(قسمت سوم)
ناصر اصغری:
سندیكا و سندیكالیسم
در اینجا شاید بهتر است بطور خلاصه به یك نكته مهم دیگر، سندیكا و سندیكالیسم، كه سردرگمی هایی را دامن می زند، اشارهای بكنیم. تشابهات نام “سندیكا” و “سندیكالیسم” می تواند به ناروشنی هائی دامن بزند كه انگار جدال با گرایش سندیكالیستی در جنبش كارگری جنگ با سندیكا و یا ایستادن در برابر تلاش برای ایجاد سندیكا هم هست. سندیكا گرچه به مرور زمان به سنگری برای سندیكالیسم تبدیل شده و گرایش رفرمیستی اهداف خود را با این تشكل در میان كارگران به پیش میبرد، اما سندیكا یكی از سنگرهای مهم مبارزه و دفاع از حقوق ابتدائی كارگران است. امروزه در قریب به اتفاق موارد مبارزه و اعتراض كارگران توسط سندیكاهای كارگری سازمان مییابند، اما باز هم در قریب به اتفاق همین اعتراضات، این گرایش سندیكالیستی است كه در مبارزه كارگران و در درون همین سندیكاها كارشكنی میكند. در طول تاریخ در قریب به اتفاق موارد سندیكاهای کارگری توسط فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی كارگران ایجاد شده اما به مرور زمان و با كمكهای موذیانه دولت و موش دوانی عوامل سرمایه داران، و همچنین و شاید بسیار مهمتر، با ساختاری كه سندیكاها تاریخا بر پایه آن فعالیت می كنند، فعالین سوسیالیست از آنجا اخراج شده و با فعالین سندیكالیست جنبش كارگری جایگزین شدهاند. منتها سندیكا تاریخا هر چه بوده، امروز چهارچوب آن با اهداف جنبش رفرمیستی سازگارتر است تا جنبش سوسیالیستی. و شاخصترین این چهارچوب، عدم دخالت توده كارگران و یا اعضای اتحادیه و سندیكا در سوخت و ساز روزانه این تشكل است. سندیكا امروزه با همان جهان بینی گرایش سندیكالیستی خود را یك تشكل صنفی كارگران تعریف میكند و مسائل بیرون از چهارچوب محیط كار و فعالیتش را مسائل مربوط به خود به حساب نمیآورد. مشكل كارگر بیكار و خانواده كارگری مشكل سندیكا نیست. برای سندیكالیسم موضوع قبل از هر چیزی، منفعت شخص كارگر از سر صنفی گرائی است.
سندیكاهای كارگری در چند دهه اخیر در حال از دست دادن اعضا هستند و در بین كارگران هم جنب و جوش عجیبی برای سازمانیابی در نهادهائی بر مبنای ساختار سندیكاهای موجود به چشم نمیخورد. این وضعیت باعث شده که رادیکالهایی به فکر تغییرات بنیادی در سوخت و ساز سندیکاها شده اند که دیگر شباهت زیادی به سندیکا و اتحادیه کارگری ندارد.
بی تفاوتی توده کارگران به موقعیت سندیکاهای شل و ولی که ارکان آن دست سندیکالیستهاست، باعث این شده سندیكالیسم هم در واكنش به این موقعیت خود كارهائی بكند كه بیشتر از هر چیزی بازتابی از موقعیت این گرایش در بین كارگران و ربط آن به اعتراض امروزه كارگر است. رؤسای اتحادیههای كارگری در آمریكا و در مواردی در كانادا هم با تبانی با مدیریت شركتهایی كه زمزمه اعتراض به بی تشكلی را راه انداخته بودند، با گذشتن از حق اعتصاب و با سپردن تقریبا فرمان این نوع تشكل به دست مدیریت، در حال ایجاد اتحادیه و سندیكاهایی هستند كه بیشتر به موجودات بی یال و كوپال شبیه هستند تا چیز دیگری (٢).
نكته دیگر اینكه همه سندیكاها در همه شرایط مانند یكدیگر كارائی ندارند. آنچه كه توجه كارگران را به طرف گرایشات مختلف جلب میكند درجه تندی انتقاد آنها از وضعیتی است كه سیستم طبقاتی بر آنها تحمیل كرده است. این مسئله در جائی كه بورژوازی وحشیانه استثمار میكند و راه را حتی بر ابراز وجود گرایشاتی كه بخواهند اعتراضات كارگری را كنترل كنند و كل سیستم طبقاتی را حفظ كنند بسته است، اتفاقا بیشتر صدق میكند. وقتی كه بورژوازی در جائی مثل تركیه میخواهد به سرنیزه اتكا كند، سندیكالیسم هم مجبور است رادیكال برخورد كند و فرق سندیكاها در این كشور با سندیكاها در آمریكا چنان زیاد می شود (با اینكه در هر دو این موارد گرایش سوسیال دمكراتیك رهبری تشكل كارگری را در دست دارد) كه فعالین سردرگم سندیكالیست در ایران این تفاوتها را با “سندیكا از نوع فرانسوی و سندیكا از نوع آلمانی” توضیح می دهند. نتیجتا اگر سندیكاها و سندیكالیسم در جائی مثل تركیه و آمریكا مثل هم برخورد كنند، به درد كدام كارگر در جائی مثل تركیه میخورد كه خود را با آن سرگرم كند؟! میخواهم بگویم كه دیدن این نكته كه در غرب سنگر سندیكالیسم، یعنی سندیكاها، هر چه بیشتر به جزئی از سیستم سرمایه داری تبدیل شدهاند، كار سختی نیست. اما این نكته را درباره همه كشورها نمیشود به این راحتی گفت.
این یك جنبه از قضیه است. جنبه دیگر و مهمتر قضیه این است كه سندیكالیسم در همه جا نتوانسته سندیكا را از عناصر سوسیالیست پاكسازی كند. حتی در كشورهای غربی مهد سندیكالیسم سنتی هم آنجا كه در این سنگرها فعالین سوسیالیست قدرتمند ظاهر شدهاند، این نهادها به نقطه امید كارگران تبدیل میشوند. در سالهای اخیر اسناد اینکه در كشورهای اسكاندیناوی دولت رسما به كمك سندیكالیستها میآمد كه عناصر چپ و رادیكال را از اتحادیههای كارگری بیرون براند، رو شده اند. یك نمونه بسیار جالب و آموزنده در این مورد، مربوط به كانادا است. دولت كانادا یكی از سندیكالیستها را به اسم هال بانکس ((Hal Banks از آمریكا به كانادا میآورد كه یكی از سندیكاهای میلیتانت آن كشور را به نام اتحادیه دریانوردان که به سندیکالیسم گردن نمی نهاد، از فعالین سوسیالیست پاكسازی كند. بانکس در آمریکا قبل از مأموریت جدیدش در كانادا در موارد متعددی با حملات فیزیكی به فعالین کارگری سوسیالیست در آمریكا حمله كرده بود و حتی در یك مورد یكی از آنها را با ضربههای ممتد به سرش بقتل میرساند. او در كانادا هم با همان شیوه ارعاب و خشونت فیزیكی و همدستی آشکار پلیس و دولت، اتحادیه دریانوردان كانادا را هم از فعالین کارگری سوسیالیست پاكسازی میكند.
اینها فقط چند نمونه هستند. تاریخ سندیكالیسم پر است از این نوع برخوردها و همدستی با هیأت حاکمه و پلیس سیاسی. منتها بدلیل شرایط سیاسی در کشورهای حوزه فوق سود كمتر شاهد چنین اتفاقاتی در كشورهای به اصطلاح “جهان سوم” بوده ایم.
در آخر باید به این واقعیت هم اشاره كرد كه دورهای رهبران گرایش سندیكالیستی درون جنبش كارگری هم مثل فعالین گرایشات سوسیالیستی و آناركوسندیكالیستی، مورد اذیت و آزار کارفرمایان و دولتشان قرار میگرفتند. اما بعدها فعالین گرایشات سوسیالیستی و آناركوسندیكالیستی سركوب میشدند و جزو لیست سیاه قرار میگرفتند كه راه برای فعالین گرایش سندیكالیستی باز و هموار شود. میخواهم بگویم كه این گرایش از اپوزیسیون به پوزیسیون سیستم اداری جامعه سرمایه داری شیفت کرده و به تبع آن می بینیم كه سندیكاها هم خود را بیشتر با ثبات بخشیدن به وضعیت اقتصادی و سیاسی جامعه و سیستم موجود تعریف می كنند.
انواع متفاوت سندیكالیسمهای معاصر
در دنیای معاصر اكنون با دو نوع گرایش متفاوت غالب سندیكالیستی در بین فعالین گرایش سندیكالیستی مواجه هستیم. “بیزینس یونیونیسم” (٣) و “سوسیال یونیونیسم”. نوع دیگری از سندیکالیسم هم به نام “سندیکالیسم کامیونیتی” (Community Unionism) (٤) تبلیغ می شود که نسخه جدیدتری از “سوسیال یونیونیسم” است. عاشقان سندیکالیسم در ایران هم که با مشکل روبرو می شوند، از سندیکالیسم “مدل آلمانی” و “مدل فرانسوی” (٥) حرف می زند که باعث آبروریزی بیشتری نشود. اینها (٣ نوع بیابینی بین دو مدل اصلی) اما بحثهای اصلی درون جنبش سندیکالیستی نیستند. تمرکز بیشتر روی همان دو نوع اولی است. و ما هم تمرکز را در این نوشته روی همان دو “مدل” می گذاریم.
بیزینس یونیونیسم نوع آمریكائی تریدیونیسم است كه حتی در بین سندیكالیستها هم بعنوان بدترین نوع “نمایندگی” كردن كارگران از آن یاد میشود. بیزنیس یونیونیسم كه از ساموئل گامپرز، اولین رئیس فدراسیون كار آمریكا سرچشمه میگیرد، نیروی كار را بعنوان یك كالا در بازار عرضه میكند و از اتحادیهها هم بعنوان بنگاه كسب و كار (Business) که باید بر سر قیمت این كالا چانه بزنند استفاده می کنند. در این فرم از سندیكالیسم، اتحادیهها نهادهایی هستند كه به اقتضاء زمان و مكان و فاكتورهای دیگر نیروی خود را پشت این یا آن سیاستمدار میاندازند كه در چانه زنی بر سر دستمزد، شرایط بهتر كار، و وضع قوانین كار از آنها بیشترین حمایت را بكنند. گرچه در مقایسه با اروپا كه اتحادیههای كارگری امتداد احزاب سوسیال دمكرات در جنبش كارگری هستند، اتحادیههای كارگری و فدراسیون كار آمریكا با آنكه در اكثر اوقات همكاری نزدیكی با حزب دمكرات آمریكا و سیاستمداران این حزب داشتهاند، اما امتداد این حزب در جنبش كارگری نیستند و به همین دلیل هم بارها اتفاق افتاده كه از سیاستمداران حزب جمهوریخواه هم حمایت كرده و به كمپینهای انتخاباتی آنها كمكهای مالی هنگفتی هم كردهاند.
وندا پاز، یكی از فعالینی كه سالها با اتحادیه ها و در مسئولیتهای متفاوتی كار كرده، در نوشته ای درباره “بیزنیس یونیونیسم” مینویسد: “اینكه دمكراسی محیط كار (Workplace Democracy) با اتحادیه گرائی به دست می آید، یك فرضیه عمومی اما غیرواقعیست. اتحادیه گرائی، حداقل در آمریكای شمالی، نه تنها دمكراسی واقعی را نمایندگی نمی كند، بلكه حتی باعث ایجاد دمكراسی نمایندگی وكالتی در محیط كار هم نمی شود. در واقع در آمریكای شمالی، هدف از چهارچوب قانونی ای كه بر رابطه اتحادیه ـ كارفرما حاكم است، همان كنترل كارگران و تضمین موقعیت كنونی در محیط كار می باشد. درست است كه قانون یك سری حقوق مشخصی را به كارگران می دهد، اما مبادله بزرگی در این بین صورت گرفته است: مبادله این حقوق مشخص با آزادی، برابری، دمكراسی. به نظر من این مهم است كه مردم متوجه این برداشت غلط خود بشوند كه محیطهای كاری متشكل در اتحادیه ها، همان دمكراسی در محیطهای كاری نیست. در واقع یك مانع بسیار مهم بر سر این وضعیت كه مردم درباره دمكراسی واقعی در محیط كار متوجه اصل موضوع نمی شوند، همین برداشت غلط یاد شده است.”
منتها سوسیال یونیونیسم و یا “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” میخواهد آلترناتیوی در مقابل این نوع سندیكالیسم كه دیگر هیچگونه مطلوبیتی برای كارگران ندارد، از دل گرایش سندیكالیستی ارائه بدهد. سوسیال یونیونیسم فقط به نان و آب و یا مسائل صنفی صرف كارگران، یعنی مسائلی كه بیزنیس یونیونیسم فعالیت خود را به آن محدود كرده است، محدود نمیماند. مسائلی را كه احزاب سیاسی جنبش رفرمیستی به آن مشغول هستند، مشغله این نوع سندیكالیسم نیز هست. این نوع سندیكالیسم، در تعدادی از كشورهای به اصطلاح جهان سوم و همچنین در خود آمریكا توجه فعالین سندیكالیست را به خود جلب كرده است. دلیلش هم این است كه در این كشورها احزاب سیاسیای كه جنبش رفرمیستی را در سطح سراسری و قانونی نمایندگی كنند، وجود ندارند. این “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” معمولا در اتحاد با تشكلهای دیگر مثل تشكلهای زنان و كلیساها و غیره زیر یك چتر سراسری مثل “جبهه خلق” و “جبهه ملی” و غیره جمع هستند. اما درباره نتایج عملی این نوع سندیكالیسم، واضح است كه چیز به دردبخوری به كارگر نماسیده. آنچه كه هست این است كه تعدادی دارند تلاش میكنند وضع كارگر بهتر از آنی باشد كه در وضعیت وحشتناك امروزی سرمایه داری هست؛ اما سر از ائتلاف و اتحاد با مذهبیون در میآورند و توی “سندیكالیسم سرخ”شان هم كلی آب ریخته و رقیقش كردهاند. این “تشکلهای چتری” و ائتلافها عموما در شرایطی شکل گرفته اند که خود اتحادیه ها ناتوان از دفاع از حقوق کارگران شده اند و از آنجا که دایره عمل آنها چیزی بجز سازمان دادن آکسیونهائی و یا جلسات و سمینارهائی نبوده، لذا تاثیری هم در جهت تغییر وضع موجود نداشته اند.
سوسیال یونیونیسم معمولا گرایشی است كه خود را چپ تر از رهبران گرایش بیزنیس یونیونیسم میداند (كه در عالم واقع اینجوری هم هست و معمولا از دل انتقاد از بیزینس یونیونیسم بیرون می آیند) و نه تنها از فعالین اتحادیههای كارگری هستند، بلكه در احزاب سوسیال دمكرات هم “فراكسیون سوسیالیست” تشكیل میدهند. اگر هم رسما عضو این احزاب نباشند در انتخابات پارلمانی از فعالین احزاب سوسیال دمكرات در آن انتخابات هستند. افق این گرایش و فعالین این گرایش با تمام به اصطلاح انتقاداتی كه به سوسیال دمكراسی دارد، خیلی فراتر از افق احزاب سوسیال دمكرات نمیرود. اما تا جائی كه به فشار آنها به اتحادیهها برمی گردد مشكلی را كه اینها با اتحادیهها دارند این است كه رهبران اتحادیهها را تعدادی بوروكرات میدانند و مشكل اصلی اتحادیهها را بوروكراسی حاكم بر این نهادها میدانند. بنوعی مثل یك گروه فشار بر رهبری “بوروكرات” اتحادیهها عمل میكند. معمولا هم همین رهبران “بوروكرات” اتحادیهها كسانی از صف همین گروههای تروتسكیستها و یا احزاب پروروسی بودهاند كه در زمان نه چندان دورتری خود عضو همان فراكسیونهای كذائی بودهاند.
“بیزینس یونیونیسم” در واقع نام زمختی است كه فعالین چپ و ناراضی از وضعیت سندیكالیسم به سندیكالیسم و مشخصا نوع آمریكائی آن كه بیشتر با “پراگماتیسم” اعمال و سیاستهای خود را توجیه می كند، دادهاند. اما در واقع نگاه گرایش سندیكالیستی به كارگر همین است، حال با كمی تفاوت در جاهای مختلف و بنا به فشارهای متعدد از جانب گرایش سوسیالیستی. در نگاه سندیكالیسم به جامعه، همچنانكه بالاتر اشاره كردم، چیزی به نام طبقه وجود ندارد، بلكه كارگران صنف و قشری مثل هر صنف دیگری از جامعه هستند كه باید در اتحادیههای خود متشكل شده و تنها كالای خود را به بهترین قیمت و با چانه زنی در محدوده قانون بفروشند. در این نگاه كارگر باید از حیطه خود بعنوان كسی كه منفعت شخصی صنفی دارد دفاع كند. جنگ در مدرسه بر سر تحمیق مذهبی و ناسیونالیستی به او ربط ندارد. لشكركشی به عراق و ایران و یوگسلاوی و لیبی به او بی ربط است. تروریسم اسلامی به او بی ربط است. موقعیت زن تا جائی كه در كارخانه و محیط كار حوزه فعالیت او نیست، ربطی به او ندارد. اعتراض كارگر و جنگ او با سرمایه دار، مثل دعوای پیازفروشان با خریداران پیاز است. مثل دعوای بقال سر كوچه با مشتری لبنیاتش است. وقتی فعالی از یك سندیكائی، مثل باب كرو در سندیكای حمل و نقل انگلیس، اظهارنظری درباره كارگران غیر عضو سندیكای خود می كند، مورد حمله تند سندیكالیستهای عضو سندیکای خود ایشان قرار می گیرد. این دنیای واقعی سندیكالیسم، از هر نوعش است.
ناکارآمدی سندیکالیسم و اتحادیهگرائی بخصوص در سالهای اخیر و در برابر حملات مستمر سرمایه به سطح معیشت کارگران، و نداشتن راه حلی از جانب سوسیال دمکراسی و بتبع آن سندیکالیسم، نه تنها رهبران اتحادیه های کارگری در سطح بالا را مورد شدیدترین انتقادات قرار داده است، بلکه کل جنبش سندیکالیستی در بین رده های پائین تر کارگران را هم زیر سئوال برده است.
(ادامه دارد)
توضیحات
=======
(١) (مربوط به بخش اول این نوشته) خوانندگان علاقمند را به مصاحبه سه قسمتی “گرایشات درون جنبش كارگری” مندرج در شماره های ١٩٣، ١٩٥ و ١٩٧ نشریه “كارگر كمونیست” رجوع می دهم. همچنین نوشته “اتحادیهها و انقلاب صنعتی دوم” مندرج در شماره های ٩١ و ٩٢ همان نشریه بحث تكمیلی دیگری درباره گرایشات درون جنبش كارگری است كه خواندن آن را به همه فعالین سیاسی علاقمند توصیه می كنم. این مقالات و مقالات متعدد دیگری درباره مسائل جنبش كارگری در آرشیو سایت “كارگر كمونیست” موجودند.
(٢) خواننده علاقمند می تواند به مقاله “استقلال طبقاتی و تشكل مستقل كارگری” مندرج در شماره ٧٥ نشریه “كارگر كمونیست” مراجعه كند.
(٣) خواننده علاقمند را به خواندن ترجمه مقاله خواندنی “بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمكراسی محیط كار” از “واندا پاز” درباره بیزینس یونیونیسم كه در شماره ١٩٨ نشریه “كارگر كمونیست” منتشر شده است، رجوع می دهم.
(٤) https://canadiandimension.com/articles/view/community-unionism
(٥) “بهروز فراهانی: آسیب شناسی جنبش کارگری ایران به بهانه دوازده سوال آرش”