شهلا دانشفر:
حمله تروریست های جنایتکار اسلامی به مجله شارلی ابدو در ٧ ژآنویه، جهان را به تکان درآورد. در برابر این حمله جنایتکارانه قطب بندی های سیاسی وسیعی صورت گرفته است. اما این قطب انسانیت بود که قدرتمند و چندین میلیونی به خیابان آمد و عظمت آن چشمها را خیره کرد. حقیقت اینست که با ترور نویسندگان و کاریکاتوریستهای نشریه شارلی ابدو، جنگ انسانیت با ارتجاع مذهبی به فازی وارد شد که نمیتوان از کنار آن گذشت و چیزی نگفت. همه کس ناچار است یک طرف این جنگ و جدال انسانیت با ارتجاع اسلامی را بگیرد. متاسفانه یکی از کسانی که در این جدال کنار ارتجاع ایستاد، رضا رخشان کارگر هفت تپه است. او در نوشته اش تحت عنوان “من شارلی ابدو نیستم” براستی سنگ تمام میگذارد و صریح تر از هر آخوند مرتجعی جانب تروریستها را میگیرد.
رضا رخشان مینویسد: “آزادی از نظر عمال سرمایه ؛ تنها در درون این سیستم معنا میدهد. ولاغیر. از طرف دیگر؛ برای ملتهای فقیر و بیچاره (کشورهای اسلامی نظیر پاکستان وا فغانستان و سایر ملل فقیر ودرمانده که بیشتر افراط گرایی در آن بچشم می اید) که انسان از هرگونه لوازم مادی جهت تحقق یک زندگی انسانی درمانده میگردد؛ نتیجتا بسمت تنها عنصر باقیمانده در زندگی خود که اتفاقا ماهیت مادی ندارد(اما بشارت یک زندگی عالی وانسانی بعد از فردای مرگ در آن وجود دارد) یعنی مذهب؛ منقبض میشوند. تنها چاره کار را جهت رسیدن به رفاه وارامش جاودانه و فرار از مصائب و دشواریهای این جهان حاضر را در اعمال تندروانه شعائر دینی میبینند.”
اما او به همین اکتفا نمیکند بلکه علیه آزادی بیان نویسندگان نشریه شارلی ابدو می ایستد و کاریکاتورهای آنها را “موهن میخواند و چنین مینویسد :
” تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند. و حتا در خود پاریس که نام یک شهر است اما با پایگاه طبقاتی بسیار؛ضاربان از حومه جنوبی وفقیر نشین بوده اند.بنا بگفته همسایگان ؛آنها افرادی معمولی و ارام که با همه مهربان بودند. پس ضد انسان غربی نبودند. با محیط خود ستیز نداشته اند.آنها بسراغ شارلی ابدو رفتند که با کاریکاتورهای موهن خود ،بواقع آخرین ضربه را بر پیکر تحقیر شدگان وارد کردند. چون که تنها چیزی که برایشان مانده بود را در معرض خطر می دیدند.همه انسانها برای آخرین چیزشان تا پای جان می جنگند”. با این آسیب شناسایی و اعلام اینکه این مناسبات سرمایه داری است، که با گذاشتن حسرت یک زندگی انسانی در دل انسانها، باعث شده است که آنها از دنیای مادی دست بشویند و از مذهب به عنوان یگانه دارایی شان، دفاع کنند، به دفاع آشکار از تروریسم اسلامی بر میخیزد.”
او با ارجاع ما به “پایگاه طبقاتی”، تفنگ بدستان ارتجاع اسلامی، آنها را محق به ترور ١٢ نفر از کاریکتاتوریستها و نویسندگان شارلی ابدو به دلیل “کاریکاتورهای موهن” علیه محمد میداند. صریح تر از این نمیشود از تروریسم و ارتجاع اسلامی دفاع کرد.
رضا رخشان ظاهرا نمیداند که آن آزادی بیان و آزادی نقد مذهب که اکنون در کشورهای اروپایی و غرب وجود دارد، از لطف و نیاز سرمایه داران بوجود نیامده است، بلکه نتیجه مبارزه جانانه کارگران و نیروهای چپ و رادیکال این جوامع با طبقه سرمایه دار و کلیسا و ارتجاع طی قرون گذشته تا کنون بوده است و در این راه کارگران قربانیان بسیاری داده اند. همین امر در سرمایه داری ایران نیز اکنون جریان دارد. اتفاقا یک نیاز پایه ای همین مناسبات سرمایه داری که ظاهرا رضا رخشان خودرا در جنگ با آن میداند، نیز سلب آزادی های سیاسی جامعه است. کیست که بعد از سی و چند سال حاکمیت جمهوری اسلامی نفهمیده باشد که چگونه با پرچم مقدسات و مذهب و وطن و خرافه، آزادی بیان، عقیده ، تشکل، اعتصاب و همه آزادیهایی جامعه را زیر پا له کرده اند و بساط حکومت الله شان را برپا کرده اند، تا کارگر و کل جامعه را به چنین ابعاد بیسابقه ای از فقر و فلاکت بکشانند. کیست که فراموش کرده باشد و همین امروز نبیند که جمهوری اسلامی برای پایه گذاری ننگینش، چگونه نسلی را تحت عنوان محاربه با خدا کشتار کرده است. ستار بهشتی وب لاگ نویس را به جرم تبلیغ علیه نظام زندانی کرده و زیر شکنجه کشته است. سهیل عربی را تحت عنوان توهین به اسلامی زندانی کرده و همین الان حکم اعدام روی سرش است. و همچنین به کارگری چون بهنام ابراهیم زاده ٩ سال و نیم دیگر حکم زندان داده است، و اتهامش “تبلیغ علیه حکومت اسلامی و ارتباط با “مجاهدین خلق” است.
اما رضا رخشان چشمش را بر روی همه این حقایق بسته است تا از نظام و از لشگر اسلامش دفاع کند. البته در سایه سرکوب و خفقان حکومت است که کسانی چون رضا رخشان فرصت می یابند که تحت عنوان “فعال کارگری” چنین آشکار و عیان به دفاع از ارتجاع برخیزند و هنوز هم این پست را برای خود حفظ کنند. وگرنه اگر امکان انتخاباتی آزاد و انسانی بود، همه این حقایق را در یک مجمع عمومی کارگری با کارگران طرح میشد، بدون شک کسانی چون او جواب روشنی از کارگران میگرفتند.
این اولین بار نیست که رضا رخشان در دفاع از ارتجاع چنین شمشیر میزند. او سه سال پیش در ٢٠ آبانماه ٩٠ وقتی که احمدی نژاد با طرح ریاضت اقتصادی “طرح هدفمند کردن یارانه ها” به جان کارگران و مردم افتاده بود، طی نوشته ای تحت عنوان ” یارانه ها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی” آنچنان اندر وصف هدفمند کردن یارانه ها و اجتناب ناپذیر بودن آن بعنوان تحولی بزرگ سخن گفت، که گویی یکی از کارشناسان صندوق بین المللی پول یا از دستیاران خود احمدی نژآد ، داشت سخن میگفت. و بعد هم به دفاع از دولت احمدی نژاد و دفاع از توحش سرمایه داری حاکم برخاست و همین “مستضعفین” محروم در “مناسبات سرمایه داری” مورد اشاره اش را به تسلیم به این طرح و این نظام فراخواند. او در آن نوشته بعد از یکسری پرخاشگری به چپ و مخالفان این تعرض اقتصادی حکومت اسلامی به کل جامعه، حتی از بحث یارانه ها فراتر رفت و نوشت: “اما شرایط در دوره سوم (دولت نهم و دهم) بسیار بهتر از گذشته می باشد بطوریکه در این دوره بسیاری از کارگران توان خرید خودرو پیدا کردند و سطح زندگی کارگران ارتقا پیدا کرد. البته این در هفت تپه و یا شرکت واحد نتیجه مبارزات خود کارگران هم بود اما در مجموع در مورد کارگران بخشهای متعددی صدق می کرد. بخاطرهمین بود که در زمان انتخابات سال گذشته (٨٨) دولت احمدی نژاد بشدت ازطرف طیف کارگر و بازنشستگان مورد اقبال قرار گرفت. قطعا نقش طبقه کارگر و بازنشتگان درانتخابات و پیروزی دولت دهم نقش مهم واساسی داشته است. و این نشان میدهد که حداقل بخشهای وسیعی از کارگران این دولت را بر دولتهای نوع قبلی ترجیح می دادند”.
همین نقل قول و صحبت های نازل او از اتومبیل دار شدن کارگران و حمایت کارگران از مضحکه انتخاباتی حکومت و امثال اینها، آشکارا نشان داد که بحث او از حد یک گرایش سیاسی آنهم در اپوزیسیون فراتر رفته و هشدار دهنده است. و ما همانموقع این هشدار را دادیم و اعلام کردیم که این درجه از فلب واقعیت دیگر قابل اغماض نیست. در آنجا رضا رخشان از استقبال طیف کارگر و بازنشستگان در انتخابات ٨٨ از احمدی نژآد سخن گفت، و به راحتی چشمش را بر حقیقتی که انعکاسی گسترده اش جهانی را متوجه خود ساخته بود، بست و فکر کرد میتوان بر روی این حقیقت تاریخی که چگونه بعد از همان مضحکه انتخابات، میلیونها کارگر و مردم به خیابانها ریختند و عکس احمدی نژاد و خامنه ای را به آتش کشیدند و مرگ بر دیکتاتور گفتند، میتواند خاک بپاشد.
اکنون رضا رخشان در نوشته اخیرش تحت عنوان “من شارلی ابدو نیستم” ، همان تبلیغاتی را پمپاژ میکند که آخوندهای حوزه علمیه قم به آن مشغولند و با ریاکاری آخوندی از “هیچ بودگان” سخن میگوید، تا از ارتجاع اسلامی و جنایاتشان دفاع کند.
رضا رخشان راست میگوید. او شارلی ابدو نیست، او مدافع ارتجاع اسلامی و لشگر الله و جنایتش است. این حقیقتی است که همیشه مردم محروم از “دنیای مادی ” را با امید به آخرت قانع نگاه داشته و در پرتو این “امید”، متحجران از گور برخاسته توانسته اند لشگر مومنانشان را بسازند. اما واقعیت خشن جامعه سرمایه داری بیش از بیش پایه های چنین خزعبلاتی را سست کرده است. در جایی چون ایران این جنبش خلاصی فرهنگی و رها شدن از خرافه و مذهب است که دارد به جلو می آید و قد علم میکند و کل حاکمیت رژیم اسلامی را به چالش کشیده است. جنبشی که “بهشت ” را در همین جهان میخواهد و خواستش دنیایی بهتر است.
قطب بندی طبقاتی
روز ٧ ژآنویه متحجرین از گور برخاسته اسلامی به دفتر شارلی ابدو حمله کردند بخاطر اینکه طنز گفته است و مقدساتشان را به کاریکاتور کشیده است. در برابر این جنایت مردم با فریاد من شارلی ابدو هستم میلیونی به خیابان آمدند، و مشت محکمی بر دهان ارتجاعی اسلامی و این از گور برخاسته گان کوبیدند. تنها در شهر پاریس در فرانسه بیش از سه میلیون به خیابانها ریختند و انزجار خود را از توحش ارتجاع اسلامی و داعشی ها اعلام داشتند. در چهارشنبه بعد این حملا ت نیز بیش از ٥ میلیون شماره از نشریه شارلی ابدو با کاریکاتوری از عکس محمد منتشر شد و مردم آزادیخواه در دفاع از آزادی و انسانیت از نیمه های شب برای گرفتن آن صف کشیدند و خود در پخش این نشریه وسیعا کوشیدند.
در این میان دولت ها که احساس میکردند نظمشان به خطر افتاده است، با اعلام اینکه تروریست های مهاجم ، افراطیون بوده اند، سعی کردند ، سازشی با جریانات اسلامی و یهودیت و مذاهب مختلف برقرار کنند. سعی کردند با اعلام اینکه “توهین” به مذاهب احساسات را جریحه دار میکند، همچنان سدی در برابر آزادیخواهی باشند. از همین رو سعی کردند مراسم همبستگی با شارلی ابدو را به نمایشی مسخره برای جفت و جور کردن مماشاتهایشان با “مذهب میانه” تبدیل کنند. اما نتوانستند و مردم آشکارا از آنان فاصله گرفتند و در مقابل دوربین ها از این گفتند که شرم میکنند که عکسشان در کنار کسانی منتشر شود که خود ناقض آزادی هستند و آزادیخواهی را به اسارت میگیرند.
این اتفاقات بطور واقعی نقطه عطفی در دفاع از انسانیت بود. در جریان این حمله جنایتکارانه ما ١٢ انسان آزادیخواه را از دست دادیم، ولی صفی از آزادیخواهان جهان جلو آمدند و در برابر ارتجاعی که فتوای قتل سلمان رشدی ها و شاهین نجفی ها را میدهد، قلم ها را میشکند و ستاربهشتی ها را زیر شکنجه به قتل میرساند، الله اکبر میگوید و شارلی ابدو ها را مورد حمله و کشتار قرار میدهد، اعلام کردند که جانانه ایستاده اند. یک درس مهم این اتفاقات این بود که آزادی ، بدون آزادی نقد عقاید و نقد مذهب پوچ است و مردم با شعار میلیونی من شارلی ابدو هستم، بطور واقعی بر روی این حق پایه ای خود پای فشردند و آنرا با قدرت مبارزه خود در خیابان تثبیت کردند. از جمله قدرت این مبارزه آنچنان بود که در جاهایی که “مجازات کفرگویی” بندی از قانونشان بود، حذف آن بند را در دستور کارشان گذاشت. بدین ترتیب در جریان این جنگ سنگر جدیدی برای آزادیخواهان فتح شد. متاسفانه در این نبرد که وارد اوج تازه ای شده است رضا رخشان در صف مقابل طبقه کارگر و انسانیت مترقی ایستاده است. سئوال اینست که او در این راه تا کجا میخواهد پیش رود؟ آیا او این راه را میخواهد تا به آخر ادامه دهد؟