جدید ترین
iran57

معضلات لاینحل سلطنت طلب!

مصاحبه با فاتح بهرامی
(این نوشته بر مبنای مصاحبه ای در برنامه “٣٠ دقیقه” در تلویزیون كانال جدید كه در تاریخ ١٢ مه ٢٠١٣ انجام گرفت تنظیم شده است.)

iran57

سیما بهاری: فاتح بهرامی بحث امروز ما در مورد جریانات طرفدار سلطنت است. همانطور كه میدانید بعد از سرنگونی حكومت پهلوی الان جریاناتی با طرفداری از سلطنت در اپوزیسیون ایرانی فعالیت میكنند. اینها طیفهای مختلفی را تشكیل میدهند كه بشدت هم با هم خصومت دارند. اما یك بحث اصلی و مشترك همه اینها اینست كه مردم اشتباه كردند كه انقلاب كردند. در این مورد نظر شما چیست؟
فاتح بهرامی: این طبیعی است كه انقلاب را اشتباه بدانند، سلطنت طلب نمیتواند دشمن انقلاب نباشد. اینها كسانی هستند كه در سال ٥٧ حكومتشان از طریق یك انقلاب ساقط شده و در نتیجه ضدیت با انقلاب و انقلابیگری و بویژه ضدیت با انقلاب ٥٧ یك خصوصیت اینها باید بشمار بیاید. علاوه بر این، پروپانگاند علیه انقلاب برایشان یك مصرف امروزی هم دارد و آن ضربه زدن به انقلاب آتی است كه بشدت از آن هراس دارند. اینها میدانند كه مردم در كمین جمهوری اسلامی هستند تا این رژیم را از طریق یك انقلاب بزیر بكشند و اینرا هم بخوبی میدانند كه یك تفاوت مهم اینبار با انقلاب ٥٧ موقعیت كمونیسم و طبقه كارگر است، اینبار كارگر حزبش را دارد و حزب كمونیست كارگری یك حزب جدی در صحنه سیاسی است و لذا با خلاء و ضعف ٥٧ مواجه نیستیم و باین اعتبار طبقه كارگر شانس بقدرت رسیدن را دارد. از اینرو تلاش میكنند كه مردم را از انقلاب كردن منصرف كنند، و تمام هنر عوامفریبی این جریان در این نهفته است كه جمهوری اسلامی را با حكومت شاه مقایسه بكنند و بگویند این رژیم بدتر است و از اینجا “اشتباه” مردم را استنتاج میكنند!
این عوامفریبی ها البته كارساز نیست و خود محصول استیصال این جریانات است. مردم برای انقلاب كردن استخاره نمیكنند، و جامعه برای گذر از یك شرایط اقتصادی سیاسی و اجتماعی غیر قابل تحمل چرتكه نمیاندازد و سرش را نمیخاراند، بلكه وقتی مردم حكومتی را نمیخواهند و آن رژیم هم دچار بحران شود و نتواند حكومتش بر مردم را ادامه دهد آنگاه انقلاب میشود. مردم برای خلاصی از حكومتهائی مانند پهلوی و جمهوری اسلامی راه دیگری جز انقلاب ندارند. بنابراین كل این بحث كه “مردم اشتباه كردند انقلاب كردند” سراپا پوچ و مسخره است. مردم برای یك زندگی بهتر دست به انقلاب میزنند. برای مردم خواهان آزادی و برابری، درس گرفتن از شكست انقلاب ٥٧ این نیست كه انقلاب را كنار بگذارند بلكه تلاش برای برطرف كردن كمبودها و ضعفهائی است كه باعث شكست این انقلاب و میداندار شدن جریان اسلامی شد.

سیما بهاری: این طیف اپوزیسیون معمولا از جانب كمونیسم كارگری تحت عنوان نیروهای راست پروغرب اسم برده میشوند. دلیل این نامگذاری چیست؟
فاتح بهرامی: راست پروغرب یا ناسیونالیسم پروغرب طیف وسیعتری را دربرمیگیرد و سلطنت طلبان هم البته جزو آن هستند. كلمات تشكیل دهنده این عبارات دلیل نامگذاری را توضیح میدهد، یعنی هم یك جریان دست راستی و ناسیونالیست هستند و هم طرفدار غرب و مشخصا امریكا میباشند. طرفداری این جریانات از غرب و مشخصا امریكا باین معنی است كه سیستم اقتصادی و سیاسی ونظامی این كشورها را میپذیرند و خود را نماینده سیاسی آنها در ایران میدانند، و حتی برای به قدرت رسیدن به دخالت از بالای همین كشورهای غربی و مشخصا امریكا اتكا دارند. حكومتهای مورد نظر اینها از جنس حكومتهای شاه و مبارك و بن علی است كه هر كدام با انقلاب مردم بزیر كشیده شده اند و امروز آرزو دارند با دخالت سیاسی و نظامی امریكا به قدرت برسند. این طیف اپوزیسیون دست راستی و ضد كارگر و ضد كمونیست است، بلحاظ اقتصادی طرفدار بازار آزاد هستند و برنامه اقتصادی آنها برای “آبادانی كشور” ریاضت كشی اقتصادی است و اینرا هم بارها بصراحت گفته اند. بلحاظ سیاسی به حكومتهای استبدادی متكی هستند كه پلیس و دستگاه اطلاعاتی مخوف همچون ساواك نقش مهمی برای برقراری “نظم” ایفا میكند. اینها یك جریان ناسیونالیست هستند كه بخاطر “حفظ تمامیت ارضی” حاضرند قتل عام راه بیندازند. البته در سالهای اخیر در تبلیغاتشان روی كلمات حقوق بشر و دمكراسی تاكید میكنند كه خاصیت آن علاوه برمد روز بودن این كلمات تعلق به اردوی غرب را تداعی میكند.

سیما بهاری: ولی همین نیروها كه بقول شما طرفدار غرب هستند بیش از هر جریان دیگری سنگ “وطن” و میهن و امثال اینها را به سینه میزنند آیا این تناقضی با طرفداری و نزدیكی آنها با دولتهای غربی ندارد؟
فاتح بهرامی: تناقض ندارد. زیرا این جریان ناسیونالیستی منافعش نه تنها با طرفداری از غرب بخطر نمی افتد بلكه همانطور كه اشاره كردم برای بقدرت رسیدن به دخالت غرب امید بسته اند.
اما در اینجا لازم است به نكاتی درباره یكی از دلایل اصلی تاكید جریانات ناسیونالیستی به وطن و میهن و امثال آن اشاره كنم. تاكید و تعصب جریانات ناسیونالیستی روی چیزهائی مانند وطن و میهن و خاك در خدمت كمك به ادامه حاكمیت بورژوازی و مشروعیت بخشیدن به سركوب مردم معترض به نابرابری و تبعیض در جامعه است. اما دولتها این سركوب را با تبلیغات و بهره گرفتن از عناوینی مانند دفاع از “منافع ملی” و “امنیت ملی” و نقض قوانین و غیره توجیه میكنند كه پایه و اساس این توجیهات و تبلیغات یك عوامفریبی و دروغ بزرگ بورژوازی درباره تعریف و نقش دولت است. دولت همواره نماینده طبقه حاكم بوده است و مشخصا در جامعه سرمایه داری دولت نماینده طبقه سرمایه دار و حافظ منافع آن و ابزار ستمگری این طبقه است، اما اینها از جانب سرمایه داران و سخنگویان و تئوریسین های آنها تماما انكار میشود و در عوض دولت بعنوان ارگانی تصویر و تبلیغ میشود كه گویا دولت مستقل از طبقات و تضادهای طبقاتی كل جامعه را نمایندگی میكند و از منافع آحاد جامعه دفاع میكند! باین ترتیب دولت، كه وجود آن خود محصول تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی است، وقتی مافوق جامعه قرار گرفت و بعنوان حامی منافع همه آحاد مردم تصویر شد آنگاه مقولاتی مانند امنیت ملی و منافع ملی و میهن و خاك و وطن و امثالهم به كلمات و عبارات مقدسی بدل میشوند. زیرا بنا بر ادعای مذكور اینها به همه مردم تعلق دارند و مردم از مواهب و امكانات این “وطن” به یكسان بهره مند میشوند و در یك كلام “منافع ملی” كه در واقع منافع اقلیت سرمایه دار است بعنوان منافع همه مردم جار زده میشود.
بنابراین اكنون روشن است كه چرا ناسیونالیسم عصائی در دست دولتها برای مقابله با مردم معترض است. واژه های میهن و ملت و تمامیت ارضی و منافع ملی و امثالهم تبدیل به ابزارهائی میشوند كه بنام كل جامعه و بنام منافع كل مردم از منافع اقلیت سرمایه دار حراست میكند و در مقابل هر اعتراضی به فراخور شرایط جامعه و نوع اعتراض میگویند مملكت در خطر است، تمامیت ارضی در خطر است، و منافع ملی در خطر است، و اینها شاخصی برای برخورد به هر نوع اعتراض آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم میشود. بنابراین جریانات ناسیونالیست سنگ میهن و ملت را باین دلیل به سینه میزنند كه از منافع سرمایه داران و نظامشان در برابر توده كارگر و زحمتكش دفاع كنند. ناسیونالیسم یك جریان و گرایش بشدت ارتجاعی و ضد انسانی است كه بورژوازی به آن اتكا دارد و وجوه مخرب آن فقط به آنچه اشاره شد محدود نیست و مثلا وسیله ای برای ایجاد تفرقه در میان كارگران و مردم منتسب به ملیت های مختلف و یا برپا كردن جنگها و ایجاد نفرت قومی و غیره نیز هست كه در اینجا فرصت پرداختن به آن نیست. شاید لازم به توضیح نیست كه جریانات ناسیونالیست اپوزیسیون كه در قدرت نیستند طبعا همین اهدافی كه فوقا اشاره شد را دنبال میكنند، اما كاركرد ناسیونالیسم برای آنها در شرایط اپوزیسیونی در محدوده تبلیغات است و چیز زیادی بجز آویزان شدن به “افتخارات ملی” برای گفتن ندارند.

سیما بهاری: در اینمورد نیز توضیح دهید که چه عوامل و شرایطی باعث شده است بعضی طرفداران سلطنت و پروغرب حداقل لفظا طرفدار مشروطه و قانون و حقوق بشر و امثال اینها بشوند؟
فاتح بهرامی: طرفداری از این كلمات دلایل یكسان ندارد. تاكید جریان سلطنت طلب روی مشروطه بیان ضعف و بدنامی یك جریان از تخت افتاده و سرنگون شده است كه امروز تحت فشار مردم مجبور میشوند بگویند نوع حكومت شاهی مورد نظر رضا پهلوی با پدرش فرق دارد و باصطلاح میخواهد سلطنت كند و نه حكومت. طرفداری از قانون هم چیز مثبتی راجع به این جریانات نمیگوید، اولا طرفدار كدام قانون هستند؟ سابقه و تاریخ و نظرات سیاسی این جریانات موید اینست كه قانون مورد نظر اینها یعنی به بند كشیدن آزادی شهروندان و سركوب هر كسی كه علیه تبعیض و به بردگی كشاندن كارگران حرفی بزند، قوانینی را میخواهند كه یك سیستم اقتصادی مبتنی بر كار ارزان و كارگر خاموش را تضمین كند.
طرفداری از “حقوق بشر” اما در میان این طیف در دو سه سال اخیر بیشتر ورد زبان شده است و جالب اینست كه عبارتی عاریتی و بسیار نامربوط تر به این جماعت است. این جریانات هیچكدام فعالیتی در جهت دفاع از ابتدائی ترین حقوق مردم نداشته اند. در كارنامه سیاسی این طیف دفاع از آزادی زندانی سیاسی یا علیه بیحقوقی زنان و دفاع ازبرابری زن و مرد و مبارزه برای لغو اعدام و سنگسار و دفاع از حقوق كودكان و امثال اینها دیده نمیشود، و اگر اخیرا در مواردی آنهم با لكنت زبان حرفی درباره برخی از اینها زده اند از سر حسابگری سیاسی و تحت فشار چپ بوده است. همینجا باید تاكید كنم كه كشورهای غربی نیز كه قیل و قال حقوق بشرشان گوش فلك را كر كرده نتنها حقوق بشر آنها ربطی به دفاع از حقوق انسانها ندارد بلكه عملكرد این كشورها تماما بر سیاست ضد بشری و جنایتكارانه آنها تاكید دارد. لازم نیست به لیست جنایات هولناك دولتهای غربی اشاره كنیم فقط كافیست توجه كرد كه همین امروز در كنار زندانهائی مانند گوانتانامو در تعداد زیادی از ایالات امریكا اعدام رواج دارد.
اما سلطنت طلبان و جریانات راست طرفدار غرب به حقوق بشر آویزان میشوند تا اولا تعلق خود به كمپ غرب را اعلام كنند و در عین حال اعلام همراهی با سیاستهای امریكا نیز هست كه اشاره به نقض حقوق بشر در ایران بخشی از این سیاست است، البته نه بخاطر نگرانی از بیحقوقی مردم ایران بلكه در جهت فشار به جمهوری اسلامی است. و بالاخره یك جنبه دیگر كاربرد مساله حقوق بشر مربوط به تلاش چندین ساله و البته ناموفق برای نزدیكی جریان سلطنت طلب و رضا پهلوی با دیگر جریانات طرفدار غرب و برخی جمهوریخواهان است.

سیما بهاری: در برخی کشورها مثل انگلستان یا دانمارک و اسپانیا، نوعی مشروطه سلطنتی وجود دارد. طرفداران سلطنت با اشاره به این نمونه هاست که میخواهند کالای خودرا در ایران به فروش برسانند. یعنی میگویند ما طرفدار این هستیم که بقول جبهه ملی چی ها “شاه سلطنت کند و نه حکومت”، و میشود شاه داشت و آزاد بود. در این مورد توضیح شما چیست؟
فاتح بهرامی: این بحث البته بیان نقطه ضعف سلطنت طلبان و شخص رضا پهلوی است. اینها تحت فشار مردم قرار گرفته اند و با این سوال مواجه شده اند كه مردم ایران حكومت شاه را از طریق یك انقلاب بزیز كشیدند آنگاه شما چگونه میخواهی سلطنت بكنی. بعلاوه مردم بارها نظر رضا پهلوی را درباره جنایات رژیم پدرش مورد سوال قرار داده اند و او تاكنون عموما سعی كرده جاهائی مبهم حرف بزند و از پاسخ صریح طفره برود و جاهائی نیز كاملا از اعمال پدرش دفاع كرده است. در نتیجه رژیم سلطنتی با یك كارنامه سیاه در زمان شاه و رضا شاه چیزی نیست كه بشود آنرا بسادگی به مردم بفروشند. از اینرو میگویند رژیمهای سلطنتی دیگری هم هست كه شاه فقط سلطنت میكند و نه حكومت و كشورهائی مثل هلند و دانمارك و غیره را نشان میدهند. باین اعتبار این ضعف اینهاست و سابقه شان در تقابل با بحث امروزشان است.
اما اگر فرض كنیم رضا پهلوی واقعا قصد دارد كه سلطنت كند نه حكومت، آنگاه اولین سوال از وی اینست كه شما چرا میخواهی شاه بشوی؟ اصلا اگر او “شاهزاده” نبود آیا وارد فعالیت سیاسی میشد؟ فعالیت سیاسی رضا پهلوی بجز تشریفات “شاهزاده” بودن و تلاش برای سر و سامان دادن به وضعیت طرفدارانش شامل انجام كار مثبتی در جامعه نیست. فرزند ذكور شاه بودن آن امتیازی است كه رضا پهلوی از آن برخوردار است و همین او را بسمت تلاش بی ثمری برای دستیابی به تاج و تخت موروثی رانده است.
اما استدلالهای رضا پهلوی در دفاع از نظام سلطنتی بدون هیچ تفسیری گویای یك ذهن عقب مانده و عتیق است. او میگوید کشور دارای “انواع گروهها و تیره ها و مذاهب مختلف” است و نهاد پادشاهی لازم است که “سوپاپ اطمینان بیشتر برای حفظ یکپارچگی مملکت” باشد. در اینجا فرض او اینست که “گروهها و تیره ها و مذاهب” تشکیل دهنده مملکت بجان هم میافتند و یکپارچگی مملکت، همان تمامیت ارضی معروف، زیر سوال میرود، و اینجا نوبت ایفای نقش پادشاه میرسد! و لابد چون این غائله با نصیحت شاه تمام نمیشود باید قشون را خبر كند و این همان سوپاپ اطمینان كذائی است.
درباره این شاهان تشریفاتی در هلند و دانمارك و اسپانیا و غیره نیز باید تاكید كنم كه وجود آنها نقطه قدرت مردم این كشورها نیست. مردم در گذشته بخشی از شاهان را كنار گذاشته اند و تعدادی هم بدلایلی مانده اند كه البته همین امروز مایه تمسخر مردم این كشورها هستند و چه بسا در یك شرایط بحرانی مردم علیه همین شاهان قیام كنند و جارویشان كنند. شاه مال دوره رعیت است و امروز مردم رعیت نیستند كه به شاه نیاز داشته باشند. مردم ایران بسیار پیشرو و متمدن هستند و لذا سلطنت و شاه در ایران یكی از غیر ممكن ترین آلترناتیو هاست.

سیما بهاری: اخیرا رضا پهلوی نهادی را بنام “شورای ملی ایران” تشكیل داد و ادعا میكند كه میخواهد جریانات اپوزیسیون از طیفهای راست و چپ را در آن علیه جمهوری اسلامی متحد كند. ارزیابی شما از این جریان چیست؟
فاتح بهرامی: رضا پهلوی چند سال تلاش كرد حول یك هدف پوچ و مسخره بنام “فراهم كردن شرایط انتخابات آزاد” عده ای را دور هم جمع كند تا بلكه او را سخنگوی خود بكنند. یك دوره ای و تا حدود دو سال پیش شعار “امروز فقط اتحاد” را مطرح میكرد و شرط جالبی هم داشت كه هر كسی كنار ایشان بایستد حرفی از آلترناتیو سیاسی خود نزند و در واقع نظرات سیاسی اش را پنهان كند! نهاد “شورای ملی ایران” انتهای این پروسه است و بالاخره عده ای از طرفداران سلطنت او را سخنگوی خود كردند.
ادعای متحد كردن اپوزیسیون راست و چپ اما بیشتر به شوخی میماند چون متحد شدن طیفهای مختلف سلطنت طلب خود یك معضل جدی این جریان بوده است. حتی روز بعد از تشكیل این نهاد كذائی “شورای ملی” اختلافات درون سلطنت طلبان بیشتر شد و همچنین اختلاف بین سلطنت طلبان و جمهوریخواهان و گروههای مختلف طیف راست پروغرب تشدید شد و جنبه هائی از آن علنی شد. جریان طرفدار سلطنت علاوه بر مسائل مربوط به حكومت گذشته و بعنوان جریانی كه در انقلاب ٥٧ بزیر كشیده شده اند، امروز با یك معضل درونی غیر قابل حل نیز مواجه هستند. رضا پهلوی از زمانی كه بخاطر نزدیكی با جریانات غیر سلطنت طلب بنحوی درباره سلطنت مشروط برخورد كرد و گفت من یك شهروند هستم و به مردم میسپارم كه حكومت شاهنشاهی یا جمهوری را انتخاب كنند، از این زمان طیف سلطنت طلب با یك تشتت و معضل بیسابقه مواجه شدند. خیلی از طرفداران او با این بحث مخالفت كردند و میگویند به اعتبار سلطنت لطمه زده است، زیرا تمام موجودی و دارائی این جریان وجود یك “شاهزاده” است كه تنزل آن به شهروند طبعا مساله ساز است. در این سیستم اگر شاهزاده موجود نباشد حكومت شاهنشاهی به جوك بدل میشود، چون معلوم نیست كه مثلا آیا باید از داخل مردم عادی برای پست شاه آینده كاندید بگیرند یا نه! بهمین دلیل وقتی او امروز با صراحت و بدون لكنت نمیگوید كه میخواهد شاه بشود یك عده از طرفدارانش علیه او ایستاده اند. طرفداران سلطنت و نیز نیروهای طرفدار غرب بشدت متشتت هستند و شورای ملی ایران هم كه محصول تلاش های گسترده رضا پهلوی و اطرافیان اوست وضع جالبی ندارد و اكنون با معضلات جدیتری مواجه شده است، بویژه اولین اقدام عملی این نهاد، یعنی نوشتن نامه به خامنه ای و درخواست از وی برای برگزاری انتخابات آزاد جز بی آبروئی بیشتر برای این جریان و تشدید اختلافات درونی و پراكنده شدن اطرافیان آن عاقبت دیگری نداشته است.

سیما بهاری: آیا اگر حزب کمونیست کارگری به قدرت برسد، احزاب طرفدار سلطنت اجازه فعالیت رسمی و علنی خواهند داشت؟
فاتح بهرامی: بله این واضح است و برنامه حزب كمونیست كارگری، “یك دنیای بهتر” درباره آزادی فعالیت سیاسی احزاب صراحت دارد و از انواع و اقسام آزادیهای فردی و اجتماعی و گروهی صحبت كرده است. همه افراد و احزاب سیاسی مستقل از نظراتشان آزادند در جامعه فعالیت كنند مگر اینكه كسی بخواهد گروهی درست كند و عملا بخواهد به مردم بخواهد لطمه ای بزند، اما صرف اینكه نظرات كسی به سلطنت طلبی تعلق داشته باشد یا مثلا نظراتی راست باشد یا طرفدار آمریكا باشد و یا به حكومت مبتنی بر بازار آزاد معتقد باشد هیچكدام اینها جرم نیست و اینها چیزی نیست كه مانع آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی افراد و احزاب بشود. بنابراین تا به سوال شما برمیگردد جواب مثبت است و همه شان آزادند فعالیت سیاسی بكنند. اما این بقدرت رسیدن به چه معنی است؟ خیلی خلاصه اشاره كنم كه حزب كمونیست كارگری اگر بقدرت برسد، یعنی از طریق انقلاب مردم، آن حكومت كه درباره آنهم در برنامه حزب صحبت شده عبارتست از حكومت شوراهای مردم. مردم متشكل در شوراها خودشان قانون وضع میكنند و اجرا میكنند. در واقع كسی بالای سر مردم نیست، حكومت دیگری نیست و مردم نماینده خودشان هستند. در این چهارچوب، تولید در جامعه بر مبنای رفع نیازمندیهای مردم است و نه بر مبنای اینكه عده ای بخواهند سود ببرند و احتیاج به سركوب باشد. شكل خود حكومت و نوع اقتصادی كه مد نظر ماست نیاز به سركوب را از بین میبرد. برای همین آزادی برای مردم و برای اكثریت ٩٩ درصد آن در بهترین و جدی ترین حالت وجود دارد و اگر آن یك درصد هم نخواهند معضلی برای بقیه مردم بوجود بیاورند میتوانند فعالیت سیاسی بكنند. بنابراین در نوع حكومت مورد نظر ما آزادی كامل برای همه ضرورت دارد و فعالیت آحاد جامعه در جهت شكوفا شدن استعدادهایشان جزو خصوصیات این حكومت است و لازم است مردم یك زندگی مرفه و در شان انسان داشته باشد. باین اعتبار آزادی یكی از پایه های اساسی این حكومت در تمام ابعاد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای همه است.*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *