جدید ترین

یاشار سهندی: لیبرالیسم ، بازار آزاد و لیبرالیسم اسلامی

“روشنفکری” و به طبع آن “روشنفکران ” از مقوله هایی است که “صاحبان اندیشه و نظریه پردازان” هنوز نتوانستند به تعریف واحدی از آن برسند. (خواننده ما باید حوصله کند! در این یادداشت قصد پرداختن به رگ و ریشه روشنفکری در ایران را نداریم بلکه بحث مربوط به “بازار آزاد” و خشونت هولناکی است که در این سیستم به کارگران تحمیل میشود است.) گاه این واژه روشنفکری امتیازی است که به همدیگر اعطا میکنند گاه فحش است که نثار هم میکنند. خود، روشنفکری ایرانی را مقلد جریانات روشنفکری غرب میدانند که از خودش هیچ تعریفی ندارد و سخت مغموم هستند چرا ولتر ایرانی نداشتیم یا کسی مثل ژان پل سارتر در میانشان پیدا نشده است ( البته روشنفکری در ایران کاملا مردانه است چرا که هیچ وقت حسرت سیمون دوبوار شدن را ندارند! ) و در جستجوی ” انسان ایرانی” خود را به در و دیوار میزنند تا شاید به یک تعریفی از این موجود برسند. در نزد خودشان، روشنفکر یک “طبقه” جدا از هم بخشهای جامعه معرفی میشود که بالای سر جامعه ایستاده است و آنچه را که نمی شود در آینه دید، ایشان در خشت خام می بینند! روشنفکر ایرانی ( اگر اساسا این واژه صحیح باشد) خودش را تافته جدا بافته از بقیه جامعه میداند. فکر میکند در مقام منتقد میتواند راه گشا باشد اگر به حرفش گوش بدهند. اما اساسا دولتهای حاکم در ایران با این طیف مشکل داشتند. نه بخاطر اینکه ایشان بر ضد حکومت دسته و حزب تشکیل دادند، اتفاقا یکی از امتیاز ات بزرگی که این جریان برای خودش قائل است ضد حزب بودن آن است؛ و یا در پی سازمان دادن حرکتی علیه دولتهای حاکم بودند. مخالفت ایشان در حد نصیحت و پند و اندرز است اما مشکل دولتهای حاکم از آنجا نشات میگیرد که دیکتاتوری صد ساله حاکم بر ایران ( مانند هر دیکتاتوری دیگری) نیاز به “چند صدایی” نداشته اند، چون اساسا دستگاههای امنیتی نیازش را برطرف میکرده. برخورد خشن با این طیف موجب مظلوم نمایی از سوی ایشان شده، و همین یک جورهای موجب شده خودشان را محق بدانند. و با وجود آنکه از “تضارب آرا” و نقد نظرات میگویند و ظاهرا جانشان را میدهند که مخالف شان حرفش را بزند ( البته این را از متفکران غربی به عاریت گرفتند اینجا ظاهرا اشکال ندارد که از غرب تقلید کرد!) اما مخالف خودشان را بلافاصله “ایدئولوژی زده” خطاب میکنند. یکی از ایشان رامین جهانبگلو ، استاد فلسفه در کانادا است؛ که فکر میکرد در دوران سازندگی رفسنجانی و دوران مثلا گفتگو تمدنهای خاتمی دری به روی روشنفکران باز شده است. برای همین شال و کلاه کرد و به ایران آمد تا درخدمت نظام باشد، اما صابون جمهوری اسلامی به تنش خورد! این حکومت در زیر شکنجه ایشان را وادار کرد بر علیه خودش جلو دوربین حرف بزند، بعد رهایش کرد.  ایشان به کانادا برگشت و چنین نتیجه گرفته که باید “سنجیده تر” عمل کرد.  ایشان در یادداشتی مفصلی که در سایت رادیو فردا آمده به بحث در باره “لیبرالیسم در ایران” یا آنچه که ایشان “روشنفکران لیبرال” میخواند ( مشخصا بازرگان نخست وزیر موقت جمهوری اسلامی که تکلیف اش روشن است، ماشااله آجودانی محقق تاریخ ،شاهرخ مسکوب  “نویسنده، شاهنامه پژوه، مترجم”، و موسی غنی نژاد که خودش را اقتصاددان میداند،) پرداخته.

جهانبگلو در این یادداشت ابتدا به تعریف لیبرالیسم پرداخته:” احترام به فرد و فردیت یکی‌ از اصول مهم لیبرالیسم است که آرمان هایی چون آزادی سخن، آزادی مالکیت خصوصی، آزادی دین و بالاخره بازار آزاد را به‌همراه دارد. و بالاخره نکتهٔ چهارم که مهم‌ترین اصل لیبرالیسم کلاسیک و شیوۀ نگرش آن به دولت مدرن است و در نقد قدرت های خودسرانه و محدود کردن حاکمیت خلاصه می‌شود.” بعد از این تعریف اشاره دارد به لیبرالیسم در امریکا و در فرانسه:” لیبرالیسم آمریکایی خود را دنباله‌رو آرمانهایی چون آزادی فردی و برابری سیاسی و اصل نمایندگی می‌داند در حالیکه لیبرالیسم فرانسوی بر مفهوم ارادهٔ مردمی، جامعهٔ سیاسی و حقوق اقتصادی مردم تأکید بیشتری دارد. ” و استاد فلسفه در کانادا مدعی است که لیبرالیسم در ایران از نوع فرانسوی آن می باشد:” لیبرالیسم ایرانی‌ از لحاظ تفکر و خط مشی‌ سیاسی تا حد زیادی تحت تأثیر مستقیم لیبرالیسم فرانسوی و اعتقاد آن به آزادی‌های دموکراتیک و کسب و کار آزاد همیشه با نیم نگاهی‌ به نقش مؤثر دولت و کارگزاران آن همراه بوده است.”

جهانبگلو یادآور میشود که لیبرالیسم و روشنفکر لیبرال در ایران زمانی مطرود بوده و روشنفکران لیبرال، بورژوا و طرفدار امپریالیسم غربی معرفی میشدند که به روایت ایشان :” با پایان جنگ، مرگ آیت الله خمینی و شکاف نسل‌ها روحیه سیاسی و فرهنگی‌ جدیدی در ایران سالهای ١٣٧٠ حاکم شد. با آغاز ریاست جمهوری هاشمی‌ رفسنجانی‌ و رشد مباحث و مجالس روشنفکری دگرگونی جدیدی در میان روشنفکران دینی و غیردینی صورت گرفت و میانه‌روی سیاسی و لیبرالیسم فکری و نظری بار دیگر در میان بسیاری از آنهایی پا گرفت که در دورهٔ اول انقلاب ایران مغضوب شده و یا به تبعید رفته بودند .” در ادامه از افرادی یاد میکند که زمانی طرد شده بودند یا کسانی که اساسا با لیبرالیسم مشکل داشتند و اکنون فرصت یافتند حرفشان را بزنند:” بسیار جالب توجه است که اکثر متفکران و روشنفکران ایرانی که امروزه طرفدار نوعی لیبرالیسم، حال چه اقتصادی و چه سیاسی، در ایران هستند از گذشته‌ای غیرلیبرال و گاهی ضدلیبرال می‌آیند… جالب‌تر اینکه نسل جدید روشنفکری در ایران….موضوع لیبرالیسم اسلامی و سکولار را با بینشی تاریخی و بدون تعصبات سیاسی مطرح می‌کنند”جهانبگلو درانتها تاکید میکند :” روشنفکران لیبرال ایرانی و نوآموختگان لیبرال ترجیح می‌دهند برای مستحکم کردن نظام فکری خود سنجیده‌تر گام بردارند.”

جهانبگلو لیبرالیسم را مسئله ای در “حوزه اندیشه” میداند که گویا یک کسانی مانند بنجامن کنستان ،جان استوارت میل ،الکسی دو توکویل به ذهنشان خطور کرده که ” به منزلهٔ اندیشه‌ای فلسفی‌ دربارهٔ انسان و آزادی‌های اجتماعی” از لیبرالیسم تعریفی داده باشند. اما تا آنجا که ما میدانیم مسئله ای به مسئله حوزه اندیشه تبدیل نمی شود مگر اینکه قبلا ضرورت اجتماعی خودش را مطرح کرده باشد. لیبرالیسم هنگامی شکل گرفت که در اروپا سرمایه داری در حال شکل گرفتن بود و فئودالیسم حاکم مانع مهمی در جهت رشد و گسترش آن بود. “اندیشمندان لیبرالیسم” از سر تفنن و بیکاری به “اندیشه فلسفی”، در این مورد خاص لیبرالیسم، روی نیاوردند بلکه به نیاز طبقه جدیدی پاسخ میدادند. بحث آزادی اجتماعی بیش از هر چیز به نیاز بورژوازی به کارگر برا ی تولید ارزش اضافه و دست یافتن به بازارها برای فروش کالاها مربوط بود. اهمیت بحث “فرد و فردیت” به این برمی گشت که توده انسانی باید از قید وبند روابط فئودالی رهایی یابد و به یک “انسان آزاد” به تعبیر درست تر به فرد تنها تبدیل شود. توده مردم هیچ چیز برایشان باید باقی نماند جز توان کار کردنشان، و فرد بورژوا باید آزاد می بود که هر جا خواست سرمایه اش را به آنجا انتقال دهد و مهم تر اینکه بدون هیچ قید و بندی، فرد کارگر را با شرایطی که خودش وضع میکرد به خدمت گیرد.” آزادی سخن، آزادی مالکیت خصوصی، آزادی دین و بالاخره بازار آزاد و نقد قدرت های خودسرانه و محدود کردن حاکمیت” خواسته طبقه ای بود که می خواست جهان را برای تولید سود به سیطره خودش در آورد.  جهانبگلو در تعریف لیبرالیسم یکی از اصلهای مهم آنرا بازار آزاد میداند. اما حقیقت این است بازار آزاد، اسم رمز کسب سود آوری بی حد و حصر است. نکته ای که درباره آن یک کلمه هم اشاره نمی شود. چون اساسا این فرض است که روابط اقتصادی بورژوازی حاکم درست و صحیح است، فقط باید ” به حقوق اجتماعی مردم نیز توجه داشت.” مانند کندی یا بازرگان خودمان! در “حوزه اندیشه” جهانبگلو، کندی فردی لیبرال است که به آینده چشم دوخته که حق رأی برای سیاهان آمریکا” به ارمغان آورد. در حوزه اندیشه ایشان مبارزات توده مردم هیچ نقشی ندارد. در دنیای واقعی کندی اگر تن به حق رای سیاهان امریکا داد، پیش از آنکه مربوط به لیبرال بودن شخص کندی باشد به ده ها سال مبارزه سیاهان ربط داشت. سوال این است که در دسته بندی جهانبگلو که روزولت هم فردی لیبرال با آرمانهای مترقی معرفی میشود، چرا این حق را برای سیاهان برسمیت نشناخت؟ حقیقت این است که بورژوازی در امریکا در زمان کندی مقاومت اش در مقابل جنبش عظیم سیاهان امریکا به ته خط رسیده بود برای همین ناچار بود کوتاه بیاید.

دردنیای واقعی در سال ٥٧ توده مردم در ایران به خیابان آمدند و یکی از بزرگترین دیکتاتوری های بورژوازی در منطقه خاورمیانه را به زیر کشیدند. بورژوازی که دستش تنگ شده بود به ضد انقلاب اسلامی پناه برد که چهره امروزی ترش بازرگان بود. این ضد انقلاب در دستور کارش  این بودکه، آزادی سخن و آزادی اندیشه که در عمیق ترین لایه های جامعه نفوذ پیدا کرده بود و کارگران با شوراهایشان اساس نظم سرمایه داری را به خطر انداخته بودند به قول اهالی افغانستان “لت و کوب” کند. بازرگان از اولین مهره های این جریان سرکوبگر بود. “بازرگان لیبرال” در وظیفه خودش هیچ شکی نداشت. و همانگونه که جهانبگلو میگوید:” مواضع سیاسی او اعم از احترام به آزادی‌های مدنی و تأکید بر مالکیت فردی علیه اقتصاد دولتی بسته به دو مفهوم کلیدی لیبرالیسم یعنی‌ آزادی اقتصادی بازار و آزادی‌های فردی نزدیک بود.” برای همین در دوران کوتاه نخست وزیری اش هیچگاه شک نکرد که در جهت “احترام به آزادی‌های مدنی و تأکید بر مالکیت فردی” به روی کارگران بیکار آتش نگشایند. به زنان حمله نکنند به کردستان یورش نبرند و ….. ایشان درست در جهت آزادی اقتصادی بازار، از اولین فرامینش این بود که اعتصاب کارگری باید پایان یابد و همه امتیازات حقوقی که رژیم شاه در اواخر حکومتش تن داده بود، حرام شناخته شد و باز پس گرفته شد.

جهانبگلو راست میگوید واژه لیبرال زمانی به یک فحش سیاسی دم دستی تبدیل شده بود. یک جایی اگر اشتباه نکنم اسماعیل خویی شاعر، چند سال پیش اظهار ندامت شدیدی میکرد که چطور “واژه زییای لیبرال (آزادی)” در نزد ایشان حربه ای بود که مخالفانشان را بکوبند. اما ظاهرا با شروع دولت رفسنجانی و سقوط شوروی، لیبرالیسم در نزد روشنفکران ایران بسیار عزیز ،و روشنفکران سعی کردند از “گمراهی” بیرون بیایند(!):”برای بسیاری از روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب، روشنفکر دیگر شخصیتی تک ساحتی و اید‌ئولوژی زده نبود، ….” دولت رفسنجانی، خیلی کوشش کرد چهره متعارفی از حکومت اسلامی قرون وسطایی نشان دهدو به این جهت:” در کنار مفهوم آزادی روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب به دو مقولۀ توسعۀ اقتصاد مدرن و جامعه مدنی هم توجه ویژه‌ای پیدا کردند.” و یک کسی مانند موسی غنی نژاد، از اقتصاددان و طرفدار پروپاقرص بازار آزاد و سرمایه داری، آنگونه که جهانبگلو از او روایت میکند، وظیفه روشنفکران را توجه به مسایل اقتصادی تعریف کرده و میگوید:” یکی از مهم‌ترین نقایص و کمبودهای روشنفکران ما فقدان آزاردهندۀ اندیشۀ اقتصادی است گویی اقتصاد برای روشنفکران ما اهمیت و منشایت ندارد… از نظر من اقتصاد زیر بنا است اما نه به معنای مارکسیستی آن. اقتصاد زیر بنای اندیشه و جامعۀ مدرن است…. یک وابستگی خیلی نزدیک بین نظام اقتصادی و نظام سیاسی وجود دارد که اگر آن را نادیده بگیریم آن وقت همین بلایی سر ما می‌آید که تا به حال آمده است. چه در دورۀ شاه، چه بعد از انقلاب، چه در دورۀ اصلاحات، اقتصاد آزاد را نادیده گرفتند… سیستم باید طوری باشد که حتی اگر آدم بد در رأس آن قرار گیرد نتواند ضرر زیادی بزند. دموکراسی‌های لیبرالی غرب چنین سیستمهایی هستند”

بله مهمترین اصل لیبرالیسم یعنی بازار آزاد به روایت صحیح تر سرمایه داری، آن جریانی است که چند قرن است که زندگی نود و نه درصد از مردم را به تباهی کشانده است. این نظام مشخصا در دو جنگ جهانی تمام دنیا را ویران کرد. اکنون با حرص و طمع سیری ناپذیرش، اساس حیات بشری را به خطر افکنده است. اما مشکل روشفکران لیبرال این است که سیستم باید طوری عمل کند که یک کسی مانند احمدی نژاد نتواند ضرر زیادی به آن بزند. روشنفکری و روشنفکران در ایران ( به استثنایی تعداد معینی از این طیف) اساسا مشکلی با شیوه تولید حاکم بر این جامعه نداشتند و ندارند. جهانبگلو صادقانه اعتراف میکند:”  از این جهت روشنفکری لیبرال دورهٔ بعد از انقلاب از بسیاری جهت شباهت زیادی به افکار روشنفکری قبل و بعد از انقلاب مشروطیت داشت که در دورهٔ رضا شاه پهلوی در افرادی چون محمد علی‌ فروغی شکل کامل‌تری پیدا کرد.” یعنی همه تلاشش در جستجوی “مفهوم آزادی”، به این آرزو خاتمه پیدا میکند که شاید بتوانند نقش محمد علی فروغی، نقش اولین و آخرین نخست وزیر رضا شاه را بازی کنند. یعنی در خدمت یک دیکتاتور تمام عیار سرمایه بودن. یعنی کمک به شکل گرفتن یک حکومت دیکتاتوری و زیر بغل گرفتن همان حکومت دیکتاتوری در زمانی که در آستانه سقوط قرار گرفت.

لیبرالیسم ” اندیشه‌ای فلسفی‌ ” است که بر مبنای نیاز بازار آزاد (سرمایه داری) شکل گرفته و به اشکال گوناگون تداوم یافته. شکل اسلامی این ” اندیشه فلسفی” که جهانبگلو مدعی است این اواخر در دنیای مجازی مطرح است ادامه همان سنت دفاع از استثمار شدید توده کار کن جامعه است. لیبرالیسم اسلامی، لیبرالیسم سکولار ادامه بازرگان و فروغی است. جریان روشنفکری در ایران هر چه قدر در خیال، خود را تافته جدا بافته بداند اما بطور واقعی نظرات، دیدگاهها و عمل ایشان در خدمت نظام سرمایه داری در ایران است. حمایتها این جریان از کسانی مانند خاتمی و روحانی و رفسنجانی  در راستای همان اصل مهم لیبرالیسم کلاسیک یعنی بازار آزاد است. تمام انتقادشان به این ختم میشود که باید قانون حاکم باشد. کارآفرینان فضای کسب و کارشان امنیت داشته باشد نه اینکه فلان امام جمعه شهر به کمک فرمانده سپاه همانجا به جانش بیفتند، دولت باید زیر ساختها را فراهم کند نه اینکه خود همه کاره شود و به نفع خودش قانون بگذراند. سرمایه خارجی باید حس کند این جا مال خودش است، نه اینکه نداند در پایان پنج سال سرمایه اش کجاست و یا خودش به اتهامی در معرض تهدید و دستگیری باشد. دولت باید با قاطعیت شرایطی فراهم کند که کارگر در هیچ موردی جیکش در نیاید تا زمینه توسعه مدرن فراهم شود. بعد گویا میشود در مورد فرهنگ هم حرف زد و البته آنزمان هم انتقاد در این حد است که سانسور طبق ظوابط باشد! اصل “بازار آزاد” در ایران تحت “حکومت شاه و شیخ” (مانند همه کره زمین که سیطره خود را بر آن گسترش داده) یک هدف بیشتر نداشته، و آن تضمین تولید ارزش اضافه و کسب سود است. کمک مهم این جریان به نظام سرمایه داری همیشه این بوده که توده مردمی را قانع سازدکه “گام به گام”، (شعار بازرگان) باید پیش رفت. و باید “سنجیده عمل کرد” (توصیه جهانبگلو ) در مقابل خشونت بی حد و حصر روزانه ای که سرمایه داری در حق اکثریت عظیم جامعه اعمال میکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *