یاشار سهندی:
سازمان ملل در گزارشی اعلام کرده که رتبه ایران در رابطه با “شاخص رضایت از زندگی” در بین ١٥٤ کشور، ١١٢ است. رتبه اول از آن کشور سوئیس است و آخرین رتبه به کشور بنین تعلق دارد. احمدی نژاد مدعی بود روز به روز امید به زندگی در ایران افزایش می یابد و در ایران هیچ کس گرسنه شب سر بر بالین نمی گذارد. در سال ٩٠ رئیس کل بازرسی کشور مصطفی پو محمدی که یکی از قاتلین زندانیان سیاسی در قتل و عام سال ٦٧ میباشد، اعلام داشت: “٥ ٦ درصد از مردم از زندگی ابراز رضایت کرده اند، ٢٣ درصد نظر متوسط داده اند و ١٢ درصد هم گفته اند از زندگی ناراضی هستند!” روحانی ( که رئیس جمهور عاقل این حکومت محسوب میشود) نیز همین ادعا را دارد. ایشان همین روزها در جایی گفته است: “به عنوان کسی که در ١١ ماه گذشته مسئولیت اجرایی کشور را بر دوش داشتم، صراحتاً اعلام میکنم که طبق نظر سنجیها، امید به زندگی بین مردم نه تنها کم نشده بلکه بیشتر شده است” اصولا هر دولتی که در ایران سرکار بوده همین ادعا را داشته از حکومت خدابیامرز شاه بگیرید تا روحانی با کلیدهایش؛ کلیدهای که هیچ دری را برای سعادت مردم نگشوده اند. روحانی شاهد هم برای ادعایش دارد، ١١ ماهی که ایشان” مسئولیت اجرایی کشور را بر دوش” داشته نه تنها اعدامها کاهش نیافته بلکه شاهد یک موج گسترده از اعدام بودیم، لابد چون امید به زندگی در بین مردم گسترش می یافته. جالب است بدانید در سال ٢٠١١ شاخص رضایت از زندگی در ایران در رتبه٩٦ قرار داشت و در طی سه سال گذشته که یکسال آنرا روحانی سکاندار دولت اسلامی بوده، ایران ١٥ رتبه سقوط کرده است.
چندی پیش هم گزارشی از سوی موسسه گالوب منتشر شده بود که ایران را دومین کشور غمگین جهان اعلام کرده بود. غم و شادی هم یک پدیده اجتماعی است حتی در شخصی ترین حالت آن، چون اساسا انسان یک موجود اجتماعی است. وقتی یک جامعه رتبه دوم غمگین ترین کشور را به خود اختصاص میدهد، چگونه میتواند شاخص رضایت از زندگی در رتبه ١١٢ باشد یعنی بالاتر از ٤٢ کشور جهان قرار گیرد؟ یا موسسه گالوب اشتباه میکند ایران را دومین کشور غمگین جهان می نامد یا سازمان ملل؟
بنا به گزارش اخیر سازمان ملل “٥٥ درصد پاسخ دهندگان اعلام کرده اند از حق آزادی انتخاب برخوردارند، ٥٥ درصد نسبت به برخورداری از امنیت ابراز رضایت کرده اند، ٦٧ درصد از شغل خود ابراز رضایت کرده اند، و ٦٧ درصد از سطح زندگی خود ابراز رضایت کرده اند. همچنین ٥٢ درصد مردم ایران از کیفیت خدمات بهداشتی و ٦١ درصد از کیفیت آموزش در کشورشان راضی بوده اند. ٥٨ درصد پاسخ دهندگان تلاش های دولت برای مبارزه با فقر را راضی کننده دانسته اند و ٦١ درصد نیز از برنامه های دولت باری حفاظت از محیط زیست ابراز رضایت کرده اند.” ویکیپدیا ملاک نظر سنجی را “میزان سلامتی، ثروت، و دسترسی به آموزش پایه ای” معرفی کرده است. برای صحت ملاک نظر سنجی سازمان ملل لازم نیست زیاد جستجو کنیم، کافی است به عملکر چند ساله اخیر حکومت اسلامی توجه کرد که در پرتو توصیه های متفکرین بانک جهانی و “اندیشه های برجسته اقتصادی” و توصیه “حضرت آقا” و خدمتگزاران خدوم سرمایه، چگونه این سه ملاک روز بروز بیشتر از دسترس مردم دور شد، که دسترسی به همه اینها برای توده مردم به کابوس هولناکی تبدیل شده است. این ادعای ما نیست بلکه اساتید اقتصادی که رزق و روزی شان را حکومت تضمین میکند از سقوط زندگی به خط بقا میگویند. “به گزارش بانک مرکزی کسری بودجه خانوارهای ایران در دوره ٨٥ تا ٩٠ حدود ٤/٥ برابر افزایش یافته است.” با توجه به این واقعیات یک سوال جدی وجود دارد که آمارهای سازمان ملل از کجا جمع آوری شده است؟
با توجه به وجود “محله نسیه برها” حاشیه تهران و فقر فزاینده در بطن شهری مانند تهران، و با توجه به اینکه کل شهرستانهای ایران از بسیاری از همین امکانات موجود در تهران هم محروم هستند، و با توجه به توده میلیونی کارگر در کل کشور که در بدترین شرایط با کمترین حقوق و با ماهها دیرکرد پرداخت حقوق مواجه هستند، سازمان ملل چگونه مدعی است ٥٥ درصد از امنیت و حق انتخاب و ٦٧ در صد از شغل خود ابراز رضایت کرده اند و ٥٨ درصد پاسخ دهندگان تلاش های دولت برای مبارزه با فقر را راضی کننده دانسته اند؟
خیلی دوست دارم قیافه آن ٦١ درصدی که از “کیفیت آموزش” در کشور اظهار رضایت کرده اند را ببینم که چگونه عدم دسترسی جامعه به علم روز در همه زمینه ها را توجیه میکنند؟ نابودی محیط زیست طبیعی ایران دیگر هیچ جای کتمان ندارد. طبیعت هم به خاطر حرص و آز نمایندگان خدا در روی زمین در ایران رو به نابودی گذاشته، نمونه بارز آن خشک شدن دریاچه ارومیه است که چیزی نمانده که منطقه شمال غرب کشور را به منطقه غیر مسکونی تبدیل کند. من نمیدانم آن ٦١ درصد که از برنامه ها ی دولت برای حفاظت از محیط زیست اظهار رضایت کرده اند چه کسانی هستند؟ بیشتر مایلم کارکنان سازمان ملل را بشناسم که ایشان چگونه کسانی هستند که چشم بر همه اخباری بسته اند که نشان میدهد که دولت اسلامی عامدا محیط طبیعی درایران را در آستانه نابودی کامل قرار داده است.
سوال دیگر این است که بر چه اساسی کشوری مانند سوئیس با کشوری مانند ایران یا بنین مقایسه شده است؟ پایه ” میزان سلامتی، ثروت، و دسترسی به آموزش پایه ای” مگر در این سه کشوریکی است که اساس مقایسه یکی گرفته شده است؟ معیار سلامتی افراد در کشور سوئیس بی شک بسیار متفاوت از کشوری مانند ایران و بنین میباشد، بهرحال هر چه که باشد من این را به تجربه فهمیدم در ایران تا وقتی قوتی در بدنت باشد حتی اگر دست بر زانو از جایت بلندشوی باید کار کنی و با کمترین امکانات بسازی. شاهد بودیم در کشور سوئیس چند ماه پیش همه پرسی گذاشتند که حقوق ها را بیشتر کنند یا خیر؛ در ایران اما یک دولت دیکتاتور به زور شکنجه و اعدام جقوق کارگران را چندین برابر زیر خط فقر نگه میدارد و همان را هم تضمین میکند که پرداخت نکنند! در همچین شرایطی معیار تحلیل کارشناسان سازمان ملل برای تحلیل داده هایشان چه بوده که به این نتیجه رسیده است که در ایران بین ٥٢ تا ٦٧ درصد پرسش شوندگان از کارشان و امنیت شان و کیفیت آموزشی رضایت دارند؟….
هنوز این یادداشت به پایان نرسیده بود که گزارشی در روزنامه شرق از بازدید وزیر کار از کورپزخانه های ورامین منتشر شد که مشت نمونه خروار است و لازم نیست زیاد خودمان را اذیت کنیم تا ثابت کنیم که گزارش سازمان ملل آنقدرها هم که مدعی اند علمی و صحیح نیست. گوشه هایی از این گزارش را یادآور میشویم تا مشخص شود واقعا شاخص رضایت از زندگی در ایران در چه حد و میزانی است:
“… پدر و مادر و خواهر و برادرانشان کارگر همین کارخانهاند و خودشان و همسرانشان هم و حالا کودکان و فرزندانشان. تلاش دستهجمعی برای نانی که اینجا گران به دست میآید. به اندازه کاری از چهارصبح تا هشت شب در هشتماه نخست سال. معصومه بلوز و شلوار و دمپایی به پا دارد و سرتا پایش گلی است…میگوید: «ما کارگریم. سر کوره میشینیم. والا الان دیسک کمر دارم. ١٢میلیونتومان گفتند باید عمل کنی نتوانستم، با همین دیسک کمرم به شوهرم کمک میکنم. تنهایی نمیتونه. خرجی گرانه. باید کار کنیم. کارگریم. مجبوریم.» دست گلیاش را به پیشانی خاکیاش میکشد و میگوید: «والا من از اول زندگیم شروع کردم کورهخانه، پنجسال با خونه بابام اومدم سرکوره. الان ١٢ساله شوهر کردم، این ١٢ساله این کارمه. به خدا اصلا استراحت ندیدم. خوشی ندیدم. هیچی ندیدم تو زندگیم. حموم بیرونه. شیر اونجاست. آب تو خونه نیست. حموم زن و مرد قاطیه، کثیفه، والا شبا توله سگ و گربه میان سرشیر، ما ظرفا رو میشوریم. چیکار کنیم دیگه. ظرفشویی و آب تو خونمون نیست. سر کورهایم دیگه، چیکار کنیم…. ساعت پنج میآیم تا ٥/٧، هشت، میمونیم. الان ساعت چند است؟
هشت، خب دیگه، همینموقعها برمیگردیم، بعضی موقعها هم دیرتر میریم.» وزیر کار برای اینکه توشه آخرتش را سنگین تر کند برای “صرف افطار” خودش را به آنجا میرساند:” وزیر به سر پسر بچهها دست میکشد و از آنها میپرسد شما هم کار میکنید و پسر بچههای چهار، پنجساله تا ١٠، ١٢ساله ذوقزده تایید میکنند، «آقا من قالب میگیرم، آقا من خوراب میکنم، آقا من آجر میچینم آقا من…» خبرنگار میپرسد که آیا درست است کودکان این سنی کار کنند؟ وزیر در جواب میگوید: «ما در صنعت کار کودک نداریم اما اینجا وضعیت متفاوت است؛ اینها کار خانوادگی است.” وقاحت و بیشرمی وزیر جلاد پیشه تمامی ندارد به ادامه این گزارش توجه کنید؛
کارگر در جواب به سوال وزیر در مورد حقوقش میگوید:” ماهانه نیست هزاری است. ٣٢هزارو٥٠٠تومان در هزاری.» ساعت کارش را میپرسد و میگوید: «از چهارصبح تا هشت. پنج بعدازظهر. هرچی بیشتر کار کنی بیشتر میگیری.» یکی از مزدوران سرمایه در گوش وزیر یادآور میشود که “اینها فصلی هستند… باید زیاد کار کنند تا برای نیمهدوم سال خرجی داشته باشند…” وزیر میگوید:” کورهخانهها نظام خاص خود را دارد. بهنوعی کارمزدی هستند. میپرسد آیا بیمهشان مرتب است؟»
جواب می شنود خیر:” دستور پیگیری میدهم. باید بیمهها، بازرسیها را بیشتر کنند. اگر تخلف کارفرما ثابت شود آن وقت همه را حساب میکنند. اینطور که مشخص است برخی از کارفرماها حق بیمهها را کامل اعمال نمیکنند. باید بازرسیها را بیشتر کنیم. البته خب متاسفانه بازرسی تامیناجتماعی را زیاد میکنیم صدای کارفرمایان درمیآید که تامیناجتماعی مانع تولید است وقتی کم میکنیم اینطور میشود…” گزارشگر از کارگران افغان هم یاد میکند که آنها صرفا به خاطر محل تولدشان از چه ستم مضاعفی رنج میبرند. “یکی از کارگران زن میگوید: سالهاست از اینجا بیرون نرفتهام و جز کارکردن در کورهپزخانه تفریحی نداریم. آرزوم مردنه.» به نوشته این گزارش “ربیعی بعد از افطار، سلام رییسجمهور را به کارگران ابلاغ میکند و میگوید: «من روزی کارگر کارخانه آجرپزی بودم. امیدوارم روزی یکی از فرزندان شما هم وزیر شود. آمدم اینجا تا بگویم شما را میبینیم و درصددیم مشکلاتتان حل شود.” لازم نیست حاشیه بر وقاحت وزیر نوشت چرا که گزارشگر صحنه ای را به تصویر کشیده است که خود گویای بسیاری از چیزهاست: “کمی آنطرفتر ویلچری جلو میآید. پیرمردی رویش قرار گرفته است. یکی از کارگران کورهپزخانه که دچار سکته مغزی شده و ٥٩ساله است اما خیلی بیشتر به نظر میرسد. بهخاطر ٩٠ روز کسری، نتوانسته بازنشسته شود. ربیعی به او قول مساعد برای پیگیری بازنشستگیاش میدهد. ساعت از ١٠ گذشته، وزیر کار، تعاون و رفاه و هیات همراه میروند و کارگران میمانند و مشکلاتشان؛ مشکلاتی که حلنشدنی مینماید، مدرسه، درمان، بیمه، ساعت کاری طولانی، امکانات ابتدایی زندگی. زندگی برای کارگران کارخانههای آجرپزی انگار معادله چندمجهولی حلنشدنی است.”
یکی بگوید در میان پرسش شوندگانش سازمان ملل، یک کارگر هم بوده؟