عباس گویا:
مراسمی كه با قرائت قرآن٬ سپس نقاله خوانی مذهبی و بعد با یك ویدئو موزیك پروپاگاندائی برای حسن روحانی آغاز شود٬ مراسمی كه شركت كنندگانش دعا بخوانند٬ صلوات بفرستند٬ با بسم الله حرفشان را آغاز كنند٬ نمایش تئاترشان در باب آستان قدس رضوی باشد٬ موسیقی اجرائیشان موسیقی مجاز و ثمرۀ “هنر انقلاب اسلامی” و دولتی باشد٬ مراسمی كه میزبان و مخاطبش ملائیست كه رئیس قوه اجرائی یك حكومت مذهبی است٬ در مراسمی كه در نیمۀ اجرایش خبر میرسد یك حزب اللهی دوربین بدست از “قبیلۀ هنر” جمهوری اسلامی ٥ نفر را به خاطر ساختن فیلمی با مضمون مذهبی و پروپاگاندائی به كشتن داده است٬ در مراسمی كه رئیس جمهورش قبل از سلام كردن چند دقیقه قرآن برای حاضرین میخواند تا آنها را به “عرش والای الهی” كه “لازمۀ هنر است” برساند٬ برای مراسم مردانه ای كه انگشت شمار زنان شركت كننده اش با منشور آپارتاید جنسی٬ حجاب اسلامی٬ قرار است باصطلاح “سرمشق” باشند … میتوان عناوین مختلف و متناسبی یافت. رضا امیرخانی نویسنده و رئیس سابق هیئت مدیره انجمن قلم سر نخی برای یافتن عنوان این مجلس بدستمان میدهد. او گفت به «قبیلۀ ادبیات» جمهوری اسلامی تعلق دارد و میداند «شترانش در اوست». عبدالجبار كاكائی مدیر خانه شعر بنیاد نویسندگان و هنرمندان كه “با اتكا به سنت قرآن … ادبیات انقلاب اسلامی” تولید میكند نمونه دست چین شده و مجاز “قبیلۀ ادبیات” جمهوری اسلامی است. او ناگفته های امیرخانی را گفت.
در مراسمی كه با زبان وزارت اطلاعات٬ محمد مهدی عسگرپور مدیر عامل خانه سینما به رئیس جمهورش اعلام میكند كه “اصحاب فرهنگ و هنر” فرزندان نظام هستند٬ از روحانی میخواهد از صنعت هنر برای دیپلماسی خارجی جمهوری اسلامی – كه نام دیگر تروریسم اسلامی است – استفاده كند؛ از دولت میخواهد “زحمت” سانسور را بدست خود سینماگران كه خط قرمز «ملاحظات اخلاقی و ارزشی٬ سیاسی و اجتماعی» جمهوری اسلامی را بخوبی میشناسند، بسپارد تا مبادا تقصیر سانسور به گردن دولت عزیزش بیفتد؛ در مراسمی كه تمام نگرانی نویسندۀ درباریش تیراژ یكی دو هزارتائی كتب خود و سایر افراد قبیله اش است (آنهم در مملكتی با ٨٠ میلیون جمعیت تشنۀ ادبیات)؛ به مراسمی كه نماینده موسیقی اش خواهان بازسازی اركستر سمفونی برای اجرای زنده سرود جمهوری اسلامی است … چه میتوان نام نهاد؟
آنچه در صنعت ادبیات و هنر متكی به دستگاه جهنمی سركوب جمهوری اسلامی تولید میشود هنر نیست٬ پروپاگاندای دولتی است. پروپاگاندا میتواند قالب هنری بگیرد. اما وقتی تولید شد كسی آنرا بعنوان اثر هنری نمیشناسد بلكه آنرا به اسم خاص خود خطاب میكند: پروپاگاندا.
پروپاگاندا را متداولن در یك دم و دستگاه دولتی بكار میگیرند: دولتی كه با اهرم قدرت دولتی و مالكیت ابزار تولید و توزیع هنری و رسانه ای٬ بمنظوررسیدن به نتایج از قبل تعیین شده ای (موناپولاسیون فكری مخاطبین در جهت حفظ یا افزایش منافع و دامنه نفوذ یك حكومت) اخبارجعلی٬ دروغ و تحریف را منتشر میكند. هنر در پروپاگاندا نقش بزك كردن مردم فریبی٬ دروغ و اخبار جعلی حكومتی را دارد. حال٬ یكبار دیگر این نوشته را از بالا بخوانید و برگردید اینجا. منتظرتان میمانم. مراسمی كه نحوۀ برگزاریش انعكاسی از پروسه تولیدات صنعت فرهنگ اسلامی است، مراسم تهوع آور پروپاگاندای اسلامی نام دارد.
سانسور هنر یا سركوب انسان٬ كدام مقدم است؟
ظاهرا نگرانی عسگرپوراین بود كه جمهوری اسلامی نمیداند چگونه سانسور كند. او میگوید محصولات فرهنگی در خدمت جمهوری اسلامی است اما سانسورچی های دولتی به این دلیل كه غیر حرفه ایند به اشتباه افتاده و حتی بخشهائی از محصولات هنری را سانسور میكنند كه برای جمهوری اسلامی لازم و مفیدند. برای حكومتی كه بجز توسل به پروپاگاندا نمیتواند افكار و نظرش را به كسی بفروشد٬ سانسور حلقۀ آخر سركوب آزادی بیان ست. اولین حلقۀ سركوب چنین حكومتی حذف فیزیكی حاملین هر تفكر غیر حكومتی٬ حذف فیزیكی مخالفانی است كه با بینش٬ نظر٬ عقیده و ارزشهای حكومتی٬ حتی بدرجات كوچكی اختلاف و زاویه داشته باشند. كسی كه به اصل سركوب اعتراض نداشته باشد٬ منطقا با آنچه كه سركوب میشود نیز مخالفتی ندارد. درنتیجه٬ این منطقی است كه عسگر پور خود را سانسورچی هم معرفی میكند.
سانسور حلقۀ بعدی سركوب آزادی بیان و برقراری پروپاگاندا است. پروپاگاندا٬ به كمك تعدادی از مجموعۀ بقول عسگر پور “اصحاب فرهنگ و هنر كمتر از بیست هزار نفر” نیاز دارد. از این بیست هزار نفر٬ نوزده هزارو چند صد نفر به “قبیلۀ ادبیات و هنر” جمهوری اسلامی تعلق ندارند و در تالار رودكی شركت نكردند. چند صد نفر را٬ بعضی از آنها را با تهدید٬ به این مراسم كشاندند. از این چند صد نفر٬ تعداد انگشت شماری نهایتا توجه ها را به خود و به این مراسم مهندسی شدۀ پروپاگاندائی اسلامی جلب كردند. از این انگشت شماران٬ ٦ نفر دست چین شده حرف زدند. علاوه بر آن ٦ نفر٬ كسان دیگری هم بودند كه نه با حربه رعب و وحشت جمهوری اسلامی٬ كه بخاطر تعلقشان به جنبش ملی – اسلامی پیشقدم شركت در این مراسم شدند و اغلب در ردیف اول صندلیها جا سازی شدند٬ مانند محمود دولت آبادی (سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی در كنفرانس برلین)٬ مسعود كیمیائی (كه در مراسم دریافت جایزۀ جشنواره فیلم فجر گله اش از جمهوری اسلامی این بود كه چرا اینقدر طول كشید تا قدرش را بدانند)٬ علی نصیریان (كه شهرت خود و “گاو”ش مدیون اظهار علاقه خمینی به این فیلم بود)٬ داود رشیدی (ملیجك سرشناس جمهوری اسلامی)٬ و شهرام ناظری (چهره سرشناس تنها سبك موسیقی مجاز٬ رسمی و دولتی جمهوری اسلامی). آنها نه هنرشان بلكه شهرتشان را وثیقه ای برای حمایت سیاسی از حكومت اسلامی شان كردند.
در این میان محمود دولت آبادی از همه دو آتشه تر بود. آنچه میخواست در مراسم بگوید را بعد از مراسم به رسانه های جمهوری اسلامی مخابره كرد: «دکتر حسن روحانی نه فقط همچون شخص – شخصیت؛ بل به منزلهی درک و فکر و دریافت واقعبینانه از زمانه در کشور ما ایران، پدیدهای است که ضرورت دارد با تأمل نگریسته شود.»
این جملات كاملا سیاسی و فكر شده محمود دولت آبادی صرفا از سر چاپلوسی و دستمال بدست گرفتن نیست٬ صرفا از سر كاسه لیسی نیست. محمود دولت آبادی سرش را زیر برف نكرده است٬ خوب میداند كه ملا حسن روحانی كارنامه سیاه و قطوری از سركوب٬ كشتار و سانسور را از ابتدای حاكمیت جمهوری اسلامی تا به امروز یدك میكشد. تنها در عرض ٥ ماه بیش از ٥٠٠ نفر را اعدام كرده است. روحانی ممكن است از منظر جمهوری اسلامی و اعوان و انثار دستگاه فرهنگیش٬ مانند محمود دولت آبادی٬ «پدیده ای ضروری» باشد و “نوآوریهائی” را در دستور كارش قرار داده باشد. برای مثال٬ برقراری مجدد احكام قرون وسطائی سنگسار٬ كشتن زندانی عقیدتی٬ شكستن دهن و قلم حتی حشمت الله طبرزدی حامی نظام. محمود دولت آبادی در تجمع تالار رودكی و خارج از آن یكی از بازیگران “پدیده ضروری” سركوب و سانسور دولت روحانی است.
موخره
با وجود مهندسی تمام و كمال مراسم٬ از آنجا كه اصل ماجرای فرهنگ جمهوری اسلامی روی یك تحجر مذهبی سوار شده است٬ مراسم تالار رودكی به اثباتی بر ورشكستگی و بن بست جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگی مبدل شد. اولا خود مراسم٬ مراسمی امنیتی و پروپاگاندائی بود. در ثانی٬ در حالیكه موسیقی زیرزمینی به اقرار همه و به اثبات محصولات بیشمارش در حال فوران است٬ موسیقی دولتی به اقرار كامبیزروشن روان «حالش خوب نیست و در چند سال گذشته حالش بدتر شده است». به اقرار امیر خانی ٩٥ درصد ادبیات آن مملكت را آماتور ها مینویسند. در حالیكه جمهوری اسلامی با تانك به جنگ ماهواره هائی میرود كه مردم برای سیر كردن اشتهای پر ولع فیلم طلبی شان از آنها استفاده میكنند٬ سینماگرش از خالی بودن گیشه ها صحبت میكند. تئاترش بقول آن خانم اصلا وجود خارجی ندارد. صنعت پروپاگاندائی جمهوری اسلامی نه فقط از نظر محتوائی ورشكسته شده است كه بمعنای دقیق كلمه شكست خورده است. تصویر بالا را كنار عبارت “اصحاب فرهنگ و هنر” در ایران قرار دهید. چه كسانی واقعا اصحاب فرهنگ و هنر در ایرانند؟
ورشكستگی تولیدات فرهنگی جمهوری اسلامی در كنار انبوه تولیدات ادبیات و هنر زیرزمینی و غیر رسمی معیار قابل اتكائی برای اعلام تفوق فرهنگ انسانی و مدرن در میان مردم در ایران است.