جدید ترین

ناصر اصغری: ترامپیسم حاصل چه شرایطی است؟

منطق و استدلال نوشته حاضر را مدتی قبل از انتخاب دانلد ترامپ در نظر داشتم. اما اگر این نوشته را حتی یک روز هم قبل از آن انتخابات می‌نوشتم، فرض را بر پیروزی هیلاری کلینتون می گذاشتم. در هیاهوی مطبوعات حول چه کسی در نظرسنجی ها جلوست، به احتمال زیاد خود کلینتون و ترامپ هم انتظاری برعکس آن چه که واقعا رخ داد را داشتند. شایعات به این اشاره دارند که کلینتون نطقی برای نتیجه باخت حاضر نکرده بود. نکته من این است که پیروزی ترامپ برای کسانی که غرق در مصرف تحلیل‌های مطبوعات رسمی بودند و این مطبوعات به آنها تلقین کرده بود چطوری فکر کنند، بسیار تعجب برانگیز شد. ترامپ اما اکنون منتخب این پروسه است و تحلیل‌ها درباره دلیل شکست کلینتون و پیروزی ترامپ داغ‌ترین موضوعات بازار مطبوعات هستند. اوباما به مجله نیویورکر گفته است که در توضیح انتخاب ترامپ به دخترهایم می‌گویم که مردم واقعا پیچیده هستند. من اما وقتی به صحنه سیاست در جامعه آمریکا نگاه می‌کنم، چنین تعجبی چندان واقعی به نظر نمی‌رسد.

سقوط بی‌مانند مطبوعات رسمی و آنچه که “اشتباهات مٶسسات نظرسنجی” خوانده می‌شود خود موضوع جوک و لطیفه‌ها در جامعه آمریکا شده است. اوباما روز بعد از انتخاب ترامپ از نقش مدیای اجتماعی گفت که در شکست کلینتون کلیدی بود. کسی برای تحلیل مدیای رسمی و سعی در این مهندسی افکار، اینکه مردم چگونه فکر کنند، به سراغ مطبوعات رسمی نرفت.

اما جدا از اینکه کدام یک از دو کاندید اصلی رقابتهای انتخاباتی از صندوقهای رأی بیرون می‌آمد، نوشته حاضر سعی دارد به این بپردازد که چه شرایط و وضعیتی باعث عروج ترامپیسم شدند.

 

آراء ریخته شده به صندوقهای رأی

اجازه بدهید برای شروع و بعنوان مقدمه نگاهی به آمار و ارقام بیاندازیم. از بیش از ٢٤١ میلیون واجد شرایط شرکت در انتخابات و با متد و سنت انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، ترامپ با کمی بیش از ٦١ میلیون رای، منتخب پروسه انتخابات ریاست جمهوری است. کلینتون با بیش از ٦٣ میلیون رأی بازنده این پروسه بود. چند نفر حاشیه‌ای دیگر هم کاندید بودند که هر کدام از آنها از چند هزار تا یکی دو میلیون رأی به خود اختصاص دادند که بنابه تحلیل و گزارش‌ها، آراءشان تأثیری در نتیجه انتخابات نداشت. آنچه که در این هیاهو کمتر مورد توجه قرار گرفت، تعداد واجدین شرایطی بودند که در انتخابات شرکت نکردند. تنها ٥٥ درصد از واجدین شرایط در این رأی گیری شرکت داشتند. مادامی که یک نهاد سیاسی با افقی متفاوت در صحنه سیاسی جامعه آمریکا حضور محسوسی ندارد که آن ٤٥ میلیون واجد شرایط را به میدان بکشد، من هم به آن نمی پردازم.

در نگاه اول چنین به نظر می‌رسد که ترامپ، مثل جورج دبلیو بوش و یا تقریبا مثل تمام رٶسای جمهور معاصر آمریکا، با چیزی حدود ٢٥ درصد آراء واجدین شرایط رئیس جمهور شد. مشاهده درستی است؛ اما او بیش از ٦١ میلیون رأی به خود اختصاص داد! ترامپ به هر آنچه که انسان معاصر به آن حساس است و ظاهرا جزو نرم‌های این دنیا شده‌اند توهین و بی حرمتی کرد. به معلولین بی حرمتی کرد. به پناهندگان مکزیکی بدترین‌ها را نسبت داد. گفت که “مسلمانان” را به آمریکا راه نخواهد داد و یا از آمریکا اخراجشان خواهد کرد. به زنان توهین کرد و نوار سخنان زن ستیزش در مدیای رسمی پخش شدند. در مناظره تلویزیونی به اندازه آلت تناسلی خود بالید. با این همه ٦١ میلیون آدم، که فرصت داشتند درباره او و دیگران فکر و تعمق کنند، آراءشان را به نفع او به صندوق‌های رأی ریختند.

بخشی از این ٦١ میلیون نفر گروه‌های اولترا راست و اولترا ناسیونالیست اروپامحور و یا به گفته‌ای درستتر سفیدپوست محور بودند که در جامعه‌ای مثل آمریکا که تاریخا مخلوطی از مهاجران از سرزمین‌ها و از “نژاد” و “ملیت”های مختلفی بوده است، حقیقتا عدد ناچیزی هستند. جامعه‌ای که دو دوره پیاپی و با رأی نسبتا بالاتری به یک رئیس جمهور سیاه پوست رأی داد نمی‌تواند جامعه‌ای نژادپرست، در سطح ٦١ میلیون نفر باشد! آمار نهائی (Exit Poll) نشان می‌دهد که تعداد قابل توجهی از مهاجران غیرسفیدپوست و لاتین تبار حتی بسیار بیشتر از کاندید حزب جمهوریخواه دوره آخر ریاست جمهوری اوباما، به ترامپ رأی دادند. در نتیجه، باز هم به دور از هیاهوی پوچ و بی‌مزه مطبوعات رسمی، باید به این پرداخت که چرا این همه آدم به ترامپ رأی دادند؟!

 

وعده‌های انتخاباتی ترامپ

گفتم که ترامپ با زبان لمپن‌ترین لمپن‌ها حرف زد. سخنانی از او که از رسانه‌ها منعکس می‌شدند، چنان چندش آور بودند که تقریبا همه تعجب کردند کسی به او رأی می‌دهد. بسیاری هم که می‌خواستند به او رأی بدهند خجالت می‌کشیدند اعلام کنند به او رأی خواهند داد. اوباما، بطور خارج از نرم و قاعده‌ای، در چندین سخنرانی از ترامپ به عنوان کسی که “لایق ریاست جمهوری نیست” یاد کرد. یا با مسخره کردن می‌گفت: “این می‌خواهد رئیس جمهور بشود!؟” منتها با تمام خامی‌ای که کسی موضوعی را بیان و مطرح می‌کند، ترامپ روی چند مسئله مهم که جامعه آمریکا با آنها دست به گریبان است انگشت گذاشت؛ ١) فقر، بیکاری و مهاجرت شرکتهای بزرگ به کشورهای دیگر بر اثر قوانین تجارت آزاد مثل نفتا، FTA و تی پی پی. ٢) هجوم میلیونی مهاجران از کشورهای آمریکای لاتین بخصوص از مکزیک. ٣) امنیت و وضعیت ناامن زندگی در ایالات متحده. ٤) ضدیت با وال استریت و سیاستمداران فاسد دم و دستگاهی. ٥) خاتمه جنگ و بازگشت به دیپلوماسی. هر چند هیلاری کلینتون درباره این موارد سکوت کرد و یا حتی بدتر، از آنها دفاع کرد، ترامپ تبلیغاتش را در این راستا تیزتر می کرد. نشان می داد که کلینتون خود در محور اصلی همه این “شرارتها” قرار دارد و اگر امروز جامعه آمریکا دچار این معضلات است، دودمان کلینتون – و آنجا که لازم بود خانواده و دودمان بوش هم – معمار اصلی این عمارت بوده است.

 

فقر و بیکاری

بخش وسیعی از تحلیل‌های پساانتخاباتی روی این نکته انگشت گذاشته‌اند که “کارگران سفید پوست” به ترامپ رأی دادند و او روی دوش این بخش از جامعه رئیس جمهور شد. ترامپ روی این نکته انگشت گذاشت که قراردادهای تجاری تجارت آزاد، کارگران آمریکائی را بیکار کرده است. روی ناستالژی مردمی که زندگی مرفه تری در دوره بعد از “نیو دیل” تا اواخر دهه ٧٠ میلادی قرن گذشته داشتند، انگشت گذاشت. به یاد بسیاری آورد که در دوره‌ای نه چندان دور، زندگی کارگران با حتی یک دستمزد هم نسبتا بسیار بهتر بود. آن مردم سفیدپوستی که اکنون انگشت اتهام طرفداران حزب دمکرات به سوی آنها دراز شده است و ستون نویسان نیویورک تایمز با وقاحت می گویند که این بخش بر علیه خودشان رأی داده اند، تباهی زندگی خود را با قراردادهای تجاری، با مقررات و اتحادیه زدائی از محیط کارشان را با پوست و گوشت لمس می کنند. ترامپ و به احتمال زیاد به دروغ و با عوامفریبی، به این بخش از جامعه وعده داد که آن قراردادهای تجاری را لغو خواهد کرد و “آمریکا را دوباره عالی خواهد کرد”.

در چشم بخش وسیعی از رأی دهندگان به ترامپ، او نماینده تغییر بود. کلینتون نماینده وضع نابسامان و غیرکارآمد موجود. هر چقدر کلینتون پز طرفدار محیط زیست به خود گرفت، ترامپ روی این تبلیغ تمرکز کرد که “محیط زیست و افزایش گرمای زمین حقه چینی هاست برای بیکار کردن بیشتر کارگران آمریکائی”. در بازار داغ دروغ، “دروغ است!” یک دروغ عوامفریبانه‌ای بود که ترامپ به یمن استیصالی که حاصل وضعیت موجود بود به راحتی به خورد مخاطبان خود داد. مردمی که امید به آینده بهتری را از دست داده بودند، در فقدان یک آلترناتیو چپ و ملموس، وعده دروغ و رویا را به جهنم موجودی که در آن دست و پا می زنند، ترجیح دادند. چه کسی می تواند ادعا کند که هشت سال ریاست جمهوری اوباما و دم و دستگاه حزب دمکرات، کوچکترین رفاه و بهبودی را به جامعه آمریکا هدیه کرد؟ چرا باید کسی از حزب دمکرات و مواجب بگیران دور و بر این حزب طلبکار باشد که چرا مردم باز هم به همان دسته و باند دزد و جانی رأی ندادند؟! مردم، چه آنهایی که به ترامپ رأی دادند و چه آنهایی که دور قبل به اوباما رأی داده بودند اما این دوره دیگر زحمت رأی دادن به خود ندادند، به درست در کلینتون ادامه سیاستهای تباه کننده اوباما را می دیدند.

مدیائی که رزق و روزی خودش را مدیون خدمت به طبقه ارباب است، هر کاری کرد که به این و آن بقبولاند کلینتون “نماینده همه است”، “با تجربه است”، “سیاست می‌داند”، “فمینیست است”، “زن است”، “دیپلوماسی بلد است” حداقل در بین بد و بدتر او بد است و غیره، کسی به این تبلیغات وقعی ننهاد. سئوالات مناظره های تلویزیونی را چند روز زودتر به او رساندند. زیر پای رقبای دوره مقدماتی او را زدند. طلبکارانه اعلام کردند که این بار نوبت کلینتون است! از او قهرمان ساختند و ترامپ را مسخره کردند. سیاستمداران کار کشته دیگری مثل مادلین اولبرایت و کسینجر را به کمکش آوردند. تمام هنرمندان و ورزشکاران حرفه‌ای و مجرب در کارشان را دورش جمع کردند. شب و روز تحلیلگر مثل خودشان را به جامعه معرفی کردند که مردم را ترغیب کنند چطوری فکر کنند، اما باز کارآئی نداشت. مردم تصمیم گرفتند که به قیمت انتخاب ترامپ هم که باشد به وضع موجود رأی منفی خواهند داد.

 

مهاجران مکزیکی

در ایالات متحده بیش از ١١ میلیون پناهنده “غیرقانونی” زندگی می‌کنند که عمدتا از کشورهای آمریکای لاتین و بخش عمده‌ای از آنها از کشور مکزیک هستند. این پناهنده‌ها در بدترین شرایط کار و زندگی می‌کنند. در دوره اوباما نزدیک به سه میلیون تن از این پناهنده‌ها دیپورت شدند. گفته می‌شود که در این دوره بیش از دوره هر رئیس جمهور دیگری، آمریکا دیپورتی داشته است. اما تعداد کسانی که دیپورت می‌شوند، به پای تازه نفسانی که به آمریکا به دنبال کار مهاجرت و پناهنده می‌شوند، نمی‌رسد. رسانه‌ها دائم از این پناهنده‌ها بعنوان مشکل و مسئله ساز و جنایتکار نام می‌برند. بسیاری از سیاستمداران و خبرنگاران دست راستی آنها را “متجاوز”، “دزد”، “قاتل” و در بهترین حالت کسانی که با کار غیرقانونی، باعث بیکاری آمریکائیها می‌شوند، یاد می‌کنند و بر علیه شان سمپاشی می کنند. دانلد ترامپ از این باتلاق استفاده کرد و وعده داد اگر انتخاب شود، نه تنها همه این “متجاوزین” را اخراج خواهد کرد، بلکه دیواری در مرز مکزیک خواهد کشید تا این پناهنده‌ها توان بازگشت به آمریکا را نداشته باشند و هزینه این دیوار را هم از دولت مکزیک خواهد گرفت! تعجب دم و دستگاه حزب دمکرات از آنچه را که ترامپ درباره “پناهندگان غیرقانونی” می‌گفت، خود دروغ و عوامفریبی‌ای بیش نیست. ترامپ فقط فرصت طلبی بود که محصول زحمات بیل کلینتون و اوباما را درو کرد.

مهاجر “غیرقانونی”ای که مجبور است دزدکی و در بدترین شرایط کار و زندگی کند، مجبورش کرده‌اند مخفی زندگی کند، در این کلیسا و آن کنیسه و آن زیر پل مخفی شود، از دست مأموران اداره مهاجرت دائم در حال فرار باشد، با بزه کاری خرج و مخارج زندگی اش را تأمین کند، نه تنها در آمریکا و ایران، بلکه در کشوری مثل سوئد و سوئیس و دانمارک هم مورد خشم و عتاب این و آن قرار خواهد گرفت. در یک چنین ناامنی که ایجاد کرده‌اند و موقعیت فرد را هر روز از روز قبل بدتر و بی ثبات‌تر کرده‌اند، انسان باید بسیار مواظب باشد که انگشت اتهام را متوجه قربانی نکند. در یک چنین موقعیتی انتظار اینکه جامعه آمریکا از خطا کردن مصون بماند و قربانیان سیستم را مقصر نداند، انتظاری بیش از حد زیادی است. بعنوان بدترین نوع عوامفریبی طبقه حاکمه، کاری را که اوباما و کلینتون با دیپلوماسی می‌کنند، ترامپ بدون پرده و بدون اما و اگر انجام می دهد و با آن عکس هم می گیرد.

اگر از جنبه عوامفریبانه و عکس گرفتنی با اعمالی که جلوی دوربین‌های تلویزیون هستند فاصله بگیریم کارگر “مهاجر غیرقانونی” مکزیکی از بزرگترین منابع استخراج سود و ارزش اضافه در جامعه آمریکاست. این تصویر که مهاجر “غیرقانونی”مکزیکی وبال جامعه است، دروغ بیشرمانه ای بیش نیست. حداقل بخش کشاورزی چیدن میوه و سبزی (Fruit picking) در آمریکا و بخصوص در دو ایالت مهم تولید میوه – کالیفرنیا و فلوریدا – منحصرا در اختیار این بخش از کارگران است. همچنین کار خدمات خانگی. کارهای شاق و با دستمزد زیر حداقل دستمزد رسمی و با کمترین خدمات. بقول یکی از تحلیلگران، اگر همه کارگران “غیرقانونی” در آمریکا دیپورت شوند، آمریکا با بحران کمبود کنیز مواجه خواهد شد. ١١ میلیون کارگر در آمریکا “غیرقانونی” نگه داشته می‌شوند که به این نوع کارها و این وضعیت تن بدهند.

 

مسلمانان تروریست

ترامپ وعده داد که مسلمانان را به آمریکا راه نخواهد داد. او حتی اینجا و آنجا از این هم صحبت کرد که مسلمانان فی الحال ساکن آمریکا را از آنجا اخراج خواهد کرد. گفت که در صورت انتخاب شدن، “مسلمانان” را مجبور خواهد کرد که ثبت نام ویژه‌ای بکنند! والدین یک سرباز کشته شده آمریکائی پاکستانی تبار، که خودشان را مسلمان می‌خواندند، مسخره کرد. آنچه را که او می‌گفت، فقط شامل حال تروریستهای اسلامی نمی‌شد. او هر کسی را که از کشوری اسلام زده به آمریکا مهاجرت کرده را نیز مسلمان خطاب می‌کند. این فعلا موضوع بحث ما نیست. بحث من این است که نه تنها در آمریکا، بلکه در بخش زیادی از کشورهای غربی، مالتی کالچرالیسم و ستایش فرهنگ و مذهب خودی و امکانات تبلیغی و سیاسی دادن به اسلامیون، مشکل عمده‌ای است که تروریست تربیت می‌کند. در هیچ حمله تروریستی‌ای که تروریستهای اسلامی در خود آمریکا در آن دست داشتند، اوباما حاضر نشد از اسلام سیاسی اسم ببرد و آن را محکوم کند. این بی مسئولیتی و این آوانس دادن به اسلام سیاسی به درست باعث خشم بخش وسیعی از توده‌های مردم در آمریکا شد. ترامپ از این خشم استفاده و شروع به یارگیری انتخاباتی کرد.

دشمن تراشی و آن دشمن را بانی و مسبب همه مصائب دانستن، یک فرهنگ جدائی ناپذیر سیستم سیاسی آمریکا بوده است. آن جانیانی که خون مردم را در وال استریت تو شیشه کرده‌اند دوست و از خودی‌های ترامپ و کلینتون هستند. اما مردمی که فقط شباهت اسمی و ظاهری با اسلامی دارند دشمن معرفی می‌شوند.

 

سیاستمداران فاسد دم و دستگاهی

یکی دیگر از تبلیغات انتخاباتی ترامپ حمله به دم و دستگاهی‌ها (Establishment) بود. گفت که می‌خواهد باتلاق واشینگتن را بخشکاند. توده‌های مردم به درست از سیاستمداران وضع موجود به تنگ آمده اند. هیلاری کلینتون در نقطه مقابل او، نمونه بارز چندین دهه وضع موجود بود. بخش زیادی از عمرش را در واشینگتن گذرانده است. نه تنها ترامپ، بلکه برنی ساندرز هم با حمله به وضع موجود و سیاستمداران دم و دستگاهی به میدان آمد و توده وسیعی را دور کمپین خود گرد آورد.

جامعه آمریکا پر است از اعتراض. در یکی دو دهه گذشته، گاها این اعتراضات حالت انفجاری بخود گرفته اند که ظاهر اعتراض به خشونت پلیس بر علیه سیاهان به خود گرفته و گاها در اعتراضات صدها هزار نفره اشغال میادین شهرهای بزرگ تحت عنوان “جنبش اشغال” سرها را بطرف خودش برگردانده است. “سیاستمداران فاسد دم و دستگاه”، تکرار و یک هدف اصلی این اعتراضات بوده است. ترامپ، که جا و بیجا تکرار می‌کرد و کمپین کلینتون هم او را با قدرت یاری رساند، جزو این دایره فاسد نبود. بخش وسیعی از مردمی که از این دایره و باند فاسد تنفر داشتند، و اگر تصمیم گرفتند که حتما در این رأی گیری شرکت کنند، در اعتراض به این دایره فاسد هم که شده، به ترامپ رأی دادند.

 

بازگشت به دیپلوماسی

جامعه آمریکا جامعه دوره جنگ ویتنام نیست که جنازه سربازان شعله جنبش ضدجنگ را گرم نگه دارد. شاهد یک جنبش ملموس خیابانی بر علیه جنگ نیستیم. اما آتش اعتراض به بودجه نظامی ٦٠٠ میلیارد دلاری هم خاموش نیست. هر از چندگاهی شاهد اعتراضاتی – حداقل در سطح مطبوعات لیبرال و چپ – به جینگویسم و جنگ طلبی هم هستیم. ادوارد اسنودن، چلسی منینگ، گلن گرینوالد و ویکی لیکس طرفداران زیادی دارند. دست داشتن آمریکا در همه و هر جنگ و کشمکشی کفر همه را در آورده است. ترامپ با معرفی کلینتون بعنوان یک پای اصلی این همه جنگ طلبی، خود را طرفدار صلح و دیپلوماسی معرفی کرد. از دوستی خود با پوتین حرف زد. هر چقدر مطبوعات طرفدار کلینتون سعی کردند دوستی با روسیه و پوتین را مغایر با “منافع ملی” آمریکا معرفی کنند، ترامپ به دوستی خود با پوتین و اینکه “آدمی فهمیده و باشعور است” تأکید کرد.

ترامپ، مانند هر سیاستمدار عوامفریب دیگری هر چه را هر جائی که صلاح دانست، بدون توجه به آنچه که قبلا گفته بود بر زبان راند. یکجا از پایان دادن به خصومتها گفت. جاهائی هم گفت که “بمب هسته ای داریم برای استفاده.” بر مبارزه با تروریسم اسلامی تأکید می کرد؛ جاهایی هم از دراز کردن دست دوستی با اسد حرف زد.

گرچه “صلح دوستی و دیپلوماسی” ترامپ – و اظهارات ضد و نقیض او در این خصوص – در شکست دودمان کلینتون تعیین کننده نبود، اما در استراتژی نهائی ترامپ بی تأثیر هم نبود. آمریکائی‌ها هر چه بیشتر اینکه در دنیا با دولتشان و با جنگ طلبی و انزوای دولت کشورشان معرفی می‌شوند، خود را در فشار و تنگنا احساس می‌کنند و این دقیقا آن گرهی بود که ترامپ بعضا از آن استفاده کرد.

 

ناامنی جامعه آمریکا

در گزارشی که نیویورک تایمز از تیراندازی باندهای مخالف در شیکاگو در سال ٢٠١٦ تهیه کرده بود، تا اوایل ماه سپتامبر بیش از ٣٠٠٠ نفر مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند و از این تعداد ٦٠٠ نفر جان خود را از دست داده‌اند. ترامپ در یکی از سخنرانی‌هایش گفته بود که زندگی در بعضی از شهرهای بزرگ آمریکا خطرناکتر از زندگی در افغانستان و سوریه شده است. باعث این همه ناامنی واضح است که چند مورد تروریسم نیستند. چند مهاجر به بزه کاری کشیده شده نیستند. این وضعیت ریشه در عمق سیستم جامعه آمریکا دارد. ریشه در تبعیض سیستماتیک و در تجلیل از فقر دارد.

به احتمال زیاد راه حل ترامپ همان راه حل روودی جولیانی، شهردار پیشین شهر نیویورک و از متحدین بسیار نزدیک ترامپ است که بر دستگیری مظنونین و سرکوب خشن پلیس اتکاء داشت. بیخود نیست که رئیس جمهور فیلیپین، که رسما اعلام کرده است “کسانی که کشورش را ناامن می کنند، بدون رودربایستی خواهد کشت!” از انتخاب ترامپ تجلیل کرد.

جامعه‌ای فقیر امنیت نخواهد داشت. تنها امنیتی که بورژوازی می‌تواند به چنین جامعه‌ای بدهد، امنیت گورستانی است که ترامپ به آن چشم دارد!

 

میراث اوباما

اوباما میراثی را به جا گذاشت که برای جامعه خواهان تغییر در آمریکا مثبت نیستند. او در واقع همان سیاستهای بنیادی جورج دبلیو بوش و بیل کلینتون را چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی دنبال کرد. بخصوص در دور اول انتخابات، خود را نماینده تغییر معرفی کرد. از بستن زندان گوانتانامو حرف زد. از ساده کردن متشکل شدن برای کارگران حرف زد. از کاهش موش دوانی بین المللی آمریکا حرف زد. از بیمه درمان رایگان حرف زد. اما هیچکدام از این وعده های مهم جامه عمل بخود نپوشیدند.

آنچه که در خارج از آمریکا بعنوان خدمات درمانی رایگان شناخته شده، در آمریکا خشم بخش وسیعی از مردم را برانگیخته است. این لایحه؛ “لایحه حفاظت از بیمار و مراقبت مقرون به صرفه” بقول یکی از نویسندگان چپ سایت Countrpounch “چیزی نیست جز یک سیستم فاسد بیمه درمانی خصوصی که لباس “عمومی” به آن پوشانده‌اند، که مردم را با افزایش حق بیمه و غیره سلاخی می کند، بدون اینکه انتخاب قابل ملموسی را به کسی عرضه کرده باشد”.

 

پروتکشنیسم!؟ ترامپ

ترامپ بعنوان مدافع سیاسی و اقتصادی مرزهای آمریکا جلو آمد. گفت که کارها را به آمریکا برخواهد گرداند. آمریکا کشوری است با ٣٢٥ میلیون جمعیت. اما ٢٥ درصد از سرمایه جهان متعلق به سرمایه داران این کشور است. این بحثی است فراتر از پرداختن به خود پدیده ترامپ، که جای آن اینجا نیست. اما تا آنجائی که به موضوع بحث امروز برمی گردد، اصلا قابل تصور هم نیست که در دنیای جهانی شده رابطه کار و سرمایه، ٢٥ درصد سرمایه‌های دنیا در تار و پود سیستم سرمایه‌داری در کشوری با جمعیت ٣٢٥ میلیون بتواند سودی استخراج کند. آنچه که ترامپ و کابینه او می‌خواهند بکنند،  فراهم آوردن شرایطی است که سرمایه‌ها بتوانند با شرایط کاری کارگران Global South (کشورهای نسبتا تازه صنعی شده مثل چین، هند، برزیل، سنگاپور، بنگلادش، آفریقای جنوبی و غیره) از گرده کارگران آمریکائی ارزش اضافه استخراج کنند. دور و بر ترامپ بعد از انتخاب شدن را کسانی گرفته‌اند که سالهاست در ایالاتی که مسئولیتهای مهم دولتی داشتند مشغول فقیرتر کردن کارگران بودند. کسانی که قوانین بر علیه متشکل شدن می‌گذراندند. کسانی که سعی می‌کردند هر چه بیشتر حداقل دستمزدها را پائین بیاورند. دور و بر او را کسانی گرفته‌اند و قرار است پست‌های کلیدی را اشغال کنند که بقول تحلیلگران سیاسی مالتی میلیاردرهای جهان معاصرند. کابینه بقول معروف مستقیم سرمایه‌داران، نه نمایندگان طبقه سرمایه‌دار!

این مالتی میلیاردرها، از جمله خود ترامپ، کسانی نیستند که دارائی خود را فقط مدیون کار کارگران آمریکا باشند؛ بلکه کسانی هستند که بخش اعظم ثروت و سرمایه‌هایشان حاصل کار کارگران بنگلادش، چین، هند و پاکستان و غیره و غیره است. بخش مهمی از سرمایه‌های خود ترامپ در چین در جریان است. پروتکشنیسم ترامپ فقط موسیقی‌ای بود که ناستالژی کسانی که کار و زندگی خود را به جهانی شدن رابطه کار و سرمایه باخته‌اند، برانگیخت.

 

کجا ایستاده ایم؟

انتخاب ترامپ به جای کلینتون و یا هر سیاستمدار فاسد دیگری مثل جورج بوش و یا اوباما و رامنی و غیره، تفاوتهای جدی‌ای دارد. کسی که چیزی از سیاست می‌داند، برایش واضح است که ترامپ نه دنبال دیپلوماسی خواهد بود، نه دنبال کاهش فقر و کشیدن دیوار، و نه نماینده تغییری است. با انتخاب ترامپ و با به دنبال خود کشیدن این همه آدم، جامعه آمریکا و در یک بعد، کل دنیا عقبگرد بلندی را متحمل شد. کلینتون مثل هر رئیس جمهور دیگر آمریکا، نماینده طبقه سرمایه‌داری در بحران است. ترامپ و لحن کمپین انتخاباتی‌اش نماینده متعارف طبقه سرمایه‌دار نیست. نماینده جامعه مستأصلی است که در غیاب افقی چپ و سوسیالیستی، انگشت اتهام را بطرف پناهنده و “غیرخودی” دراز می کند.

ترامپ از جهات مختلفی خطرناک است. او زنجیر آن بخش از نیروهای سیاسی دست راستی هار در جامعه را که در هر فرصتی ابراز نارضایتی از گسترش حقوق سیاسی و اجتماعی به کارگران، زنان و اقلیتها می‌کردند را پاره کرده است. دور و بر او پر شده است از نژادپرست، مسیحیان افراطی، خارجی ستیز، ضد همجنسگرا، ضد کارگر و ضد زن. همه این نیروهای آناکرونیسم سعی خواهند کرد دستآوردهای اجتماعی و سیاسی را از جامعه پس بگیرند و اکنون یکی از قدرتمندترین سیاستمداران را در کاخ سفید متحد خود دارند.

ترامپ خطرناک است؛ در این مسئله کسی توهمی ندارد. اما ترامپ نتیجه منطقی سیستمی است که فقر و تبعیض تولید می کند. آن لیبرال و آن چپی که برای پس زدن ترامپ و ترامپیسم جامعه را حول کلینتون فراخوان می داد باید به این سئوال ابتدائی جواب بدهد که آیا تقویت کلینتون و حزب دمکرات می‌تواند جلوی ترامپیسم را بگیرد؟ ترامپ نماینده فاشیسم است. فاشیسم جنبش استیصال است. سوسیالیسم جنبش امید. برای شکست فاشیسم نه تنها باید جنبش امید و ابزار پیش برنده آن جنبش را تقویت کرد، بلکه باید با آن باتلاقی که به جنبش استیصال نیرو می‌دهد نیز در افتاد و آن را شکست داد.

 

راه خروج از این وضعیت

در بحرانهای سیاسی، آن آلترناتیو و آن راه حل‌هایی که در دوران متعارف غیرممکن به نظر می‌رسند، ممکن‌ترین راه حل‌ها می‌شوند. تونی بلر در نیویورک تایمز ٢٤ ژوئن ٢٠١٦ می‌نویسد: “سیاست مرکز (Political Centre) قدرت رابطه برقرار کردن و قدرت ترغیب مردم را از دست داده است. در عوض شاهد عروج چپ و راست افراطی هستیم که یکی به پناهنده‌ها حمله می‌کند و دیگری به بانکداران …”. راست افراطی و فاشیسم، جنبش استیصال است و آن چپ افراطی و سوسیالیسم، جنبش امید. آن “چپ افراطی” که بتواند راست مرکز و راست افراطی را به چالش بکشد و نهایتا شکستش بدهد، در آمریکا در مرکز سیاست نیست. سیاست و تاکتیکهایی را که کاشاما سوانت، عضو مارکسیست شورای شهر سیاتل دنبال می‌کند، سیاستهای درستی هستند اما در اقلیتی ناچیزند. جنبش اشغال وال استریت، بعنوان جنبش اعتراض و علیه فقر و وضعیت موجود نه ابزار مبارزاتی درستی دارد و نه افق روشنی. اینها موضوعاتی هستند که باید درباره آنها بیشتر نوشت و درباره راه حل درست بحث کرد و آن را صیقل داد.

دانیل سایدوریک (Daniel Sidorick) در نقد کوتاه و جالبی بر فیلم مستندی از گاردین که درباره آراء سفیدپوستان ایالت ویرجینیای غربی به ترامپ است، می‌نویسد در کمپین مقدماتی ریاست جمهوری، ترامپ ٧٨٥ رأی آورده بود. چیزی که مستند گاردین به آن استناد می‌کند. اما نکته‌ای که گاردین درباره آن سکوت کرده این است که در همان کمپین مقدماتی، برنی ساندرز در همان ایالت ١٤٨٨ رأی می‌آورد. حدود دو برابر رأی ترامپ! ساندرز با پلاتفرمی چپ و با جنبشی نسبتا چپ و امیدبخش جلو می‌آید و دو برابر ترامپ رأی می‌آورد. وقتی که همان پلاتفرم هم کنار می‌رود، نماینده استیصال، که خود را نماینده تغییر معرفی کرده است، قدرت میگیرد.

جنبش چپ و امید و سوسیالیسم باید با باتلاق سرمایه‌داری درافتد. باید از زیر عبای حزب دمکرات و سیاست هویت تراشی، سیاست پست مدرنیستی مالتی کالچرالیسم بیرون بیاید و از آن عبور کند.

٢٧ نوامبر ٢٠١٦

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *