جدید ترین

علم٬ تكنولوژی و چشم انداز حذف كار ـ ۱

عباس گویا
این نوشته در سه قسمت منتشرخواهد شد. در دو قسمت اول روی پیشرفت و موقعیت امروز علوم٬ مشخصا فیزیك٬ و كاربرد آن در تکنولوژی و چشم انداز حذف کار متمركز میشود. در قسمت سوم تناقض لاینجل سرمایه داری در رشد نیروهای مولده – كه خود را در ایجاد بیکاری و فلاكت اكثریت عظیم مردم بنمایش میگذارد- را در تقابل با راه حل سوسیالیستی حذف كار باختصار مرور خواهیم كرد.
تسلط بر طبیعت
پیش بینی میشود در دهه های جاری و آینده پیشرفتهای مستقل و مركب سه تكنولوژی بیو(ژنتیك)٬ نانو و كوانتم [1]٬ انقلابات صنعتی شگرفی را دامن خواهند زد. پیشرفت خیره كنندۀ جاری این تكنولوژیها و علومی كه پشتوانه آنهاست، مدیون وجود كامپیوتر – و البته بودجه هایی كه هزینه شان را تامین میكند-است. اما كامپیوتر بنوبه خود محصول كاربرد علوم فیزیك و ریاضی در صنعت است. كامپیوتر یك ماشین حساب فوق العاده سریع است كه بصرف همین خصیصۀ سرعت نجومی محاساباتش باعث شد علوم طبیعی در همه سطوح وشاخه ها بتوانند رشد و پیشرفت خارق العاده ای داشته باشند. بدون كامپیوتر بشر نمیتوانست نقشه دی ان ای (DNA) انسان را بكشد. بدون كامپیوتر نمیشد فیزیك كوانتم را تا حد ایزوله كردن اتم به جلو راند یا “ذرۀ خدا” را كشف كرد. بدون صنعت ساخت كامپیوتر، نانو تكنولوژی نمیتوانست موجودیت عملی پیدا كند. از طرف دیگر٬ پیشرفتهای علوم فیزیك٬ ریاضی٬ شیمی و بیولوژی – مشخصا ژنتیك كه ازجمله تئوری تكامل موجودات زنده داروین را به كمك مفهوم موتاسیون ژنتیكی بعنوان یك واقعیت باثبات رساند- بنوبه خود امكان ساخت نسل بعد كامپیوتر در آینده ای نه چندان دور٬ كه با توان سرسام آور خود كامپیوترهای امروز را به آهن پاره ای بیخاصیت شبیه میكند٬ را فراهم كرده اند. این پدیده به یك دور تصاعدی٬ متقابل و مخروطی منجر شده است. یعنی علم باعث پیشرفت تكنولوژی و تكنولوژی باعت پیشرفت علم میشود. آیا نقطه پایانی بر این سلسله كنشها و واكنشها میتوان تصور كرد؟ احتمالا نه. اما قطعا میتوان گفت كه یك افق در جلو چشمان بشر امروز قرار گرفته است: تحولات علمی و تكنولوژیك جاری میتوانند انسان را به سرمنزل غلبۀ او بر طبیعت برساند٬ مشروط بر اینكه نظام سیاسی اقتصادی حاكم بر جامعه قبل از آن كلیت بشر و كرۀ زمین را به نابودی نكشاند.
تعیین اینكه در چه مقطعی از پیشرفت علوم طبیعی انسان بر طبیعت مسلط میشود تابعی از معیارهائی است كه ما این تسلط را تعریف میكنیم. اگر با معیارجامعه انسانی و در صدر آن معیار بقا٬ یعنی تغییر طبیعت بنفع بقای انسان آنرا بسنجیم٬ انسان از زمانی كه توانست به دانش كشاورزی و دامداری در مجهز شود بر طبیعت مسلط شده است. اما این تسلط همزمان انسان را از كمونیسم اولیه وارد جامعه طبقاتی كرد و او را به انقیاد كشاند. اگر معیار ما آزادی انسان باشد٬ انسان هنگامی كه فعالیت خود را از كاری كه به تولید مایحتاج زندگیش است كاملا جدا كند٬ او آزاد و بر طبیعت مسلط شده است. اگر معیار ما فیزیك و مستقل از روابط اجتماعی انسان باشد٬ شاید انسان زمانیكه بتواند بر بغرنج ترین شكل ماده كه ما میشناسیم٬ یعنی مغز انسان٬ مسلط شود٬ او بر طبیعت مسلط شده است٬ شاید زمانیكه به تمام معماهایش پاسخ داد – یعنی احتمالا هرگز[2]. معیار این نوشته برای تسلط بر طبیعت٬ آزادی انسان است. پائین تر روی مفاهیم ماده٬ ذهن٬ كار٬ فعالیت٬ آزادی٬ چرائی تكامل مغز انسان و رابطه فیزیك با فعالیت دماغی مكث خواهم كرد.
میكیو كاكو[3] یكی از برجسته ترین فیزیكدانان معاصر مدعی است امكان تسلط كامل و بالقوه بشر بر اتم وجود دارد. بوزون هیگز نیز كه به ذرۀ خدا شهرت دارد یكی از ذرات بنیادی تشكیل دهندۀ پروتون و نوترون است كه بنوبه خود هستۀ اتم را تشكیل میدهند. بدون كشف بوزون هیگز نمیشد ادعا كرد كه بشر میتواند بر اتم مسلط شود چرا كه برای تسلط به یك پدیده اولین قدم شناخت پدیده٬ شناخت نحوه كاركرد آن است. هرگاه انسان توانست به انتزاعی ترین شكل اجسام٬ یعنی اتم مسلط شود٬ بر یك سمت معادلۀ انرژی>=< ماده (جرم) مسلط شده است و منطقا بر سمت دیگر معادله نیز میتواند مسلط شود. یعنی بشر بر اجسام مادی مسلط شده است. وقتی انسان بر اجسام مادی مسلط شد٬ به منابع بیكران و بی انتهای طبیعت دست یافته است.
ماده از دید فلسفی و علمی
تاکنون تعریف ماده در فیزیك و فلسفه متفاوت بوده است. این تفاوت حتما با پیشرفت علم فیزیك و یافتن تئوری و قوانین واحد برای ماده از بین خواهد رفت. البته تا همین امروز هم فاصله تعریف ماده در فلسفه و فیزیك بسیار كوتاه شده است. در فلسفه ماتریالیستی٬ ماده موجودیتی مستقل از ذهن و قائم بذات است. در متافیزیسم٬ این ذهن است كه قائم بذات است و مستقل از ماده وجود دارد. بنابراین٬ در فلسفه سوال “ماده چیست؟” خود را در رابطه اش با ذهن مطرح میكند. هر چه ذهن نیست ماده است و برعكس. بدرجه ای كه شناخت فیزیك از پدیده های طبیعی بیشتر٬ عمیق تر و دقیق تر شده است٬ به مفهوم ماده به معنای ماتریالیستی آن نزدیك تر شده است. قائم بذات بودن ماده فرض شناخت فیزیكی فكر كردن است اما امروز٬ و شاید همیشه٬ محدودیتهائی در فیزیك برای انطباق قطعی با فلسفه وجود دارد.
تئوری بیگ بنگ لزوما آخرین تئوری در شناخت انسان از گیتی (universe) نیست اما قطعا در به تصویر كشیدن تكامل ماده خدمت بزرگی كرد. تئوری بیگ بنگ٬ كه بنوبه خود بر تئوری نسبیت عام انشتین استوار است٬ توسط یك كشیش كاتولیك و فیزیكدان بلژیكی٬ ژرژ لومتر٬ كلید خورد! او این تئوری را برای اولین بار در نشریه «طبیعت» با عبارت «تخم كیهانیِ انفجاری در لحظۀ خلقت»[4] معرفی كرد. فیزیكدانان معاصر او از جمله اینشتین بخاطر این توصیف لومتر٬ یعنی بخاطر دخالت دادن مذهب در فیزیك٬ به تئوری او بدبین بودند. لومتر پس از این٬ بین مذهب و فیزیك تفاوت قائل شد طوریكه از پاپ پیوس — كه میخواست از لومتر برای تبلیغات مذهبی استفاده كند و اعلام كرد تئوری لومیر بشكلی علمی خلقت را ثابت كرده است – بخاطر نام بردن از او در كنار كلمه خلقت خشمیگن شد. استیون هاوكینگ و لئونارد لادینو در كتاب “طرح بزرگ” خدا را نالازم دانست. شاید بهترین توصیف در مورد پیشرفت و در عین حال محدودیتهای فیزیك و همزمان كوتاه شدن فاصله فیزیك با فلسفه ماتریالیسم در این جمله هاوكینگ نهفته باشد:”كسی نمیتواند ثابت كند خدا وجود ندارد٬ اما علم وجود خدا را غیر ضروری میكند”. [5]اغلب٬ آنچه فیزیكدانی مانند اینشتین بعنوان “خدا” نام میبرد مفهومی مذهبی وعرفانی نداشت. آنرا در استعاره بكار میبرد همانطور كه “ذره خدا” استعاره ای از منشا است. بوزون هیگز (“ذرۀ خدا”) عنصری است كه جرم را میسازد. از آنجا كه جرم را میسازد به جسم٬ وزن٬ نیروی جاذبه٬ الكترو مغناطیسم و … هر چه ما امروز در فیزیك مشاهده میكنیم معنا میدهد. بنابراین “خدا گونه” است٬ یعنی منشا همه چیز است! مشكل فیزیك امروز در تعریف یكسان و گیتی شمول ماده٬ ادغام شاخه های مختلف فیزیك است. شاخه هائی كه هر یك ماده را در یك ظرف و ظرفیت خاص مشاهده میكند.
حوزۀ فعالیت فیزیك٬ شناخت آن موجودیتی است كه می توان آنرا مشاهده كرد. باید بتوان وجود یك پدیده را با مشاهده آن ثابت كرد و سپس رابطه آن پدیده را با پدیده های دیگر بررسی نمود. بنابراین فیزیك به ذهن٬ تا آنجا كه نتواند آنرا مشاهده كند٬ كاری ندارد. فیزیك به مشاهده و مطالعه سه نوع پدیده در طبیعت میپردازد: اجسام مادی٬ انرژی (از جمله ماده و انرژی تیره) و نیرو. گفته میشود حدود ٢٧ درصد از كل گیتی را ماده تیره و ٦٨ درصد از آن انرژی تیره تشكیل میدهند. ماده و انرژی تیره اشاره ای به رنگ این پدیده ها نیستند٬ بلكه بمعنی ناشناخته بودن آنهاست. گفته میشود ماده تیره اتم ندارد و نامرئی است. جرم دارد و بدلیل نیروی جاذبه ای كه از خود متصاعد میكند، قابل مشاهده است. دانشمندان نمیدانند ذره یا ذراتی كه ماده تیره را میسازند٬ چه هستند. انرژی تیره نیز ناشناخته است اما گفته میشود عامل شتاب گسترش گیتی این انرژی است كه ما بشكل خلا مشاهده میكنیم. باینترتیب ٩٥ درصد از كل ماده در تمام كیهان هنوز برای بشر ناشناخته است.
از ماده و انرژی تیره كه در حال حاضر فرضیۀ پذیرفته شده ای در میان فیزیكدانان محسوب میشود صرفنظر كنیم٬ دیوار چینی بین اجسام مادی٬ انرژی و نیرو نیست و تعریف هر یك از آنها بسته به منظر فیزیكی كه آن را مشاهده كنیم٬ میتواند قدری متفاوت باشد. قوانین شاخه های موجود علم فیزیك٬ یعنی چگونگی كاركرد یك پدیده و چگونگی رابطه آن با سایر پدیده های فیزیكی٬ تابعی از ظرف و ظرفیتی است كه فیزیك به كمك آن با یك پدیده٬ با یك موجودیت روبرو میشود. سه شاخه اصلی فیزیك٬ مكانیك كلاسیك (كه با قوانین نیوتن فرموله شد)٬ فیزیك نسبیتی(اینشتین) ٬ و مكانیك كوانتم (اتم تجریدی و ذرات بنیادی) هر یك ماده را در ظرفیتی متفاوت بررسی میكند و به قوانین متفاوت فیزیكی میرسد. تلاش و امید فیزیكدانان اینست كه با تركیب شاخه های مختلف فیزیك به قوانین گیتی شمول فیزیك دست یابند. تا آن هنگام٬ تعریف ماده٬ بر حسب اینكه فیزیك را از كدام منظر و در كدام ظرفیت نگاه كنیم٬ متفاوت است.
از منظر فیزیك كلاسیك٬ ماده موجودیتی است كه حجم و جرم داشته باشد. از منظر فیزیك نسبیتی٬ ماده باید حجم داشته باشد اما نیازی به داشتن جرم ندارد. از این منظر ماده هر چیزی بجز نیروی جاذبه است. انرژی اما ماده به حساب میآید. از این منظر٬ گیتی مجموعه ثابتی از انرژی و جرم است كه هر یك به دیگری قابل تغییر پیدا كردن است [E=mc2]. اصطلاح معمول ولی نادقیق این رابطه٬ فرمول تبدیل “ماده” به انرژیست٬ در حلیكه انرژی نیز ماده بحساب میاید. اینشتین بخاطر اثبات خصلت دوگانه ماده(جرم)- انرژی بودن فوتون جایزه نوبل گرفت. بستری كه گیتی بر روی آن قرار گرفته و گسترش یافته است بستر زمان- فضا است. جاذبه ناشی از انحنا دادن آن بستر توسط اجسامیست كه جرم دارند. به این ترتیب٬ جاذبه موجودیت مستقلی ندارد بلكه كش دادن٬ انحنا دادن بستر زمان- فضا بحساب میاید. این تز انشتین با مشاهده قوس خوردن نور در پشت خورشید باثبات رسیده است. بر این اساس٬ حفره سیاه ـكه اخیرا توسط استیون هاوكینگ رد شد و او “حفره خاكستری” را جانشین آن كرد – انحنا دادن یا كش دادن بینهایت بستر زمان- فضاست. بهمان نسبت كه نظریات اینشتین در بدو مطرح شدنشان جنون آمیز بنظر میرسیدند٬ نظریات فیزیك كوانتم٬ مانند احتمال وجود همزمان یك الكترون در دو مكان مختلف٬ از نظر اینشتین احمقانه بنظر میرسید. اینشتین حتی با تز انبساط كیهان و فرضیه بیگ بنگ مخالف بود. اما صحت تمام شاخه های فیزیك و تئوریهای نامبرده با مشاهدۀ طبیعت باثبات رسیده است. از منظر فیزیك كوانتوم٬ ذرات بنیادی و رابطه شان ماده را تعریف میكند. كشف ستاره های نوترونی یكی از پشتوانه های این تعریف است. اگر ماده را طبق معیار فیزیك نیوتونی تعریف كنیم٬ اجسام مادی عبارتند از جامد٬ مایع و گاز. اگر از منظر سایر شاخه های فیزیك به ماده نگاه كنیم٬ پلاسما نیز جسم بحساب می آیند. چالش بزرگ فیزیك امروز تلفیق واقعیات ماده است كه به اشكال مختلف یاد شده – اجسام و انرژی مرئی و نامرئی٬ نیرو و ذرات بنیادی – و حل معمای قوانین گیتی شمول ماده است.
ذهن چیست؟ شاید اغراق نباشد اگر بگوییم به تعداد مكاتب فلسفی تعاریف متفاوتی از ذهن وجود دارد. معمول ترین مفاهیمی كه به ذهن منتسبند عبارتند از: آگاهی (تفكر٬ شناخت٬ هوش٬ ایده٬ ذوق٬ خلاقیت)٬ تجربۀ احساس پنج گانه٬ عواطف (مانند علاقه٬ عشق)٬ روان (مانند ضمیر ناخودآگاه٬ توهمات٬ خصیصه های یك شخصیت)٬ تخیل و رویا٬ روح٬ ذات٬ غریزه و فعالیت انسانی. وقتی به ذهن در سطح اجتماعی برخورد میشود مفاهیمی مانند اخلاقیات٬ عرفان٬ فهم عمومی٬ معنویت٬ پراتیك اجتماعی٬ روان و روحیه جمعی٬ روح بزرگ (خدا) مهمترین حوزه های حضور ذهنیت به حساب میایند. ماتریالیسم لزوما تمام مفاهیم بالا را رد نمیكند اما ارجحیت وجود را به ماده میدهد.
محور ماتریالیسم ماركس٬ در تفاوت با ماتریالیسم كلاسیك یا فلسفی٬ پراتیك انسان است. ماركس ذهن را حاصل فعالیت انسانی قلمداد میكند. فعالیتی كه قوۀ دماغی انسان را فعال میكند. این امر شناخته شده ایست كه مغز متناسب با میزان فعالیت فیزیكی انسان٬ فعالیت خود را با آن منطبق میكند. سیر تكامل موجودات زنده٬ یعنی ورزیده ترشدن موجودات زنده٬ بتدریج و ازطریق تغییرات ژنتیكی بوقوع پیوسته است. بنابر كشفیات ژنتیكی اخیر «بالانس مدارك كشف شده بروشنی تز رابطه بزرگتر شدن اندازه مغز انسان را متناسب با پیچیده شدن نیاز انسان در محاسبه مسائل بغرنج روابط اجتماعی٬ و زندگی بطور كل٬ تایید میكند».[6] به این معنا توان دماغی انسان یك توان ایستا وثابت ندارد٬ توانش دینامیك است. آیا معنای این حرف اینست كه برای شناخت كامل مغز٬ انسان باید مغزی تواناتر از مغز خود داشته باشد چون به درجه ای كه مسائل بغرنج تر میشوند مغز انسان نیز بغرنج تر میشود؟ شاید بهترین تشابه برای درك روابط اجتماعی انسان با قدرت دماغی او٬ رابطه علم و تكنولوژی باشد كه بالاتر به آن اشاره شد: علم باعث پیشرفت تكنولوژی و تكنولوژی باعث پیشرفت علم میشود. سنگ بنای این روند متقابل اما صنعت است. در رابطه با قوۀ دماغی و فعالیت انسان نیز٬ سنگ بنا نیازهای مادی انسان برای حیات فیزیكی اوست. پیشرفت فعالیت انسانی به پیشرفت قوۀ دماغی و برعكس منجر شده٬ یكی دیگری را كامل میكند.
اگرمفهوم ماركسی ذهن را در جامعه انسانی مبنا قرار دهیم٬ علم فیزیك هیچگاه با ذهنیت انسان برخورد نخواهد داشت٬ بلكه خود محصول ذهنیت انسان٬ یعنی فعالیت انسان برای شناخت طبیعت است. در حاشیه اینرا اضافه كنم كه ماركسیسم بنوبه خود نقدی بر اقتصاد سیاسی٬ نقدی در جامعه انسانی است. قوانین ماركسیستی را نمیتوان برای توصیف و توضیح پدیده های علوم طبیعی بكار برد. اما فیزیك با چگونگی فعال شدن مغز و در نتیجه با محصول فعالیت مغز٬ یعنی فكر كردن٬ برخورد خواهد كرد. فیزیك از مغز موجود زنده٬ از ساختمان یكصد میلیاردی یاخته های عصبی مغز انسان شروع میكند. برای فیزیك٬ اولا ساختمان فیزیكی مغز را باید یاخته به یاخته شناخت. پروژه چهارصد میلیون دلاری مایكرو سافت برای “مهندسی معكوس” مغز موش قرار است به خدمت اینكار در آید.[7] اینكه آیا موفق خواهند شد مكانیسم چگونگی فعالیت مغز موش٬ كه موجود زندۀ نسبتا پیشرفته ایست٬ را كشف كنند یا خیر، را باید دید. اما این پروسه به احتمال زیاد با كشفیاتی همراه خواهد بود كه باید منتظرشان بود. تلاش دیگر در همین زمینه توسط مركز تحقیقاتی ارتش آمریكا در سال ٢٠١٠ شروع شد كه روی مغز كرم میوه [8] – كه تنها ١٥٠ هزار یاخته عصبی دارد- كار میكرد. دوما اگر انسان بتواند امواج الكترونی مغز در حیطه نفوذی فعالیت آن را بخواند و ترجمه كند- یاخته های عصبی از طریق ارسال الكترون اطلاعات را به یكدیگر منتقل و با هم رابطه برقرار میكنند – آنوقت میشود فكر انسان را خواند. اگر بتوان فكر را خواند٬ انسان توانسته است به رمز و راز اصلی فعالیت دماغی انسان پی ببرد. بنابراین اگر انسان روزی توانست بفهمد مغز انسان چگونه كار میكند٬ منطقا میتواند فكر كردن را هم به حوزه مشاهدات فیزیكی خود بیافزاید. پروسه شناخت فكر از زاویه فیزیك عملا یك پروسه ماتریالیستی است. چرا كه فیزیك از ماده قابل مشاهده٬ مغز انسان٬ شروع میكند تا معمای فكركردن را حل كند. معمای پیچیده ای که در مقابل انسان امروز قرار دارد.
فوریه ٢٠١٤   ادامه دارد………….
زیرنویس و منابع
1) Biotechnology, Nanotechnology, Quantum technology
2) این یك قاعده عمومی است كه هر چه بر دانش ما افزوده میشود بر مجهولات ما افزوده تر میشود
3) Michio Kaku نویسنده كتاب “فیزیك در آینده”
4) http://en.wikipedia.org/wiki/Georges_Lema%C3%AEtre
5) One can’t prove that God doesn’t exist, but science makes God unnecessary
6) http://www.wcu.edu/ceap/houghton/readings/technology_trends.html
7) http://www.wired.com/wiredscience/2013/10/paulallenqa
8) Fruit Fly

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *