٥ ماه مه دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس بود. بنابه نظر سنجی رسانه های بورژوازی، مارکس شخصیت هزاره دوم لقب گرفته است. هنوز کلامش و نقدش زنده و جاری است. او کمونیسم را معمای تاریخ حل شده خواند و بیان داشت کمونیسم خود را راه حل این معما را میداند. تاریخ آرام نخواهد گرفت مگر اینکه تاریخ انسانی با کمونیسم شروع شود. زمانی که به روایت مارکس صبح به شکار برویم، بعدازظهر ماهیگیری کنیم، عصر گله را به چرا ببریم و بعد از شام به نقد بپردازیم.
یک جای لنین بیان داشته:” آنان ادعا کردند هزار بار ماتریالیسم رد شده، اما برای هزار یکمین بار لازم دیدند که آنرا رد کنند.” در مورد مارکس بیشتر از یک قرن است همین ادعا را دارند اما برای آخرین بار لازم میدانند که باز تئوریهایش را ناکارآمد اعلام کنند. حریفش نشده اند. سعی کردند به قول لنین به بت بی زیانی تبدیلش کنند. چین کشوری که بخاطر اژدهای سیری ناپذیر سرمایه به کسب سود ، به یمن استثمار وحشیانه کارگران به روایت اقتصاددانان بورژوازی به اقتصادی نوظهور و قطب دوم اقتصادی دنیای سرمایه داری امروز تبدیل شده است اما هنوز حزب حاکم چین صفت کمونیست را یدک میکشد، در یک اقدام عوام فریبانه مجسمه ای برنزی ٤ متری از مارکس ساخته است و به شهر محل تولد مارکس در آلمان هدیه کرده است؛ بگذریم از اینکه همین اقدام را نیروهای دست راستی آلمان تحمل نمی توانند بکنند و مخالف نصب مجسمه و بزرگداشت مارکس به عنوان یک همشهری هستند. از آنجا که معیار ارزش در دنیای سرمایه داری فقط پول است، بورژوازی اسکناس صفر یورو را با عکس مارکس منتشر کرده است و همان را به قیمت ٤ یورو به فروش رسانده. بی انصافها حتی سعی نکردند همین را به قیمت صفر در اختیار مردم قرار دهند. حساب حساب است، کاکا برادر!
از مرگ مارکس به این سو تفسیرها و تعابیری شروع شد که هر چه بود مارکسیسم نبود. شاید بهتر است بگویم از اواخر حیاتش شروع شد که او خود میدانست که مارکسیست نیست! مارکس گریزان از هر چه مکتب سازی به مکتب سازی متهم شد. مارکسیسم را نه به عنوان نقدی عمیق علیه سرمایه داری بلکه کوشش فراوان کردند که به مکتب فکری تنزل دهند که اصولی دارد و قواعدی که باید در نزد اساتید تلمذ نمود. از مهمترین کشف مارکس که توضیح قانونمندی حرکت تاریخ بود احکام جزمی ساخته شد که گویا نظامهای اجتماعی یک به یک می آیند و می روند تا نوبت به کمونیسم برسد. و همین شد درس مکتبی که خود به نام مارکس پرورش دادند تا مدام به ما یادآور شوند تاریخ هنوز مراحل تکاملی اش را تمام و کمال طی نکرده، دندان روی جگر بگذارید؛ وقتش که شد خبرتان میکنیم. فعلا “رویاهای خطرناک” برابری و کمونیسم را در صندوقچه اسرار نگه دارید. اگر زبان درازی کنید سرو کارتان با پلیس و نظمیه است. اولویت اول شان سازمان دادن مخوف ترین سازمانهای امنیتی برای سرکوب کسانی شد که از مارکس و برابری و کمونیسم حرف زدند.
بعد از انقلاب اکتبر روسیه، “مارکس پژوهانی” سر و کله شان پیدا شد که “مارکس جوان” را از “مارکس پیر” متفاوت نشان دهند و همت خودشان را بر این قرار دادند که به نیمه وجود مارکس یعنی انگلس حمله ببرند. گویا اگر سرو کله انگلس سرمایه دار که “خائن به طبقه خودش” بود پیدا نشده بود مارکس به یک راه دیگر، به یک نیتجه دیگر میرسید؛ نهایتش به فلسفه ای رمانتیک وار در باب بیگانگی خویشتن خویش. مارکس جوان محدود میشود به نقد فلسفه هگل و دست نوشته های اقتصادی و فلسفی که گویا اگر لنین و بلشویکها به این آخری دسترسی داشتند یک جور دیگر عمل میکردند. مارکس در نزد ایشان یک نقاد فلسفی می ماند اگر انگلس نبود؛ و هیچگاه عمرش را به پای نقد سرمایه داری تلف نمی کرد و این همه گویا زیر سر انگلس بوده که او را متوجه اقتصاد و نقش کارگران کرده بود و گر نه به خودش بود به این نتایج بنیان برافکن سرمایه داری نمی رسید. در فیلم “مارکس جوان” دیالوگی از دهان جنی همسر مارکس بیان میشود که تحت تاثیر همین تبلیغات است وقتی که خطاب به انگلس میگوید:” به هر جای که میخواهی ببرش اما فقط آرامش کن!” بی قراری مارکس اما برای این بود که :” از رابطه کار بیگانه شده با مالکیت خصوصی چنین بر می آید که رهایی جامعه از مالکیت خصوصی و بندگی، شکل سیاسی رهایی کارگران را به خود میگیرد نه به این معنا که فقط رهایی کارگران مد نظر است بلکه به این معنا که رهایی کارگران ، رهایی کل انسانها را دربردارد….١” و تا انجا که زندگی به او اجازه میداد به سازمان دهی امر رهایی کل انسانها پرداخت و از مبارزه نظری برای این امر یک دم غافل نبود. برای گفتن سخنان قصار دست به قلم نمی برد بلکه برای آگاهگری طبقه ای که وظیفه ای انقلابی برایش قائل بود به نقد بی امان نظرات کارشناسان بورژوازی میزد.
جدای سازی مارکس از انگلس نگرفت هر چند هنوز ول کن آن نیستند. اعلام داشتند که مارکس پیامبر پرولتاریا است. صفت پیامبر به اندازه کافی بار منفی دارد که از یک نقد مشخص به یک نظام که کارکردش موجب بردگی ٩٩ درصد جامعه میگردد و کل حیات بشری را تهدید میکند به آیین جزمی و خشک با مقدسات خدشه ناپذیر جلوه داده شود. در مورد مذاهب رسمی حاکم بسیار دست و دل باز هستند . مذاهبی که همیشه نیاز طبقه حاکم بوده برای تحمیل وضعیت مشقت باربه توده مردم. مذاهب رسمی که در طول حیات نکبت بارشان که با کشتارهای عظیم توده مردم سرپا مانده اند منجی بشریت جلوه داده میشوند که در پی سعادت انسانها هستند! البته معترف هستند چهار تا بنیاد گرا مذهبی این ور و آن ور پیدایشان میشود که چهره خشنی از مذهب نشان میدهند اما مذاهب مظهرصلح و مهربانی هستند! اما از مارکسیسم مکتبی بی انعطاف و بسیار خشن نشان میدهند که بوسیله شخصیت های روان پریش اجرایی شده است و بدینوسیله میخواهند مثلا پیامبری که از مارکس ساخته اند سکه یک پول سازند.
استالین و مائو و پول پوت و تیتو و انور خوجه و… همه گی “پیروان مارکس” خوانده شدند که نظراتش در مورد دیکتاتوری پرولتاریا همین است که این شخصیتها اجرا کردند. “توتالیتاریسم ناگزیر” گویا وضعیتی است که از اجرای عملی دیکتاتوری پرولتاریا نتیجه میشود. و چون این توتالیتاریسم ناگزیر از هم پاشید دست افشان و پای کوپان گفتند: تمام شد، مارکسیسم تمام شد و تاریخ به پایان رسید! و شروع مجدد تاریخ همراه شد با کشتارههای قومی و مذهبی از افریقا تا اروپا و خاورمیانه. بحران سرمایه داری که در سال ٢٠٠٨ اوج گرفت و انقلابات شمال افریقا و خاورمیانه بار دیگر ضرورت بودن مارکس همانگونه که هست را مطرح کرد. نقادی، با نقدی عمیق و همه جانبه وسرزنده از نظام حاکم سرمایه داری که خواهان تغییر اوضاع کنونی است.
” جایگاه مارکس آنچنان والا و غیر قابل چشم پوشی است که سایت دست راستی بی بی سی هم مجبور به چاپ مطلب روزنامه نگار نشریه اکونومیست لیندا یوهه در مورد کارل مارکس شده است، … ٢“؛ در مطلب منتشر شده در بی بی سی، تاکید شده است: “اگر شما جزو کسانی هستید که فکر میکنند کارل مارکس هیچ کاری برایشان نکرده، بد نیست در افکارتان بازنگری کنید و برای جشن گرفتن دویستمین سالگرد تولد این فیلسوف آماده شوید٣.”؛نتواستند حذف اش کنند مجبور شدند به شیوه خودشان به ستایش مارکس بپردازند، به شیوه ژورنالیست های حرفه ای بورژوازی در ابتدا به این پرداختن برخی از امتیازات زندگی امروزی برای بهتر زیستن نتیجه تلاش مارکس است اما در نهایت در کنکاشی بی معنی به این پرداختند که اول واژه سرمایه داری بوده است یا مارکسیسم و این افتخار را به مارکس دادند که مارکسیسم قبل از سرمایه داری آمده است!
و ما اما، مفتخریم که جز آن دسته از کسانی نیستیم که که فکر میکنند کارل مارکس هیچ کاری برایشان نکرده. مارکس برای من کارگر کمونیست ساکن ایران همسنگری است که در کف خیابان با او آشنا شدیم. برای من کارگر ساکن ایران از همان ابتدا که طبقه ام شکل گرفت مارکس درکنارمان بود. راهنماییان بود هدفمان را مشخص کرده بود. پرچمی را به دستمان داد که اتحاد همه کارگران جهان را میخواست. این پرچم با این شعار در یک قرن گذشته بارها پایین کشیده شده است و آنها که آنرا برافراختند رنگ لباس شان به رنگ خون در آمد تا شاید جای دیگر، کسی دیگر این پرچم را بالا نبرد.
جریانات به گونه ای طی شده که اکنون وظیفه تاریخی مهمی بر دوش ما کارگران ایران نهاده شده است.در ایران است که کارگر در روز اول مه زیر نظر یکی از وحشی ترین دولتهای سرمایه داری معاصر کارگران شعار کارگران جهان متحد شوید را بر پارچه نوشته ای نقش میزنند و بر دست میگیرند. این یک اتفاق از سر هیجان و احساسات چند تا جوان نیست بلکه به دست افراد طبقه ای رقم خورده است که مارکس تاکیدکرد بخاطر موقعیت اجتماعی شان میتوانند و باید همه جامعه را رها سازند تا خود رها شوند.
مارکس نیاز زمانه ماست، نیاز ما کارگران است. نه بخاطر اینکه او پیامبر بود و وعده های بهشت در دنیای بعد از مرگ را میداد بلکه بدین خاطر بود که رهایی را ممکن میدانست، رهایی برای رها شدن از هر گونه قید و بند “جهان اشیا” و رسیدن به جامعه انسانی. ومارکس زندگی را حق همه انسانها میدانست که از بودن خود، فعالیت خود و درکنار دیگران بودن لذت ببرند:” مگر زندگی چیز جز فعالیت است؟…..فعالیت آزاد و آگاهانه، خصلت نوع انسان است. زندگی تنها به عنوان وسیله ای برای زندگی کردن تجلی می کند.٤“و اما برای رها شدن و برخوردار بودن از نفس زندگی مبارزه وسیع و سهمگینی پیش روی ماست و در این مبارزه مارکس همیشه همسنگر ما خواهد بود. نقد مارکس امری است که هیچگاه بورژوازی نمی تواند از ما بگیرد.
١- نقل از دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ١٨٤٤
٢ – نقل از سایت روزنه
٣- نقل ازسایت بی بی سی فارسی
٤- نقل از دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ١٨٤٤