کاربدستان جمهوری اسلامی در یک لشکر کشی حساب شده از نماینده مجلس، فرماندار، فرمانده نیروی انتظامی و غیره تپه به خط شدند تا با کمک گرسنگی و تهدید و شکنجه و ارعاب و همه ابزارهای لازم برای سرکوب کارگران به هر شکلی شده اعتصاب و شکوهمند هفت تپه و رهبری کارگری که در جامعه مطرح شد را خفه کند. و باز هم مانند همیشه یک کسانی دانسته و ندانسته آب به آسیاب حکومت سرکوبگر می ریزند. طرف فکر میکند که دو تا پیراهن بیشتر پاره کرده و آنچه جوان در آینه میبیند ایشان در خشت خام میبیند برای همین به خودش حق داده تا عملا در کنار سرکوبگران قرار بگیرد و بپرسد “آگاهی نابه جا و نا به هنگام” شورایی از کجا سرچشمه گرفته است!خودش را مارکسیست میخواند و تاثیر ملاها و لنینیست ها را بر جنبش کارگری یکسان میشمارد و کارگران بازی خورده این دو دسته میداند.
خدامراد فولادی نامی مدعی است:” کارگران ایران بخشی از جامعه ای هستند که درتمام طول هستی اجتماعی و تاریخی اش آگاهی اجتماعی و سیاسی خود را یا دردرازمدت چندصد ساله از ملاها کسب کرده یا در کوتاه زمان صدساله- نسبت به ملاها- از توده ای لنینیست ها.” خب از ایشان باید پرسید به عنوان یک مارکسیست در همه این سالها که شما در قید حیات هستید چکاره عالم بودید که به اندازه سر سوزنی نتواستید روی کارگران تاثیر بگذارید؟ چرا سعی نکردید کارگران را آگاه کنید (که به قول خود همین جناب) نردبان ترقی دیگران نشوند و دوباره دیکتاتوری بر سر کارگران حاکم نشود؟ خدا مراد رسما دارد اعتراف میکند به عنوان یک مارکسیست هیچکاره است و هیچ اثری در این جهان از خودش به جا نگذاشته جز اینکه هر چند وقت یکبار به لنین و لنینیست ها حمله کند. اما این همه ماجرا نیست در نوشته آخری که از این ایشان منتشر شده است رسما و علنا به زبان سربازان گمنام امام زمان حرف میزند که کارگران آگاهی شورایی را از کجا آوردند:”…. چرا باید باور کرد که کارگران هفت تپه یا فولاد اهواز از چنان شناخت و آگاهی یی برخوردارند که این شعار را خود آگاهانه برگزیده و تحت تاثیر فرد یا افراد فرقه گرا نبوده اند…. این آگاهی نابه جا و نابه هنگام و اساسن فاقد اعتبار تاریخی را فرد یا افراد فرقه گرا به ذهن و زبان کارگران القا کرده تا مقاصد خود را بیان کنند؟” تمام همت بازجوها امام زمانی جمهوری اسلامی بر همین اساس است که فرد متهم را متصل به یک جای نشان دهند و بگویند این “سرپل ارتباطی” است و از کارگران سو استفاده میکند. اکنون که اسماعیل بخشی و علی نجاتی زیر شکنجه جلادان جمهوری اسلامی هستند دنبال این هستند که همین اتهامات را سر هر بندی کنند تا بتوانند شاید صدای کارگر را خاموش سازند. مرتبط بودن با یک سازمان یا حزب خاص در هیچ کجای عالم نباید جرم باشد. اما برای خدا مراد فولادی و دستگاه امنیتی جرم است.
باید از ایشان پرسید که چرا کارگران گرسنه که در خیابان هستند و رهبرانش در زندان زیر شکنجه ایشان یک کلام در ابراز همبستگی با ایشان چیزی نمی گوید؟ دلیلش بسیار روشن است چون اساسا این مبارزات را مربوط به خودش نمی داند. چون یک جای قسم خورده است که هر چه میتواند اعمال دیکتاتوری بورژوایی استالین را به حساب لنین و کمونیستها بگذارد و بی محابا به کارگران حمله کند: که نکنید، که زود است، هنوز آگاه نشدید. ایشان در یک شارلاتان بازی مشمئز کننده مدعی میشود:” …باید پرسید این آگاهی دروغین وفریبنده و گمراه کننده را کارگرانی که چهل سال است زیر شدیدترین سرکوب ها و محرومیت ها و بی حقوقی ها و عوامفریبی های سیاسی و مذهبی بوده و هرگاه حق و حقوق خود را مطالبه کرده اند با شلاق و زندان پاسخ گرفته اند کی و چگونه و از کجا کسب کرده و کی و چگونه به آگاهی سوسیالیستی و کمونیستی رسیده اند.” یعنی چی؟ کارگران چرا باید به ایشان جواب پس بدهند که چگونه به این آگاهی رسیدند؟
ایشان اگر خیلی دلش میخواهد بداند که چرا شورای کارگری و مردمی در میان کارگران مطرح شده است به خود زحمت بدهد و کمی در تاریخ ٤٠ سال جنبش کارگری تعمق کند که همیشه بحث تشکلات مستقل کارگری از جمله شوراها در این جنبش مطرح بوده است. جمهوری اسلامی فکر میکرد با شکنجه و اعدام موضوع حل شده است اما در واقعیت جاری جامعه و جنبش کارگری، تا وقتی در بر پاشنه استثمار اکثریت جامعه بچرخد بحث تشکلات مستقل کارگری زنده است و مطرح می باشد. اگر کسی نمی تواند این را درک کند مشکل از خود ایشان است نه از جنبش زنده ای که همیشه در مبارزه بوده و هزینه های سنگینی هم پرداخته اما از پای نیفتاده و زمانی که تناسب قوا اجازه داده، مانند اکنون، بحث اداره شورایی را مطرح میکند . ایشان بورژوا تر از هر بورژوای سیاه روی سفید نوشتند:” اما، شورایی شدن حکومت یا به بیان دیگر برآمدن دولت و حکومت از درون شوراها آنهم در جایی که دموکراسی و آزادی های سیاسی وبالاخص آزادی بیان و آزادی انتخاب و انتخاب آزاد نیست، یک خیالبافی و توهم محض است” اتفاقا تمام شکوهمندی و شورانگیزی مسئله این است همین که امروز جمهوری اسلامی هنوز حاکم است این خواسته به صدر خواسته جنبش کارگری تبدیل شده است و این شعار، یعنی آلترناتیو طبقه کارگر در مقابل همه راههای است که بورژوازی برای فردای جمهوری اسلامی مطرح میکند؛ از فدرالیسم بازی احزاب قومی تا شاهزاده سازی و این آخری برجسته کردن ملکه سابق به عنوان سمبل ایران مدرن. اگر اینها را یک مدعی مارکسیست درک نمی کند ایراد از مارکسیسم نیست ایراد در ادعای گزافی است که ایشان دارد.
خدا مراد البته تنها نیست همزمان با ایشان محسن حکیمی دوباره بر اساس گفته خودش در سالهای قبل که فرموده بودند : ” اگر عقل امروز را داشتم کارهای دیروز را نمی کردم، اما اگر کارهای دیروز را نمی کردم عقل امروز را نداشتم” همزبان با ایشان دست به قلم شدند “تا مرده ریگ لنینیسم” را رسوا کنند. ایشان هم بی ملاحظه خودش را وسط میدان انداخته که اداره شورایی منجر به سنگ روی یخ شدن شوراها میشود چرا که به زعم ایشان” شوراها به سازمانی فرمال، بی خاصیت و زائد ” تبدیل خواهند شد چون کارگران خواستار دولتی شدن مدیریت کارخانه شدند و ایشان این را به حساب “دفاع از سرمایه دولتی” گذاشتند و سه فصل از کتابی از خودشان که به چاپ رسانده اند، باز نشر کردند که تماما علیه لنین و بلشویکها است و مهم تر از آن علیه کار حزبی و متحزب شدن کارگران است.البته مدتی است ایشان به بهانه های گوناگون فصل های از کتاب شان را باز نشر میکنند حالا معلوم نیست از استقبال زیاد از کتاب شان ایشان است یا قضیه برعکس است. این را خدا عالم است!
بهرحال کاش شرایط به گونه ای بود و ایشان میتوانست برود هفت تپه و همین افاضات خودش را شفاها بیان میکرد. میرفت روی سکو و میگفت: “آی ایهالناس! چه میکنید!؟ مگر نمی دانید لنین از همان جوانی در فکر سرمایه داری دولتی بود و شما را هم دارند نردبان ترقی خودشان میکنند و گرفتار بدتر از سرمایه خصوصی میشوید. شما کارتان سرمایه ستیزی نیست بلکه استبداد پروری است.” و خیلی ساده است که تصور کنیم که کارگران گرسنه چه عکس العملی در برابر این سخنان نشان خواهند داد!
براستی ایشان حقیقتا متوجه نیستند که کارگران ایران در چه وضعیت وخیمی از لحاظ گذران زندگی روزمره بسر میبرند و گر نه از این خرده فرمایشات نمی فرمودند. کارگران هفت تپه آگاه هستند که مدیریت دولتی فرق اساسی با مدیریت خصوصی ندارد برای همین میگویند باید مدیریت شرکت زیر نظر شورای کارگران باشد. یعنی کارگر باید بداند دخل و خرج کارخانه چگونه است. ایشان اگر کمی با کارگران آشنا بودند شاید میدانستند یکی از اعتراضات همیشگی کارگران چه دولتی چه خصوصی این است که کارگر همیشه مرغ عزا و عروسی سرمایه داری بوده است و چرا اینگونه است و چرا من کارگر باید ادعای کارفرما قبول کنم که فروش توام با ضرر بوده است؟ چرا موقع سود آوری من باید بیشتر و بیشتر کار کنم وچرا در اولین قدم در بحران عدم سود آوری من کارگر باید قربانی شوم. پروسه تکراری که همه کارگران این را هر بار تجربه میکنند و چه تجربه تلخ و خشنی. اول امکانات و مزایایی اگر باشد ناپدید میشود، بعد کارگر اخراج میشود و دیگر اینکه حقوق کارگر چند ماه ، چند ماه پرداخت نمی شود. درخواست دولتی شدن زیر نظر شوراهای کارگری یعنی همین که کارگران حق دارند بدانند که یک شرکت معین چقدر در آمد دارد و چقدر هزینه آن است و سودش کجا میرود؟ چرا باید یک مدیر چندین برابر یک کارگر درآمد داشته باشد و هر حرف و هر نگاهش میتواند به خانه خرابی کارگر منتهی شود؟
جهت اطلاع آقای محسن حکیمی یادآور میشویم شوراها سال ٥٧ تا ٦٠ سنگ روی یخ نشدند بلکه به شدت سرکوب شدند. ایشان که ظاهرا خیلی به تاریخ مسلط هستند باید پاسخ بدهند چرا این واقعیت عریان تاریخی را کتمان میکنید؟ اگر واقعا شوراها به یک امر فرمال تبدیل شدند چه احتیاج به سرکوب بی رحمانه؟ شوراها واقعی کارگران را نابود کردند و بعد شوراها اسلامی خودشان را ساختند که همین تشکیلات دست ساز هم سنگ روی یخ نشدند بلکه کارشان جاسوسی بود و هست و تماما در خدمت کارفرما بودند و هستند. برای کسی که تمام کتابهای ضد لنینی را زیر رو کرده تا شاید کتاب خودش روی دست همه آنها باشد چندان عجیب نیست تاریخ که خود ما شاهدان زنده آن هستیم و تجربه خونباری را پشت سر گذاشتیم را نه تنها تحریف کند بلکه به روایتی که خوشایند جمهوری اسلامی است تاریخ را بیان کند.
حقیقت این است که این دست افراد سالهاست دارند روی این می کوبند که جنبش کارگری و به طبع آن کارگران نیروی تعیین کننده نیستند چون آگاهی که ایشان ادعای آنرا دارند کارگران ندارند؛ برای همین وقتی در کف خیابان کارگران را مشاهده میکنند که شعار نان کار آزادی ، اداره شورایی سر میدهد این آنها هستند که خود را عنصری عاطل و باطل می یابند، دست به قلم میبرند که اساسا آنچه اتفاق افتاده را منکر شوند تلاشی عبث به گواهی همین اعتصابات اخیر. ایشان را به سخنان یکی از رهبران کارگران فولاد اهواز در تاریخ ١١ آذر توجه میدهم که در کف خیابان فریاد میزند که دوران بردگی کارگران تمام شد. جهت اطلاع به ایشان یادآور میشویم آنها که رسما سنگ سرمایه را به سینه میزنند پذیرفته اند که دوران از دست دادن زنجیرهای پای کارگران فرا رسیده است و باید اضافه کرد که دوران تزهای ضد کارگری شما هم به پایان رسیده است، دست از پریشان بافی بردارید و فکر دیگری برای خودتان بکنید و جلو حرکت جنبش کارگری نایستید.