یاشار سهندی:
در یکماه گذشته بخش وسیعی از اخبار سراسر جهان را جنبش سیاه اسلامی به خود اختصاص داده بود که همگی حکایت از جنایت و شناعت این جریان ضد انسانی داشت. داعش در شهر موصل دو جوان را از بلندای ساختمانی به پایین پرتاب کرده. در عربستان در شهر “مکه مکرمه”، زنی را با شقاوت تمام گردن زده بودند. حکم قاضی اسلام این بود: باید با زجر تمام سر از تن این زن جدا شود. صحنه چنان منزجر کننده بوده که به سرعت از یوتیوب حذف شد. سایت های حکومتی جمهوری اسلامی تیتر زده بودند که “داعش زنی را به شیوه عجیب سنگسار کرد!” شیوه داعش این بوده که قربانی نگون بخت را در چاله فرو نکرده بود و تمام بدن زن را هدف سنگ باران قرار داده بود. در عکس مشخص بود که زن چه زجری دارد میکشد و جلادان با خونسری بی نظیری با پرچم اسلام حد الهی را اجرا میکردند. در شیراز دو نفری که در ملا عام به فاصله از هم اعدام شده بودند، دومی که شاهد مرگ اولی بود، تقلا میکرد که نجات یابد. جلادان دیو پیکر ایرانی اسلامی بدون هیچ عطوفتی در تلاش بودند که او را به قتل برسانند و بالاخره کار خود را کردند. همه اینها درمقابل دیدگان کودکان دبستانی بود که عازم مدرسه بودند. هنوز میشود در میان اخبار به عکس هایی خیره ماند که داعش، کودکی را وادار کرده دو نفر را اعدام کند. چهره یخ زده کودک حاکی از عمق فاجعه ای است که بر سرش آمده. بوکوحرام یک شهر را به آتش کشید و دو هزار نفر از اهالی را کشت و….
اما در این میان کشتار دست اندرکاران هفته نامه شارلی ابدو از سوی تبهکاران اسلامی، نبرد بر سر آزادی بیان را برجسته کرد. بلافاصله میلیونها نفر به خیابان آمدند و فریاد زدند “من شارلی ابدو هستم”؛ آزادی بیان حقی است که به یمن مبارزات بسیاری در بخشی از جهان ( و البته نه هنوز به صورت کامل) بدست آمده است. حقی که بشریت بهای سنگینی به خاطر آن پرداخته است. دیکتاتورهای رنگ و وارنگ خونهای بسیاری از مردمان شریف ریخته اند تا این حق پا نگیرد. حقی که وقتی حرف از آن به میان می آید “روشنفکران دین باور” بیش از هر کسی بر خود میلرزند. روشنفکری ایشان در فضای خفقان شکوفا میشود. حریف را در بند میخواهند تا خود را بطور مثال نماینده یک میلیارد انسان بخوانند. حریف را کشته میخواهند تا ثابت کنند بر حق هستند. ایشان وقتی به مصاف حریف میروند که قبلا جلادان آنها را یا نابود کرده باشند یا در کنج زندان به اسارت افتاده باشند. در این مواقع ایشان بلبل میشوند اما به واقع کرکسی است که به جان قربانی خود می افتد. ایشان بیش از هر کسی از آزادی بیان متنفر هستند تا میشنوند در جایی کسی حرفی زده است که به مذاق ایشان خوش نمی آید داد میزنند “آهای ی ی ایهاالناس، توهین شد!”
چپ سنتی آشنای ما هم در اینجاست که دم خروسش بیرون میزند. قرار است که ٢٥ میلیون نسخه از هفت نامه شارلی ابدو به چند زبان منتشر شود ( فعلا هفت میلیون آن منتشر شده و در فاصله کوتاهی نایاب شده) و این پاسخی محکمی است به جنایتکاران اسلامی. یکی از فعالین کارگری ایران بنام رضا رخشان میگوید من شارلی ابدو نیستم! چرا؟ به نظر ایشان انتشار کاریکاتور محمد از سوی نشربه شارلی ابدو ” حرکتی بیرحمانه وتحقیر کننده است.” ایشان در توجیه کار جلادان اسلامی در پاریس نوشته اند: “برای ملتهای فقیر و بیچاره (کشورهای اسلامی نظیر پاکستان وا فغانستان و سایر ملل فقیر ودرمانده که بیشتر افراط گرایی در آن بچشم می اید)…تنها چاره کار را جهت رسیدن به رفاه وارامش جاودانه و فرار از مصائب و دشواریهای این جهان حاضر را در اعمال تندروانه شعائر دینی میبینند… آنها بسراغ شارلی ابدو رفتند که با کاریکاتورهای موهن خود ، بواقع آخرین ضربه را بر پیکر تحقیر شدگان وارد کردند.”
اینچنین بود که یک فعال کارگری که ظاهرا آمده بود کشتار پاریس را محکوم کند، مقتولین را که به خوبی درک کرده بودند که جنبش اسلامی با مردم جهان چه میکند و فقط سلاح شان قلم بود، مقصر معرفی کرد و قاتلین اسلامی را از جان گذشتگانی معرفی کرده که هیچ چیز ندارند از دست بدهند. اینچنین است که با این موضع ایشان یکسره مدافع جنبش ضد انسانی اسلامی شده است. ایشان به زبان روشنفکران دین باور، آزادی بیان را ایده “لیبرال دموکراسی” منتها با لفت و لعاب چپ معرفی میکند: “من بجد باور دارم که در پشت هر گونه شعارهای لیبرال دموکراسی ٰنظیر ازادی بیان؛حقوق بشر و غیره منافع سرمایه نهفته است .هیچ بودگان و بیچارگان در مناسباتی که همه امور به گرد سرمایه می چرخد ؛ کی ازادی بیان داشته اند؟ ” خب، که چی!؟
رضا رخشان متوجه نیست یا نمی خواهد متوجه باشد که آزادی بیان دستاورد مبارزات خود ما کارگران است. اگر روسای ٤٠ کشور جهان ( که رسواترین شان ناتانیاهو بود) خودشان را به پاریس رساندند که در تظاهرات “وحدت” ( نامی که این دولتمردان سرمایه روی آن گذاشتند و گرنه در واقعیت این تظاهراتی علیه جنبش شنیع اسلامی بود) شرکت کنند نه از سر خیرخواهی و درجه تحمل پذیری شان در مقابل انتقاد، بلکه از جبر زمانه است که نمی توانند در مقابل انتقادات بی پروای یک کاریکاتوریست چیزی بگویند و این همه به کوشش مبارزات کارگران در همان پاریس ممکن گشته که در پای دیوار گورستان پرلاشز قتل وعام شدند. رضا رخشان به راحتی یک دستاورد مهم مبارزاتی دو قرن مبارزه توده مردم زحمتکش را به جیب “لیبرال دموکراسی ” میریزد تا از اهمیت آزادی بیان بکاهد. رضا رخشان اشاره میکند:” شعار”من شارلی هستم”مهمترین شعاربود. مشکل من با اینجای داستان است.” مشکل دقیقا همین جا است که ایشان هم، ازادی بیان را نمی خواهد همانگونه که روشنفکر اسلامی نمی خواهد. ایشان هم مدعی است که شارلی ابدو با “کاریکاتورهای موهن” خود توهین کرده است.
جنبش اسلامی بیشترین نیروی انسانی اش را از میان آدمهای رانده شده ازاجتماع تامین میکند که اتفاقا در نتیجه سیاستهای آن ٤٠ تن رهبر و همه رهبران جهان ممکن شده است. آدمهای سرخورده و قربانی نظم کثیف سرمایه که هیچ امیدی ندارند و به هیچ چیز هم باور ندارند. کشتاری که این آدمها راه می اندازند بیشتر از آنکه دربدر دنبال بهشت در آن دنیا باشند، نفرت خود را از انسانیت د راین دنیا نشان میدهند. از نظر ایشان دیگی که برای آنها نمی جوشد، میخواهند سر سگ در آن بجوشد. بهشت موعود مذاهب تماما در سکس ( البته همین واژه هم زیادی است) خلاصه میشود آنهم برای مردان. امری که داعش در همین روی زمین با به “غنمیت” گرفتن زنان و خرید و فروش ایشان به ١٢ دلار، برای مردانش تامین میکند.
اما توجیه چپ سنتی ما چیست؟ از قلم رضا رخشان میخوانیم که تروریستها ” تنها چاره کار را جهت رسیدن به رفاه وارامش جاودانه و فرار از مصائب و دشواریهای این جهان حاضر را در اعمال تندروانه شعائر دینی میبینند…..آنها بسراغ شارلی ابدو رفتند که با کاریکاتورهای موهن خود، بواقع آخرین ضربه را بر پیکر تحقیر شدگان وارد کردند.” امیدوارم رضا رخشان در جای دیگر توضیح دهد اعمال ملایم شعائر دینی چگونه است و در کجای تاریخ اعمال شده است یا در کدام کتب الهی آنرا خوانده است که این “تحقیرشدگان” به آن دسترسی نداشتند؟ آیا جز این است که قران به صراحت، همه آن کسانی که غیر مسلمانان هستند حیوان و از حیوان پست تر خوانده است؟ این تحقیرشدگان کدام اعمال شان نسبت به این “آیه شریفه” تندروانه بوده؟ این نگون بختان اولین باری که این سخن الهی را شنیدند، میتوان تصور کرد که به خودشان و به انسانهای پیرامون شان چگونه نگاه کردند. جز این است که ابتدا خود را بدترین موجود روی زمین یافتند و “آنگاه که ایمان آوردند” کل بشریت را دچار “معصیت” دیدند و معصیت را جز با جزای الهی نمی شود از بین برد. پرتاب از بلندی، سنگسار، گردن زدن، قطع دست و پا و قتل و عام دسته جمعی به کمک ابزارهای مدرن که “شیاطین کافر غربی” ساختند، همگی ابزار اجرای دستورات خدای جبار است که عذابی را به بندگانش وعده میدهد که ابدی است. و پاداش مومنان زنان لاهوتی است، که مفهوم ناسوتی آن در تجاوز به زنان به نمایش گذاشته شده است.
چپی که جنبش کارگری را به یک فعالیت صنفی تقلیل میدهد و امر سیاسی را موکول به محال میکند، چپی که قدرت سیاسی را برای کارگران بد میداند، اینکه آزادی بیان را تحت عنوان لیبرال دموکراسی امری مذموم بداند، هیچ عجیب نیست. در گوشه ای از این دنیا چند نفر با فرصتی که داشتند وفقط با قلم خود یکی از ضد کارگری ترین جنبش های سرمایه که تحت عنوان اسلام فعالیت میکند را به نقد کشیدند، چپ سنتی آنرا موهن کنندگان ( برساحت رسول خدا- این را ته دلشان می گویند!) بر میشمرد. بدین گونه عملا در کنار بخشی از سرمایه ایستادند که تحت نام محمد روزگار را بر مردم منطقه خاورمیانه و بخصوص ایران سیاه کرده است. چپ سنتی ما وقتی نوبت اظهار نظر سیاسی او میشود عملا مدافع یک جنبش ضد انسانی می شود. البته این چپ با خود کلمه انسان هم مشکل دارد و گر نه درک میکرد من شارلی ابدو هستم بطور نمادین دارد از انسانیت دفاع میکند.. این چپ یاد گرفته است حرفهای کلیشه ای نخ نما شده را تکرار کند: “… این قبیل امور نظیر ازادی بیان ؛ حقوق شهروندی ؛حقوق عمومی و غیره که در تقابل با سایر افراد معنا میدهند نقش سرمایه در چرخش قانون به یک سوی این مجادله ؛اصل اساسیست. آزادی از نظر عمال سرمایه ؛تنها در درون این سیستم معنا میدهد.” اما بلافاصله مدافع سرمایه اسلامی می شود که فقط در این چند ماه گذشته به اندازه همه ٣٥ سال حکومت اسلامی در ایران جنایت آفریده و بارها کارگران را قتل و عام کرده است.
تاریخ را تبهکاران رقم نمی زنند فقط بر آن خون می پاشند؛ تاریخ را انسانهایی می سازند که امید به یک دنیای بهتر آنها را وادار به تلاش و کوشش کرده است. در فرانسه و بسیاری از شهرهای دیگر دنیا میلیونی به خیابان آمدند و در پاسخ به جنایات جنبش اسلام سیاسی همگی گفتند ” من شارلی ابدو هستم”. شعار “من شارلی ابدو هستم” در این مقطع نماد آزادیخواهی و تغییر است کسی که با این مشکل دارد در واقع با خود آزادی مشکل دارد.