یاشار سهندی:
جمهوری اسلامی که حریف فعالین کارگری حتی در زندان نمی شود، به هر شکلی که از دستش بر می آید آنها را شکنجه میکنند تا شاید آنها را در هم شکند و در عین حال پیام به دیگر فعالین کارگری داده باشد که هر کس خاموش نباشد چنین بلاهایی سرش می آید. بعد از شاهرخ زمانی اکنون نوبت فعال کارگری بهنام ابراهیم زاده رسیده، بنا به اطلاعیه کمیته دفاع از بهنام ابراهیم زاده، او “به خاطر شرایط وخیم جسمی و عدم مداوا، تحمل سلولهای انفرادی، ضرب و شتم، انتقال به بند ٢٠٩ و همینطور حمله به منزل و خانوادهاش از تاریخ هفدهم مرداد ماه در بند ٢٠٩ زندان اوین دست به اعتصاب غذا زده بود و این اعتصاب غذا همچنان ادامه دارد، اما در یک حرکت ضدّ کارگری از سوی نیروهای امنیتی روز گذشته بیست و سوم مرداد ماه بهنام را به جای درمان و رسیدگی به مشکلاتش به زندان رجایی شهر تبعید کردند.” جرم بهنام را همگان میدانند: دفاع از حقوق کودکان. بهنام آزار میبیند چرا که با وجود همه مصائبی که سرش می آورند وقتی در گوشه سلولش تکه کاغذی گیر می آورد در آن از مصائب مهری میگوید که نمیداند در یک گوشه ای از این شهر چه بر سر او و برادارنش آمده. مهری و برادرانش اما در گوشه ای از این شهر دارند له میشوند و چه ساده که همه گناهان بر گردن “بی کفایتی والدین” انداخته شود. بهنام میدانست مشکل اما نظامی است که برای انسانیت هیچ حرمتی قائل نیست، و ملاکش به صرفه بودن هر چیزی است. هزینه کردن برای کودکان کار و خیابان برای این نظام هیچ سودی ندارد چرا که این پدیده مخلوق کارکرد نظام سرمایه داری است. در این نظام این کودکان هیچ جایی ندارند و اکثر قریب به اتفاق شان در محله هایی از شهر ساکن هستند که تباهی از در و دیوارش می بارد. خاک سفید یکی از این محلات است.
١٤ سال پیش کارگزاران حکومت برای زمینهای خاک سفید واقع در تهران پارس دندان تیز کرده بودند. همه راههای ورودی و خروجی آن را مسدود کردند و شبانه با بولدوزر در پناه نیروهای یگان ویژه پلیس، به مردم نگون بخت این محله حمله کردند. بعد در رسانه های حکومت از ظفرشان بر مردم بی پناه گفتند و اینگونه جلوه دادند که ریشه “اعتیاد و خلاف” در شرق تهران کنده شده است. داستانها در رسانه های حکومت ساخته و پرداخته شد که گویا همه مصیبتها مردم از این محله نشات میگرفته. بعد برای اینکه نرخ زمینهای آن منطقه را بالا ببرند، پارکی ساختند و بقیه را بالا کشیدند. برای زمنیها سند ساختند و یک شبه کسانی میلیارد شدند و بسیاری آواره تر از قبل درخیابانها سرگردان. اما بعد از چهارده سال در گزارشی میخوانیم: “… تفکری که خاکسفید را ویران کرد قصدش برقراری امنیت در شرقیترین نقطه پایتخت بود، اما با تخریب محله غربتیها، فقط شاخ و برگ خلافکاریها زده شد و ریشهها ماند. این ریشههای در خاک مانده حالا دوباره قطور شده و از دل زندگی کودکانی سر برآورده که کودک کارند و هر روز به دل جامعهای میزنند که تار و پودش از خلافکاری است.”
گزارشگر یاد آور میشود: “جا میخورم از دیدن این همه کودک کار، از کودکانی که بودنشان سندی است بر حمایتهای انجام نشده دولتها، دلیلی خوب برای ریشهدوانی اعتیاد در کشور و مدرکی انکارنشدنی از وجود دختران و پسرانی که قربانی بیکفایتی سرپرست خانوادهاند.” گزارشگر یا ملاحظه دارد یا واقعا باور دارد که بی کفایتی والدین نقش اصلی را در این فاجعه دارد، هر چه که هست بهنام ابراهیم زاده این چنین باوری ندارد که چنین عذابی برایش تدارک دیدند و هر دم بر درد و رنجش می افزایند. بهنام ابراهیم زاده رسانه ای در دسترسش نبود که گزارشات او را منتشر کنند که بی شک بسیار هولناک تر از این گزارشی است که منتشر گردیده. در این گزارش اما میخوانیم: “… و دلم میگیرد از این حرفها، از این زندگیهای نابسامان، از فرصتهای طلایی زندگی این پسرها که سوخت میشود، دلم میگیرد از وعدههای پوشالی برای ریشهکنی مبادی بیسوادی، از انکار وجود کودکانی که جذب مدرسه نمیشوند.
خاکسفید، معدن بچههای بیسواد است. کودکان خانوادههای معتاد اغلب بیسوادند و آنهایی هم که به همت خیران الفبا را آموختهاند زیاد پیشرفت ندارند، اما مشکل اصلیشان بیشناسنامه بودن است، درهای مدرسه به روی اینها بسته و … با این حال کودکان کار از الف تا یای اعتیاد را حفظند و تازههای بازار مواد مخدر را میشناسند. و من متاسف میشوم از این پاسخها، از این همه اطلاع از مواد مخدر، از این که کودکان خردسال به جای مرور الفبا، مشق اعتیاد میکنند و ترسشان از مواد مخدر میریزد، در حالی که روی صفحه تایپ شده کاغذ فقط میتوانند الف را که خطی راست است، بشناسند… نمیدانم جای رد چاقوست یا جای زخمهای کتککاری یا حتی جای سوختگی با سیگار و سیخ داغ و زغال گر گرفته. با دقت که دست و پای کودکان کار را بکاوی از این زخمها و ردها زیاد دارد…. و تا دیروقت و حتی تا نزدیک صبح سرکار میمانند و وقتی مامورها از راه میرسند فلنگ را میبندند و فرار میکنند و اگر بمانند باید گلاویز شوند و از بساطشان دفاع کنند، آن وقت میشود حدس زد منشا این زخمها از کجاست… کودکی آمیخته با مواد مخدر، محروم از سواد و فرهنگ، ناآشنا به آداب زندگی، اهل رقابتهای ناسالم، جنگنده برای سیر کردن شکم و به دست آوردن سرپناه، کسی نیست جز کودک کار. ادبیاتشان ادبیات قلدری است، بدون فحش و کتک زندگیشان نمیچرخد، اهل کلک زدن و دروغاند و به همه دنیا شک دارند، چون زیر سقفهای فلاکت بار بیغولههایی که اسمش را خانه گذاشتهاند و در محضر منقل و سیخ و پایپ چیزی بهتر از این یاد نگرفتهاند و من همه اینها را در خاکسفید دیدم و آن وقت بود که معلوم شد آسیبهای اعتیاد تا چه اندازه جدی است و حمایت از کودکان در معرض آسیب تا چه اندازه محل تردید دارد.”
تردید گزاشگر از حمایتها، اشاره به حمایتهای است که دولتی باید انجام دهد که بهنام را به جرم دفاع از کودکان کار و خیابان هر روزه دارد بدترین شکنجه ها در حقش اعمال میکند. اهمیت فعالیت بهنام با خواندن این گزارش است که صد چندان میشود. فعالیت بهنام برای کودکان خیابان را وقتی لمس میکنی که کودکان را در هر گوشه و کنار این شهر میبینی. در سرما و گرمای طاقت فرسا برای لقمه ای نان همه گونه تحقیری را تجربه میکنند و هر کدام از اینها میتوانند مهری و برادرانش باشند که بهنام برایشان نگران است.
باید همانگونه که در وسعت جهانی برای شاهرخ زمانی تلاش شد که حداقل مداوا گردد، این شرایط باید برای بهنام ابراهیم زاده نیز فراهم شود هر چند حق ایشان بسیار بیش از اینهاست. نباید گذاشت جمهوری اسلامی در پوشش جنایتهای هم مسلکانش در منطقه و بخصوص عراق که دنیا را تکان داده، از فرصت استفاده کند و در حق زندانیان اذیت و آزار بیشتری روا دارد. جمهوری اسلامی دستش کوتاه شده و زورش نرسیده، وگرنه ثابت کرده چیزی کمتر از داعش نبوده و نیست. ما ثابت کردیم همین وحوش اسلامی را میتوان به عقب نشینی وادار کرد، وقتی که موضوع را به شدت در سطح جامعه مطرح کنیم. نباید جمهوری اسلامی فکر کند که با آسودگی میتواند در پناه جنایت کارانی از جنس خودش، تبهکاری اش را به پیش برد.