ali morad

فشرده ای از زندگی علی مرادی (محمودی) کادر حزب کمونیست کارگری ایران

ali morad

علی در آذرماه ١٣٣٨ در شهرستان فومن از توابع استان گیلان در یک خانواده کارگری چشم به جهان گشود. فرزند دوم خانواده و دارای یک خواهر بزرگتر و سه برادر کوچکتر بود. چهار سالش بود که بدلیل اشتغال بکار پدر، خانواده اش به تهران مهاجرت کرد. از همان دوران کودکی همراه با تحصیل، بکار مشغول شد تا به خانواده کمک کند و به نوعی نقش کمک خرج پدر بود و خیلی زود با شکاف های طبقاتی و تبعیض و فقر آشنا شد. روحیه مبارزاتی و ظلم ستیزی او چنا ن قوت گرفت که با اولین زمزمه های انقلاب ٥٧ با گروهی از دوستانش مبارزه با رژیم پهلوی را شروع کرد. طولی نکشید که با سازمان چریکهای فدائی خلق ایران آشنا شد و به آنها پیوست. علی عضو شاخه کارگری این سازمان بود و در سازمان دادن تجمعات کارگری و اعتراضات آن دوران نقش فعالی بعهده گرفت.

در این سالها بود که با شهلا خباززاده آشنا شد و بعد از مراسم نامزدی راهی سربازی شد. آن روزها کردستان صحنه هجوم سپاه و ارتش و اوباش حکومت بود و علی را بعد از گذشت سه ماه دوره آموزشی قصد داشتند به کردستان اعزام کنند. علی تن به اعزام به کردستان نداد، خدمت را ترک کرد و فراری شد و در همین ایام زندگي مشترک با شهلا را شروع کرد.

علیرغم اینکه علی فنی کار و تکنسین برق بود اما بدلیل فرار از سربازی نتوانست کار ثابت و دائمی برای خود پیدا کند و با مشقت فراوان امورات خود را با کارهای غیر مرتبط با تخصص خود پیش می برد. طی این سالها جنگ خانمان برانداز ایران و عراق هم مزید بر علت شد و فشارهای زندگی علی را مجبور کرد که سربازی را از سر گیرد. اما در دوران سربازی هم با زورگوئی ها و تبعیضات در می افتاد، به جنگ اعتراض میکرد، به پایمال شدن حقوق افراد کم و سن و سالی که مورد تحقیر و سوء استفاده قرار میگرفتند اعتراض میکرد و به همین دلیل بارها تحت فشار فرماندهان قرار گرفت و حتی دادگاهی شد. حکومت سودای فتح کربلا را داشت و بر طبل جنگ می کوبید و جنگ ادامه یافت و علی در تمام دوره سربازی اش در خط مقدم جنگ بود.

بعد از بازگشت از سربازی در چند کارخانه صنعتی در رشته برق در تهران مشغول بکار شد و عرصه دیگری از مبارزه و اعتراض در مقابلش قرار گرفت. همراه با کارگران پیشرو دیگر در سازماندهی اعتراضات نقش ایفا کرد و بارها مورد تهدید و اخراج قرار گرفت. عضو سندیکای فلزکار مکانیک شد و در سال ٧٢ بعنوان نماینده کارگران کارخانه “شرکت صنعتی معدني ايرانی” در مقابل کارفرما و انجمن اسلامی ایستاد و بالاخره بدلیل نقش فعالی که در سازماندهی جشن اول ماه مه و پیگیری خواسته های کارگران داشت، تحت فشارهای مختلف مجبور شد کارخانه را ترک کند و به کار آزاد بپردازد.

سرانجام بدلیل مشکلات امنیتی، علی و شهلا تصمیم به خروج از کشور گرفتند و در سال ۱٣۷۴ همراه با دو فرزندشان آرمان و سیاوش که در آن سالها سیزده ساله و هشت ساله بودند، از مسیری دشوار و با دردسر زیاد خود را به ترکیه رساندند. سه ماه را در ترکیه گذراندند و پس ارتباط با حزب کمونیست کارگری به دانمارک رفتند و پس از ده ماه اقامت در آنجا و مشکلاتی که برای اقامتشان بوجود آمد ناچار به ترک دانمارک و انتقال به آلمان شدند.

با ورود به آلمان، دوره تازه ای از زندگی سیاسی علی شروع شد. سال ١٩٩٧ (١٣٧٦) عضو حزب کمونیست کارگری شد و در سالهای ١٩٩٩ تا ٢٠٠١ در منطقه رورگبیت آلمان اعتراضات بزرگی در دفاع از حقوق پناهندگی سازمان داد. از سال ٢٠٠٠ کادر و سپس عضو کمیته حزب در آلمان و دبیر کمیته حزب در کلن شد و تلاش های ارزنده اش را برای گسترش فعالیت حزب در این شهر شروع کرد.

علي در آلمان٬ منشاء اثر زيادي در زندگي اطرافيان خود٬ پناهجويان و مردمی بود که با او از نزديک آشنا ميشدند. چهره صمیمی و گرم علی برای بسیاری از پناهندگان ایرانی و مردمی که در تجمعات اعتراضی علیه جمهوری اسلامی شرکت داشتند آشنا است. همواره در صف اول مبارزه عليه حکومت اسلامي حضور داشت و آکسیون های متعددی را سازمان داد٬ از جمله یکی از فعالین و سازماندهندگان تظاهرات بزرگ حزب کمونیست کارگری علیه کنفرانس برلین بود که میخواستند خاتمی را به عنوان نماینده مردم ایران در غرب معرفي کنند. علي نمونه مجسم انسان آزاديخواهي بود که همه جا عليه ستم و زور و نابرابری می ايستاد و از انسانيت و برابری و آرمانهای سوسیالیستی دفاع ميکرد. علی را هر کس که ديد و شناخت٬ صميمانه دوست داشت چرا که قلبی بزرگ برای دوست داشتن داشت، امید میداد و از آينده٬ روشنائی و آزادگی دفاع ميکرد. مبارز سرسختی که حتی در دوران بیماری اش به حزبش و آرمانش فکر میکرد و در اوج بیماری اش با ارسال پیامی برای کنفرانس سالانه اعضای حزب در آلمان، خود را کاندید عضویت در کمیته آلمان نمود و در بستر بیماری برنامه یک دنیای بهتر را به دوستی قدیمی که به ملاقاتش رفته بود داد و او را تشویق به عضویت در حزب کرد. علی در عین حال پدری مسئول و مهربان برای آرمان و سیاوش عزیز بود.

متاسفانه علی ازنیمه سال ٢٠١٢ به سرطان لوزالمعده مبتلا شد و دوره دیگری از مبارزه را با همان سرسختی که در فعالیت سیاسی داشت، اینبار علیه سرطان، آغاز کرد. زندگی را دوست میداشت و روحیه امیدوارش تا آخرین لحظات زندگی و مقاومت چشمگیرش تعجب و تحسین کارکنان بیمارستان را برانگیخت. اما سرطانش رشد کرد و سرانجام در ساعت یک و چهل و پنج دقیقه صبح روز ١٣ اوت ٢٠١٣ علی عزیز چشم از جهان فرو بست و خانواده و رفقایش را در غم جانکاه خود فرو برد.

یاد عزیزش گرامی باد
١٤ اوت ٢٠١٣

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *