محمد آسنگران در اوایل ماه مارس کنگره دهم حزب کمونیست کارگری برگزار میشود! توقعات شما از کنگره و جایگاه مباحث کنگره را خوشحال میشویم در ایسکرا به اطلاع خوانندگان این نشریه برسانیم!؟
کنگره دهم حزب در ماه مارس ٢٠١٧ برگزار میشود. مقطع برگزاری این کنگره با تحولات مهمی در ایران، منطقه و جهان همزمان شده است. طبیعی است نه تنها من بلکه هر ناظری از چنین کنگره و حزبی توقع دارد که پاسخهایش با شرایط زمانه خود منطبق باشد. واضح است این سه محور را وقتی نگاه کنیم میبینیم تحولات مهمی در آن اتفاق افتاده و باید سیاستهای حزب در هر مورد به روز شود.
اجازه بدهید بطور خلاصه به هرکدام از آنها بپردازم:
در بعد جهانی ما شاهد یک دوره پرتلاطم سیاسی و اقتصادی هستیم. بحران اقتصادی عمیق و همه جانبه ای که از سال ٢٠٠٨ بروزات آن ملیونها انسان را به خاک سیاه نشاند و کل اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار داد و تبعات سیاسی مهمی را به دنبال خود آورد یکی از نتایج اش عروج ترامپ به قدرت و قدرتگیری جریانات راست در اروپا بود. اما قبل از اینها بروز نارضایتی و اعتراضات وسیعی را شاهد بودیم که به جنبش ٩٩ درصدیها علیه یک درصدیها معروف شد. این جنبش امیدهای زیادی را در جهان زنده کرد. اما به دلیل ضعفهای که داشت آن اعتراضات خیابانی به خانه برگشت و نتوانست ادامه پیدا کند. همین دو اتفاق نشان میدهد که جهان ما وارد فاز جدیدی شده است. چپ و راست جامعه خواهان تغییر و خواهان تعرض به حاکمان هستند.
بورژوازی جهانی با بحران عمیق و همه جانبه ای مواجه شده است. هیچکدام از ایدئولوگهای بورژوازی افق و آینده روشنی به عنوان استراتژی آینده خود ندارند. برای حل این بحران در قدم اول به فکر سود آوری بانکها افتادند. از جیب مردم مزدبگیر بسیاری از بانکهای دچار بحران مالی را نجات دادند. تمرکز سرمایه با سرعت باورنکردنی اتفاق افتاد و سرمایه های بزرگ سرمایه های کوچکتر را بلعیدند. دولتها صدها میلیارد دلار به سرمایه دارانی که سودشان کم شده بود کمک کردند تا آنها را از بحران نجات بدهند.
اکنون رسما اعلام کرده اند که سرمایه هشت نفر از صاحبان کمپانیهای جهانی بیشتر از نصف جمعیت دنیا است. اما مردم جهان فقیرتر و زندگی آنها سختتر شده است. در هیچ دوره ای از تاریخ بشر اختلاف طبقاتی تا به این حد نبوده است. نارضایتی مردم در بخشی از کشورهای جهان اوج گرفت. سال ٢٠١١ انقلاباتی رخ داد که به “بهار عربی” معروف شد. در نتیجه این انقلابات تعدادی از دیکتاتورهای متحد غرب سرنگون شدند. این انقلابات یکی بعد از دیگری شکست خوردند و به اهداف خود یعنی آزادی و رفاه نرسیدند. در اروپا کشورهایی مانند یونان و پرتقال و اسپانیا و… شاهد عروج نوعی از چپ بود که کل سیستم حاکم را به چالش طلبید. اما این نوع چپ نهایتا نتوانست به آلترناتیو سیستم سرمایه داری حاکم تبدیل شود و یکی بعد از دیگری روند همساز شدن با سیستم حاکم را در پیش گرفتند. در خاور میانه جنگهای ویرانگر که اکنون رنگ مذهبی ـ قومی بخود گرفته است تا هم اکنون ادامه دارند و چندین کشور را به ویرانه تبدیل کرده است و هنوز پایانی برای آنها قابل تصور نیست.
قدرتهای جهانی جنگهای زیادی را در جهان بویژه در خاور میانه سازمان دادند که بتوانند بخشی از این بحران را تخفیف بدهند. در دل این بحران و جنگ و خونریزی دهها میلون انسان از همان زندگی فقیرانه قبلی هم ساقط شدند. با نگاهی به سوریه، یمن، عراق، لیبی و اوکراین و نیجریه و سومالی و…متوجه ابعاد جنایتها و ویرانیها خواهیم شد. در این جنگها بیش از یک میلیون کشته و میلیونها زخمی و دهها میلیون آواره و ویرانیهای غیر قابل تصوری بوجود آمده است. اگر همین امروز جنگ هم تمام بشود دهها سال طول خواهد کشید که مردم بتوانند به شرایط دوران قبل از جنگ برگردند. این تراژدی انسانی اساسا با اتکا و میدانداری جنبش اسلام سیاسی بوجود آمده است.
این توحش سرمایه داری علاوه بر گسترش فقر و نامنی در جهان، خاورمیانه و بخشی از شمال آفریقا را به آتش کشیده است. رقابت و جدال قطبهای سیاسی و اقتصادی جهان در چند سال اخیر باعث شد جنبش اسلام سیاسی یک بار دیگر جان تازه ای بگیرد و ابعاد جنایتش را بیش از گذشته گسترش بدهد.
شکست آمریکا بعد از اشغال عراق و افغانستان بورژوازی این کشور را ناچار کرد سیاست و تاکتیک دیگری را غیر از مشت آهنین بوش دنبال کند. قدرتگیری اوباما نتیجه این تغییر سیاست بود. اما بعد از هشت سال متوجه شدند نه مشت آهنین بوش و نه نرمش اوباما نتوانست موقعیت آمریکا بعد از جهان دو قطبی را تحکیم ببخشد.
اکنون بازگشت به ایدئولوژی نژادپرستی و راسیسم آمریکایی ترامپ نه نشانه راه حل و افق مورد توافق بورژوازی بلکه نتیجه سردرگمی و بی افقی و تن دادن به سیاستهای پراگماتیستی نژادپرستانه است که مورد استقبال بخشهایی از جامعه قرار گرفته است. عروج ناسیونالیسم و راسیسم و نژادپرستی در آمریکا و دیگر کشورهای غربی بحران سیاسی بورژوازی حاکم را نه تنها تخفیف نمیدهد بلکه آنرا وارد میدانی تازه ای کرده است که بی اعتباری سیستم حاکم را بیش ا پیش تعمیق و گسترش میدهد.
در مقابل فضای راسیستی و سربرآوردن جریانات ناسیونالیست و محرومیتهای اقتصادی و رفاهی، بخش پیشرو و متمدن جامعه و چپ آزادیخواه و مدرن امروز، با درس گرفتن از ناکامی انقلابات شکست خورده در “بهار عربی” و ناکامی جنبش ٩٩ درصدیها، در حال سنگر بندی تازه ای است. این سنگر بندی و به میدان آمدن مردم جوانه هایش را در اولین عکس العمل اش به قدرت گیری ترامپ نشان داد. اما روشن است این جنبش هنوز به آلترناتیو و حزب خودش نیاز دارد. حزب کمونیست کارگری خود را بخشی از این جنبش و تلاش برای رهایی بشر میداند و باید به این نیاز پاسخ بدهد. کنگره حزب ما به هر درجه ای به پاسخ گویی به این نیاز نزدیک بشود به همان اندازه موفق خوهد بود.
خاور میانه:
تحولات منطقه خاورمیانه برای حزب ما یک موضوع گرهی و تعیین کننده است. زیرا هم ایران در مرکز این تحول قرار دارد و تحت تاثیر آن است و هم سرنوشت جنبش اسلام سیاسی در این منطقه تعیین تکلیف میشود. من بارها نوشته ام که کشورهای درگیر بحران خاورمیانه دو قطب رقیب را شکل داده اند. تمام دولتها و احزاب فعال در این منطقه در میان این قطبها تقسیم شده اند. اما هیچکدام از قطبهای شکل گرفته دوست مردم نیستند. جدال آنها بر سر قدرت و ثروت و منطقه نفوذ است. در عین حال هیچکدام از آنها قدرت و توان حذف طرف مقابل را ندارند.
در دل این بحران جنبش اسلام سیاسی نقش محوری و تعیین کننده ای در این منطقه بازی میکند. دو جناح سنی و شیعه این جنبش به سرکردگی جمهوری اسلامی و عربستان سعودی آتش بحران خاورمیانه را هر روز شعله ورتر و کشتار و ویرانی را هر چه بیرحمانه تر به نمایش میگذارند. مردم منطقه برای رهایی از بحران کنونی و پایان دادن به کشتارهای بیرحمانه و ویرانیهای غیر قابل تصور راهی بجز شکست اسلام سیاسی ندارند. سازمان دادن یک زندگی انسانی و رسیدن به امنیت و رفاه فقط از این راه قابل تحقق است. کوتاه کردن دست دولتهای جنایتکار منطقه و قدرتهای جهانی از زندگی مردم بدون شکست جنبش اسلام سیاسی غیرممکن است.
بنابر این شکست اسلام سیاسی پیش شرط هر تحول مثبتی در منطقه است. این باید اساس استراتژی و سیاست جریانات آزادیخواه و چپ در خاورمیانه باشد. هر نوع سیاست و راه حل دیگری حتی اگر با روکش رادیکال و چپ هم تزیین شود اگر نادانی و حماقت نباشد ریاکاری است. اگر جنبشهای آزادیخواه و چپ این منطقه و طبعا حزب ما بخواهد مورد استقبال مردم واقع بشود و شانس قدرتگیری پیدا کند راهی بجز آلترناتیو شدن و تعیین سیاست و تاکتیک برای رسیدن به این استراتژی یعنی شکست اسلام سیاسی ندارد.
ایران:
در ایران با حاکمیت جمهوری اسلامی یعنی سر مار جنبش اسلام سیاسی روبرو هستیم. طبعا در جامعه ایران جنبشهای رادیکال و آزادیخواه وچپ به وسعت کل جامعه ایران در حال تلاش و جنب و جوش هستند. تا کنون قدمهای مهمی برای بی اعتبار کردن فرهنگ و استراتژی و سیاست جمهوری اسلامی و کل جنبش اسلام سیاسی برداشته و موفقیتهای مهمی را در بعد اجتماعی بدست آورده اند. نقش جنبش کارگری برای رسیدن به این موقعیت و یک زندگی انسانی در ایران هیچ دوره ای به اندازه امروز برجسته و مورد اعتماد و قابل اتکا برای دیگر اقشار جامعه نبوده است. به همین دلیل اکنون آزادیخواهی، و دفاع از برابری زن و مرد و جنبش علیه اعدام و دفاع از حقوق کودک و دفاع از محیط زیست و…. همگی خود را در یک جبهه و در کنار همدیگر تعریف میکنند. این تحول مهم میتواند آینده ایران را و سرنوشت جامعه ایران را بسیار متفاوت از کشورهای دیگر رقم بزند. بویژه اینکه بخش زیادی ا جامعه توهمی نسبت به مذهب و اسلام و آخوند و شریعت و…. ندارند و نفرت از مذهب و قوانین مذهبی در هیچ زمانی به اندازه امروز اجتماعی نبوده است. در دل چنین تحول فکری و رنسانسی که در جریان است جنبش ضد مذهبی و جنبش براری طلبانه زنان و در راس همه آنها جنبش کارگری و رهبران و فعالین این جنبش هیچ زمانی به اندازه امروز معتبر و قابل احترام نبوده اند.
اما در مقابل این تحول امیدوار کننده رژیمی قهار، مستبد و خونریز و بیرحم قرار گرفته است. هر حزب و جریانی که بتواند برای سرنگون کردن این رژیم سیاست درست و تاکتیک مناسب اتخاذ کند و راه پیشروی و اتحاد این جنبشها برای سرنگونی جمهوری اسلامی را نشان بدهد شانس قدرتگیری و قابل اعتماد بودن برای مردم را عاید میکند. بنابراین کنگره حزب یکی از مهترین کارهایی که باید انجام بدهد نشان دادن این راه و تعیین سیاست در این راستا است. در عین حال ما باید هشیار باشیم که این جهت گیری و سیاست مورد بحث فقط وقتی مورد اعتماد قرار خواهد گرفت که کنگره بتواند راه قدرتمند شدن حزب و جنبشهای انقلابی را بطور عملی به جامعه نشان بدهد. همزمان باید هشیاری لازم را بوجود آورد که در میدان سیاست ایران و منطقه فقط چپها و کمونیستها و آزادیخواهان نیستند که شانس آلترناتیو بودن دارند. بلکه ناسیونالیسم و قومپرستی و دخالت قدرتهای منطقه ای و جهانی نقش مهم و خطر ناکی میتوانند بازی کنند. خنثی کردن این خطرات به اندازه تعیین سیاست درست و عملی برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی مهم است. کنگره اگر بتواند به این مسائل پاسخ درست بدهد از نظر من به اهداف و وظایف خودش رسیده است.