مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری میرود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی میپردازد. هدف به دست دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.
توضیح: همانطور که ملاحظه میکنید پاسخهای این مصاحبه از جانب حسن صالحی به شکل محاورهای نوشته شده است و نشریه انترناسیونال به جهت رعایت امانتداری و حفظ اصالت متن آن را به همان شکل منتشر میکند.
انترناسیونال: با خوشآمدگویی و تشکر از اینکه دعوت ما را برای این مصاحبه پذیرفتید. شما در میان فعالین سیاسی و در مبارزه با جمهوری اسلامی فردی شناخته شده هستید اما شاید کمتر کسی بداند اهل کجا هستید و سابقه سیاسی شما از کجا شروع میشود. لطفاً برای ما توضیح بدهید.
حسن صالحی: با تشکر از شما. من متولد آبادانم و فعالیتهای سیاسیام هم از همین شهر شروع شد. موقع انقلاب ۵۷ حدود ۱۶ سالم بود و تو اعتراضاتی که بیشتر توسط نیروهای چپ در محلههای کارگری برگزار میشد، شرکت میکردم.
از نظر سیاسی، طرفدار جریانی بودم که به چریکهای فدایی خلق (اشرف دهقانی) معروف بود. عضو فعال “جنبش دانشآموزی ۱۹ بهمن” بودم؛ جریانی که همین گروه راهاندازی کرده بود. خوب یادمه بعد از انقلاب، دانشکده نفت آبادان تبدیل شده بود به میدون بحث و گفتوگو بین مذهبیها و چپها. ما هم تو این بحثها شرکت میکردیم و کلی چیز یاد میگرفتیم.
اون موقع هنوز دبیرستان میرفتم، (سالهای ۵۷ تا ۵۹) ولی مدرسه رو گذاشته بودیم روی سرمون! خواستار دخالت شوراهای دانشآموزی تو تصمیمگیریهای مدرسه بودیم. روزنامهدیواری درمیآوردیم، جلسهٔ مطالعاتی داشتیم و تو سطح شهر هم با دوستام میز کتاب میذاشتیم، اطلاعیهها و نوشتههای سازمان رو پخش میکردیم. با حزباللهیهایی که مزاحم میشدن، حسابی درگیر میشدیم، تا جایی که چندبار یه گوشمالی حسابی بهشون دادیم.
وقتی سال ۵۹ جنگ ایران و عراق شروع شد، شرایط خیلی سخت شد. ما که جوونتر بودیم، مدتی تو آبادان موندیم تا از خونه و زندگی محافظت کنیم، ولی بعدش راهی شهرهای دیگه شدیم. ما رفتیم اصفهان و اطرافش، و فعالیتهامون رو اونجا ادامه دادیم. بهویژه در میان جنگزدهها که دنبال سرپناه بودن و خیلی وقتا اماکن دولتی و ارتشی رو تصرف میکردن، حضور و کمک داشتیم.
سال ۱۳۶۰ به کردستان رفتم؛ اونجا با عرصهٔ تازهای از مبارزه آشنا شدم: فعالیت نظامی. رفتنم به کردستان همزمان بود با انشعابی که تو سازمان ما پیش اومد. ما گروه جدیدی رو تشکیل دادیم به اسم “چریکهای فدایی خلق – ارتش رهاییبخش خلقهای ایران” و به اون پیوستم.
در سال ۱۹۹۱، بعد از جدایی جریان “کمونیسم کارگری” به رهبری منصور حکمت از حزب کمونیست ایران، ما هم از اون حزب جدا شدیم و با تشکیل حزب کمونیست کارگری ایران، من هم به این حزب پیوستم. از اون موقع تا امروز، عضو این حزب هستم و به فعالیتهام ادامه دادم.
از دوران نوجوانی تا همین حالا، اون چیزی که همیشه موتور فعالیتهای مبارزاتی من بوده، تلاش برای تحقق ارزشهای انسانی، رسیدن به آزادی و رهایی از ستم و استثمار بوده. میخوام تا جایی که توان دارم، این مسیر رو ادامه بدم و سهم خودم رو تو این مبارزه ادا کنم.
انترناسیونال: آنچه که در برخورد اول میشود در شما دید سرزندگی و خوشمشربی است. کلاً یک فرد با مختصات خوب اجتماعی. آیا این تصویر از شما به حقیقت نزدیک است؟ لطفاً توضیح بدهید چطور شد که اینطور شدید؟
حسن صالحی: خوشحالم که چنین تصویری از من دارید و امیدوارم دیگران هم همینطور فکر کنن. البته گاهی هم میتونم تلخ باشم، ولی این خیلی بهندرت پیش میاد. خوشمشربی و اجتماعیبودن بعضی وقتا توی ذات آدمه، ولی میتونه اکتسابی هم باشه. بعضیا از بودن توی جمع وحشت دارن و گوشهگیر میشن، اما من اینطوری نیستم. تو جمع که باشم، اهل خنده و شوخیم و همیشه دلم میخواد اطرافیانم رو شاد ببینم و بخندونم.
از نظر من، یکی از بهترین ویژگیهای هر آدمی حس همبستگی با دیگرانه. بعضیها فکر میکنن باید اول خودشون خوشبخت باشن تا بعد برن به بقیه فکر کنن، ولی من اینجوری فکر نمیکنم. حتی اگه خودم تو شرایط سختی باشم، موفقیت یا خوشحالی دیگران واقعاً خوشحالم میکنه.
از کمککردن به دیگران لذت میبرم، تا جایی که ازم برمیاد کوتاهی نمیکنم. این کار بهم یه حس خوب میده. مهم نیست که کسی جبران کنه یا نه؛ همینکه بتونم باری از دوش کسی بردارم یا گرهای از کارش باز کنم، برای من کافیه. البته یادم رفت که بگم ما آبادانیها کلاً معروفیم که خیلی خونگرمیم.
انترناسیونال: خوزستان یکی از مناطق بسیار مهم در ایران است. ما را مختصراً با بافت سیاسی و اجتماعی و موقعیت اقتصادی خوزستان آشنا کنید. شخصاً محل زندگی خودتان.
حسن صالحی: حقیقتش رو بخواین، من از خوزستان فقط آبادان و خرمشهر رو دیدم. حتی اهواز، مرکز استان، هیچوقت پام بهش نرسیده. خیلی جوون بودم که انقلاب شد و یهراست افتادم تو دل مبارزه. فقط سه سال بعد از انقلاب، یعنی حدود ۱۹ سالم بود، که راهی کوههای کردستان شدم و به نیروهای پیشمرگ پیوستم؛ نیرویی که علیه رژیم میجنگیدن.
اطلاعات عمومی درباره خوزستان رو همه میتونن از منابع مختلف پیدا کنن، ولی تجربه شخصی من، بیشتر محدود میشه به همون آبادان. من توی محله احمدآباد به دنیا اومدم. ما هشت خواهر و برادر بودیم که متأسفانه دو تا از برادرام، رحمان و رسول، که خیلی هم دوستشون داشتم، دیگه در قید حیات نیستن.
تا مدتها تو یه خونهای زندگی میکردیم که کلی مستأجر داشت و ما هم یکی از اون مستأجرها بودیم؛ از اون خونههایی که بهش میگفتن “خونه قمرخانوم”! بچه که بودیم، تو گرمای سوزان تابستون، با توپ پلاستیکی گلکوچیک بازی میکردیم روی آسفالت داغ. تنها تفریحمون همین بود، که البته با اومدن مأمورهای لباسشخصی آگاهی، مجبور میشدیم در بریم!
برای اینکه یه کم پول دربیارم، لیمو میفروختم و بعضاً بلیت بختآزمایی. پدرم اهل لنجان اصفهان بود، با برادر و پسرعموهاش برای کار به آبادان اومده بودن. اولش کارگر ساختمونی بود، بعد با مادرم ازدواج کرد و یه دکان کوچیک خواروبارفروشی توی لین ۱ احمدآباد راه انداخت. بعدش هم کمکم با کمک شوهرعمهام که بنّا بود، یه خونه برای ما ساخت.
من برای دبستان به مدرسه “فرهنگ” توی لین ۱۰ میرفتم که چندان آوازه خوبی نداشت، ولی راهنمایی و دبیرستان رو با کمک برادرام تو مدارس بهتری خوندم. هنوز یادمه مادرم، شاه صنم، برای اینکه خرج دانشگاه یکی از برادرام که تو اراک درس میخوند رو جور کنه، طلاهاش رو فروخت. پدر و مادرم سواد نداشتن، ولی برای تحصیل بچههاشون هیچ چیزی کم نذاشتن و خوشبختانه بیشترمون تونستیم تحصیلات خوبی داشته باشیم، که براشون مایه افتخار بود.
خانواده ما یه جورایی به شرکت نفت هم وصل بود. شوهرخالهم کارگر شرکت نفت بود که با مدرک سیکل استخدام شد و بعد از سالها کار، رسید به گِرید ۱۲. یه پامون همیشه تو بهمنشیر بود، همون جایی که خالهم و خانوادش توی خونههای سازمانی شرکت نفت زندگی میکردن.
آبادان اون زمان، با داشتن بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه، واقعاً شهری مهم بود. خوب یادمه اعتصاب تو صنعت نفت چه ضربه محکمی به رژیم شاه زد. البته بعد از جنگ، آبادان دیگه اون جایگاه اقتصادی سابق رو نداره.
انترناسیونال: چپ در خوزستان بسیار قوی بوده و هست تاثیر این محیط اجتماعی بر زندگی سیاسی و فرهنگی چه بود؟
حسن صالحی: دقیقاً همونطوره که میگین. خوزستان یه استان صنعتی مهمه، با کلی مراکز نفتی، پتروشیمی، فولاد و لولهسازی. خیلی از رهبران کارگری، مخصوصاً تو صنعت نفت، مثل یدالله خسروشاهی، گرایشهای چپ داشتن.
تو جریان انقلاب ۵۷، گروههای چپ تو محلههای کارگری تظاهراتهای موضعی راه مینداختن. وقتی ارتش میاومد برای سرکوب، به خونههای کارگرها پناه میبردن و خانوادهها هم باهاشون همکاری میکردن، جا میدادن، حمایت میکردن.
یادم میاد بعد از انقلاب، توی محلهی ما، گروههای چپ نمایشهای خیابونی اجرا میکردن -موضوعاتی مثل کارگر و سرمایهدار – که با استقبال زیادی روبهرو میشد. دانشکده نفت آبادان هم تا قبل از سرکوبهای خشن جمهوری اسلامی، مثل خیلی از دانشگاههای دیگه، یکی از سنگرهای چپ بود.
یکی دیگه از مراکز مهم چپ توی آبادان، “سندیکای کارگران فصلی” بود. این سندیکا به همت فعالین کارگری و نیروهای چپ شکل گرفته بود و برای احقاق حقوق کارگرانی که با هزار جور مشکل معیشتی روبهرو بودن، مبارزه میکرد. تو محل این سندیکا، برنامههای آموزشی متنوعی برای کارگرها برگزار میشد.
به ابتکار همین سندیکا، روز جهانی کارگر بعد از انقلاب با شکوه زیادی برگزار شد، نزدیک بیست هزار نفر تو اون مراسم شرکت کرده بودن. تو نقاط مختلف شهر، گروههای چپ دکههای کتابفروشی و پخش نشریه داشتن. فعالیت چپها فقط محدود به جنبش کارگری نبود؛ اونا در حمایت از مردم عرب خوزستان هم فعال بودن، مخصوصاً وقتی تو خرمشهر در سال ۱۳۵۸ یه سرکوب خونین علیه مردم عرب انجام شد. ما به اون جنایات اعتراض میکردیم.
در کل، چپ توی خوزستان واقعاً قدرت داشت. حتی به مسجد سلیمان میگفتن “لنینگراد” و این خودش نشونهای از محبوبیت چپ بین مردم بود.
انترناسیونال: از کردستان بگویید. عکسهایی که از شما در کردستان منتشر شده است نشان میدهد در گروه نظامی و رزمی سازماندهی شده بودید. چه سالی به کردستان رفتید؟ چگونه با وجود موانع رسیدن به کردستان که مسیر کاملاً خطرناک و نظامی بود به مناطق آزاد رسیدید؟ خاطراتی از این بخش از مبارزه خود دارید که دوست داشته باشید برای خوانندگان ما بازگو کنید؟ آیا غیر از بخش نظامی طی حضورتان در کردستان فعالیت دیگری هم داشتید؟
حسن صالحی: فکر میکنم تیرماه سال ۶۰ بود که به کردستان رفتم. وقتی میخواستم از خانواده خداحافظی کنم، بهشون گفتم برای یه سفر دو روزه دارم میرم تهران. اون موقع فقط ۱۹ سالم بود. این خداحافظی، در واقع آخرین دیدار من با خانوادهام بود، بهخصوص با پدر و مادرم که متأسفانه بعدها هر دو رو از دست دادم. هنوزم داغ دیدار دوباره با آنها تو دلم مونده.
کردستان اون روزها سنگر انقلاب علیه جمهوری اسلامی بود و برای ما، که جوونهای مبارز بودیم، باعث افتخار بود که کنار پیشمرگهها، علیه یک حکومت فاشیستی بجنگیم. اول با اتوبوس به سنندج رفتم. فقط یه شناسنامه همراهم بود و گفته بودن اگه مأمورای رژیم چیزی پرسیدن، بگم برای دیدن یه آشنا دارم میرم سنندج. ریسک بالا بود، ولی خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت. یه شب اونجا موندم و بعد، با کمک یکی از دوستان، به مناطق آزاد تحت کنترل پیشمرگهها منتقل شدم.
اولین تجربه نظامیام برمیگرده به زمانی که با “چریکهای فدایی خلق ایران – ارتش رهاییبخش خلقهای ایران” بودم. برای یه عملیات به حومه سنندج رفته بودیم، اما در راه برگشت فهمیدیم که نیروهای رژیم، بیخبر از ما، حمله وسیعی کرده بودن و تمام بلندیها رو گرفته بودن. یکی از دوستانمون، که فکر میکرد بالای تپه نیروهای حزب دمکرات هستن، به اون سمت رفت، ولی متأسفانه نیروهای رژیم او را کشتند. اسمش وریا بود و اهل سنندج. تازه اون موقع فهمیدیم که در محاصره کامل نیروهای دشمنیم. از همه طرف تیر میاومد. من اونقدر خسته بودم که دیگه انگار نسبت به تیرها بیحس شده بودم. فقط سعی میکردم خودم رو از تیررس دور کنم. گلولهها دور و برم میخوردن به زمین، ولی عجیبه که هیچکدوم به من نخورد. اون لحظه یکی از نزدیکترین تجربههام با مرگ بود و هیچوقت فراموشش نمیکنم.
خاطره از اون دوران زیاده، ولی یه خاطره دیگه هم هست که همیشه باهامه. وقتی با کومله بودم، تو یکی از عملیاتها تو منطقه مکریان، چندتا سرباز رو اسیر گرفتیم. با یکی از اون سربازها خیلی صمیمی شدم. بهش اطمینان دادم که آزادش میکنیم و نگران نباشه. وقتی با هم صحبت کردیم، فهمیدم که برادر منو میشناسه. حسابی با هم رفیق شدیم. وقتی داشتیم آزادش میکردیم، یه ساعت بهش دادم و خواهش کردم اونو به خانوادهام برسونه و بهشون بگه که حالم خوبه. قول داد و بعدها از طریق خانواده فهمیدم که سر قولش مونده و ساعت رو رسونده.
در حزب کمونیست ایران، اول تو گردان ۲۶ سقر، که زیرمجموعه سازمان کردستان حزب بود، سازماندهی شدم و مسئول سیاسی دسته بودم. بعد از مدتی به بخش رادیوی حزب منتقل شدم. اونجا توی کارهایی مثل آرشیو، تهیه خبر، گزارش و تهیه متریال تبلیغاتی کمک میکردم. کنار رفقای باتجربه و آگاه، خیلی چیز یاد گرفتم، هم از نظر سیاسی و هم نوشتاری. قبل از ترک کردستان، مسئولیت رادیوی حزب مستقر در اردوگاههای کومله را رو بر عهده داشتم.
انترناسیونال: چه وقت از کردستان خارج شدید، در کدام کشور زندگی میکنید. زندگی در خارج آیا شما را از واقعیات ایران دور نمیکند؟ با در نظر گرفتن زندگی در آسایشِ بیشتر چرا هنوز با همه توان در حال مبارزه با جمهوری اسلامی هستید؟
حسن صالحی: فکر کنم حدود سال ۱۹۹۰ میلادی بود که از کردستان خارج شدم. تقریباً ده سال اونجا بودم. بعدش به ترکیه رفتم. البته رسیدن به ترکیه هم برای خودش داستانی داشت. در اوت سال ۱۹۹۲، با کمک سازمان ملل، تونستم به سوئد بیام. شب بود که به شهری به اسم Trelleborg در جنوب سوئد رسیدم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، اون سکوت و آرامش عجیبی بود که تو شهر حاکم بود. واقعاً تا اون موقع چنین آرامشی رو تجربه نکرده بودم.
وقتی اومدم سوئد، همزمان با یادگیری زبان و ساختن یه زندگی تازه، مبارزاتم رو هم ادامه دادم. دوران پناهجوییمون تو ترکیه واقعاً سخت گذشت، ولی در عین حال، “فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی” حسابی حمایتمون کرد. منم با خودم عهد کرده بودم که اگه یه روزی به جایی امن برسم، دست بقیه پناهجوهایی که نیاز به کمک دارن رو بگیرم. واسه همین، تا مدتها با فدراسیون همکاری کردم.
یکی از فعالیتهام، همکاری با برنامهی رادیویی فدراسیون در شهر مالمو بود. برنامهای به اسم «رادیو همبستگی». تا چند سال، یکی از تهیهکنندگان و مجریان این برنامه بودم. برای من، زندگی در خارج از کشور فقط به معنی یه پناه امن نبود، بلکه فرصتی بود برای ادامهی مبارزه، اینبار تو شرایطی بازتر، دور از خفقان، سرکوب، و البته در قالب فعالیتهای حزب کمونیست کارگری ایران.
طبیعتاً باید خودم رو با شرایط جدید وفق میدادم. مصمم بودم که در کنار مبارزه، درس بخونم، کار پیدا کنم و رو پای خودم وایستم. خوشبختانه موفق شدم. تحصیلات دانشگاهیم رو تموم کردم و شغلی هم گرفتم که کمک میکرد تو شرایط بهتری فعالیتهامو دنبال کنم.
اون جوون ۱۵-۱۶ سالهای که با انقلاب وارد مسیر مبارزه شده بود، حالا وقتی پایش به سوئد رسید، ۳۰ سال داشت. با دنیایی از تجربه که هنوزم داره همون راه رو، با همون باور و اراده، ادامه میده.
انترناسیونال: تا حالا از همه مهمان این مصاحبه یک سوال مشترک پرسیده شده که موقعیت تشکیلاتی شما چیست. ضمن ذکر این مسئولیتها و جایگاه تشکیلاتی لطفاً توضیح بدهید مکانیسم این انتخابات در درون حزب کمونیست کارگری چگونه است؟
حسن صالحی: تا امروز مسئولیتهای مختلفی در چارچوب تشکیلاتی حزب داشتهام. در حال حاضر رئیس دفتر سیاسی حزب هستم، سمتی که توسط اعضای دفتر سیاسی انتخاب میشه. پیش از این هم در هیأت اجرایی حزب عضویت داشتم که اون هم توسط دفتر سیاسی انتخاب میشه. همچنین مدتی بهعنوان یکی از مسئولان تشکیلات خارج از کشور حزب فعالیت داشتم و در مقاطع مختلف دبیر منتخب کمیته سوئد، مالمو و همچنین تشکیلات اسکاندیناوی حزب بودهام.
همه این مسئولیتها همیشه همراه بوده با حجم بزرگی از فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، فعالیتهایی که بهطور مستقیم و غیرمستقیم در مقابله با جمهوری اسلامی، اعتراض به راسیسم و نژادپرستی، دفاع از حق پناهندگی و حمایت از مبارزات کارگران و مردم ایران و همچنین دفاع از دستاوردهای انسانی جامعه سوئد بوده.
در جریان انقلاب “زن، زندگی، آزادی” ما فعالیتهایی درخشانی در حمایت از انقلاب در شهر مالمو داشتیم. همینطور باید به دفاع جانانه از آزادی بیان در سوئد در مقابل اسلامیون اشاره کنم. حمایت از حقوق زنان و کودکان در محیطهای اسلامزده در سوئد هم همواره یک مبارزه طولانی ما بوده است که نتایج خوبی هم بهبار آورده است. همچنین در اعتراض به سفر یا حضور مقامات جمهوری اسلامی در سوئد، و مخالفت با سیاست مماشات دولت این کشور با رژیم اسلامی هم، فعالیتهای زیادی انجام دادیم.
یکی از زمینههایی که همیشه برام اهمیت داشته، مقابله با احکام اعدام در ایران بوده. در سالهای گذشته روی این مسئله بطور متمرکزی فعالیت کردم و بعنوان سخنگوی “کمیته بین المللی علیه اعدام” تلاش داشتهام که با بسیج عمومی، اعدامها در ایران را متوقف کنیم. یک وجه دیگر فعالیتهای ما در سوئد تلاش برای حفظ خدمات اجتماعی در خود این کشور بوده که مرتباً مورد تعرض دولت سرمایهداری قرار داشته. کمک به پناهندگان ایرانی هم همیشه جزو دغدغههام بوده و برای همین، شب و روز تلاش کردیم تا صدای پناهجوها باشیم و بتونیم ازشون حمایت کنیم.
بسیاری از مردم ما رو بهخاطر همین فعالیتهای انسانی میشناسن و من واقعاً خوشحالم که عضوی از حزبی هستم که این همه کارِ ارزشمند و انسانی رو بهصورت سازمانیافته و متحدانه به پیش میبره.