارکس را نخوانده بوديم اما ميدانستيم که ما از برابرى خوشمان ميآيد. شما هم همينطور، لازم نيست براى کمونيست شدن قبلا مکتبش را استاد شده باشيد چون کمونيسم بر سر مکتب نيست.

کمونيسمى که امروز سر آن بحث ميشود اين است که دولت چيست و حزب چيست و انقلاب شوروى چه شد، لنين چه کرد، بوخارين چه کرد و استالين چه کرده و به آن ميگويند تئورى کمونيسم! وقتى به کسى ميگوئيد بحث تئوريک بکند فکر ميکند بايد تاريخ شوروى و تاريخ حزب بلشويک را توضيح دهد يا بگويد شوروى چرا مضمحل شد. بحث تئوريک را مارکس کرده است که ميگويد به ما ميگويند ميخواهيد زنان را اشتراکى کنيد، شما خودتان اينکار را کرده‌ايد. اينها تئوريک‌ترين بحث‌ها است. وقتى ميگويد کارگر کار ميکند و نيروئى خارج از او قوى ميشود و هرچه بيشتر کار ميکند هيولاى روى سرش سنگين تر ميشود، اين بحث تئوريک است. اما اينکه چرا اين براى بوخارين پشت پا گرفت و بوخارين افتاد و بعد دوتائى گاوبندى کردند و سر سومى را بريدند، اين تئورى سوسياليسم نيست. اگر اينها تئورى باشد زمان مارکس تئورى سوسياليسم وجود نداشت چرا که هنوز بوخارين نيامده بود که براى استالين پشت پا بگيرد و استالين هم ديديم چه بلائى سر او آورد.


سوسياليسم بر سر مانيفست کمونيست است که همه شما خوانده‌ايد. بر سر شعار اول مانيفست است که صحبت از آزادى انسانها ميکند و اين وجه مشترک همه ما است چه در حزب کمونيست کارگرى باشيد چه نباشيد. فکر ميکنم بسيارى از شما عضو حزب کمونيست کارگرى هستيد فقط حق عضويتتان را نميدهيد! براى اينکه ما داريم از اين کاراکتر شما استفاده ميکنيم براى قدرت سياسى خودمان و شما داريد از حضور ما براى بلند کردن سرتان در کوچه خودتان استفاده ميکنيد. اين واقعيت رابطه ما با خيلى از شماست. اما شما عضو نيستيد نيامده‌ايد عضو حزب خودتان بشويد، خوب خوشحاليد. اما اگر فردا سر اين حزب را بِبُرند يک بلائى سر زندگى شما ميآيد، مطمئن باشيد. اگر حزب کمونيست کارگرى را فردا تعطيل کنند توى کوچه شما يک اتفاقى براى شما ميافتد. آنوقت ايرانى بايد خودش را با مصدق تعريف کند. آنوقت ايرانى بايد خودش را با داريوش همايون تعريف کند، آنوقت بايد بگوئيم فرهنگ بومى ما ميگويد زن بايد برود در مطبخ قرمه سبزى درست کند و چه غذاى جالبى است داريم ميخوريم چون مال خودمان است! آنوقت ميشود پذيرفت خانواده اسلامى بايد خودش تصميم بگيرد که بچه‌اش چه ميپوشد. کسى اجازه ندارد بگويد بچه را از زير دست اينها در بياوريد يا بگويد کسى اجازه ندارد بچه را به شکل دلقک در بياورد و اينور و آنور بفرستد و بچه را محروم کند.


اگر حزب کمونيست کارگرى نباشد شما کمتر کمونيسم‌تان و سوسياليسم‌تان را اجرا ميکنيد و اگر شما نباشيد ما کمتر از اين هارت و پورت‌هايى که الآن داريم ميکنيم را ميتوانيم بکنيم. با هم هستيم فقط شما بايد يک گام ديگر به سمت ما برداريد. اين مرزبنديهائى که گفتم حياتى است. اصرار ما به اصل کمونيستى و کوتاه نيامدن از آن حياتى است. ميدانم اگر ما کوتاه بيائيم محبت و احترام دوستانمان در راه کارگر يا فدائى يا فلان سازمان را بيشتر بدست ميآوريم اما ما به دنيا نيامده‌ايم که راه کارگر را راضى کنيم. ما بدنيا آمده‌ايم و در اين عرصه پا گذاشتيم که سياستى را در زمان حيات خودمان متحقق کنيم. ما هم مثل همه احزاب ديگر دنيا ميخواهيم آموزش و پرورش را بدهيم دست اين ديدگاه و اين خط مشى اداره کند، ميخواهيم طب مجانى شود، ميخواهيم يک روز صبح که مردم پا ميشوند هيچکس ديگر کارگر مزدى نباشد و ديگر چيزى به اسم دولت روى سر مردم حاکم نباشد. حالا اگر به خاطر اين فعاليتها يک عده آدم با شرف و زندانيهاى سياسى قديمى و کسانيکه هنوز محيط فکريشان آن مُنبت‌کاريهاى مکتب و گرايش و اردوگاه خودشان است و از بنده دلخور ميشوند. ببخشيد! اشکالى ندارد.


ما داريم ميرويم وصل ميشويم به آن سوسياليستهايى که گفتم زير زيپ پوست تک تک آدمهاى زحمتکش و منصف دنيا هست و ما از اين نگران نيستيم. حزب کمونيست کارگرى تصميمش را گرفته است. من گفتم چرا ما ميتوانيم پيروز بشويم براى اينکه تحقيقات ما نشان ميدهد تعداد آدمهايى که ميخواهند آزاد باشند از آدمهايى که نميخواهند زيادتر است. کسانيکه دوست دارند در جامعه برابرى زندگى کنند از کسانى که نميخواهند زيادتر است و معتقدم که اين پيام ما نيست، پيام مشترک ماست و ما يک گروه فعال هستيم و يک بلندگو براى اين پيام درست کرده‌ايم و ابزارى براى برش دادن به آن درست کرده‌ايم وگرنه حرف، حرف انسان جهان ماست.


يک سلسله بحثها هست که ما اين اواخر مطرح کرده‌ايم که معروف شده‌اند به “حزب و جامعه” و “حزب و قدرت سياسى” که بعضى محافل را برآشفته کرده و بعضى را اميدوار. من ميخواهم چند کلمه راجع به آن حرف بزنم.


من تا الان گفتم چرا به نظر من پيروزى کموينسم ممکن است، چون حرف دل خيليهاست. و اين ما هستيم که جريان اکثريت هستيم. کسى که ميخواهد در کردستان زبان مادريش را حرف بزند اکثريت نيست، کسى که ميخواهد آزاد باشد در کردستان اکثريت است. البته ما هم ميخواهيم مردم بتوانند به زبان مادريشان حرف بزنند. کسى که ميخواهد دانشگاهها زير سانسور حکومت نباشد و يا نويسندگان هر کتابى ميخواهند بنويسند و فرض کنيد شعرا بتوانند هر شعرى ميخواهند بگويند اکثريت جامعه نيستند، اکثريت جامعه مسأله اصليش اين نيست، ما هم اين را ميخواهيم اما اکثريت جامعه آن عده‌اى هستند که همه آزادى را ميخواهند و همه خوشبختى را ميخواهند. در نتيجه اين حزب افراطى ما به مردم نزديکتر است تا احزاب ميانه‌رو نه سيخ بسوزد و نه کبابى که تعدادشان هم کم نيست. حزب افراطى ما به مردم نزديکتر است و روزى که اين پيوند برقرار شود و روزى که اين رودخانه به آن دريايى از انصاف، شرف و برابرى طلبى که اسمش مردم دنياست، برسد، آنروز کسى نميتواند جلوى ما را بگيرد. آنروز کسانى هم که از ما دلخورند ميآيند و از ما معذرت ميخواهند يا اصلا معذرت هم نميخواهند و خودشان ميآيند در اين صف چون آنها هم جزء اين درياى انسانيت هستند.


بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسى روى اين بحث است که چرا پيروزى کمونيسم ممکن است. بقيه بحث را روى اينکه چگونه ميشود کمونيسم پيروز شود بنا ميکند. چون هر چيز ممکنى لزوما به وقوع نميپيوندد. ممکن است يک چيزهايى ممکن باشد، کما اينکه بيست سال پيش در ايران ممکن بود و نشد. بيست سال پيش ميشد حکومت چپگرا در ايران سر کار بيايد. يک دولت ساندنيستى هم ممکن بود. قرار نبود همه ما برويم زير سايه سياه مذهب بيست سال زندگى کنيم. ميتوانست يک دولت ساندنيستى در ايران سرکار بيايد. اگر فدائى پديده ديگرى بود به نظرم ميشد. چون فدائى‌ها آن جريانى بودند که در آن مقطع آن قدرت را داشتند و دل مردم را هم داشتند و مردم به آنها به عنوان جريان چپى که ميتواند کارى بکند، نگاه ميکردند و فدائيان اين نقش را ايفا نکردند. ميتوانستند کرده باشند. ميخواهم بگويم اينها از نظر تاريخى غير ممکن نيست.


ولى ما چگونه ميخواهيم پيروز شويم، چگونه ميخواهيم متحد کنيم؟ بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسى راجع به اين است. راجع به اينکه حزب کمونيست کارگرى با چه مکانيزمى ميتواند پيامش را ببرد و بپيوندد به آن سرچشمه اصلى قدرتش که انسانيت درونى همه است. مکانيزم اين کار چيست؟ برويم يک گوشه‌اى پچ پچ کنيم؟ برويم از پشت ديوار و اسممان را نگوئيم و اطلاعيه بيندازيم آنطرف ديوار؟ برويم در فرهنگ حاشيه‌اى چپى که محصول اختناق است زندگى کنيم و دنيائى به اين وسعت را کنار بگذاريم و به آن سنتها بچسبيم؟ اين چپى که ما داريم، چپى نيست که از حزب کمونيست ايتاليا و فرانسه الهام گرفته و آنطور کار ميکند. چپى است که تحت رژيم پهلوى و اسلامى سعى کرده باقى بماند و راه و چاهش را هم ياد گرفته که اينطورى ميشود در اين اوضاع ماند. حزب کمونيست فرانسه را ببريد در ايران يکروزه متلاشى ميشود. بايد راه و رسم بقا در چنين شرايط اختناقى را از سازمانهاى ايرانى ياد بگيرد. بنابراين اين سنت مال آن شرايط است. آيا ما بايد همينطورى و در همين مقياس کار کنيم؟ با آن الگوها و افکار؟ حالا کارى به تفاوت ايده آلهايمان ندارم.


ما اين را قبول نميکنيم. معتقد نيستيم که احزاب راديکال بايد گروه فشار باشند و احزاب ديگر اصلى‌تر و آدم بزرگتر و جو گندمى‌تر جامعه. کى اينرا گفته؟ کى گفته احزاب سنتى بايد هميشه قوى باشند و گروههاى راديکال مانند جوان پرشورى باشند که به آنها فشار ميآورند؟ بگذاريد از کومه‌له صحبت کنم، کى گفته کومه‌له بايد گروه فشار باشد روى حزب دمکرات و جناح راديکال جنبش ملى؟ چرا خودش نميتواند ناجى جنبش کردستان باشد؟ اين بحث همان موقع ما بود. قرار نيست چپها گروه فشار باشند و وجدان بيدار و لبه تيز تيغى باشند که قرار است سر کار آمدن احزاب ميانه‌رو را درست کند. اينجا در سوئد کمونيستها بدوند و جان بکَنند که سوسيال دمکراسى رأى بياورد؟ قرار نيست اينطور شود! خود اين راديکاليسم ميتواند و بايد توده گير شود و بحث حزب و جامعه اساسا راجع به روشهاى توده گير شدن کمونيسم راديکال است. ما يک پروژه‌اى جلوى خودمان گذاشته‌ايم که با پروژه تونى بلر و هر کس ديگرى فرق ميکند. با پروژه حزب کمونيست فرانسه و ايتاليا هم فرق ميکند. با تمام کمونيسم تا کنونى فرق ميکند. آنها وقتى ميخواستند به قدرت فکر کنند و به اجتماعى شدن فکر بکنند، سازش با وضع موجود را از آن نتيجه گرفتند. اگر ميخواهيد رأى بياوريد به راست، به سمت مرکز بچرخيد. ميگويند کلينتون چون به سمت مرکز چرخيد (از همان موضع دمکراتش) راى آورد. يا سوسيال دمکراتهاى سوئد بايد کمى به مرکز بچرخند تا رأى بياورند يا ليبر پارتى (حزب کارگر) انگليس بايد به مرکز بچرخد تا رأى بياورد. راست هم ميگويند معمولا وقتى به مرکز ميچرخند رأى ميآورند و آن گوشه‌اى که هستند رأى نميآورند. پروژه ما اين است چگونه ميشود کله خرى سوسياليستی-انقلابى سازش ناپذير حزب اصلى شود و کسانى که ميگويند فعلا صنايع را دست نزنيم و فعلا کار مزدى را يک قانون گذارى کوچک در موردش بکنيم و حالا بگذاريم حجاب سر بچه‌اش بکند، گروههاى فشار روى ما بشوند. چه اشکالى دارد؟ غير ممکن است؟ در لوح سرنوشت ما نوشته‌اند که بايد هميشه زندانى سياسى باشيم؟ اعدامى باشيم؟ جلو دانشگاه جيغ بزنيم و تانکهاى آنها بيايند از روى ما رد شوند؟ قرار است اين باشيم؟ داستان ما اين است؟ ما قبول نميکنيم. ما اينرا قبول نميکنيم!


راه اينکه کمونيستها حزب اصلى باشند و احزاب بورژوا فرعى، چيست؟ اين پروژه ماست و يکى از آن اسرارى! که ميخواستم اينجا برايتان بگويم. کلکى که زير سر ماست اين است. ميخواهيم حزب کمونيست کارگرى حزب اصلى جامعه ايران باشد و مردم ايران بگويند خدا پدرشان را بيامرزد اگر اينها ده درصد اين برنامه دنياى بهتر را اجرا کنند و به قولشان وفا کنند، حتى اگر نود درصد حرفهايشان هم دروغ باشد، اينجا جائى ميشود که کمونيست سوئدى آرزويش را دارد. ما ميخواهيم حزب اصلى جامعه ايران باشيم. ميخواهيم در دعواى بعدى نظاره‌گر دعواى دو نفر ديگر بر سر سرنوشت خودمان نباشيم. ميخواهيم يک طرف دعوا باشيم و بحث حزب و جامعه يعنى اين. ممکن است در پيدا کردن راه و چاه آن کمى سرمان به ديوار بخورد اما ما راهش را پيدا ميکنيم و يک حزب اجتماعى وسيع ميخواهيم بشويم.


بحث حزب و قدرت سياسى از اينهم ساده‌تر است. تعداد چپهايى که در جهان در نشريات تئوريک سوسياليستى در خانه و زندگى من و شما در افکار روزمره در دانشگاه، سر کار به ما ميگويند “ديديد استالين چه شد؟ ديديد کمونيست چه ميشود؟ استبداد! بايد در ديکتاتورى پرولتاريا تجديد نظر کرد، بايد مواظب بود کمونيسم به ديکتاتورى تبديل نشود”. تعداد اينها فوق العاده بيشتر از کسانى است که ميخواهند کمونيسم را پياده کنند. تعداد مارگزيده‌ها از مارها و همه ما بيشتر است. يعنى کسانی که نصيحتشان اين است که کمونيستها ديکتاتور ميشوند، اگر کمونيستها سر کار بيايند جامعه مثل روسيه ميشود… حالا انگار جامعه روسيه چه شکلى است، مثل اين است که يک نفر در اتوبوس نشسته راننده فکر ميکند مهاجر محرومى است که حق رأى هم ندارد و به زور هم دارد خرجش را ميگذراند. در ذهن اين مهاجر ميدانيد چه ميگذرد؟ “اگر من بيايم سرکار چگونه از ديکتاتورى اجتناب کنم” حالا شما غصه نخور، شما بيا سرکار ما نميگذاريم شما ديکتاتور شوي. يک نفر با يک عقايد چپى سر کار بيايد بعدا براى ديکتاتوريش يک فکرى ميکنيم. تعداد کسانى که ميخواهند استالين تکرار نشود صدها برابر تعداد کسانى است که ميخواهند لنين تکرار شود. تعداد کسانی که از ١٩٢٨ ميترسند صدها برابر بيشتر از تعداد کسانى شده است که آرزوى ١٩١٧ را دارند. اين داستان ماست.


حزب کمونيست کارگرى حزبى است معطوف به ١٩١٧ نه ١٩٢٨ براى ١٩٢٨ نشريات تئوريک و گروه هاى “نميشود، نکنيد!” به اندازه کافى هست. بگذاريد ما يک حزبى درست کنيم براى تکرار ١٩١٧. ميخواهيم به قدرت دست ببريم. جرم است؟ چرا براى آقاى فروهر جرم نيست؟ چرا براى دکتر سنجابى جرم نيست؟ چرا براى آقاى طالقانى جرم نيست؟ چرا براى مهدى بازرگان جرم نيست؟ چرا براى فاشيست امروز اتريش جرم نيست؟ چرا براى تونى بلر جرم نيست؟ چرا براى ما جرم است؟


به نظر من، ما يک فرهنگ تحميلى را باور کرده‌ايم و داده‌هايش را به داده‌هاى فرهنگ خودمان تبديل کرده‌ايم. انگار از وجود خودمان در ميآيد. به ما ميگويند اجازه نداريد. ما هم به خودمان ميگوئيم اجازه نداريم. درست مانند ذهنيت زنى که در رابطه سنتى بزرگ شده و تو سرش زده‌اند و حجاب و چادر سرش کرده‌اند و ميگويد من حجاب را مظهر آزادى خودم ميدانم. خوب بيخود ميدانی! او هم فکر ميکند اين از وجود خودش برخاسته، فکر ميکند اين زندان را خودش با عقل خودش براى خودش گذاشته است. حالا به ما ميگويند بايد داوطلبانه و آگاهانه از بردن اسم قدرت سياسى صرفنظر کنيد. شما کمونيست هستيد، تئوريتان کو؟ يک استاد دانشگاهى بود که خود را کمونيست ميدانست و دوستدار دورادور ماست. ميگفت ما بايد صداقتمان را ثابت کنيم. چرا؟ به کى ثابت کنيم؟ کسى که امروز در بوسنياست و يا کوسوو است ميتواند تصميم بگيرد حزبى درست ميکند و تصميم ميگيرد قدرت را دست بگيرد مجبور نيست صداقتش را ثابت کند، اما من کمونيستى که بيست سال است کتک ميخورم ولى باز ميروم و ميآيم و مرتب ميگويم زنده باد آزادى، يکبار ديگر بايد صداقتم را به ژورناليستها، به دانشگاهيها، به جبهه ملى، به طرفداران مشروطه سلطنتى، به احزاب ملى، به گروههاى قومى ثابت کنم؟ يک طرف دعوا شما هستيد و يک طرف من. صداقتم را از همين راه دارم ثابت ميکنم و از اين دعوا پس نميزنم. کمونيستى که به نظر من از بحث قدرت سياسى پس ميزند و قرار نيست قدرت را بگيرد و خودش هم ميداند که علاقه‌اى به آن ندارد و با من که ميخواهم قدرت را بگيرم، دعوا ميکند، به نظر من جزو صورت مسأله است نه جز راه حل. آنوقت ما را ملامت نکنيد که مدام داريد با اينها مرزبندى ميکنيد. ما داريم سعى ميکنيم کمونيسم را از قفس آزاد کنيم. ما داريم سعى ميکنيم کمونيسم را به بستر اصلى خودش ببريم که روز خودش بود. سال ١٩١٧ را بدون هيچکدام از اين حرفهايی که امروز به ما ميگويند، انجام دادند و قدرت را گرفتند.


بگذاريد حرفم را با يک نکته تمام کنم. کمونيسم يک خاصيت جهانشمول همه ماست. کمونيسم يک اسم ديگرى براى تمام انسانيت، تمام برابرى طلبى، تمام آزاديخواهى ما در بهترين حالتمان است. کمونيسم مکتبى در جوار عقايد ديگر آزاديخواهان نيست. کمونيسم داستان کل آزاديخواهى است. به اين اعتبار فکر ميکنم خيلى از ماهايى که اينجا نشسته‌ايم با هر ديدگاهى که داريم اگر کسانى هستيم که دلمان از ظلمى که به کسى وارد ميشود، ميگيرد يا از فقر کسى ناراحت ميشويم. اين کمونيسم ماست. باقى بحث بر سر چگونه است. برنامه بايد چه باشد، چطور حزبى بايد ساخت، چه حرکاتى بايد داشت، چه تاکتيکى بايد داشت، کِى بايد جنگ کرد، کِى نبايد جنگ کرد، چگونه بايد در سازمان تضمين کرد که هر کسى بتواند حرفش را بزند، مکانيزم تصميمگيرى اينها “چگونه” است. کمونيستها ميتوانند بر سر چگونگى حيات سياسيشان هر بحثى که ميخواهند با هم بکنند اما بر سر آن کمونيسم مشترکمان، بحثى نيست که بکنيم. خيليهايمان هستيم و ما به عنوان حزب کمونيست کارگرى وظيفه خودمان گذاشته‌ايم و پروژه‌مان اين است و از حالا تا وقتى که ما در اين حزب باشيم ميبينيد که داريم راجع به اين حرف ميزنيم که ميشود اين کار را کرد، ميشود صف عظيمى درست کرد و داستان زندگى لااقل مردم ايران را، من فکر ميکنم به اعتبار مردم ايران مردم جهان را هم، يکبار ديگر از دست احزابى که مسأله‌شان اين است که فرماندارى مرکزش کجا باشد و اينکه با چه زبانى فيلم را بايد دوبله کرد، در بياوريم. ميتوانيم آزاديخواهى را انجام دهيم. اگر کار غير ممکن است دوست دارم کسى در اين جلسه بگويد. اگر اينکار نشدنى است دوست دارم بگويد. اما اگر فکر ميکند شدنى است آنوقت چه بخواهد چه نخواهد، چه حق عضويت بدهد و چه ندهد در يک حزبيم و اين حزب را ديگر بايد ساخت چون بحث عقايد نيست. بحث کتک کارى در خيابان است، بحث اعتصاب، بحث سازماندهى قيام و بحث اداره جامعه و بحث قانونگذارى و پياده کردنش و مبارزه کردن با نيروهاى سفيد در جامعه، با نيروهاى ارتجاعى در جامعه است. اينها همه کارهايى است روى دوش ما و به نظر من کسى نميتواند با کلک از زيرش در برود و با مرزبندى با حزب کمونيست کارگرى نميتواند خودش را از زيرش در ببرد.


به نظر من هيچ چيزى با شکوهتر از راديکاليسمى که به قدرت رسيده است، نيست. وقتى رفرميسم به قدرت ميرسد ميگويد طول ماههايى که بيمه بيکارى به شما تعلق ميگيرد از هشت ماه به نه ماه ونيم ارتقا پيدا کرد. چه هيجان عظيمی!! خيلى ممنون. اما شما پانزده روزى که بلشويکها سر کار بودند و قوانينى که در جامعه اعلام کردند را يا آن يک روزى که يک نفر ميرود پشت تريبونى و برده‌دارى را لغو ميکند را در نظر بگيريد و فکر کنيد پاى اين تريبون هستيد يا اصلا بهتر فکر کنيد خودتان داريد آنرا اعلام ميکنيد. فکر کنيد خودتان پاى تريبون رفته‌ايد و لغو برده‌دارى را اعلام ميکنيد. بغض گلويتان را ميگيرد.


اعلام اينکه نرخ پايه ماليات از سى و دو درصد به سى درصد رسيد خيلى خوب است اما اعلام اينکه امروز از اين تاريخ بردگى مزدى در اين جامعه لغو ميشود، اعلام اينکه از اين تاريخ زن و مرد به يک چشم نگاه ميشوند، اعلام اينکه از اين تاريخ کودک انسان است، اعلام اينکه از اين تاريخ کسى جلو دهن کس ديگرى را نميتواند بگيرد، اعلام اينکه از اين تاريخ زندانها را خراب کرديم و سوزانديم و اعلام اينکه کسى ديگر اعدام نميشود، اعلام اينکه کسى حتى به حبس طولانى مدت محکوم نميشود، اعلام اينکه طب، بهداشت و سلامتى يک حق است نه يک امتياز که بعضيها ميتوانند داشته باشند، بلکه همه دارند، اعلام اينکه دسترسى به دانش بشريت پيش از ما که اسمش را گذاشته‌ايم آموزش و پرورش يک وظيفه جامعه در قبال شهروندانش است، اعلام اينکه همه مردم مستقل از رنگ و نژاد و جنسيت و زبان و هر چه ديگر بايد آزادانه در کنار هم زندگى کنند. اعلام اينکه اين کشور ما شهروند ندارد و هر کس پايش به اينجا رسيد ميتواند مثل بقيه زندگى و کار کند، اعلام اينکه با نام هيچ مقدساتى نميشود جلوى هيج کسى را گرفت و حتى آن چيزى که براى شما ممکن است مزخرف به نظر برسد ولى براى کس ديگرى ميتواند اوج خلاقيت باشد و بايد بگذاريم مردم اين يک بارى که پا روى کره ارض ميگذارند حرفشان را بزنند، اعلام اينها نقطه و لحظه با شکوهى است.
حزب کمونيست کارگرى ممکن است در ايران چهار روز آنهم چهار روز در منطقه‌اى به وسعت چهار کيلومتر مربع سر کار بيايد، ممکن است اينطور شود. ممکن است بريزند و به خونش بکشند، ممکن است بعد بريزند و نابودش کنند، ممکن است حزب کمونيست کارگرى بتواند به عنوان حکومت هفت روزه تهران اسم ببرند ولى باور کنيد و تمام قولى که ما داريم در اين جنبش ميدهيم اين است که اين هفت روز راجع به ماليات و افزايش و کاهش ماههاى بيمه بيکارى حرف نخواهيم زد. روز اول ميرويم و اينها را اعلام ميکنيم و بعد ميايستيم ببينيم کى ميخواهد، کدام تانکها ميخواهند از روى ما رد شوند و سعى ميکنيم نگذاريم. اين داستان و تمام کلکى! است که پشت حزب کمونيست کارگرى نهفته است. بعد از مدتها يک کمونيسمى پا به عرصه وجود گذاشته و من خوشحالم که ما عناصر آن هستيم و با اين زبان داريم از آن حرف ميزنيم، من خوشحالم که در اين کمونيسم شريکم، يک کمونيسمى پا به وجود گذاشته که بدهکار جنبشهاى ملى و قومى و نژادى و صنعتى شدن‌ها و اينها نيست.


کمونيسمى راجع به آن که گفتم کل آزاديخواهى، کل تساوى طلبى و کل انسانيت است. اين کمونيسم را به نظرم ما ساخته‌ايم. شما ممکن است باور نکنيد چون قبلا راه کارگر بوده‌ايد و يا هنوز هستيد، ممکن است نخواهيد بپذيريد چون فدائى بوده‌ايد و هستيد يا مال جبهه ملى هستيد يا مال حزب توده هستيد. اما ما اين اعتقادمان است، خودمان را اينطورى گول زده‌ايم. ما فکر ميکنيم اين هستيم و حاضريم هر کسى با هر ابزارى که ميخواهد بيايد تستمان کند. در اين حزب باز است و هر کسى با هر بدبينى و سوء ظنى به ما بيايد و بشکافد و بگويد ببينم شما اينطورى که ميگوئيد هستيد يا نه؟


اگر معلوم شد هست و يا اگر معلوم شد ميتواند باشد من ديگر برايم قابل قبول نيست که يک کمونيست که موافق اين جريان است، بيرون اين حزب باشد. من فکر ميکنم جاى خيلى از شماها در اين حزب است.


اين حزب ادامه هيچ محفلى نيست، ادامه هيچ دارودسته‌اى در زندان يا بچه‌هاى شهرستان يا بچه‌هاى فلان دوره دانشگاه تهران نيست. حزب اين اعتقادات است. و اگر شما امروز بيائيد در اين حزب و اين اعتقاداتتان باشد، اين حزب ابزار فعاليت شماست. در اين حزب محفل نيست. نه حزب آذربايجانى هاست نه حزب کردهاست نه حزب دانشکده فنى هاست. حزب کسانى است که مانيفست کمونيست مبناى کارشان است.
من هم مثل بقيه رفقا آرزو ميکنم خيلى از شما را در حزب کمونيست کارگرى ايران پيدا کنم.


سخنرانى در گوتنبرگ سوئد

مارس ٢٠٠٠ (فروردین ١٣٧٩)

رفقا! من هم به سهم خودم به شما خوشامد میگویم. من هم میخواهم چند کلمه‌اى در مورد کمونیسم کارگرى صحبت کنم. اول از سؤالى شروع میکنم که چند روز قبل بى.بى.سى در برنامه “پای صحبت اهل نظر” از من کرد و آن این بود: حالا که جناح دو خرداد، اکثریت کرسيهاى مجلس را بدست آورده، حزب کمونیست کارگرى هنوز میخواهد به فعالیتش ادامه دهد یا نه؟


در طول تاریخ تفکر بشر فلاسفه سعى کرده‌اند معنى زندگى را توضیح بدهند. از آنکه در یونان باستان کنار بره‌اش مي نشست و به آسمان نگاه میکرد و نميفهمید این ستاره‌ها چه هستند، تا الآن که شما میتوانید روى اينترنت با فلاسفه مختلف پلمیک بکنید، همه‌اش بحث بر سر معنى زندگى بشر است و ما با آن سؤال بى.بى.سى بنظر خودم معنى زندگى خودمان را دریافتیم!


واقعاً حالا که جمیله کدیور در مجلس است، مارکس و انگلس میتوانند آسوده بخوابند، ما میتوانیم تشکیلات را تعطیل کنیم چون آقاى بهزاد نبوى سخنگوى جمهورى اسلامى ٣٠ خرداد به بعد دوباره رفته به مجلس و با خیال راحت میشود امور را به محمد رضا خاتمى، اخوى آقاى خاتمى، سپرد و مطمئن شد که رئیس دايره ایدئولوژیکى سپاه پاسداران در سال ٦٢ از آزادى همه ما دفاع خواهد کرد و همه آرمانهاى ما را متحقق خواهد کرد!


بنظر من قضيه برمیگردد دقيقا به اینکه کمونیسم را بکجا میخواهند هل بدهند و تصورشان از کمونیسم چه هست و انتظارشان از ما چه هست؟ حالا که خانم کدیور رفته مجلس، آیا ما بفعالیت خودمان خاتمه میدهیم یا نه؟! البته خانبابا تهرانى ممکن بود بگوید آره خاتمه میدهیم! فکر میکنم چنین چیزى هم گفت کمابیش.


ولى من میخواهم راجع به حزب کمونیست کارگرى صحبت کنم و بگویم که چه وقت به فعالیت خودش پایان میدهد، چرا هست، چرا وجود دارد، کجا باید برود و چقدر از راه را رفته است. میخواهم سعى کنم اینها را بدون اشاره به فرمولبندى‌هاى همیشگى کمونیستى مثل مبارزه طبقاتى، دیکتاتورى پرولتاریا، بورژوازى، خرده بورژوازى، سوسیالیسم در یک کشور، گرایش نزولى نرخ سود، رویزیونیسم و … توضيح بدهم. میخواهم بدون استفاده از این مقولات صحبت کنم.


میخواهم چند کلمه راجع به این صحبت کنم که قلب کمونیسم کجا ميتپد. راجع به مغزش میشود صحبت کرد، ولى قلب کمونیسم کجا ميتپد و داستان کمونیسم بر سر چيست و حزب کمونیست کارگرى قلبش کجاست؟ در مورد تاریخچه و سیاستهایش هم میتوانیم بحث کنیم، ولى قلب این حزب کجاست و معنى زندگى حزب کمونیست کارگرى چيست؟


ببینید! ما، نه من و نه کسانى که اینجا نشسته‌اند و نه خیلى از ما که اسم خودمان را کمونیست گذاشته‌ایم، از روى کتاب و بخاطر فعالیت‌هاى قشنگ مارکس و فعالیت‌هاى زیباى لنین و بخاطر انسجام نظرى این دیدگاه نیست که بلند میشویم و شب و روز کارى میکنیم که میکنیم. هیچکدام از ما بخاطر کتابهایى که خواندیم فعال نشدیم و بخاطر کتابهایى که خواندیم در صحنه نماندیم. هیچکدام از ما بخاطر فرمولهايى که شنیدیم در صحنه نیستیم، بخاطر فرمولهاى که شنیدیم، پلمیک‌هایى که کردیم، دیدگاههایى که اخذ کردیم، بخاطر اینها نیست که بیست و چند سال، لااقل من- بعضى رفقا از دوره مشروطیت تا الآن!- بخاطر اینها نیست که ما هر روز بلند میشویم و از نو این کار را میکنیم. این شغل ما هم نیست. یعنى بخاطر اینکه کار دیگرى از ما بر نميآید هم نیست که این کار را میکنیم. ممکن است بعضيها در عالم سیاست باشند چون شاید کار دیگرى از دستشان برنميآید و این بهترین رشته‌اى است که پیدا کرده‌اند. ولى باور کنید که ما بخاطر این نیست که صبح تا شب‌مان را در این بيست سى سال اخیر صَرف کرده‌ايم تا این حزب کمونیست کارگرى را ساخته‌ایم و میخواهیم با آن کار کنیم.


اين رابطه عميقتر از اينهاست… وراى فرمولها، وراى کتابها، وراى شعارها، وراى سیاستها، وراى جملات قشنگ و بحثهاى عمیق علمى که پشت سر کمونیسم هست، وراى این تاریخ دویست ساله کمونیسم، یک چیز عمیقتر و مستقیم‌ترى ما را، معنى زندگى سیاسى ما را و معنى زندگى حزب ما را تشکیل میدهد و من میخواهم به آن اشاره کنم.


با آمار خود سازمان ملل، هر سال ٤٠ ميلیون کودک در جهان از بیماريهاى قابل پیشگیرى ميمیرند! ٤٠ ميلیون کودک در سال مطابق آمار طبقات حاکمه از بيماريهاى قابل پيشگيرى ميميرند. اگر فرض کنیم کوفی عنان عامل نفوذى حزب ما در سازمان ملل است و دو برابر در این ارقام اغراق کرده و هدفش این بوده که تصویر بدى از سرمایه‌دارى بدهد، ما میتوانیم مطمئن باشیم که در سال ٢٠ ميلیون نفر کودک از بیماريهاى قابل پیشگیرى ميمیرند. اینها کودکانى نیستند که در جنگ ميمیرند، کودکانى نیستند که تصادف میکنند، کسانى نیستند که در کارخانه‌ها و يا کار ساختمانى از بین میروند. اینها کسانى نیستند که بقتل میرسند… اینها کسانى هستند که از بیماريهاى قابل پیشگیرى که واکسن دارند ميمیرند… و شما این ٢٠ ميلیون را تقسیم کنید به ٣٦٥ روز و بعد ٢٤ ساعت و بعد ٦٠ دقیقه و بعد ٦٠ ثانیه… با هر دَم و بازدَم ما یک بچه در جايى از دنيا دارد ميمیرد!


با هر دم و بازدم ما! یعنى از همين الآن که صحبتم را شروع کردم، حدود پانصد ششصد بچه مرده‌اند. همین الآن دارد اتفاق میافتد. شما میتوانید نفسهاى خودتان را بشمرید و از نفس افتادن یک بچه را در یک گوشه از دنیا تجسم کنید. این فقط چراغى نیست که خاموش میشود، عددى نیست که خط میخورد، یک بچه‌ است که ميمیرد. و فکر میکنم هر کدام از شما که در یک جامعه متمدن یا نیمه متمدن زندگى کرده باشد، تا چه برسد که پدر و مادر بچه‌اى باشید یا بچه‌اى را دوست داشته باشید ميفهمید اين یعنى چه. یعنى با هر دَم و بازدَم ما حفره‌اى در زندگى عده زیادى بوجود میآید و با هر دَم و بازدَم ما یک فاجعه‌ بوجود میآید. دارد انجام میشود، تیک تیک، مثل ساعت. هر لحظه میتوانید تصور کنید که این اتفاق دارد میافتد.


این واقعيت است، جلوى چشم ما نیست، ولى آمار رسمى دارد این را بما میگوید. این واقعيت جامعه‌اى است که در آن زندگى میکنیم. آنهایى که کشته میشوند را کنار بگذاريم، آنهايى که ميمیرند را کنار بگذاریم، آنهایى را که برایشان که دو ریال صَرف واکسن زدن آبله‌مرغان نمیشود… آنهایى که زنده ميمانند را دنبال کنیم، کسانى که نميميرند، کسانى که شانس میآورند و در این مخمصه نميمیرند. هشتاد نود درصدشان تبدیل میشوند به آدمهایى که قرار است بروند کار کنند و اهانت بشنوند. آدمهایى که قرار است ٣٠ سال بروند و کار کنند و اهانت بشنوند، نه يک بار! نه شرکت در یک مسابقه گلادیاتورى که ممکن است پشت حریفت را بخاک بمالى و بالأخره از آن مهلکه در بروى. ٣٠ سال، هر روز از صبح باید برود براى کارش مشترى پیدا کند – خودش- و افتخار کند که استخدامش کرده‌اند! ٣٠ سال تنها عمرى که طبیعت به بشر داده را صَرف این بکند که کار بکند و اهانت بشنود. بهش بگویند شهروند درجه دو هستى. محروم باشد از اینکه در جهان امروز کار ديگرى بجز آن کار بکند.


آخرش، بعد از سى سال، وقتى به زندگيش نگاه میکند – هر کدام از ما که به سن پنجاه رسیده باشیم، ميدانیم که تقریباً از این ببعد لطفى ندارد – آخرش نگاه میکند که زندگيش گذشته، کارش را کرده و الآن باید به این فکر کند که از این به بعد که ديگر نمیتواند کار کند، چطور قرار است زنده بماند. اگر فکر ميکنید که این وضعیت بعضى از کشورهاى عقب‌افتاده است، تمدن غربى را در نظر بگیرید.


در حالى که مالیاتهاى مردم را بالا کشیده‌اند و ثروتهاى افسانه‌اى درست کرده‌اند، وقتى بفکر جلوگیرى از تقلب ميافتند، به صندوقهاى بیمه بیکارى کنترل بیشترى میگذارند، از کسى سین جیم بیشترى میکنند که میخواهد یک کمک هزينه مَسکن از آنها بگیرد، زندگى آن ١٨٠ ميلیونى که نميمیرند وارد این مسیر میشود.


اگر اعتصاب کنند ممکن است کشته بشوند و به زندان بیافتند. اگر اتحادیه تشکیل بدهند هم ممکن است به همين صورت باشد. اگر در ایران اتحاديه تشکيل بدهند ممکن است کشته شوند، اگر در سوئد اتحادیه تشکیل بدهند ممکن است تلفن خانه‌شان را کنترل کنند. این آدمها به احتمال قوى هیچوقت پايشان را به مدتى بیشتر از چهار روز از دویست کیلومترى خانه‌شان آنطرف‌تر نمیگذارند، در کره‌اى به این بزرگى!


غروب آفتاب را که در فیلمها ميبینند، يا فلان گوشه زیباى جهان را هيچوقت نميروند که ببینند. با آدمهاى زیادى آشنا نمیشوند. صبح رفته‌اند، تمام روز را که خورشید کارش را ميکرده، و بعضا هم تمام شب را در یک جايى به اسم واحد تولیدى يا اقتصادى گذرانده‌اند، به این امید که درآمدى دارند که بتوانند با آن زندگى کنند، بخش معیّنى از آن چیزى را که ایجاد کرده‌اند را به زندگيشان برگردانند. این آدمها هیچوقت هنر را به آن صورت که باید احساس نميکنند، چون امکانش را ندارند. این آدمها تمام لطف زندگى را در یک پروسه سى ساله کار از دست میدهند. اینها آنهایى هستند که زنده مانده‌اند.


جرم کرده‌اند که کارگرند! جرم کرده‌اند که باید از نیروى جسمى‌شان امرار معاش کنند یا خودشان را در بازار در معرض فروش بگذارند. بنظرم اینها با شرف‌ترین آدمهاى جهانند، کسانى که کار میکنند. عده کمى هستند که احتیاجى به این پروسه‌ها ندارند و همچنان زندگى میکنند، و شاید به همه چیزهایى که اينها از آن محرومند، آنها دسترسى دارند.


ولى ٩٠ درصد مردم جهان کسانى هستند که اگر در آن پروسه کودکى که گفتم نمیرند، وارد یک چنین زندگى‌اى میشوند. نه فقط در یک کشور عقب‌مانده. به زندگى انسانى مثل خود ما، به زندگى یک شهروند این کشور سوئد که یکى از تمدن‌هاى بزرگ غرب است نگاه کنید. اگر کارَت را از دست بدهى، بچه‌ات را از مهد کودک به خانه ميفرستند. آنوقت بچه‌ات باید از دوست‌هایش خداحافظى کند و بیاید خانه. براى اینکه الآن میتوانى بچه‌ را نگهدارى. آن بچه به اعتبار کار شما آدم است! به اعتبار کار شما میتواند با اسباب بازى‌هايى بازى کند و بخندد! این جامعه متمدن اول قرن بیست و یک است.


حزب کمونیست کارگرى و کمونیسم اینجا شروع میشود. بدون مارکس، بدون انگلس، بدون هیچکس، اینجا شروع میشود. اینجا شروع میشود که یک عده این را نمیخواهند. یک عده عقل دارند، شعور دارند و همان ٩٠ درصد جامعه‌اند که دقیقا این عقل و شعور را دارند و میگویند این وضعیت قبول نیست. این وضع را نمیشود ادامه داد چرا باید اینطورى باشد؟ ميبینيم که جهان میتواند طور دیگرى باشد، ميبینيم که این جهان میتواند تغییر کند و به این سَمت برود. ميبينيم میشود از مواهبش برخوردار بود. ميبنيم تکنولوژى به این عظمت چکار میتواند بکند. چرا نميتوانم اگر بخواهم بروم شنا کنم، شنا کنم؟ یا اگر بخواهم بروم دیوار چین را ببینم، بتوانم؟ یا اگر بخواهم دوست دوران کودکیم را در آمریکا پیدا کنم، بتوانم؟ یا اگر بخواهم بروم به مردم آفریقا کمک کنم که بعد از سیل زندگيشان را بسازند، بتوانم؟ چرا باید صبح بیایم به کارخانه تو کار کنم؟ چرا باید کار کنم؟ براى اینکه اگر نیایم و کار کنم، فردا قسط خانه‌ام را نمیتوانم بدهم و خانه‌ام را از من ميگیرند.


از برده‌هايند بالاخره. آخر شب که خوب شلاق‌هایشان را خوردند و فحش‌هایشان را شنیدند، دور آتشى جمع ميشوند، یکى‌شان میزند، یکى‌شان میخواند و ظاهراً از زندگى لذت ميبرند. ولى هم خود آنها و هم ما که آن حلقه دور آتش را ميبینیم، ميفهمیم که بشر طور دیگرى میتواند زندگى کند، واین قبول نیست، این قبول نیست!


میتواند طور دیگرى باشد، عقلمان دیگر رسیده. بوزینه که نیستیم. میدانیم که طور دیگرى میشود زندگى کرد. دلیلى ندارد که من بدنیا بیایم و اول براى تو کار کنم و هر وقت که با یکى اختلاف پیدا کردى، من را در میدانهاى مین و یا جاى ديگرى بدون دست و سر و تن ول کنى، دلیلى ندارد! چرا باید این را قبول کنم؟ دلیلى ندارد که سرنوشت آدمى که بدنیا میآید این باشد.


آدم یکبار بدنیا میآید، یعنى یکبار میتواند این وجود خودش را تجربه کند. یکبار! یکبار فقط میتواند بخندد، بسازد، خلق کند، معاشرت کند. جامعه‌اى را تصور کنید که طرف را از روابط جنسى محروم میکنند. اصلاً شگفت‌آور است که یکى را از معاشرت محروم کنند. جامعه‌اى را تصور کنید که ملتى را از سفر محروم میکنند. جامعه‌اى را تصور کنید که بچه را ميگیرند و پارچه‌اى روى سرش میکنند، براى اینکه خودش از رفتارش با بچه خودش مطمئن نیست.


جامعه‌اى را فکر کنید که اگر آدم سه هفته بیمار شود و مرضى بگیرد، ممکن است مجبور بشود بچه‌اش را از مدرسه بردارد و بگذارد جاى دیگر. ممکن است مجبور شود شهرش را ترک کند. این تازه در کشورهاى متمدن غربى است. وگرنه در آنجايى که من و شما از آن میآیيم، دو سال است که به خیليها حقوق نداده‌اند، به کسى که کارش را کرده و تحویل داده و حقوق هم نگرفته. معلوم نیست مطابق نظریه طبقه حاکمه، ایشان باید از چه راهى زندگى میکرده؟


کمونیسم در یک سطح پایه‌اى‌ترى قلبش اینجا میزند. درست است که خانم کدیور به مجلس رفته‌اند! ولى قلب حزب کمونیست کارگرى اینجا میزند. اين حتى ربط زیادى به ایران هم ندارد. ربط زیادى به هیچ تک کشورى ندارد. به اینجا ربط دارد که ما آدمیم و دیده‌ایم و ميدانیم که دنيا میتواند متفاوت باشد و بشر میتواند طور دیگرى زندگى کند. اساس جامعه‌اش میتواند بر مبناى برابرى آدمها باشد، بر مبناى آزادى مطلق‌شان و بر مبناى رفاه‌شان باشد. میشود تعاون – و نه رقابت – مبناى زندگى باشد. این شروع کمونیسم است و تا اینطور نشود، کمونيسم هست، کاریش نمیتوانند بکنند. آنوقت است که ميبینيم کوهى از کتاب و فرمول و تحلیل و گنجینه علمى، چه اسلحه‌اى براى یک چنین مبارزه‌اى است که میشود شروع کرد. و آنجا است که کمونیسم جنبه‌هاى تخصصى هم بخودش ميگیرد ولى خود کمونیست بودن به هیچ تخصصى احتیاج ندارد.
در جلسه قبلى‌ که در استکهلم بودیم دقیقا این را گفتم که بنظر من زیپ هر کسى را که یک جو شرف داشته باشد باز کنند یک کمونيست در آن است که میخواهد بیرون بیاید. داخل هر آدمى که یک جو شرف داشته باشد یک سوسیالیست بالقوه هست. هر کسى که معتقد است این وضعیت دیگر قبول نیست و آدمها میتوانند برابر باشند.


به هر حال تغییر اوضاع از آنچه که هست به آن چیزى که باید باشد فلسفه وجودى کمونیسم و حزب کمونیسم کارگرى است. جامعه‌اى میخواهیم که مبتنى باشد بر آزادى، برابرى، خوشبختى و رفاه انسانها. کسانى هستند که میتوانند يک بادام بخورند، به آسمان نگاه کنند و صفا کنند! ٩٩ درصد ما براى خوشبختى احتیاج به امکانات داريم. مَسکن میخواهیم. ميخواهيم بتوانیم خودمان را در صحن جهان جابجا کنیم. میخواهیم اصواتى را بشنویم و به دستگاه‌هاى صوتى احتیاج داریم. میخواهیم از حال همدیگر خبر داشته باشیم، میخواهیم برویم روى اينترنت. میخواهیم بتوانیم با هر کسى که خواستیم فوتبال بازى کنیم. میخواهیم با آدمهاى خیلى زیادى ملاقات کنیم. خوشبختى براى یکنفر شاید بتواند یک بادام باشد و نشستن بر روى تختى از میخ، ولى براى بقیه ما خوشبختى ربط مستقیمى دارد با برابرى‌مان، آزادى‌مان و رفاه‌مان.


حزب کمونیست کارگرى و هر کمونیست دیگرى در جهان شروع کارش اینجا است و قلبش اینجا میزند. در نتیجه بنظر من ما حزب اکثریت هستیم. حزب همه آنهایى هستیم که از آن بیماريهاى قابل علاج نمرده‌اند. حزب همه آنهایى هستیم که فکر میکنند دنیا میتواند طور دیگرى باشد.
میتوانیم بعدا بر سر تاکتیک، روش، سیاست، راه آینده و راه گذشته‌مان با هم جَرّ و بحث کنیم- ولى یک چیز را بنظرم باید اینجا تثبیت کنیم و آن اينکه کمونیسم یعنى بشریت و بشریت یعنى کمونیسم. بنظرم این معادله است، پشت وجود ما، پشت کار هر روزه ما و پشت خسته نشدن آدمهایى که بابت این کارهایشان حتى تحت سرکوب‌اند.


طرف بيست سال حقوق بگیرد و در یک شرکت بماند حوصله‌اش سر میرود. ولى کسانى هستند که بیست سال زیر تهدید ترور، شکنجه و اعدام زندگى میکنند و دربدرى میکشند و حوصله‌شان سر نمیرود، چرا؟


چرا مدیر بی ام و حوصله‌اش از کار و زندگيش سر میرود، ولى فعال جنبش زنان و یا فعال جنبش کارگرى يا عضو حزب کمونیست کارگرى این قضیه را ول نمیکند؟ با اینکه باید از جیبش هم مایه بگذارد، از زندگى شخصيش و از جانش مايه بگذارد… بخاطر اینکه واقعیت عمیقترى وراى تبلیغات حزب ما، کتاب مارکس، فرمول سوسیالیسم و امیال بى.بى.سى، رابطه او را با جهان تعیین میکند. رابطه ما با جهان رابطه‌اى است بر مبناى تغییرش و ایجاد یک جامعه برابر و انسانى. در نتیجه اگر انسانیت در وجود کسى هست، بنظرم سوسیالیسم در وجودش هست و این سرمایه اصلى ما است و براى همین فکر میکنیم آینده مال ما است.


بعدا راجع بقدرت خودمان، چه در ایران و چه در سطح جهان حرف میزنم. آینده مال ما است. براى اینکه ما با آنچیزى که میشود به آن گفت ذات بشر – ذات بشر شاید کلمه خوبى نیست – میشود به آن گفت افق، آرمانهاى بشر، وقتى کسى اسلحه روى شقیقه‌اش نگذاشته باشند، خوانایى داریم. هر بشرى که در آسایش و آرامش بتواند فکر کند، همان چیزهایى را براى همنوع خودش میخواهد که حزب کمونیست کارگرى میخواهد، که مارکس میخواهد، که سوسیالیسم میخواهد. بشر مجبور و محروم ممکن است هر کارى بکند. ممکن است فاشیست بشود، ممکن است خودکشى کند، ممکن است دیوانه شود، ممکن است هر کارى بکند.


ولى بشرى که در آسایش و رفاه و بدون تناقض زندگى میکند و میتواند فکر کند، بنظر من جز برابرى و انصاف براى همنوعش چیزى نمیخواهد و کسى که از این انصاف و برابرى‌طلبى در وجودش چیزى بروز داده باشد، بنظر ما در صف ما است. این جلسه و جلساتى مثل این براى این است که این صف را متحد کنیم و بتوانیم در میدان جامعه ظاهر شویم. ایران و کدیور و خامنه‌اى و خاتمى خرده ریزه‌هاى این جدل‌اند. جدل جهانى است، جدل بین‌المللى و تاریخى است و باید به نتیجه برسد. وگرنه هر چند وقت یکبار شما یک هیروشیما دارید، و گرنه هر چند وقت یکبار شما یک یوگسلاوى دارید، یک بیافرا دارید، یک سومالى دارید. و گرنه شما هر چند یکبار یک جنگ جهانى دارید، هر وقت چند یکبار یک قانون ضد اتحادیه‌اى و ضد سوسیالیستى رضاخانى دارید. باید این جدل بنفع ما یک جایى تمام شود، باید پیروز شد.


بنابراین در جواب بى.بى.سى و در جواب هر کسى که میخواهد معنى زندگى را از زاویه حزب کمونیست کارگرى ببیند، ميگویيم این مبارزه ادامه دارد. ما میآيیم به آن ميپیوندیم و هر وقت هم واقعا نتوانیم، نخواهیم و نکِشیم، خسته بشویم و بخواهیم از باقى زندگيمان، شايد بيشتر و بنوع دیگرى، لذت ببریم، ولش ميکنیم. اين چيز عجيبى نيست. ولى حزب کمونیست کارگرى یکى از احزاب يک جنبشى است که ادامه دارد.


اگر برنامه ما را باز کنید، شروعش از کمونیسم نیست. شروعش از مبارزه تاریخى بشر براى بهبود اوضاعش است. و مبارزه تاریخى بشر براى بهبود اوضاعش لااقل یک قرن و نیم هیچ پاسخى جز کمونیسم پیدا نکرده است؛ جنبش کسانى که همينها را گفتند که ما ميخواهيم، هماینها را خواستند که ما میگویيم… کسانى هم البته هستند که ممکن است ميخواهند سرِ کار بیایند تا نرخ مالیات را ٢ یا ٣ درصد پایين بیاورند یا بالا ببرند، یا مهد کودک را یکساعت مجانى کنند یا نکنند، یا ٢٥ درصد قيمت دارو را از مشترى بگیرند یا ٧٥ درصد آن را – اينها هم افق اجتماعى کسان دیگر است. افق اجتماعى ما این است گفتم. برایش تلاش ميکنیم و موظفیم تلاش کنیم.


سؤالى که جلوى همه ما هست این است که این جامعه چیست و چرا آن را نمیخواهیم و واقعا چه میخواهیم ازخودمان بجا بگذاریم؟ هر کسى که با نسل بعدى خودش سر و کار داشته باشد، شاید این سؤال را از خودش کرده باشد: ما داریم چه چیزى برایشان بجا میگذاریم؟ قرار است بعد از ما در چه دنيايى زندگى کنند؟


اگر این فلسفه و این روح را از انسان بگیرند، بنظر من تمام تحرک تاریخى قطع میشود. ما میخواهیم چه چیزى بجا بگذاریم؟ من فکر میکنم وجود ما است و وجود ميلیونها آدم مثل ما در سالنهاى متعدد جهان امروز است، که اجازه نداده است بربریت از این هم حاکم‌تر باشد، و اجازه داده هنوز خنده و لذت از زندگى معنى داشته باشد. گفتم بالاخره اگر میشود دور آتش جمع شد و یکجایى باز همچنان خندید، اگر بشر امروز میتواند لابلاى این همه مشقات، این همه محرومیت، این همه ناامنى و این همه تهدید، گاهى احساس خوشبختى بکند، نشان دهنده پتانسیل قوى انسان امروز است براى اینکه خوشبخت شود.


انسانهایى که میتوانند در این موقعیت جهانى امروز، در این موقعیت اقتصادى، با این وضعیت نظامى و غیره جهان، با این محرومیتها و مشقتها، نوعدوست باشند، قهرمانى کنند و نمونه‌هایى از انسانیت را نشان دهند که همه ما حتما خیلى از آنها را سراغ داریم… فکرش را بکنید در یک جامعه آزاد چه انفجارى از خلاقیت و انسانیت خواهیم داشت!


این هدف حزب کمونیست کارگرى است. حزب کمونیست کارگرى با خمینى یا شاه شروع نشده. حزب با نقشه “گربه” در خاورمیانه شروع نشده. حزب کمونیست کارگرى ادامه یک سُنت جهانى سوسیالیستى است براى برابرى، رفاه و آزادى انسانها، بخشى از یک بین‌الملل عظیم کارگرى- سوسیالیستى است. درست است که الآن اداره‌اى نمایندگيش نمیکند و پرچمش بالاى هیچ ساختمانى نیست، ولى وجود دارد و شما را به این سالن آورده، عظیم است و هیچ کس تاب مقاومت در مقابل آن نخواهد داشت – اگر متحد شویم.


بگذارید برگردم به ایران و چند کلمه از آن صحبت کنم.


من هم ٢٢ سال پیش مثل رفيق اصغر برگشتم به تهران، منتها ایشان از زندان آمد بیرون و من از انگلستان برگشتم. در آن دوره‌اى که اصغر در زندان بود من در انگلستان مارکس میخواندم و انصافا خوب هم خواندم، هر چه گیرم میآمد خواندم و یک کمونیست بودم. همان حرف‌هایى که الآن میزنم، آن موقع هم حرفم بود.


انقلاب شروع شد. الآن شعار میدهند: “توپ، تانک، تحصن دیگر اثر ندارد”، منظورشان تحصن آخوندها در قم است، آن موقع ما در تلویزیون دیدیم که میگویند: “توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد”… گفتیم بابا این دیگر انقلاب است، شوخى نیست. درس و مشق را باید ول کرد، ماشین را باید فروخت یا نفروخت و گذاشت دَم درِ خانه و رفت، برگشت و در این انقلاب شرکت کرد. ما يک جمع سه چهار نفره بوديم. من اول برگشتم و قرار بود دو هفته بعدش حمید تقوایى و بچه‌هاى دیگر بیایند. برگشتیم به عنوان کمونیست. گفتم که من کاپیتال خوانده بودم، ایدئولوژى آلمانى و مانیفست خوانده بودم. کاپیتال را به ایرانيهاى آنموقع درس میدادیم. بعنوان کمونیست برگشتیم ایران به این امید که به جنبش کمونیستى ایران ميپیوندیم و در این جدال عظیمى که شروع شده کارى ميکنیم.


من آن موقع در دانشگاه لندن تز مينوشتم در مورد “توسعه سرمایه‌دارى و نقش دولت در ایران”. هدفم این بود که در مورد توسعه سرمایه‌دارى در ایران نقدى سوسیالیستى بنويسم. برگشتم ایران و براى استاد مشاورم یک نامه نوشتم که آنچیزى که من میخواستم بنویسم، دارد اینجا اتفاق ميافتد، در نتیجه من دیگر بر نمیگردم. خیلى ممنون از لطفتان، اسم من را از دانشکده خط بزنید.


آن چیزى که آنجا اتفاق افتاد، آن نبود که من فکر میکردم. ما در کتابها، لنين و مارکس و ببل و تروتسکى و مائو و… همه اینها را در قامت پیروز شده ‌شان، از آخر تاریخ، نگاه ميکنيم. غولهایى هستند. لنین را در موقعیت صدر جمهورى شوراها نگاهش ميکنید. رفتیم آنجا دیدیم کمونیسم وجود خارجى ندارد! ببینید، تصور من از کمونیست کسى بود که طرفدار مانیفست کمونیست است و همان حرفهایى میزند که من الآن زدم، باضافه همه آن فرمولها و کتابها، البته.


کمونیسم آن موقع که ما پیدا کردیم و مجبور شدیم در آغوشش بگیریم، کسانى بودند که میگفتند “بورژوازى تا مغز استخوان وابسته است”. نزدیکتر از این کسى گیر نیاوردیم! در ایران آنروز کسى نبود که بگوید: زنده باد انقلاب پرولترى، زنده باد حزب کمونیست، زنده باد برابرى، زنده باد آزادى، محو باد کار مزدى، زنده باد تشکیل حزب کمونیست، زنده باد کار مخفی- کار علنى، زنده باد شوراهاى کارگرى… این حرفها نبود! یک عده میگفتند “سلام بر مجاهد”، که مذهبيها بودند و یک عده میگفتند “درود بر فدايى”، که اینها چپيها بودند. در نتیجه شما بین انتخاب تاریخى درود بر فدايى و سلام بر مجاهد، باید کمونیسم را پیدا میکردید. کمونیسم ایران – وقتى نگاهش میکردى که چه میگوید – درود بر فدايى بود. گفتم که نزدیکترينش آن بود که میگفت “بورژوازى ایران تا مغز استخوان وابسته است” – یک تقى شهرامى بود – که البته در بخش منشعب مجاهدین که مشکلات دیگرى هم داشتند – ولى ما نگاه کردیم و گفتیم لنین و تروتسکى و لوکزامبورگ و امثالهم پیشکش، در این مملکت کمونیستها آنهایى هستند که این فرمول را بکار ميبرند. بجز این چیز بیشترى نبود.


یک حزب کمونیستى کارگرى که برنامه‌اى داده باشد و بگوید من میخواهم سرِ کار بیایم، این کارها را بکنم و تاکتیک من این است، افقم این است، سیاستهایم این است، نظرم راجع به مبارزه مسلحانه این است، راجع به شوراها این است، راجع به سندیکاها این است، راجع به مسأله ملى این است، راجع به مسأله زن این است، راجع به سقط جنین این است، راجع به فحشاء این است، راجع به مجازات اعدام، حقوق محکومین، حقوق متهمین، این است… وجود خارجى نداشت. ما مجبور شدیم اولین کسى را که گفت “بورژوازى ایران تا مغز استخوان وابسته است”، در آغوش بگیریم و بگویيم: پیدایش کردیم! اینها کمونیستهاى ایرانند! یک جدال شروع شد، یک جنگ شروع شد، یک تلاش بسیار سخت و پُر مشقت شروع شد، براى گذاشتن کمونیسم روى نقشه ایران. بیست و چند سال طول کشید.


حزب کمونیست کارگرى ایران محصول این روند است. بيست، بیست و دو سال پیش وقتى من بعنوان یک کمونیست رفتم که فعالیت کمونیستى بکنم – هیچ ادعایى هم نداشتم، البته الآن هم ندارم – میخواستم بروم و خودم را معرفى کنم به يک سازمان کمونيستى، بگويم این توانایيها را دارم و میتوانم مثلا مجله‌تان را فلان جا بفروشم و فلان جا روى چهارپايه در مورد عقاید کمونیستى صحبت کنم، چنین سازمانى وجود نداشت که هیچ، چنین جنبشى وجود نداشت. جنبشى که وجود داشت جناح افراطى جریان شرق‌زده- ملى‌گرا- رفرمیستى ایران بود که میخواست ایران ذوب‌آهن داشته باشد، رژیم شاه را سگ زنجیرى امپریالیسم و عروسک آن مينامید و میخواست حکومت “خودى” باشد. و وقتى هم با همان سران آن جریانى که ميگفتند “بورژوازى تا مغز استخوان وابسته است”، در میدان فوزیه قدم ميزدیم، وقتى پاسداران کمیته – آنموقع ميگفتند کمیته‌چى‌ها – با لباس آلاپلنگى استتار شرکت ميکردند، دوستمان برگشت و از من پرسيد: وقتى اینها را ميبینى قلبت گرم نمیشه؟! گفتم برادر چه ميگويى؟ این که جلوى ماست ارتجاع اسلامى است! … ميدان فوزيه، جوانهاى کميته!


اینقدر فقط ضد شاه بود و آنقدر فقط ضد آمریکا بود که کافى بود بچه مسلمانهاى کمیته لباس استتار و پارامیلیتارى بپوشند و بیایند و با یک تفنگ آنجا بایستند تا ایشان فکر کنند که امرشان به تحقق رسيده! شاید این سؤال بى.بى.سى از او درست ميبود: حالا که بچه‌هاى کمیته در میدان فوزیه اسلحه گرفتند، آیا باز هم “اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر” و “گروه نبرد براى رهايی” و “سازمان رزمندگان” به فعالیت خودش ادامه میدهد؟! بنظرم این سؤال از آنها موضوعیت داشت. اين کمونیسم آن موقع این بود. منتها پروسه انقلاب آنقدر سریع بود که بسرعت همه آن قضیه را متحول کرد، بسرعت اندیشه‌هاى مارکسیستى رشد کرد. بسرعت جنبش کارگرى رشد کرد و در ظرف چهار سال، پنج سال، واقعا نوعى کمونیسم که ديگر بشود به آن پیوست، بوجود آمد.


به هر حال ما از آن موقعيت محروم بودیم. جوان ٢٦-٢٧ ساله‌اى که – مثل آنموقع من – الآن به ايران برگردد، با یک واقعیت متفاوتى روبرو است. و این به لطف کارى است که خیليها که در این سالن هستند کرده‌اند و به لطف کارى است که عده‌اى که در این سالن نیستند و دیگر نمیتوانستند باشند، کرده‌اند. امروز کمونیسم ایران بعنوان یک جریان متشکل، صاحب يک برنامه و افق روشن روى نقشه است. در ايران است. هست، میشود به آن پیوست.


تمام بحث راجع به مارکس، گرایش نزولى نرخ سود، تئورى بحران، بورژوازى، پرولتاریا، جناحهاى حکومت، امپریالیسم، سوسیال-امپریالیسم، تز سه جهان براى این بود که ما بتوانیم یک روزى حزب کمونیست کارگرى درست کنیم که روى نقشه باشد، سرِ خیابان باشد و بشود به آن پیوست. بدون طى این مراحل! ما یک عده مرتاض و درویش و صوفى و اهالى فرقه مذهبى نیستیم که فکر کنیم هر مسیرى که ما تا حالا پیموده‌ایم، همه باید بپیمایند. برعکس، ما یک عده بودیم که ناگزیر بودیم وارد آن بحثها بشويم، ناگزیر بودیم آن چیزها را بنویسیم، ناگزیر بودیم آن جدلها را بکنیم، ناگزیر بودیم فرار کنیم، ناگزیر بودیم مخفى بشویم… براى اینکه یک روزى بيايد که یک حزب قوى کمونیستى وجود داشته باشد که ناگزیر نباشد مخفى باشد. لازم نباشد آکادمى علوم دیده باشى تا بتوانى عضوش باشى، لازم نباشد کتاب کاپیتال را سه دفعه پشت و رو خوانده باشى تا عضوش باشی.. بتوانى، اگر قلب تو هم همانجایى ميتپد که اول گفتم – اگر برابرى انسانها را میخواهى – بروى و به آن بپیوندى، سرِ کوچه‌تان است، فقط یک فرم پُر کنى و عضوش بشوى. در تظاهرات و اعتصابش باشى، با آن در شوراها باشى و اگر لازم شد در جنبشهاى مسلحانه‌اش باشى. بشود به آن پیوست! آرزویى که من داشتم، ٢٠ سال پیش – میروم و به کمونیسم ایران ميپيوندم و به این جنبشى که جلوى چشم من در جریان است ميپیوندم و دیگر بر نميگردم که درس بخوانم. آنطور نشد ولى این دفعه میتواند باشد. حالا کسى که از سوئد یا از آلمان یا از انگلستان، توپ، تانک مسلسل را ميشنود و میگوید: “میروم ایران”، این انتخاب عظیم را دارد و این تفاوت عظیم تاریخى را در موقعیت خودش ميتواند ببیند: میتواند به یک حزبى بپیوندد که میداند از اول تا آخر چه میگوید و چه میخواهد، با کى فرق دارد، از کى دفاع میکند، از کى دفاع نمیکند، به هیچ قیمتى سر چه چیزى کوتاه نميآید، براى چه تلاش میکند. ميتواند به آن بپيوندد و مطابق قوانین و مقرراتش برود و رهبرش بشود.


هنوز هم من نمیدانم اگر شما بخواهید رهبر فداييان خلق بشوید باید چه کار کنید؟ من اگر امروز بخواهم بروم در کمیته مرکزى راه کارگر باید چکار بکنم؟ اگر بخواهم بروم در حزب ملت ایران و رئيس آن بشوم باید چکار کنم؟ در حزب کمونیست کارگرى امروز عضو میشوى، فردا کنگره است، میروى و رأى میآورى و اگر رأى آوردى به کمیته مرکزيش میروى. یا تشویقت میکنند که روزنامه‌ات را درست کن، نشریه‌ات را داير کن، یا بیا و برو رادیو درست کن. برو حرف بزن و عکس خودت را چاپ کن. براى اینکه شما فعالین آن صف عظیم سوسیالیسم انسانى هستید که ما میخواهیم.


ما را ملامت میکنند که چرا عکس فعالین‌تان را چاپ میکنید! یک دوربین داریم و این انتخاب را داریم که در جهان از چه کسى عکس بگیریم. به نظر شما از کى باید عکس بگیریم؟ همان کسى که عکس خاتمى را انداخته روى روزنامه‌اش بما میگوید چرا عکس کمونیست دو‌آتشه‌اى که از حقوق زن، حقوق کارگر، حقوق کودک دفاع میکند و کوتاه نميآید، چرا هرهفته روى نشریه است؟! بما خرده ميگیرند!
این حزب کمونیست کارگرى یک کمونیسم بدون تعارف است. شبیه کمونیسم‌هایى که قبلاً در ایران بود نیست. شبیه گروههاى دیگر چپ نیست. یک حزب سیاسى است. مسأله را ساده کرده. تبدیلش کرده به نبرد اجتماعى. باید قوى شد. حزبى است که ميگويد باید قوى شد. ما فرقه تملق متقابل و تشویق یکدیگر نمیخواهیم تشکیل بدهیم. هر کسى در این صف است همانقدر در این صف است که هست، و هر چه بیشتر باشند بهتر است و هر کس با ما احساس خوانایى میکند باید در این صف باشد، و ميخواهيم آنقدر زياد باشيم که بزنیم و قدرت را بگیریم. با کسى هم تعارف نداریم. استالینیسم است؟ باشد!!


باشد! نمیدانم چرا تا نوبت ما میشود، یک “ایسم‌هایی” است که باید از آن اجتناب کرد، ولى آقاى خاتمى را میشود بعنوان رئیس جمهور قبول کرد؟ چرا حزب کمونیست کارگرى بعد از سى سال مبارزه صلاحیت تشکیل دولت را نباید داشته باشد؟ به دلايل تئوریک! میفهمم که اگر رأى نیاورد و یا مردم پشت آن نباشند، خوب معلوم است که قدرت را تشکیل نمیدهد. ولى به دلايل تئوریک کمونیستها نباید بیایند سرِ کار! چرا؟! اسممان را عوض ميکنیم و میآيیم سرِ کار! آنوقت آنموقع با ما چکار ميخواهيد بکنید؟


این بازى‌اى که طبقه حاکم با ما شروع کرده بنظر من به درد گروه‌هاى فرقه‌اى و سکتاریستى چپى میخورد که دقیقاَ بازمانده‌هاى یک نوع چپ دیگر هستند. این حزب کمونیست کارگرى حزبى است بى‌تعارف، آموخته و دست طرف مقابل را خوانده، براى قدرت سیاسى تلاش میکند. حزب ما با انقلاب پیروز میشود. چون به هیچ ترتیبى، هیچ انتخاباتى که ما در آن رأى بیاوریم را، بدون کودتا بدرقه نمیکنند. ما مجبوریم با انقلاب پیروز شویم. در نتیجه غصه این که یک روزى ما با کلک مرغابى و با رأى انداختن در صندوقهاى انتخابات الکى، یا کودتاى یک عده از سربازهاى طرفدارمان بیایيم سر کار را همه بايد از سرشان بيرون کنند. براى ما مقدور نیست. البته اگر مقدور بود، ميکرديم!


اگر راه مستقیمى به قدرت سیاسى پیدا شود، ما آن را استفاده میکنیم. ولى جامعه بورژوايى در مقابل کمونیسم آماده‌باش است و در نتیجه اگر ما پیروز شویم، مطمئن باشید آن ٩٠ درصد آدمهایى که از بیماریهاى واگیردار در بچگى نمرده‌اند با ما هستند. ما حزب آنهايیم و به میدان آمده‌ایم، و اگر توانسته‌ایم پیروز بشویم، دیگر توانسته‌ایم پیروز بشویم. و این جلسه براى دعوت به این پیروزى است.


به هر حال هدف ما طى این بیست سى سال این بوده که حزبى را بگذاریم در دسترس کارگر، در دسترس انسان آزادیخواه، در دسترس شما، که بتوانید از طریقش متحد بشوید. یک ابزارى است براى مبارزه در راه آن انسانیت و برابرى‌طلبى که همه شما در قلبتان حس ميکنید و به طرق مختلف میخواهید نشان بدهید… آرزو ميکنید که سوسیال دمکراتها در سوئد رأى بیاورند، در صورتى که ته قلبتان میدانید اين هم همان پُخى است که آن یکى هست، به خاطر اینکه انسانیت‌تان هیچ راه خروج دیگرى براى نشان دادن خودش ندارد.


امیدوارید فلان خواننده چپگرا یک آهنگ چپ بخواند، براى اینکه انسانیت‌تان هیچ راه دیگرى براى نشان دادن خودش ندارد. ولى انسانیت شما میتواند یک انقلاب اجتماعى ببار بیاورد. بشرط اینکه یک جنبش سیاسى وجود داشته باشد، احزاب سیاسى وجود داشته باشند که این قدرت عظیم را سازمان میدهند و به نتیجه میرسانند. این هدف ما و فلسفه وجودى حزب کمونیست کارگرى است.


بالأخره اين را هم بگويم که خیلى از حرفهاى ما را مسخره میکنند، میگویند چه خبرتان است، خودتان را بزرگ ميکنید، کسى نیستید. البته اینها را کسانى میگویند که خودشان هم… بالأخره الآن دشمنان ما رشد کرده‌اند – کسانى که الآن بما میگویند “کسى نیستید”، همانهایى نیستند که سابق میگفتند کسى نیستيد. اینها آنهایى هستند که خودشان کسى هستند، و شروع کرده‌اند و بما میگویند کسى نیستید – و من به کسى که مثلا میگوید: “شما که فقط اینقدر نفرید و یا چرا نشریات‌تان اینست”، میگویم چرا پُز پیشرفت‌هاى و پیشرويهاى زندان اوین و اف.‌بى.‌آى و سیا و ساواک را بما میدهید؟ ما را زدید، کشتید، از تماس روزمره با مردم محروم کردید، اعدام کردید، به مردم از بالاى منبر، از رسانه‌ها دروغ میگویید، با این حال در شرایط غیر قانونى، بدون اینکه دُمَم به هیأت مدیره فلان مجتمع صنعتی- نظامى بند باشد، بدون اینکه دهشاهى پول از آسمان به صندوقمان افتاده باشد، جریانى به این وسعت ساخته‌ایم که این فقط یکى از شهرهاى اروپا است، یکى از شهرهاى اروپا است رفقا، که ما داریم در آن جلسه ميگیریم.


چرا پُز پیشروى ساواک علیه ما را به ما میدهید؟ به کسى که میگوید شما که کسى نیستید میگویم عزیز جان ما الآن کسى نیستیم، به اين دليل ساده که ما را کوبیده‌اند، دوستان شما ما را کوبیده‌اند. شما اجازه بدهید ما در یک کشور فعالیت کنیم، شما اجازه بدهید ما بدون ترس از ترور و اعدام و شکنجه فعالیت کنیم، شما اجازه بدهید ما رادیو و تلویزیون‌مان را دائر کنیم، شما بخشى از آن مالیات‌هایى که از مردم را که ميگیرید، بما بدهید، مثل همه جا، بالأخره ما هم بخشى از مردميم، شما هجوم نبرید و نکشید، شما دروغ نگويید، پیچ رادیو را عوض نکنید و یک برنامه دیگر نگذاريد… آنوقت ببینیم شش ماه بعد چه کسى در صحنه است.


رفقا! حزب کمونیست کارگرى را با احزاب پیش از انقلاب کمونیستى مقایسه کنید، با بلشویکهاى قبل از انقلاب فوریه، با مائویسم قبل از ١٩٢٨. کى قوى‌تر است؟ ما الآن قویتریم یا بلشویک‌ها در سال ١٩١٥؟ ما الآن قویتریم یا حزب کمونیست چین در سال ١٩٢٦؟ ما الآن قویتریم یا ANC قبل از اینکه آفریقاى جنوبى به بن‌بست برسد؟ کى قویتر است؟ در یک شرایط مساوى، در شرایطى که ما دسترسى مشابهى به مردم داشته باشیم، این حزب عظیم‌ترین حزب جهان میشود. این را میگویم و پایش هم ميایستم. پایش هم ميایستم، یعنى اینکه سعى میکنم که ثابتش کنم. و بنظر من هیچ دلیلى ندارد که اینطور نباشد. شما یک رادیوى نیم ساعت در روز میگذارید، مردم به شما زنگ میزنند و میگویند نقطه امید در قلبمان بارور شد. ما چهل نفر اینجايیم و همگى با هم ميشنویم. و میخواهند بدانند ما کى هستیم، چه شکلى هستیم، ازدواج کرده‌ایم، نکرده‌ایم؟ چند تا بچه داریم؟ میخواهند بیشتر حرف بزنیم.


یک دسته نظامى ما میرود اطراف شهر مریوان، مردم دورش حلقه میزنند که ببینند چه میخواهد بگوید. شما فکر میکنید اگر بهزاد نبوى تشریف ببرند تهران، کسى میآید جواب سلامش را بدهد؟ میگویند یک ميلیون و دویست و خرده‌اى هزار نفر به او رأى داده‌اند. در برنامه بى.بى.سى هم همين را به او گفتم. وقتى داریوش همایون و خانبابا تهرانى راجع به انتخابات گفتند که مردم تصمیمشان را گرفته‌اند، به آنها گفتم آقاجان اگر خود من، خود شما و یا رضا پهلوى کانديد بودیم، این اخوى آقاى خاتمى پنج تا رأى هم از هيچ جا نميآورد. داستان این است.


این یک سازمان قوى پیشا-انقلابى است. رفقا، رشدى که ما الآن میکنیم، در دو ماه اول انقلاب ضربدر هزار میشود. ما با کسى تعارف نداریم و براى همين هم خيز برميداريم. ما یک جریان خجالتى، از قدرت ترسیده، فقط براى نگهداشتن خاطرات مشترک زندانمان نیستیم. ما میخواهیم کارى صورت بدهیم. اگر کسى این را از حزب کمونیست کارگرى تا حالا نفهمیده باشد، بنظرم نگاهش نمیکرد. این حزب کمونیست کارگرى میخواهد یک کارى صورت بدهد.


اصغر کریمى گفت، اولین روزى که این حزب دستش بقدرت برسد، حتى در دو وجب از خاک یک کشور، همان روز اول همه برنامه یک دنیاى بهتر را بعنوان قانون اساسيش اعلام میکند. این وعده انتخاباتى ما نیست، این برنامه ما است، معنى زندگى ما است، همانطور که برایتان گفتم.


به هر حال زیاد صحبت کردم. فقط میخواهم یک مقدار بخودتان و به این واقعیاتى که الآن هست رجوع کنید. داریم وارد یک دوره جدیدى در ایران میشویم. بنظر من جمهورى اسلامى از این مهلکه جان سالم بدر نميبرد. مردم تصمیم گرفته‌اند با اين رژيم یک کارى بکنند، ولى اینکه مردم با آن چکار ميکنند، کاملاً بستگى دارد به اينکه چه ابزارهایى براى تحول در آن جامعه هست.


ما یکى از مهمترین این ابزارها هستیم. در سال ٥٦ همه سیاسى شدند و همه تشکیلاتى شدند. گفتم من به کسانى پیوستم که تازگى قرآن را از روى تاقچه برداشته بود و کاپیتال مارکس را بجايش گذاشته بود – هیچ کدامش را هم نخوانده بود، شاید هم قرآن را بیشتر خوانده بود – و فقط معتقد بود که بورژوازى تا مغز استخوان وابسته است. من به آنها پيوستم، درس و مشقم را ول کردم و به آنها پیوستم. هزاران نفر مثل من اینکار را کردند.


الآن سال ٥٦ جدیدى است. باید پیوست، باید آستین را بالا زد و اگر کسى خودش را از بیست سى سال گذشته دور کند… خیليها که نمیآیند بما بپیوندند، براى اینست که قبلاً رزمندگانى بوده‌اند… تمام شد! گذشته را بايد گذاشت گذشته باشد، باید از آن رد شد!


رفقا! در ايران امروز یک حزب سیاسى وجود دارد که میشود به آن پیوست و با آن انقلاب کرد. ممکن است شکست بخوریم – بشرط چاقو نیست – ممکن است شکست بخوریم، یک عده ‌مان قلع و قمع بشویم و فرار بکنیم. ولى باید به اين حزب پیوست و این پروسه را شروع کرد، وگرنه سى سال دیگر زندگى شصت ميلیون مردم را یک عده اوباش رقم میزنند. این دعوت ما است بشما، و اميدوارم که همه‌تان بخواهید و بیايید که در صفوف هم باشیم.


خيلى متشکرم

یک دنیای بهتر، برنامه حزب کمونیست کارگری را بخوانید


برنامه “یک دنیای بهتر” در یک جزوه جداگانه از سری جزوات آموزشی حزب کمونیست کارگری چاپ و تکثیر شده است. جهت آشنائی شما با آن، اینجا گوشه ای از آنرا نقل میکنیم.

تغيير جهان و ايجاد دنيايى بهتر يک اميد و آرمان هميشگى انسانها در طول تاريخ جامعه بشرى بوده است. عليرغم رواج ايده هاى قدرگرايانه و خرافى اعم از مذهبى و غير مذهبى حتى در دنياى باصطلاح مدرن امروز، ايده هايى که هريک به نحوى علاج ناپذيرى و مقدر بودن وضع موجود را تبليغ ميکنند، زندگى واقعى و عمل روزمره توده هاى وسيع مردم همواره حاکى از يک اميد و باور عميق به امکان پذيرى و حتى اجتناب ناپذيرى يک آينده بهتر است. اين اميد که دنياى فردا ميتواند از محروميت ها و مشقات و کمبودها و زشتى هاى امروز رها باشد، اين اعتقاد که عمل امروز انسان ها، چه جمعى و چه فردى، در تعيين چند و چون دنياى فردا موثر است، يک نگرش ريشه دار و قدرتمند در جامعه است که زندگى و حرکت توده هاى وسيع مردم را جهت ميدهد.

کمونيسم کارگرى قبل از هر چيز به اينجا تعلق دارد، به اميد و اعتقاد انسان هاى بيشمار و نسلهاى پى در پى به اينکه ساختن يک آينده بهتر، يک جهان بهتر، بدست خود انسان، ضرورى و ميسر است.

آزادى، برابرى، رفاه

تصوير همه از يک زندگى مطلوب و يک دنياى ايده آل بيشک يکى نيست. اما با اينهمه مقولات و مفاهيم معينى در طول تاريخ چند هزار ساله جامعه بشرى دائما بعنوان شاخص هاى سعادت انسان و تعالى جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدى که ديگر بعنوان مفاهيمى مقدس در فرهنگ سياسى توده مردم در سراسر جهان جاى گرفته اند. آزادى، برابرى، عدالت و رفاه در صدر اين شاخص ها قرار دارند.

دقيقا همين ايده آلها بنيادهاى معنوى کمونيسم کارگرى را تشکيل ميدهند. کمونيسم کارگرى جنبشى براى دگرگونى جهان و برپايى جامعه اى آزاد، برابر، انسانى و مرفه است.

مبارزه طبقاتى:


پرولتاريا و بورژوازى


کمونيسم کارگرى اما فرقه مصلحين خيالپرداز و قهرمانان مشتاق نجات بشريت نيست. جامعه کمونيستى الگو و نسخه اى ساخته و پرداخته ذهن خردمندانى خيرانديش نيست. کمونيسم کارگرى جنبشى است که از بطن خود جامعه سرمايه دارى معاصر برميخيزد و افق و آرمانها و اعتراض بخش عظيمى از همين جامعه را منعکس ميکند.

تاريخ کليه جوامع تاکنونى تاريخ مبارزه و کشمکش طبقاتى است. جدالى بى وقفه، گاه آشکار و گاه پنهان، ميان طبقات استثمارگر و استثمار شونده، ستمگر و تحت ستم در ادوار و جوامع مختلف در جريان بوده است. اين جدال طبقاتى است که منشاء اصلى تحول و تغيير در جامعه است.

برخلاف جوامع پيشين که عموما بر سلسله مراتب طبقاتى و قشربندى هاى پيچيده اى بنا شده بودند، جامعه مدرن سرمايه دارى تقسيم طبقاتى را بسيار ساده کرده است. جامعه معاصر، عليرغم تنوع وسيع مشاغل و تقسيم کار گسترده، بطور کلى بر محور دو اردوگاه طبقاتى اصلى که رودرروى يکديگر قرار گرفته اند سازمان يافته است: کارگران و سرمايه داران، پرولتاريا و بورژوازی.

تقابل اين دو اردوگاه در پايه اى ترين سطح سرمنشاء و مبناى کليه کشمکش هاى اقتصادى، سياسى و حقوقى و فکرى و فرهنگى متنوعى است که در جامعه معاصر در جريان است. نه فقط حيات سياسى و اقتصادى جامعه، بلکه حتى زندگى فرهنگى و فکرى و علمى انسان امروز که بظاهر قلمروهايى مستقل و ماوراء طبقاتى بنظر ميرسند، مهر اين صفبندى محورى در جامعه مدرن سرمايه دارى را بر خود دارند. اردوى پرولتاريا، اردوى کارگران، با همه تنوع افکار و ايده آلها و گرايشات و احزابى که در آن وجود دارد، نماينده تغيير و يا تعديل نظام موجود به نفع توده محروم و تحت ستم در جامعه است. اردوى بورژوازى، باز با کليه مکاتب و احزاب سياسى و متفکرين و شخصيت هاى رنگارنگش، خواهان حفظ ارکان وضع موجود است و در مقابل فشار آزاديخواهى و مساوات طلبى کارگرى از نظام سرمايه دارى و قدرت و امتيازات اقتصادى و سياسى بورژوازى دفاع ميکند.

کمونيسم کارگرى از اين مبارزه طبقاتى سر بر ميکند. صفى در اردوگاه پرولتارياست. کمونيسم کارگرى جنبش انقلابى طبقه کارگر براى واژگونى نظام سرمايه دارى و ايجاد يک جامعه نوين بدون طبقه و بدون استثمار است.

کمونيسم کارگرى


اما، نه فقط آزادى و برابرى، بلکه حتى آرمان محو طبقات و استثمار، ويژه کمونيسم کارگرى نيست. اين آرمان ها پرچم جنبش هاى مختلف طبقات و اقشار محروم در جوامع پيشين هم بوده اند. آنچه کمونيسم کارگرى را بعنوان يک جنبش و يک آرمان اجتماعى از تلاش هاى آزاديخواهانه و مساوات طلبانه پيشين متمايز ميکند، اينست که چه از نظر عملى و اجتماعى و چه از نظر آرمانى و فکرى در برابر سرمايه دارى، يعنى متاخرترين و مدرن ترين نظام طبقاتى، قد علم ميکند.

کمونيسم کارگرى جنبش پرولتاريا است، طبقه اى که خود محصول عروج سرمايه دارى و توليد مدرن صنعتى است. طبقه اى که از فروش نيروى کار خويش زندگى ميکند و جز نيروى کار خويش وسيله اى براى تامين معاش خويش ندارد. پرولتاريا برده نيست، رعيت نيست، استادکار و صنعتگر نيست، نه تحت تملک و انقياد کسى است و نه خود مالک وسائل کار خويش است. هم آزاد و هم ناگزير است تا نيروى کار خويش را در بازار به سرمايه بفروشد. پرولتاريا، محصول سرمايه دارى و صنعت مدرن و طبقه استثمار شونده اصلى در اين نظام است .

اصول اعتقادى و آرمان اجتماعى کمونيسم کارگرى بر نقد ارکان اقتصادى و اجتماعى و فکرى نظام سرمايه دارى متکى است. نقدى از زاويه طبقه کارگر مزدى در اين جامعه و به اين اعتبار حقيقى و انقلابى. تلقى زحمتکشان و توليد کنندگان غير پرولتر از آزادى و برابرى و سعادت بشر، چه امروز و چه در جوامع پيشين، به ناگزير انعکاسى از مناسبات اجتماعى حاکم بر جامعه و موقعيت خود آنان در رابطه با توليد و مالکيت است. تلقى برده از آزادى بناچار چندان از لغو برده دارى فراتر نميرفت و تجسم رعيت يا صنعتگر خرده پاى شهرى از برابرى چيزى بيش از برابرى در حق مالکيت نميتوانست باشد. اما، با ظهور پرولتاريا بعنوان توده عظيم توليد کنندگان فارغ از هر نوع مالکيت وسائل توليد، طبقه اى که اسارت و استثمار اقتصادى اش، دقيقا بر آزادى حقوقى اش بنا شده است، افق آزاديخواهى و برابرى طلبى از اساس دگرگون شد. پرولتاريا نميتواند آزاد شود بى آنکه جامعه بطور کلى از مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و تقسيم طبقاتى رها شود. برابرى امرى نه صرفا حقوقى، بلکه همچنين و در اساس اقتصادى – اجتماعى است.

انتقاد پرولترى به سرمايه دارى و جهان نگرى و مبارزه سياسى آزاديخواهانه و رهائيبخش کارگرى که قريب دو قرن قبل در شکل مشخص کمونيسم کارگرى ظهور کرد، با مارکسيسم به انسجام و شفافيت و قدرت نظرى عظيمى دست يافت. جنبش کمونيسم کارگرى در تمام طول تاريخ خويش با مارکسيسم و نقد مارکسيستى به جامعه سرمايه دارى پيوندى عميق و ناگسستنى داشته است.


کمونيسم کارگرى جنبشى اجتماعى است که با ظهور سرمايه دارى و طبقه کارگر مزدى شکل گرفت و عام ترين و عميق ترين شکل انتقاد و اعتراض طبقه کارگر به نظام سرمايه دارى و مصائب آن را نمايندگى ميکند. اهداف و برنامه عملى اين جنبش بر نقد مارکسيستى بنيادهاى جامعه سرمايه دارى معاصر، بعنوان آخرين، مدرن ترين و پيشرفته ترين شکل جامعه طبقاتى، مبتنى است.


کمونيسم کارگرى جنبشى جدا از کل طبقه کارگر نيست و منافعى جدا از منافع کل طبقه کارگر دنبال نميکند. تفاوت جنبش کمونيسم کارگرى با ساير جنبشها و احزاب کارگرى در اينست که اولا، در مبارزه طبقاتى در هر کشور، پرچم وحدت و منافع مشترک کارگران سراسر جهان را بر ميافرازد و ثانيا، در مراحل و جبهه هاى مختلف مبارزه طبقه کارگر، مصالح کل جنبش طبقه کارگر را نمايندگى ميکند. کمونيسم کارگرى لاجرم جنبش پيشرو ترين بخش طبقه کارگر است که شرايط و ملزومات پيروزى و هدف نهايى مبارزه طبقاتى را بدرستى ميشناسد و ميکوشد بخش هاى مختلف طبقه کارگر را به ميدان بکشد.


میخواهم بگویم قلب کمونیسم کجاست، میخواهم بگویم حزب کمونیست کارگری قلبش کجا میزند.


من فکر ميکنم ما شانس داريم براى اينکه اکثريت عظيم مردم در جهان کمونيست هستند و خودشان نميدانند. من فکر ميکنم زيپ پوست هر انسان منصفى را باز کنيد يک کمونيست بلشويک را ميبينيد که ميخواهد از آن بيرون بيايد. در وجود تک تک ما سوسياليستهاى پرحرارتى نهفته است که ميخواهد از اين قالب بيرون بزند. از قالبهايى که هيچکدام از آنها از بدو تولد همراه ما نبوده‌اند. قالب نژادى، قالب مذهبى، قالب ملى، قالب قومى، قالب سنتى، قالب جنسيتى، هيچکدام اينها هويّت ما را در بدو تولّدمان شکل نداده‌اند. من معتقدم آن سوسياليسم درونى ما، آن آدم سوسياليستى که داخل پوست جلد ماست زير بار هویتهايى که در اول زندگيش برايش تراشيده ميشود مدفون است، بار هويتهايى که آنرا در فضا حس ميکنيد که هر روزه هست.


به این حزب بپیوندید.


از سخنرانی منصور حکمت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *