نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری مصاحبه با هرمز رها

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: چند دهه است که مشغول فعالیت سیاسی هستید، اهل کجا هستید؟ از دورترین زمانی که فعالیت سیاسی را شروع کردید خاطره‌ای برای ما تعریف کنید.

هرمز رها: می‌توانم بگویم پنج دهه است که فعالیت سیاسی می‌کنم و اهل کرمانشاه هستم، یک خاطره تلخ که همچنان در ذهن من مانده این بود که وقتی بعد از دیپلم دوران سربازی را شروع کردم یک روز در همان اوایل دوره آموزشی، که فکر می‌کنم زمستان سال ۱۳۵۰بود ما را برای آموزش تیراندازی به میدان تیر چیتگر در تهران بردند، من به همراه چند نفر از دوستان هم‌دوره‌ای در همان دویست‌متری پشت میدان تیر پشت یک خاکریز، یک صحنه میدان اعدام را دیدیم که شامل ده چوب در زمین کاشته شده و خون‌های خشک شده همراه با تکه‌های لباس و لنگه‌های کفش و موهای آغشته‌به‌خون چسبیده به چوبه تیر بود. این صحنه گویای این بود که طی یکی دو روز گذشته ده نفر را در این محل اعدام کرده بودند. یکی از دوستان هم‌دوره سربازی ما که در آسایشگاه پادگان بیشتر مشغول کتاب‌خواندن بود برای ما سه چهار نفر دیگر گفت که چند روز پیش ده نفر از مبارزان سیاسی که بیشتر آنها از اعضای چریک‌های فدایی بودند در این محل اعدام شدند درحالی‌که به احترام اعدام‌شدگان یک دقیقه سکوت کردیم با چشمان گریان به محل اصلی میدان تیر برگشتیم و مورد بازخواست فرمانده قرار گرفتیم که کجا رفته بودید و شب همان روز به رکن دو احضار شدیم و پرس‌وجو کردند و تذکر دادند که در این مورد با کسی صحبت نکنید و مراقب رفتار خودتان باشید.

انترناسیونال: مشاهدات اجتماعی‌تان را که باعث شد فعالیت سیاسی را انتخاب کنید برای ما تعریف کنید، چه انگیزه‌ای داشتید و به چه اهدافی می‌خواستید دست پیدا کنید؟

هرمز رها: از سال ۱۳۵۰ شروع می‌کنم که جوانی بودم در یک خانواده چندنفره همراه با خواهران و برادر کوچک‌ترم و مادرم، تحت سرپرستی برادر بزرگ‌تر از خودم که زحمت و مسئولیت تأمین معاش این خانواده شش‌نفره را برعهده داشت. من نیز برای تأمین مخارج تحصیل خودم تمام تابستان‌های دوران تحصیل دبیرستان را کار می‌کردم، مراحل دبیرستان در تهران گذشت با تمامی مشکلات و کمبودهای زندگی در یک خانه کوچک پنجاه‌متری و دیدن تمامی تبعیضات اجتماعی و دیدن جشن‌های پرزرق‌وبرق ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی. این مشاهدات در من تأثیر عمیقی داشت و به این دلیل مخالف حکومت شاه شدم. اما مشخصاً اواخر دوره سربازی در سال ۱۳۵۲با دیدن صحنه دادگاه خسرو گل‌سرخی در تلویزیون و صدور حکم اعدام برای این شاعر چپ، خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفتم. بعد از سربازی یک سال در کارخانه تولیددارو کار کردم و بعد از قبول‌شدن در کنکور وارد دانشگاه در رشته اقتصاد شدم.

انترناسیونال: در گذشته دور نقش مذهب و اسلام در زندگی خصوصی شما برجسته بود؟ اگر آری چه دلیلی داشت و اگر جواب منفی است چه رویدادهایی باعث شد به مذهب بی‌علاقه باشید؟

هرمز رها: من در یک خانواده غیرمذهبی بزرگ شدم، پدرم در دهه سی عضو حزب توده بوده و همیشه در منزل ما بحث و گفتگوهای سیاسی جریان داشت. یک زمانی که من هنوز کودک بودم پدرم همراه با تعدادی از دوستانش متواری بودند و در تهران زندگی مخفی می‌کردند. خانواده ما هیچ‌وقت مذهبی نبودند.

انترناسیونال: اگر فعال سیاسی حرفه‌ای نبودید فکر می‌کنید دوست داشتید چه‌کاره شوید و حالا اگر دقیقاً همان هدف کاری یا شغلی را به دست نیاورده‌اید، پشیمان نیستید که راه مبارزه سیاسی را در زندگی انتخاب کردید؟

هرمز رها: من قبل از انقلاب دبیر دبیرستان بودم و قبل از آن دوست داشتم پزشک شوم. در کنکور ارتش شرکت کردم؛ ولی به دلیل داشتن عینک و ضعیف‌بودن چشم قبول نشدم. شاید اگر پزشک می‌شدم سرنوشتم طور دیگری رقم می‌خورد. اما از این راهی که آمدم و شانس آوردم که زنده ماندم پشیمان نیستم.

انترناسیونال: بخشی از سرگذشت همه کسانی که اینجا با آنها مصاحبه شده است، فرار از دست جمهوری اسلامی است، شما هم اگر برای حفظ جانتان از ایران فرار کرده‌اید این داستان فرار را برای ما تعریف کنید. از ابتدا تا آخرین مقصدتان را دوست داریم بدانیم.

هرمز رها: دوران سربازی و دانشجویی از طریق یکی از بستگان هم سن‌وسال خود که رابطه خیلی نزدیک و صمیمی داشتیم با کتاب و ادبیات چپ آشنا شدم و زمان دانشجویی هر هفته جمعه‌ها گروه کوهنوردی داشتیم و در فعالیت‌هایی از قبیل برگزاری تئاتر و کتابخانه و اعتراضات در دانشگاه شرکت می‌کردیم. در محیط دانشگاه دوستانی پیدا کردیم که با خط‌مشی چریکی مرزبندی داشتند و از طرفی شوروی و حزب توده را قبول نداشتند و به خط “سیاسی – تشکیلاتی” معروف بودند. در سال ۵۴ در ارتباط با رفیقی در یک جمع چهارنفره به گروه “مبارزه برای آزادی طبقه کارگر”، وصل شدیم، در محیط دانشگاه با اعضای گروه، اطلاعیه پخش می‌کردیم و جلسات مطالعه و بحث و گفتگو می‌گذاشتیم. در آن زمان تصمیم بر این بود که افراد گروه باید بعد از گذراندن یک دوره آموزشی در مراکز فنی حرفه‌ای و کسب مدرک فنی در یک‌رشته به‌عنوان کارگر فنی در محیط‌های کارگری و کارخانه‌ها مشغول به کار شوند. من که کارت پایان خدمت داشتم احتیاج به ترک تحصیل نداشتم و در دانشگاه یک دوره شش‌ماهه برق را شروع کردم. یکی از کارهای مهمی که در دانشگاه انجام می‌دادیم تبلیغ علیه سرکوب انقلابیون ظفار توسط ارتش شاه بود و در ضمن سعی در جذب نیرو به گروه خودمان داشتیم. در اواخر سال ۵۴ از طرف ساواک چندین نفر از اعضای گروه “مبارزه برای آزادی طبقه کارگر” دستگیر شدند، از جمله دو تن از رفقای هم‌دانشکده‌ای ما و این ضربه باعث قطع ارتباط تشکیلاتی ما شد که تا چند ماه بعد از انقلاب جمع ما بدون ارتباط، کارهایی را که در نظر داشتیم انجام می‌داد. من دو سال قبل از انقلاب، بعد از دوره آموزش فنی، در کارخانه ساخت شوفاژ استخدام شدم که هم در محیط کارگری بودم و هم در آمدی داشتم برای کمک‌خرج خانواده و تحصیل خودم. در کنار کار، هم همچنان ادامه تحصیل داده و در فعالیت‌های دانشجویی هم شرکت می‌کردم.

شش ماه قبل از انقلاب، درس در دانشگاه را به اتمام رسانده و در آموزش‌وپرورش به‌عنوان دبیر در منطقه جنوب تهران شروع به کار کردم که این دوره شش‌ماهه مصادف شد با اعتراضات و اعتصابات دانش‌آموزان و معلمان و دانشجویان و کارگران که هم‌زمان در تمامی این عرصه‌ها فعال بودم و در جلسات کانون مستقل معلمان و در تحصن و تجمعات و تظاهرات‌های کارگران و سخنرانی‌هایی که در دانشگاه‌ها برگزار می‌شد شرکت می‌کردم. در روزهای قبل از قیام در محل تحصن کارگران جنرال به همراه دانشجویان در فعالیت‌های کارگری شرکت می‌کردم تا اینکه در روز ۲۱ بهمن بعد از سخنرانی پرشور یکی از کارگران که همه را به قیام دعوت می‌کرد به همراه جمع زیادی از شرکت‌کنندگان در تحصن با پای پیاده یا با وانت و کامیون به سمت انبار اسلحه و مهمات ارتش در جاده قدیم کرج رهسپار شدیم. در این روز کارگران اسلحه و مهمات زیادی را توانستند از پادگان بیرون بیاورند. در اطراف و در قسمت‌هایی که سیم‌خاردارها توسط مردم کنده شده بود، نیروهای مسلح لباس‌شخصی که خود را سیاه‌جامگان معرفی می‌کردند و از طرف نیروهای مذهبی سازمان داده شده بودند تلاش داشتند که از مسلح شدن مردم جلوگیری کنند و با زور و شلیک تیر هوایی اسلحه و مهمات را از دست کارگران گرفته و روی زمین تلنبار می‌کردند. بااین‌حال در این بگیروببند و سروصدای تیراندازی تعداد زیادی موفق شدند اسلحه و مهمات خود را از پادگان خارج کنند. بعدازظهر آن روز تسخیر پادگان جی به وقوع پیوست که تعدادی سرباز و نیروهای کادر ارتش از آن مراقبت می‌کردند. اما با کمک اسلحه‌های به‌دست‌آمده از دپوی ارتش یورش هزاران نفر از جهات مختلف به پادگان، صحنه شورانگیزی بود که چندین ساعت طول کشید. روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن بسیار شورانگیز بود و مردم قهرمانی‌های بی‌شمار از خود نشان دادند.

در سال ۵۸ از وحدت گروه‌های مختلف موسوم به “خط سه”، “سازمان وحدت انقلابی” به وجود آمد که جمع ما هم به این سازمان پیوست. در سال ۵۹ از آموزش‌وپرورش اخراج شدم و در زمان جنگ و بگیر و ببندهای سال شصت مدتی مسئول وحدت انقلابی در غرب تهران بودم و اواخر سال ۶۰ دوباره با همان مدرک برق با دیپلم در یک کارخانه کار پیدا کردم. در این کارخانه یک هسته چهارنفره تشکیل دادیم و تشکیل مجمع‌عمومی را در دستور داشتیم. در شهریور ۶۲ حزب کمونیست ایران تشکیل شد و جمع ما یکی از هسته‌های این حزب در کارخانه بود که با ضربه همان سال بیش از سی نفر در کارخانه و محلات مختلف اطراف جاده کرج دستگیر شدند. هسته ما نیز از این ضربه بی‌بهره نماند و من تا اوائل ۶۶ در زندان ماندم. بعد از زندان به مدت ده سال در یک کارخانه کار کردم و به علت خطر دستگیری مجدد از ایران خارج شده و هم اکنون حدود بیست و سه سال است که در سوئد زندگی می‌کنم.

انترناسیونال: در کشور جدید چطور خود را با زندگی تازه وفق دادید و آیا فوراً فعالیت سیاسی را از سر گرفتید؟ می‌توانید انواع نهادهایی که در آن فعال بودید را نام ببرید؟ آیا فعالیت‌هایتان تأثیری هم در زندگی دیگران داشت؟

هرمز رها: من هم‌اکنون بازنشسته هستم. همان روزهای اولی که به سوئد آمدم از طریق رهبری حزب کمونیست کارگری به تشکیلات استکهلم وصل شدم. در طول مدت زندگی در خارج در صدها اعتراض و تظاهرات علیه جمهوری اسلامی شرکت کردم و ده‌ها آکسیون و تجمع و کنفرانس علیه اعدام‌ها و بی‌حقوقی‌های مردم در ایران سازمان دادم و در ملاقات‌های متعدد با وزارت امور خارجه سوئد سعی کردم صدای محکومین به اعدام و زندانیان سیاسی باشم. چندین سال است که مسئول کمیته بین‌المللی علیه اعدام هستم و در گذشته چندین سال مسئول کمیته حزب کمونیست کارگری در شهر استکهلم بودم. همچنین از ژانویه ۲۰۲۴ در دوران جنبش زن زندگی آزادی یکی از اعضای هیئت هماهنگی کارزار جهانی نه به اعدام هستم. با دستگیری توماج صالحی کمپین برای آزادی توماج صالحی و دیگر زندانیان سیاسی را در جولای ۲۰۲۴ در استکهلم با جمعی از فعالین شهر استکهلم با نظرات، دیدگاه‌ها و سلیقه‌های مختلف سیاسی، حول آزادی توماج صالحی به وجود آوردیم. برای آزادی این انسان شجاع تلاش‌های زیادی از طریق این کمپین انجام شد. ایجاد این کمپین به‌منظور غلبه بر پراکندگی‌ها و ایجاد هماهنگی و ارتقای فعالیت‌هایی در زمینه آزادی زندانیان سیاسی، توقف اعدام‌ها، لغو اعدام و همچنین پشتیبانی از مبارزات مردم ایران و دفاع از انقلاب زن زندگی آزادی که در استکهلم به وجود آمد، یک ضرورت بود. ما وظیفه خود می‌دانستیم که در جهت اتحاد صفوف مردم مبارز در شهر استکهلم و بکار گرفتن توان مبارزاتی‌مان هر چه بیشتر، دست در دست یکدیگر تلاش کنیم. با آزادی توماج ما اسم این کمپین را به نهاد “اتحاد برای زن زندگی آزادی / استکهلم” تغییر داده و من همچنان عضو هیئت هماهنگی این نهاد هستم.

یک بخش از فعالیت مهم و تأثیرگذار من در جنبش پناهندگی بود و هست. من از بیست سال پیش در این عرصه فعالیت می‌کنم. طی بیست سال گذشته وضعیت پناهنده‌پذیری در سوئد بسیار سخت‌تر شده است. طی ده سال گذشته که پناهندگان اخراجی را دستگیر می‌کردند و بعد از نگهداری در بازداشتگاه اداره مهاجرت دیپورت انجام می‌شد، از طریق “فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی” فراخوان داده می‌شد و ما فعالین عرصه پناهندگی در مقابل بازداشتگاه و یا فرودگاه تجمع و اعتراض می‌کردیم و هم‌زمان با نامه‌نگاری و انتخاب وکیل باعث می‌شدیم که تعداد زیادی از این پناهندگان آزاد شوند و بعداً اقامت بگیرند. مشخصاً طی ده سال گذشته جمهوری اسلامی پناهندگان دیپورتی را تحویل نمی‌گیرد مگر در موارد خاص و در نتیجه دولت سوئد نیز بازداشت نمی‌کند. منتهی شرایط را آن‌چنان سخت می‌کند و اقامت نمی‌دهد که خود پناهنده مجبور به ترک این کشور شود. در نتیجه مبارزه حادی در جریان است و ما جلسات مختلف مشاوره وکلا با پناهندگان را برگزار می‌کنیم و ماهی یک‌بار در مقابل اداره مهاجرت سوئد در استکهلم آکسیون می‌گذاریم و از مسئولین این اداره می‌خواهیم به جمع تظاهرات‌کنندگان بیایند و به سؤالات آن‌ها جواب دهند. نتیجه فعالیت من و امثال من که در “فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی” متشکل هستیم و مبارزه می‌کنیم قبولی گرفتن برای تعداد زیادی از ایرانیان پناهجو در سوئد است و من از اینکه این‌چنین در عمل می‌توانم در زندگی بخشی از ایرانیان گریخته از دست حکومت اسلامی نقش داشته باشم به خود می‌بالم. یادآوری کنم که ما نه فقط برای پناهجویان ایران که برای کمک به پناهجویان افغانستانی هم فعالیت‌های وسیعی سازمان می‌دهیم. به طور مثال دررابطه‌با پناهندگان افغانستانی در سال ۲۰۱۶ که اعتراضات و تحصن‌هایی در مرکز شهر و مقابل بازداشتگاه اداره مهاجرت سازمان‌یافته بود، من و دوستان دیگرم در کنارشان بودیم.

همچنین اضافه کنم که بعد از اینکه کارزار جهانی نه به اعدام نیز شروع به فعالیت کرد، من نیز در پیشبرد فعالیت‌های این کارزار نقش ایفا کردم. در جلسات کارزار جهانی نه به اعدام که هر هفته در میان در شب‌های یکشنبه به شکل علنی برگزار می‌شود و سخنرانانی می‌بایست دعوت شوند و از فعالین سرشناس علیه اعدام و فعالین اجتماعی و سیاسی، از اساتید دانشگاه‌ها تا کارشناسان در حوزه حقوق قضایی و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و افرادی از سیستان و بلوچستان و خوزستان و کردستان دعوت به عمل می‌آید، من هم مهمانانی را دعوت می‌کنم. مهمانانی که به دلیل اعتماد و اطمینان به شخص من و فعالیت‌های سیاسی من دعوتم را برای سخنرانی در این کارزار می‌پذیرند. از این بابت خیلی خوشحالم که در مبارزه علیه اعدام می‌توانم نقشی داشته باشم.

انترناسیونال: چه زمانی با حزب کمونیست کارگری آشنا شدید و چرا از میان این‌همه حزب راست و چپ تنها همین حزب را برای ایجاد تغییرات اجتماعی انتخاب کردید؟

هرمز رها: من از ایران با حزب کمونیست کارگری آشنا بودم، چون قبل از دستگیری عضو حزب کمونیست ایران بودم. وقتی حزب کمونیست کارگری ایران در سال ۱۳۷۱ تشکیل شد، به این حزب پیوستم.

انترناسیونال: با این‌همه مبارزه و فعالیت سخت و نفس‌گیر و البته فکر می‌کنم برای شما جذاب و بااهمیت چه حرفی برای جوانان و نوجوانان، کسانی که مثل فرزندان و نوه‌های شما هستند دارید؟

هرمز رها: جوانان و نوجوانان باید برای زندگی بهتر خودشان و همنوعانشان و برای نوه‌ها و آیندگانشان و برای یک زندگی شایسته انسان مبارزه کنند تا همه مردم زندگی خوبی داشته باشند. من در واقع وقتی برای زندگی شخصی خودم در نظر نمی‌گرفتم. اما تلاش برای یک جامعه آزاد و انسانی برایم بسیار باارزش، امیدبخش و ثمربخش و مهم بوده و هست. از نظر من خوشبختی فقط با موفقیت فردی به دست نمی‌آید. انسان با خوشبختی اجتماعی و همگانی احساس پیروزی و شادی و موفقیت می‌کند. چه کسی می‌تواند فقر عمومی و فلاکت اجتماعی و سیه‌روزی همگانی را ببندید و احساس خوشبختی کند؟ انسان موجودی اجتماعی است و انسان شریف، با آزادی و برابری همگانی احساس شادی و موفقیت می‌کند. با این‌همه بعد از هفتاد سال فکر می‌کنم که قدری هم زندگی شخصی بیشتری داشتم بهتر بود. هنوز البته وقت زیاد است و بااین‌وجود اصلاً به فکر بازنشستگی از فعالیت سیاسی نیستم. فرزندان و نوه‌هایم، به معنای عمومی و اجتماعی، در سراسر ایران هنوز به فعالیت این بابابزرگ نیاز دارند.

انترناسیونال: آیا نسل جدید حزب با درنظرگرفتن تغییرات فکری و فرهنگی و سیاسی عمیق، قدر کارهای شما را می‌داند یا راه دیگری در پیش گرفته‌اند؟ رابطه‌ها دوطرفه است؟ نسل جوان از قدیمی‌ها می‌آموزند و قدیمی‌ها از جوان‌ترها؟ چطور است این روابط در حزب؟

هرمز رها: من سعی می‌کنم که تجارب خودم را در اختیار جوانان بگذارم و از آنها کمک‌های زیاد دررابطه‌با تکنیک‌های جدید و مدرن زندگی‌کردن می‌آموزم. نسل جدید خیلی باز و بدون تعصبات مذهبی و ایدئولوژی‌های مختلف فکر می‌کند و اقدام می‌نمایند. ما در دوران جوانی خشک و با غالب‌بودن روش‌ها و بینش‌های شبه‌مذهبی و کلیشه‌ای، فکر و عمل می‌کردیم. با اینکه چپ بودیم منش‌های مذهبی بر ما قالب بود. به طور مثال در زمان دانشجویی تقریباً همان‌طور به دختران دانشجوی مدرن و بی‌حجاب برخورد می‌کردیم که گروه‌های مذهبی با دانشجویان مدرن و زنان دانشجو برخورد می‌کردند. دنیای فعلی تغییرات شگرفی کرده است و حزب ما از این منظر بسیار پیشرفته و مدرن و امروزی است. یک فرهنگ بسیار پویا دارد و با پدیده‌ها برخوردی مدرن و علمی دارد. زنان در حزب کمونیست کارگری هم‌دوش و هم‌رزم و برابر با مردان هستند. در حزب ما با کمترین و کوچک‌ترین نشانه‌هایی از نابرابری و تبعیض علیه زنان با جدیت تمام مبارزه می‌شود و دراین‌رابطه کمترین اغماضی صورت نمی‌گیرد. در این حزب برخورد نسلی و سنی به اعضا نمی‌شود و به این دلیل جوانان نقش سیاسی پررنگی در حیات حزب دارند.

انترناسیونال: شما عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری هستید، اولین‌بار که در چنین موقعیت سیاسی و تشکیلاتی قرار گرفتید چه احساسی داشتید و آیا به همه هدفتان رسیدید؟ وقتی شروع به فعالیت کردید هدف تغییرات بنیادین به نفع همه مردم بود، آیا برای همان اهداف اولیه هنوز مصمم و پابرجا هستید؟ آیا قصد بازنشستگی ندارید تا بیشتر با نوه‌ها و همه خانواده‌تان وقت بگذرانید؟

هرمز رها: راستش من همیشه فکر می‌کردم باتوجه‌به این‌همه فعالیت که کردم جای من باید در کمیته مرکزی باشد. از این بابت عمیقاً خوشحالم و از هم‌رزمانم که در کنگره حزبی به من رأی می‌دهند که چنین جایگاه سیاسی مهمی داشته باشم ممنون و متشکرم. اما این هدف زندگی من نیست. هدف رهایی انسان از چنگال بی‌رحم نابرابری و فقر و فلاکت و دیکتاتوری است؛ هدف کنارزدن استثمار از زندگی مردم است که این منشأ اصلی همه مصائبی است که زندگی بشر را به بند کشیده است. هدف شخصی من این است و به این دلیل حزب کمونیست کارگری را برای ایجاد این تغییرات انتخاب کردم و باور دارم با تلاش جمعی می‌توانیم به اهداف والای انسانی خودمان دست یابیم. دررابطه‌با بازنشستگی سیاسی همانطور که در سؤال بالا هم اشاره کردم باید بگویم به دلیل مشکلات جسمانی گاهی فکر می‌کنم که از فعالیت خودم کم کنم و به قول شما با نوه‌ها و خانواده باشم؛ ولی اتفاقاتی که می‌افتد؛ مثلاً سال ۹۸ و یا انقلاب زن زندگی آزادی و کشتارها در ایران، شدت اعدام‌ها در این دوران طاقت نمی‌آورم و سعی می‌کنم در حد توانم بتوانم کاری انجام بدهم. وقتی جمهوری اسلامی سرنگون بشود و شاهد ساختن جامعه آزاد باشیم آن‌وقت بازنشستگی من شروع می‌شود. دنیای قشنگی خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *