جدید ترین

حزب کمونیست کارگری متفاوت است! در چنبره توجیه اسلام پرستی شاه

حسن صالحی
اخیرا “داریوش بی نیاز” به بهانه مناظره مصطفی صابر با مزدک بامدادان (از این پس محسن بنایی) در باره بررسی جایگاه اسلام در دوران پهلوی مطلبی نوشته است و حزب کمونیست کارگری را به “فقر تئوریک” متهم کرده است. نوشته ایشان بجز چند نقل قول از انگلس و مارکس و پلخانف البته هیچ جنبه تئوریکی ندارد اما در پس ادعای “فرزانگی” ایشان در واقع ما وحشتی عظیم از رشد کمونیسم در ایران را می بینیم.
قبل از بررسی اظهارات ایشان لازم است بگوییم که دو سال پیش صادق وفایی در سرمقاله روزنامه رسالت درباره مبارزات کارگران هفت تپه که با ایده شورایی به میدان آمدند نوشته بود که: “در عين حال كه معترضين معتقدند اعتراضشان كاملا صنفي و كاري است، ولي به نظر مي رسد شباهت هاي زيادي به جنبش هاي كارگري كمونيستي و چپ داشته باشند. اين ماجرا در شعارها و حتي مدل كميته هاي آنها نيز مشهود است.” اینکه امروزحتی اصولگرایان حکومتی نیزاعلام می کنند که ریشه کمونیسم در میان کارگران و اعتراضات حق طلبانه جنبش کارگری قرار دارد و نسبت به این مسئله هشدار می دهند گواه دیگری بر پیشروی کمونیسم کارگری است که همواره بر تعلق کارگری خود پافشاری داشته است و تمایز خود را با دیگر رگه های مدعی کمونیسم نشان داده است و با برافراشته تر کردن پرچم طبقه کارگر دارد در همه جا عرصه را بر جمهوری اسلامی سرمایه داران تنگ تر و تنگ تر می کند.
اما این پیشرویهای کمونیسم و پیوندش با جنبش های اجتماعی در جامعه فضا را فقط بر جمهوری اسلامی تنگ نکرده بلکه بر نیروهای راست نیز تنگ کرده و کسانی چون محسن بنایی و داریوش بی نیاز را واداشته که با چنگ زدن به انبان تبلیغات جنگ سردی به ما بتازند. شما هیچ «عدد و رقمی» یا «فاکتی» درست و حسابی بر ضد حزب ما در نوشته و اظهارات این منتقدین پیدا نمیکنید. آنها به ناچار برای جبران این کمبود، به اشخاص و سازمانهای مدعی کمونیسم در گذشته متوسل میشوند که هیچ کدامشان ربطی به حزب کمونیست کارگری ندارند! و اتفاقا مورد نقد ما بوده اند.
کسی که ادعای روشنفکری و “فرزانگی” دارد اما علیرغم گذشت چهل سال از حاکمیت خونین مذهب، امروزپشت اسلام پروری شاه پنهان می شود تا به کمونیسم بتازد، روشن است که نه فقط هراس خود از کمونیسم را به نمایش گذاشته است بلکه افلاس فکری خود و جنبش اش را نیز عیان میکند. نقد به کمونیسم به قدمت خود کمونیسم همواره وجود داشته است. اما تاختن به کمونیستها به بهانه انتقاد به خاندان پهلوی به خاطر مذهب مداری شان دیگر انتقاد نیست، نفرت پراکنی هیستریک علیه کمونیستهاست. این یک رویکرد دست راستی است که قرار است ما را منکوب کند و از تلاش انسانها برای تغییر این جهان نابرابر جلوگیری کند. در حالیکه افکار و اندیشه های سوسیالیستی حتی در خود آمریکا که نماد اقتصاد جهان سرمایه داری است رشد می کند، این دوستان ما را چندین بار “دفن” می کنند تا بیش از این مایه خطر برای دنیای سرمایه داری نشویم. روشن است که این دوستان خیلی دیر به قافله ضد کمونیستی پیوسته اند. از آن دوره که در کوران سقوط بلوک شرق کسانی “پایان تاریخ” را اعلام داشتند مدتهاست که گذشته است. حملات ضد کمونیستی دهه نود میلادی اکنون صد بار کفن پوسانده است واغلب مدافعان اصلیش هم از آنها اعلام برائت میکنند، اما این دوستان دوباره آنها را از زیر خاک بیرون کشیده اند و به طرف ما پرتاب می کنند!
کمونیسم ما در بحبوحه سقوط سرمایه داری دولتی در کشورهای بلوک شرق قاطعانه در مقابل تهاجمات ایدئولوژیک سرمایه داری ایستاد و به دفاع از مارکسیسم و کمونیسم و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر پرداخت. کمونیسم ما با همه آن چپی که شما فکر میکردید “شکست دادید” و “مدفون کردید” متفاوت است. این کمونیسم گسترده تر و بانفوذ تر است. از جمله در مورد همین برخورد به اسلام و حکومت مذهبی شماها کم میاورید و از تنگی قافیه به تبلیغات نخ نمای جنگ سردی روی می آورید. در حالی که می گوئید مواضع ما در قبال مذهب و حکومت مذهبی را قبول دارید ولی رویکرد حکومت شاه در قبال مذهب را توجیه می کنید.
با این توضیحات اجازه بدهید برای کسانی که آن مناظره را ندیده اند و یا نوشته داریوش بی نیاز را مطالعه نکرده اند یکبار دیگر بر مبحثی که کل این جدل حول آن پا گرفت مروری داشته باشیم. اگر چه مصطفی صابر به اندازه کافی جواب محسن بنایی را داده است ولی مرور این مبحث طبعا برای خوانندگان تازه مفید خواهد بود.
دعوا بر سر چه بود؟
بحث مشخص ما با داریوش بی نیاز و محسن بنایی بر سر ارزیابی از نقش و جایگاه اسلام در دوران پهلوی است. علیرغم متهم کردن شاه به اسلام ستیزی از سوی اسلامیون، نطر ما با اتکا به فاکتهای بسیار این است که وی نه فقط اسلام ستیز نبود بلکله اسلام پناه و یا درست تر بگویم اسلام پرور بود. با نگاهی به تاریخ معاصر ایران پی میبریم که ناسیونالیسم ایرانی هیچگاه بند ناف خود را از اسلامیت جدا نکرد. با اینکه ایجاد شرایط رشد سرمایه داری در ایران این ناسیونالیسم را ناخود آگاه مجبور به اقداماتی کرد که به درجه ای به تضعیف مذهب می انجامید اما برای ملی گرایی وعظمت طلبی ایرانی مذهب تکیه گاه دوم ایدئولوژیک اش بود. برای اثبات این ادعا فاکت و شواهد تاریخی زیادی وجود دارد که به برخی از آنها در همین نوشته خواهیم پرداخت. در این مجادله محسن بنایی و داریوش بی نیاز نقطه نظر دیگری دارند. محسن بنایی در مناظره با مصطفی صابر می گوید که دیوانسالاری پهلوی اسلام پرور نبود بلکه با سیاستهای معینی در صدد ساختن بدیل بی خطردر مقابل “هیولای روحانیت شیعه” بود. ( نقل به معنی) این از نظر ما توجیه سیاست دین پروری حکومت پهلوی است. این تبرئه حکومت پهلوی در تقویت دستگاه و سلسله مراتب مذهبی است. ( این را پایین تر توضیح خواهیم داد). این مسئله مهمی است که فقط به گذشته بر نمی گردد. مواجهه با مذهب و جایگاه آن موضوعی است که با توجه به حاکمیت چهل و یکساله مذهبی، به امروز و آینده جامعه ایران نیز مربوط می شود.
می توان گفت که در حال حاضر دو نگرش اساسی متفاوت در جامعه وجود دارد. نگرش ما کمونیستها که ضمن تاکید بر جدایی دین از دولت، خواهان برقراری یک نظام سکولار در جامعه هستیم. از نظر حزب کمونیست کارگری ایران سکولاريسم گام اول در مسير رهايى همه جانبه انسانها از چنگال خرافات و تعصبات جاهلانه مذهبى است. اما ما به این بسنده نمی کنیم. حزب کمونيست کارگرى ایران بمنظور قطع نفوذ مذهب در جامعه خواهان يک مبارزه صريح و روشن و باز و همه جانبه عليه مذهب است. ما در عين تلاش براى آزاديهاى بى قيد و شرط سياسى، در عين اينکه اعتقاد به هر باورى، حتى عقب مانده ترين و ضد انسانى ترين احکام، را حق انکار ناپذير هر فردی ميدانیم، خواهان تشديد مبارزه عليه مذهب، گسترش فعاليتهاى روشنگرانه ضد مذهبى و مبارزه اى همه جانبه بمنظور مذهب زدايى از تمامى شئونات جامعه نیز هستیم. گرایش دیگر که در مقابل ما قرار دارد آن است که بویژه از سوی ناسیونالیستهای شاه پرست نمایندگی می شود. آنها نیز از سکولاریسم حرف می زنند ولی در عین حال معتقدند که جمهوری اسلامی آبروی اسلام را برده است و باید اسلام را در این میان نجات داد! این دو افق همانطور که در گذشته تاریخ ایران شاهدش بودیم به دو نتیجه متفاوت منجر می شوند. اولی کمک می کند که مذهب از زندگی اجتماعی مردم رخت بربندد و دومی می کوشد مذهب را نگاه دارد چرا که خیلی ساده به دردش می خورد و می تواند با شست و شوی مغزی مردم و پتانسیل جنایت بارش حاکمیت سرمایه داری را تحکیم بخشد.
اینکه داریوش بی نیاز و محسن بنایی در کجای تقابل این دوگرایش قرار دارند موضوعی است که به انتخاب سیاسی خود آنها بر می گردد. ولی به نظر می رسد “محققانی” که به توجیه اسلام پناهی و اسلامی پروری خاندان پهلوی می پردازند پیش از این انتخاب خود را کرده اند.
جایگاه و نفوذ مذهب در زمان زمامداری پهلوی
وقتی که ما از نفوذ و جایگاه منحصر به فرد مذهب در حکومت شاه حرف می زنیم مسئله فقط اعتقادات خرافی شاه نیست. اگر چه خود این اعتقادات خرافی نظیر دیدار با “امام زمان در کاخ تابستانی”، نجات شاه توسط “حضرت عباس” و نجات وی از بیماری حصبه با نوشیدن شربت “امام زمان” در خواب، فصل مشترکی زیادی با داستان های محیرالعقول شیادان مذهبی حاکم دارد ولی این بهیچوجه همه ماجرا نیست. محمد رضا پهلوی اگرچه خود را متجدد می دانست ولی در عین حال معتقد بود که اسلام باعث پیشرفت مردم ایران بوده است. وی می گوید: “بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی می‌کنند و در مراحل دشوار زندگی اجتماعی و تاریخ خود همواره از این منبع کسب فیض کرده‌اند. همه‌ی کسانی که برای تحقق و پیشرفت انقلاب اجتماعی و ملی کوشیدند، می‌دانستند و می‌دانند که تلاش آنها دقیقاً منطبق با تعالیم عالی اسلام و ملهم از آن بوده است و باید از این جهت مفتخر و سربلند باشند.” (پاسخ به تاریخ- محمد رضا پهلوی به کوشش شهریار ماکان)
او تا آنجا پیش رفت که گفت شاه اسماعیل نخستین پادشاه صفوی با اعلام تشیع بعنوان دین رسمی باعث یکپارچگی سیاسی و معنوی ایرانیان شد. در سال ۱۳۲۱ مجلس شورای ملی لایحه تدریس اجباری متون مذهبی را تصویب کرد. این لایحه با درخواست آیت الله بروجردی در سال ۱۳۲۷ به مورد اجرا گذاشته شد. در همان سال ۱۳۲۷ روزه خواری در ملاءعام ممنوع شد. همچنین محمد رضا پهلوی پس از کودتای ۱۳۳۲ در نگرانی از رشد چپ گرایی در ایران دستور اجرای اجباری اقامه‌ی نماز در دبستان‌ها و مدارس دولتی را صادر کرد. او در سال ۱۳۴۴ نیز کلنگ آغاز ساختن مسجد دانشگاه تهران را به زمین زد.
احمد کسروی در اواخر سال ۱۳۲۳ برهه ای از تاریخ حکومت پهلوی را چنین توصیف می کند:
“راست است می‌بینیم دولت‌های ما با ملایان نیک ساخته‌اند. در این سه سال دیدیم که چه پشتیبانی‌ها به ملایان می‌نمایند و چه نقشه‌هایی برای چیره گردانیدن آن‌ها می‌کشند. دیدیم هنگامی که حاجی آقا حسین قمی از نجف آهنگ ایران کرد، رادیوی ایران تا مرز عراق به پیشواز او رفت و تو گفتی قهرمان لنین‌گراد را به ایران می‌آورد. راه‌پیمایی او را گام به گام آگاهی داد. دیدیم که دولت به او رسمیتی داد، رسمیتی که ما تاکنون معنایش را نفهمیده ایم و پیشنهادهای او را درباره‌ی چادر و چاقچور به رسمیت پذیرفت و پاسخ رسمی داد. دیدیم که پسر آقای حاجی ابوالحسن[اصفهانی] برای گردش به ایران آمد و آقای ساعد نخست وزیر آن زمان به همه‌ی فرمانداران و استانداران دستور فرستاد که پذیرایی‌های بسیار با شکوه از او کنند که رونویس نامه‌ها در دست ماست. دیدیم در این سه سال رادیوی ایران یک دستگاه ملایی گردید که کم کم روشان باز شد و پارسال و امسال روضه هم خواندند. اگر جلوگیری نشود هر آینه سال آینده نوحه نیز خواهند خواند. و خانواده‌ها باید در پیرامون رادیو دایره پدید آورند و به هوای آن سینه کوبند و ترجیع‌های نوحه را خوانند”. (احمد کسروی، دادگاه ، تهران، چاپ چهارم ۱۳۵۷ ، ص ۵۵- ۵۴.)
محمد رضا پهلوی روابط حسنه ای با مراجع مذهبی داشت که می توان از جمله به بهبهانی، طباطبایی، کاشانی، بروجردی و شریعتمداری اشاره کرد. برخی از این مراجع مذهبی مثل طباطبایی و کاشانی در تحولات دهه سی شمسی به نفع شاه و علیه مصدق وارد عمل شدند. شاه در سال ۱۳۵۰ فرمان تأسیس “سپاه دین” از میان مشمولان خدمت نظام وظیفه را برای “بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام و ترویج احکام دین” صادر کرد.
او درست مانند حاکمین کنونی معتقد بود که اسلام و قرآن مخالفتی با حقوق زنان ندارد. مطابق این بینش بود که قانون حمایت از خانواده ۱۳۴۶ به استناد قرآن چند همسری را تایید می کرد ولی برای آن شرط عدالت قائل می شد. قانونی که بعدها زیر فشار اعتراضات زنان تغییراتی کرد ولی نتوانست اسلامیت را تماما از خود بتکاند.
محمد رضا پهلوی درست مانند مسئولین جمهوری اسلامی پول زیادی صرف زرق و برق اماکن مذهبی می کرد و آنطور که خودش می گفت در زمان سلطنت او “آستان قدس رضوی و مرقد حضرت رضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و در شمار مهمترین بنیادهای مذهبی جهان اسلام قرار گرفت.” او حتی انقلاب سفیدش را متکی بر تعالیم اسلام و قوانین شریعت می دانست. فاکتهای مشخصی هم هست که آشکارا نشان میدهد برخی آخوندها از چندین مرجع دولتی وابسته به دربار و از جمله ساواک پولهای کلان دریافت میکردند. ذکر تک تک آنها نوشته را طولانی میکند.
همین فاکتها کافی است که نشان دهد چگونه خاندان پهلوی به تقویت اسلام و مراجع و سلسلسه مراتب مذهبی در ایران کمک می کردند. البته این رویکرد نظام پهلوی به خاطر خنثی کردن بخش به اصطلاح تندرو اسلامیست ها نبود بلکه رویکرد حکومتی بود که از مذهب در کنار دستگاه سرکوبش برای فریب مردم و الهی جلوه دادن حاکمیت ستمگرانه اش استفاده می کرد. به هر میزان که حکومت پهلوی به اسلامیست ها باج می داد به همان اندازه نیز از آنها برای تحمیق و تخدیراذهان مردم بهره می جست تا حکومتش را دوام دهند. رویکردی که نتایج آن نشان می دهد که در نهایت به ضد خود رژیم پهلوی منجر شد.
توجیه اسلام مداری حکومت پهلوی
ما از جانب داریوش بی نیاز و محسن بنایی غیر از دشمنی با کمونیسم چیزی جز توجیه اسلام مداری رژیم شاه نشنیدیم و نخواندیم. طبق گفته محسن بنایی، محمد رضا پهلوی در مقابل “هیولای روحانیت شیعه” ( حالا چرا فقط “روحانیت شیعه” و نه اسلامیت؟!) نسخه کپی شده آنرا که “بی خطرتر” بود ایجاد کرد. (البته محسن بنایی می گوید که سندی برای اثبات ادعایش ندارد- خوب است که داریوش بی نیاز به دوست اش هم تذکر دهد که چرا بی سند حرف می زند!) اولا معلوم نیست که اگر کسی واقعا می خواهد با اسلام و مذهب در بیفتد چرا باید در زمین آن بازی کند و برایش “بدیل بی خطر بسازد”؟ سالها پیش روشنفکران عصر روشنگری در اروپا با صراحت و قاطعانه علیه اقتدار کلیسا و مذهب بپاخاستند و با دفاعی جانانه از حرمت و حقوق مدنی انسانها و نقد خرافات و باورهای مذهبی، دین را به خانه فرستادند. اما تقریبا دویست سال بعد، شاهی که می خواست ما را از دروازه تمدن بزرگ عبور دهد شهروندان را به زیر خیمه اسلام دعوت کرد! عجیب و خنده دار است. این را باهیچ سریشمی نمی توان به تحلیل علمی چسباند.
منتقدین ما معتقدند که خاندان پهلوی نظر به عقب ماندگی جامعه ایران نمی توانست از زمانه خود جلو بزند. این هم درست نیست. در شرایطی تقریبا مشابه ایران و همزمان، مصطفی کمال آتاتورک که با رضا شاه به لحاظ خاستگاه طبقاتی و داشتن ایدئولوژی ناسیونالیستی وجه تشابه نیز داشت با وجود عقب ماندگی جامعه، ترکیه را در مبارزه علیه مذهب در مسیر دیگری هدایت کرد که تماما از تقویت اسلام و روحانیت توسط خاندان پهلوی متفاوت بود.
بعلاوه در طول تاریخ ایران و علیرغم عقب ماندگی های جامعه، ما جنبش ها و شخصیت های زیادی داشتیم که خارج از حکومت به نقد اسلام پرداختند و خواهان کوتاه کردن دست مذهب بودند. در همین رابطه لازم است به جنبش بابی ها در ایران در ابتدای قرن نوزدهم اشاره کنیم که علیرغم اینکه چهارچوب مذهبی داشت ولی خواهان تضعیف نقش مذهب بر زندگی مردم و دولت بود و توانست محبوبیت زیادی هم پیدا کند. بابی ها که زن شجاعی چون قرة العین (زرین تاج) از همرهان آنها بود توسط امیرکبیر و در همدستی با روحانیت در فاصله سالهای ۱۲۷۷ تا ۱۲۹۹ بیرحمانه کشتار شدند. فتحعلی آخوند زاده (۱۲۷۷- ۱۲۲۱) یکی دیگر از چهره های متفکر سکولاریزم و ضد مذهبی بود. وی بر خلاف بسیاری که خود را ضد مذهب می دانستند ولی جسارت بیان آن را نداشتند، آشکارا آتئیست و ماتریالیست بود. او مردم را تشویق به مبارزه علیه اسلام و دولت و فرهنگ حاکم در ایران می کرد. همچنین جا دارد از پوران تاج السلطنه (متولد ۱۸۸۳ میلادی) یاد کنیم که علیه اقتدار مذهب و بی حقوقی زنان در جامعه بود. او که بشدت تحت تاثیر جنبش روشنگری و مدرنیسم در اروپا بود خواهان استقرار ارزش های مدرن و پیشرفته غرب در ایران بود.
بر خلاف ادعای منتقدین ما که می گویند جامعه زمان پهلوی ها برای مبارزه صریح و آشکار با مذهب آمادگی نداشت، ذکر این نمونه ها نشان می دهد که تلاش برای نقد مذهب و کوتاه کردن دست آن همواره در جامعه جریان داشته است و خاندان پهلوی بیشتر از آنکه کمکی به این فعالیتها کرده باشد بر ضدش وارد عمل شد و بسیاری از منتقدین اسلام را زندانی و شکنجه و بعضا اعدام کرد.
ماتریالیسم تاریخی و پیش بینی آینده
داریوش بی نیاز معتقد است که حزب ما “جامعه‌ای را ترسیم می‌کند که با «بهشت» ادیان یکتاپرست سامی چندان تفاوتی ندارد.” وی معتقد است که این نگاه “پوپولیستی و فریبنده است” و “خلاصه کردن آیندۀ بشری در یک جامعه بی‌طبقۀ «توحیدی» عاری از تضاد طبقاتی و فقر اساساً یک نگاه دینی و پیشگویانه از آینده است.” و سپس تاکید می کند “هیچ فرد یا حزب یا دولتی نمی‌تواند آینده را پیش‌بینی کند.”
این نوع استدلال در واقع سپر دفاعی جریانات و اشخاصی است که میخواهند از وضع موجود دفاع کنند و پاسخی در مقابل کمونیسم ندارند و با این نوع مقایسه ها تلاش میکنند فضا را گردآلود کنند و مانع بحث منطقی شوند. سوال اینست که آیا شما با استثمار سرمایه داری موافقید یا نه؟ با تبعیضات طبقاتی و ملی و جنسیتی چطور؟ اگر مخالفید راه حلتان چیست؟ نمیشود با یک مقایسه بی ربط با منطق انسانی مخالفت کرد. بشریت می خواهد و تلاش می کند که خود را از شر فقر و سرکوب و دیکتاتوری و سلطه یک درصدیهای انگل خلاص کند و مدافعین خجولش میگویند پیف پیف! اینها که شما میگویید مدینه فاضله است، با بهشت مذهبی ها شباهت دارد. به جایی نمیرسد! این در واقع مرثیه مدافعان حکومتهای ارتجاعی و نظامهای کهنه در برابر بشریتی است که دارد گام به گام این وضعیت را عقب می راند.
آنچه کمونیستها برایش می کوشند خلق امکانات مادی برابر برای همه مردم اینجا بر روی زمین و همین امروز است. ما نه وعده سر خرمن به کسی داده ایم و نه کسی را به جهان دروغین دیگری بشارت می دهیم. ما می گوئیم که جامعه سرمایه داری با عوارض مشقت باری که برای بشر ببار آورده است باید پایان یابد. این را فقط ما نمی گوئیم بلکه حتی موسسات سرمایه داری نیز، با نشان دادن فاصله عظیم و رو به افزایش بین فقر و ثروت، هشدار می دهند که شورش گرسنگان در راه است و به دنبال یافتن مفری برای نجات سرمایه داری هستند. اگر فریبی در کار باشد این را باید به فریبکارانی نسبت داد که علیرغم نتایج نابود کننده تدوام نظام سرمایه داری برای بشریت آن را نظامی ازلی و ابدی جلوه می دهند و این نظام را می ستایند. اتوپی و توهم واقعی، حفظ نظامی است که در همه وجوهش با نیازهای بشری ضدیت دارد و به بن بست رسیده است. داریوش بی نیاز علاوه بر توجیه دینداری نظام پهلوی برای اینکه خفقان و دیکتاتوری آریامهری را نیز توجیه کند به ما گوشزد می کند که “میانبر تاریخی” نادرست است و شاه نمی توانست در دهه چهل شمسی در ایران دمکراسی را بیاورد.!!! عجیب است که خود شاه چنین اعتقادی را نداشت و معتقد بود که ایران را به “دروازه تمدن بزرگ” وارد کرده است. اگر آزادی و حتی دمکراسی پارلمانی در زمان شاه وجود نداشت به این دلیل نبود که جامعه مستعد پذیرش آن نیست. علتش این بود که رژیم پهلوی با قوه قهریه و سرکوب خشن آزادی را از مردم سلب کرده بود. در آن زمان حزب فقط حزب الله رستاخیز بود و گورستان آریامهری قرار بود شرایط توسعه سرمایه داری در ایران را فراهم کند. تمدن بزرگی که شاه از آن حرف می زند تمدن “کار ارزان و کارگر خاموش” بود. داریوش بی نیاز در ادامه بهانه گیری هایش برای توجبه وضع موجود پیش بینی هر گونه روند تاریخی را ناممکن می داند تا مبادا کسی به فکر آینده ای بهتر و تلاش برای ساختن دنیایی نو بیفتد.
در رد برداشت داریوش بی نیاز از ماتریالیسم تاریخی خوب است که به نقل از منصور حکمت بگوئیم که “ماترياليسم تاريخى مارکس صرفا تبيين شيوه‌هاى توليدى متفاوت و اعلام جايگزينى آنها در يک روند توالى تاريخى نيست، بلکه ديناميسم اين سير تحول و خصوصيات دوران تحول را نيز در برمى‌گيرد و تشريح مى‌کند. اين شيوه‌هاى توليدى چگونه و طى چه پروسه‌اى جاى خود را به يکديگر مى‌دهند؟ اگر اين ديناميسم را در نظر بگيريم، آنگاه متوجه مى‌شويم که يک بخش اساسى در تفسير ماترياليستى تاريخ، درک خصوصيات دوره‌هاى گذار، دوره‌هاى تحول ميان روابط و مناسبات توليدى، است.” در این دوره های گذار انقلابات و تلاطمات اجتماعی بالا می گیرند و پراتیک انسانی نقش تعیین کننده می یابد. تلقی ای که داریوش بی نیاز از ماتریالیسم تاریخی ارائه می دهد یک تلقی متافیزیکی و جامد است که عنصر تحول تاریخی و پراتیک انسانی جایی در آن ندارد. این تحریف آشکار مارکس است.
ما می گوئیم که انسانها می توانند آینده بهتری برای خود بسازند و اگر انسانها و تصمیم شان وارد عمل نشود هیچ تغییر اساسی اتفاق نخواهد افتاد. البته قید و شرط های جهان عینی دامنه پراتیک انسان را محدود می کند ولی در همان حال پراتیک انسانی قادر است که جهان عینی را نیز تغییر دهد. در دنیای امروز با رشد بیسابقه تکنولوژی و بارآوری خارق العاده کار شرایط برای تحقق یک جامعه مرفه و آزاد سوسیالیستی آماده است و امروز واقعا “خواستن توانستن است”.
ما بر امکانپذیر بودن ساختن دنیایی بهتر در همین امروز اصرار داریم چرا که به نقش فعالانه انسان ها درخلق تاریخ خودشان باور داریم. این خود یکی از محورهای ماتریالیسم تاریخی است. و برای همین است که برنامه حزب ما یعنی “برنامه یک دنیای بهتر” با تلاش و باور و امید انسانها برای ساختن یک دنیای بهتر در طول تاریخ شروع می شود و کمونیسم کارگری را به این تلاشها و آرزوها و امیدها مرتبط می داند. تاریخ برای ما، تاریخ زندگی انسان هاست.در نتیجه هدف کمونیسم بهبود زندگی آدمهاست. از اینجا است که ما به جای مقدر بودن امور بر نقش پراتیک و پراتیک انقلابی در جهان تاکید داریم.
در پایان
دشمنی با کمونیسم و دفاع از جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری در دوره حاضر با دفاع از ارزشهای خرافی و توجیه باورهای اسارت بار با استدلالات پست مدرنیستی عجین شده است. منتقدین ما با کمونیسم دشمنی دارند و این دشمنی آنها را وا می دارد که به توجیه دین مداری حکومت پهلوی بپردازند! اما در دوره حاضر مبارزه پیگیر علیه مذهب را کسانی به پیش می برند که دست به ریشه می برند و می کوشند نظامی را ملغی کنند که برای بقای خودش از مذهب ارتزاق می کند. به این ترتیب مبارزه جدی و همه جانبه با مذهب امروز بیش از هر زمان دیگری به مبارزه برای الغای مالکیت خصوصی و برچیدن نظام سرمایه داری گره می خورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *