جدید ترین

“نواندیشی اسلامی” از چاه اسلام به چاه عرفان!

عبدالکریم سروش مدتی است بحثهایی در رابطه با اسلام شروع کرده است. ایشان بعنوان یکی از معماران انقلاب فرهنگی کذایی معرف همه هست. همان انقلاب فرهنگی ای که با سرکوب خونین و کشتار بی رحمانه دانشجویان و سپس بسته شدن چند ساله دانشگاه ها همراه بود. از آن سالها زمان زیادی می گذرد. اما حالا ورق برگشته است. اسلام در حال هزیمت است و هجوم از جانب مردمی صورت می گیرد که از چهار دهه حاکمیت اسلام جز جپاول و جنایت و عقب گرد چیزی نصیبشان نشده است و می خواهند از شر رژیم اسلامی خلاص شوند.
مردم زیادی طی این سالها به دلیل تجربه تلخ و خونین جمهوری اسلامی از هر چه دین و اسلام است بیزار شده اند. یک تنفر عمومی از اسلام و حکومت اسلامی جامعه را فرا گرفته است. زمانی شاید “اصلاح طلبی دینی” برو بیایی داشت. اما این پروژه به جایی نرسید و نهایتا در خیابان از سوی مردم با شعار “اصولگرا، اصلاح طلب دیگه تمام ماجرا” بساطش جمع َشد.
در چنین اوضاع و احوالی است که “نو اندیش اسلامی” ما عبدالکریم سروش به عرفان پناه آورده است. او به تازگی به این نتیجه رسیده است که قرآن کتاب “خوف و خشیت” (ترس همراه با تعظیم) است و لازم است با “محبت” عرفان تلطیف شود. عرفان گرایی سروش بازتاب شکست پروژه اصلاح حکومت اسلامی در واقعیت است. رویگردانی و نفرت عمومی مردم از اسلام، “فیلسوف اسلامی” ما را به گوشه عزلت عرفان رانده است تا در نهایت یاس و ناامیدی دریچه “محبت دینی” را به سوی مردم بگشاید. دینی که به زعم خود ایشان پیامبرش قاتل بوده است و بیرحمانه فرمان گردن زدن مخالفین را می داده است. آنچه که در پشت این به اصطلاح پوست انداختن عبدالکریم سروش قرار دارد بی اعتباری و بی آبرویی اسلام در ایران و منطقه خاورمیانه است. سروش با ارائه تصویری دیگر از اسلام می خواهد این دین را نجات دهد و برایش آبرویی بخرد. غافل از آنکه وقتی که به زعم سروش مولف قرآن خود محمد یعنی کسی می شود که با قتل و خونریزی به اشاعه اسلام می پرداخت در واقع به درجه زیادی زیرآب اسلام زده شده است. دینی که قدوسیت آسمانی از آن گرفته شود یعنی به ته دره سقوط کرده است و دوباره احیا کردن آن طبعا آب در هاون کوبیدن است. سرنوشت عبدالکریم سروش سرنوشت کسی است که از همان اول روی کار آمدن رژیم اسلامی در شکل دادن به خشونت بی رحمانه دینی در ایران نقش داشت. سپس از جانب دوستان سابقش مورد غضب واقع شد و به غرولند کردن افتاد. و وقتی خواست خیلی “رادیکال” شود در اوج بی توجهی جامعه، عرفان را پیشه کرد که در طول تاریخ امتحان خود را پس داده است. سروش در چاه دینی باقی مانده است تنها فرقش این است که از چاه اسلام حالا به چاه عرفان نقب زده است. سروش بر خلاف سلف خود یعنی علی شریعتی که پدر تئوریک جمهوری اسلامی بود پدر موجودی است که قبل از تولد مرده است.
غوطه وری “نواندیشان اسلامی” در جهالت مذهبی طبعا برای مردم عاصی از دین توجه ای را بر نمی انگیزد. مردم می خواهند اسلام را از زندگی خود بیرون کنند و “نواندیشان اسلامی” می خواهند دوباره اسلام را از پنجره به زندگی مردم بازگردانند. این دو قطب هیچگونه سازگاری با هم ندارند. با تعیین تکلیف مردم با جمهوری اسلامی عمر حاشیه های این حکومت یعنی “نواندیشی اسلامی” هم به پایان می رسد.
من مطلقا اعتقادی به دین و “نو اندیشی دینی” علی العموم ندارم چه رسد به “نو اندیشی اسلامی” آن. “نو اندیشی اسلامی” به عبارت ساده تر همان ماله کشی اسلام است تا بتواند بماند. دین ارتجاعی است و هر چقدر هم بزک شود و لعاب تازه به آن داده شود همچنان ارتجاعی و ضد انسانی باقی می ماند. همانطور که از مس نمی شود طلا درست کرد از خرافه و تیرگی مذهبی نمی توان علم و روشنایی را استخراج نمود. بعلاوه گیریم که اسلام و دین قابل نو اندیشیدن باشند چرا باید چنین گزینه هایی را برگزید در حالیکه بشر می تواند اندیشه های آزادیخواهانه و مترقی را انتخاب کند. مثل این می ماند که ما بخواهیم نظام ارباب و رعیتی را اصلاح کنیم در حالیکه عمر آن مدتهاست پایان یافته است.
پروتستانتیسم یعنی انشعابی که در دین مسیحیت رخ داد دلایل و زمینه های دیگری داشت. در قرن شانزدهم میلادی الهیات و دین مسیحیت بر همه چیز حکفرمایی داشت. روبنایی بود که جلوی رشد مناسبات تولیدی و گذار از جامعه فئودالی به سرمایه داری را گرفته بود و دین می بایست با مقتضیات تکامل اقتصادی جامعه خود را انطباق می داد. انشعاب پروتستانتیسم از کاتولیسیسم جوابی به این نیاز تاریخی بود. اما اسلام چنین جایگاهی را ندارد و لذا پروتستانیسم اسلامی هم بی معناست. اسلام با انقلاب مشروطه در ایران دُمش چیده شد. سپس در سایه اقتدار خاندان پهلوی بعنوان ابزاری برای تحمیق مردم به حیات خود ادامه داد و آنگاه در جریان انقلاب ۵۷ بعنوان یک جریان ضد انقلابی برای مهار و سرکوب انقلاب بکارگرفته شد. به قول منصور حکمت ” جامعه ايران احتياجى به لوتر [Martin Luther] و کالون [John Calvin] ندارد، چون حاکميت اسلام بر آن نه يک هژموني عقيدتى، روانشناسانه و ساختارى، بلکه يک سلطه سياسي و پليسي است که به طرق سياسى برانداخته خواهد شد. “
جامعه ایران نه نیازی به پروتستانتیسم اسلامی دارد و نه به آن سمت می رود. برعکس جامعه ایران به سوی یک مذهب زدایی تمام عیار می رود. بیداری ضد مذهبی زمین ایران را شخم خواهد زد و ریشه هر علف هرز مذهبی را بیرون خواهد آورد و به دور خواهد انداخت. سروش میتواند با عرفان خود حال کند اما اگر فکر میکند میتواند اسلام “زمینی شده” را به خورد مردم بدهد بشدت در اشتباه است. اسلام در ایران ماموریتش را با خونریزی و چپاول به نحو کاملی انجام داده است و دیگر کارش تمام است. دوره کنونی دوره انقلابی مدرن و کارگری و ضد اسلامی است. با هیچ معجزه ای نمیتوان مسیر این انقلاب را تغییر داد.

انترناسیونال 905

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *