مبناى نوشته زير، خلاصه بخش اول منصور حکمت در پلنوم وسيع کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى در نوامبر ١٩٩٨ است. علاوه بر برخى توضيحات اضافى و تکميلى پيرامون نکات موجود در متن سخنرانى، زير تيتر “حزب، حزبيت و قدرت سياسى” به اين متن اضافه شده است. بحث زير مقدمهاى بود بر بحث تفصيلى تر و مشخص ترى در پلنوم پيرامون جوانب تشکيلاتى و سبک کارى فعاليت حزب که در متن حاضر نيامده است.
در اين نشست ميخواهم درباره افق فعاليت حزب حرف بزنم. مصاف ها و وظايف جديدى روبروى ما قرار گرفته است و بايد تعهدات مشترکى در قبال آنها بپذيريم. لازم است توافق کنيم که چگونه ميخواهيم با اين مسائل روبرو شويم. ما بايد انتظارات جديدى از خودمان و کارمان و حزبمان بوجود بياوريم، بعضى از اين انتظارات جنبه کيفى دارد و بعضى کمــّى. هم بايد پا به عرصه هاى جديدى بگذاريم و هم شتاب فعاليت و تحرک خود را بيشتر کنيم چون مسائل هم بيرون ما شتاب گرفته اند. بايد دامنه و ابعاد فعاليت خود را مراتب وسعت بدهيم.
مسير بيست ساله
رفقا، امروز با چند هفته پس و پيش بيستمين سال تشکيل اتحاد مبارزان کمونيست است. اين موضوع به بحث امروز من مربوط است چون ميخواهم مسيرى را که لااقل در ذهن من بعنوان يک سوسياليست در اين بيست سال از تشکيل اتحاد مبارزان کمونيست تا امروز طى شده را توضيح بدهم تا شايد بحثم را مفهوم تر کرده باشم. اما بدوا اجازه بدهيد بيستمين سال تشکيل اتحاد مبارزان کمونيست را اينجا به رفيق حميد تقوايى تبريک بگويم. ما دو نفر اتحاد مبارزان کمونيست را شروع کرديم. ولى براى من خيلى روشن بود که اگر من نبودم حميد همين کار را ميکرد، ولى اگر او نبود من شخصا اينکار را نميکردم. ميخواهم بگويم و تاکيد کنم که قدردانى من از رفيق حميد تقوايى حد و حصرى ندارد. (کف زدن ممتد حاضرين)
در اين بيست سال از ديدگاه من مسيرى طى شده است که مشخصات و نقطه عطف هاى آن از نظر سياسى، تئوريک، متدولوژيک قابل توضيح است. اين مسيرى است که بنظر من آگاهانه بايد دنبال کرد. به آن واقف بود. و بخصوص فکر ميکنم بايد هميشه مراحل بعدى آن را پيدا کرد. چون ايستادن در يک نقطه وقتى اوضاع عينى و نيازهاى رشد جنبش ما دگرگون ميشود باعث ميشود که آدم عقب بيافتد و نامربوط بشود. هر حرکت سياسى اى بايد با تاريخ خود و با تاريخ زمان خود جلو برود، بايد مسيرى را براى خود ترسيم کند.
بنظر من اکنون هم در آستانه يک مرحله جديد در اين مسير هستيم. در اين مرحله جديد انتظارات جديد و نقشهاى جديدى براى ما مطرح ميشود. آماده کردن خودمان بعنوان افراد معين با پيشينه و خصوصيات معين براى مواجهه با وظايفى که اين دوره نوين روى دوش ما ميگذارد، نيازمند اين است که روح اين مرحله جديد را درک کنيم و خود را با آن سازگار کنيم. اگر بخواهيم اسمى بر اين مرحله بگذاريم، شايد بتوانيم بگوئيم اين مرحله اى است که ما در آن داريم رابطه حزب و جامعه را کشف ميکنيم. مرحله اى که در رابطه حزب کمونيستى و جامعه دقيق ميشويم و ميخواهيم مکانيسم هاى فعل و انفعال حزب و جامعه را بيشتر بشناسيم و به آن متکى شويم.
در دوره بلافاصله قبل از انقلاب ٥٧، مساله گرهى روبروى ما، منظورم محفلى است که حميد تقوايى و من و رفقاى ديگرى در خارج کشور داشتيم، مساله “کمونيسم و مارکس” بود. براى ما اين سؤال قديمى مطرح بود که مارکسيسم واقعا چه ميگويد و قطبهاى به اصطلاح کمونيستى واقعا موجود آن زمان تا چه حد به مارکسيسم ربط دارند. از نظر ما کمونيسم چين، شوروى، آلبانى، کمونيسم تروتسکيستها، کمونيسم ِ مارکس نبود. اولين پروسه اى که ما طى کرديم و بعدا خود را در کارآکتر اتحاد مبارزان کمونيست نشان داد، تامل و تاکيد ما بر مارکسيسم واقعى و انقلابى بود. خصلت مميزه اتحاد مبارزان کمونيست، مارکسيست بودن آن بود. مارکسيست بودن تشکيل دهندگانش بود. با انقلاب، سؤال رابطه “کمونيستها و انقلاب” مطرح شد. يا بعبارتى کمونيستهاى ايران و انقلاب ايران. توجه ما به مسائل اين عرصه متوجه شد. طبقات اجتماعى در اين انقلاب چه ميکنند، ما بايد چه کنيم، نيروى انقلاب کجاست، ماهيت انقلاب چيست، دولت چيست، اصول شيوه برخورد به احزاب بورژوايى چيست، مساله ارضى چه جايگاهى دارد، شيوه برخورد به دولت موقت، به جريان اسلامى و جناح هاى آن چيست، و در يک کلمه اين سوال که بعنوان کمونيست در اين انقلاب “چه بايد کرد”. اينها مسائلى بود که به آن پرداختيم. در ادامه اين مباحثات و از دل مبحث انقلاب و بر مبناى شرايط و امکاناتى که انقلاب بوجود آورد، مقوله حزب کمونيست مطرح شد. بعبارت ديگر مساله “کمونيسم و حزب” مطرح شد. تز ما اين بود که نتيجه اين پروسه، يعنى حاصل تلاشهاى سازمانى مارکسيستى مانند ما در دل انقلاب، بايد تشکيل حزبى باشد که به معنى واقعى کلمه، بعنوان حزب طبقه کارگر، حزب کمونيست، به انقلاب بپردازد. اينکه بايد دوره پيشا حزبى را پشت سر گذاشت. اگر يادتان باشد اين دوره اى بود که در آن بحث روى سوالاتى از اين قبيل متمرکز شد که حزب چيست. پيش شرط هايش چيست، جايگاه برنامه در آن کدامست، نقد ما به تئورى پيوند چيست و غيره. با تشکيل حزب کمونيست ايران اين مباحثات پشت سر گذاشته شد. بعد از تشکيل حزب، مساله اى که مطرح شد رابطه کمونيسم و طبقه يا “حزب و طبقه” بود. طبيعى بود که با تشکيل حزب، مساله رابطه حزب با موضوع سازماندهى اش در جامعه، يعنى طبقه کارگر به ميان بيايد و بحث ما بر رابطه حزب و طبقه متمرکز شود. اين بحثها از بحث سبک کار در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست در کردستان بطور جدى و مکتوب شروع ميشود و تا بحث کمونيسم کارگرى ادامه پيدا ميکند.
با مبحث کمونيسم کارگرى بحث از رابطه سازمانى - عملى با طبقه فراتر رفت. اين مقارن شروع پايان جنگ سرد و آغاز دورانى است که بورژواها “پايان کمونيسم” نام نهادند. در جستجوى بنيادهاى جنبش خودمان و تمايزش از آن کمونيسمى که داشتند پايانش را اعلام ميکردند، رابطه کمونيسم و طبقه کارگر در سطحى بنيادى تر مورد توجه ما قرار گرفت. رابطه تئورى با طبقه، رابطه تحزب با طبقه، رابطه مساله شوروى با طبقه، رابطه شکستهاى قبلى با جدايى کمونيسم از طبقه، رابطه حزب و طبقه، اينبار به معنى اتحادى که حزب بايد با طبقه ايجاد کند، وحدت طبقه با حزب، جايگاه کارگر در حزب، خصلت کارگرى خود سوسياليسم و حتى خصلت کارگرى تئورى مارکسيسم. نگاه به تاريخ کمونيسم و سوسياليسم معاصر از دريچه جدال طبقاتى و تعلق طبقاتى گرايشات مدعى کمونيسم، اينها اجزاء بحث کمونيسم کارگرى بودند. نميدانم چند نفر از شما در آن سمينار اول کمونيسم کارگرى (١٠ سال قبل) بوديد. آنجا يک بحث اصلى من اين بود که مقوله کارگر نه بعنوان يک موضوع کار، بلکه موجوديت کارگر بعنوان يک پديده اجتماعى در بطن تئورى استثمار وارد اساس مارکسيسم ميشود. مارکس ابتدا اجتماع را بدون طبقات توضيح نداده است تا بعد طبقات را بعنوان جنگ آورانى که روبروى هم هستند وارد بحث بکند. طبقه در خود ِ تئورى ِ استثمار ِ مارکس هست. طبقه در خود تئورى تغيير مارکس هست.، طبقه در خود تئورى شناخت مارکس هست. اين دوره اى است که ما کمونيسم خود را به روشنى، به شيوه مانيفست، کمونيسم پرولتاريايى، يا کمونيسم کارگرى تعريف کرديم. به يک معنا سير جدايى نظرى ما از ميراث و تاريخ سوسياليسم بورژوايى، در تئورى، در افق اجتماعى، در برنامه، در نگرش به تاريخ کمونيسم و در تببين ما از وظايف پراتيکى يک حزب کمونيستى، با مباحثات کمونيسم کارگرى تکميل ميشود و ما تازه در نقطه آغاز ساختن يک حزب سياسى دخالتگر بر مبناى نگرش کمونيسم کارگرى قرار ميگيريم. کارى که با تشکيل حزب کمونيست کارگرى دست بکار آن شديم.
در هر دوره اى تمرکز بر اين مباحث خاص باعث قوى تر شدن ما شد. در هر دوره اى اين سوالات محورى و پاسخهايى که طلب ميکرد ما را به مرحله بالاتر و پراتيک سياسى قوى ترى ميبرد - به اين علت که اين سوالات درست و عينى بود و توجه ما به آنها اگر نه کافى، لااقل از نظر جهتگيرى درست بود. امروز، در ادامه آن مباحثات و در ادامه سير تکوين حزب کمونيست کارگرى ايران که محصول تک تک آن مباحثات و خود - روشنگرى هاست که بر شمردم، سوالات جديدى به مرکز توجه ما رانده ميشوند که بايد به همان ترتيب، مانند قبل و با همان انرژى و جديت از ما پاسخ بگيرند و اين پاسخ ها بر پراتيک سياسى ما ناظر بشوند. مباحث “حزب و جامعه” و “حزب و قدرت سياسى” از نظر من مباحثى هستند که ميکوشند موانع تبديل شدن حزب کمونيست کارگرى به يک حزب تمام عيار سياسى را بشناسانند و از سر راه بردارند.
حزب، حزبيت و قدرت سياسى
اين يک تيتر اصلى دستور کنگره دوم بود. آنچه که يک سازمان را يک حزب سياسى ميکند و آن را از گروههاى فشار، محافل فکرى، فرقه هاى عقيدتى، کانون هاى ادبى و انتشاراتى و شبکه هاى محفلى متمايز ميکند، در درجه اول رابطه آن سازمان با قدرت سياسى است، چه بعنوان يک مفهوم در انديشه آن سازمان و چه بعنوان يک واقعيت در حيات و پراتيک آن سازمان. منظورم از قدرت سياسى فقط قدرت دولتى نيست. منظورم فقط فتح و کسب قدرت دولتى نيست. اين امرى نيست که هر روز رخ بدهد. بلکه منظورم توانايى يک سازمان براى گردآورى نيرو و تاثير گذارى بر معادلات قدرت در يک جامعه است. تبديل شدن يک سازمان به يک وزنه مهم در تعيين تکليف سياسى جامعه. وقتى از نبود حزب طبقه کارگر در جامعه اى شکوه ميکنيم، منظورمان اين نيست که لزوما گروههاى کمونيستى وجود ندارند، نشريات و راديوهاى کمونيستى وجود ندارند، محافل و شبکه هاى سوسياليستى کارگران و مرتبط با سازمانهاى چپ و کمونيست وجود ندارند. بلکه منظور اينست که طبقه کارگر فاقد حزبى است که در قلمرو سياست سراسرى، در جدال قدرت، نمايندگى اش کند و سازمانش بدهد و نيرويش را بکار بياندازد و هدايت کند. بنظر من رابطه يک سازمان با قدرت سياسى شاخص حزبى بودن و نبودن کارآکتر آن سازمان است. حزب صرفا يک سازمان و گروه سياسى و فکرى نيست که از نظر کمى به حدنصابى از رشد رسيده باشد. حزب سازمانى است که پا به جدال قدرت گذاشته است. پا به قلمرو سياست در يک مقياس اجتماعى گذاشته است. سازمان و نهادى که بيرون قلمرو سياست سراسرى و بيرون جدال واقعى بر سر قدرت و تعيين صاحبان قدرت در جامعه زيست ميکند، سازمانى که چه بنا به تصميم آگاهانه خود و چه بدليل مشخصات کمــّى و کيفى خود بيرون اين جدال قرار ميگيرد، يک حزب سياسى نيست. در فرداى ٢٢ بهمن ٥٧ نيروى عظيمى به گرد فدائى حلقه زد. براى يک حزب سياسى اين نيرو ابزار دخالتگرى در سرنوشت قدرت در طى دوره معينى است. يا در اين کار پيروز ميشود و توازن قواى جديدى را به کرسى مى نشاند و يا اين نيرو را براى يک دوره از دست ميدهد. اما فدايى عليرغم نفوذ وسيعش پس از انقلاب، فاقد سيما و مشخصات يک حزب سياسى بود. فدايى نهايتا يک گروه فشار روى جنبش ملى و احزاب ناسيوناليست اصلى در کشور بود. نه افق يک حزب سياسى را داشت، نه ساختارهاى آن، نه رفتار آن و نه اهداف آن را. شاخه هاى مختلف فدايى، و عموزاده هايشان در راه کارگر و گروه هاى مشابه، امروز هم همين اند: گروههاى فشار بر احزاب سياسى اصلى ترى در جامعه.
انزواى سازمانهاى کمونيستى از جدال قدرت در جامعه اکنون ديگر يک فرض عمومى است. تا جايى که اگر جز اين باشد مايه تعجب ناظران ميشود. براى بسيارى، بويژه و قبل از همه براى خود رهبران و فعالين اين سازمانها، کمونيسم نه يک جريان مدعى قدرت، بلکه فرقه کاهنانى است که آتش آتشکده حقايق طبقاتى و آرمانهاى انسانى را براى آيندگان برافروخته نگاه ميدارند. خادمان سرخپوش و فروتن و بى ادعاى معبد تاريخ. قربانيان هميشگى ارتجاع. زندانيان سياسى ابدى. هشدار دهندگان حقايق به توده هايى که ظاهرا همواره راهى ديگر و رهبرانى ديگر را برگزيده اند.
تلقى مارکسيستى، تلقى کمونيستى کارگرى، از تحزب اين نيست. وظيفه ما ايجاد يک حزب سياسى کمونيستى کارگرى است. در طول اين بيست سال ما نشريات مارکسيستى ايجاد کرده ايم، پرچم آرمانها و برنامه هاى کمونيستى را برافراشته ايم، سازمانهاى کوچک و بزرگ ساخته ايم، تبليغ و تروج کمونيستى کرده ايم، مبارزه مخفى و علنى و مسلحانه کرده ايم. اما وظيفه ما ايجاد يک حزب سياسى است که در مرکز جدال قدرت در جامعه پرچم کارگر، پرچم مساوات طلبى و آزادى خواهى را بلند کند و بطور عينى يکسوى اين جدال باشد و شانس پيروزى در اين جدال سياسى را داشته باشد. کمونيسم بر سر تغيير است. و تغيير جامعه بورژوايى ايجاب ميکند که طبقه کارگر در جدال قدرت پيروز شود. کمونيسم کارگرى بايد به يک حزب سياسى در جامعه بدل بشود. اين ايده اوليه و بديهى مانيفست کمونيست، نظير همه ايده هاى مانيفست، نظير کل نگرش انتقادى مارکس، بايد از زير آوار تحريفات بيرون کشيده شود. همان روايات مسخ شده اى که انقلاب کمونيستى و جامعه سوسياليستى را به آينده اى دور و دنيايى ديگر حواله کرده اند و فوريت و مطلوبيت و امکان پذيرى امروزى آن را منکر شده اند، تحزب کمونيستى کارگرى، يعنى قد علم کردن کمونيسم کارگرى به عنوان يک حزب سياسى مدعى قدرت، را نيز به اشکال مختلف منتفى، ناممکن و نامطلوب قلمداد کرده اند.
اما آنچه که به فعاليت کمونيستى ما معنى مى بخشد، دقيقا همين ايجاد يک حزب کمونيستى کارگرى است که در مقياس کل جامعه، در صحنه جدال بر سر تعيين تکليف قدرت سياسى در جامعه، قد علم کند. حزبى که کارگر، و هر انسان مدافع آزادى و برابرى، بتواند به آن بپيوندد و مطمئن باشد که از طريق آن ميتواند عملا و واقعا بر جامعه خود، محيط پيرامون خود و بر سرنوشت انسانهاى معاصر خود تاثير بگذارد.
اگر يک چيز بخواهد جوهر مشترک مراحل مختلف فعاليت ما را در اين بيست سال بيان کند، تلاش براى شکل دادن به يک کمونيسم کارگرى است که نه در حاشيه جامعه، بلکه در مرکز سياست در جامعه، در متن جنگ قدرت، طبقه کارگر را به ميدان بکشد و نمايندگى کند.
مکانيسمهاى اجتماعى قدرت
پرداختن به قدرت سياسى در درجه اول مقوله اى است اجتماعى. جدال بر سر قدرت سياسى اختراع کمونيستها نيست. جامعه براى دست بدست شدن قدرت سياسى مکانيسم هايى دارد. تبليغ و تهييج و بسيج اختراع مارکسيسم نيست، خشونت، خيزش، شورش، سرکوب شورش، جنگ، هيچيک از اينها اختراع سوسياليسم و جنبش سوسياليستى نيست. دولت، سرنگونى و انقلاب هيچيک اختراع کمونيستها نيست. اينها پديده ها و مکانيسم هايى اجتماعى اند. اين خصوصيات ابژکتيو اجتماع است که به يک کمونيست ميگويد قدرت را چگونه ميتوان گرفت، کى و در چه موقعيتى ميتوان گرفت، در چه دوره هايى ميتوان گرفت و نه برنامه از پيشى و راه و رسم و ترجيحات خود ما. ما مخترع منجنيق هاى سياسى جديد براى فتح قلعه هاى تاريخ نيستيم. اگر کسب قدرت مساله ماست، اولين سوال اين است: مکانيسم هاى اجتماعى کسب قدرت، مکانيسم هاى قوى شدن و در قلمرو سياسى پيروز شدن، در جامعه معاصر چيست. اين بحث خيلى ملموسى است. بگذاريد بپرسيم در اين دنيا چگونه ميشود انسانهاى زياد را مخاطب قرار داد، چگونه ميشود انسانهاى زياد را متحد و متشکل کرد، چگونه ميتوان جنبشى ساخت که بر افکار انسانها در مقياس وسيع تاثير بگذارد. چگونه ميتوان به جنگ آراء حاکم رفت. اين آراء حاکم در جهان امروز چگونه ساخته ميشود و به مردم باورانده ميشود. مکانيسمهايش چيست و چگونه ميتوان به جنگ اينها رفت. چگونه ميتوان در جهانى با اين مشخصات توليدى، سياسى، نظامى، انفورماتيک، فرهنگى، آموزشى، قدرتى شد که ميتواند بر زندگى و اراده ميليونها نفر عضو طبقه کارگر، توده وسيع مردمى که آزادى و برابرى ميخواهند، تاثير بگذارد و به ميدانشان بکشد و به سمت درست هدايتشان کند؟ اگر حزب سياسى کمونيستى کارگرى بخواهد کارى در اين دنيا صورت بدهد، بايد قوى باشد. بايد قوى بشود، بايد آنقدر قوى بشود که بورژوازى امروز را در جهان خود او شکست بدهد. اين حرف قديمى مارکس است که براى تغيير يک چيز، حتى براى نابود کردنش، بايد دانست که چگونه کار ميکند. بايد قوانين حرکتش را شناخت. اين ما نيستيم که تصميم ميگيريم چگونه ميتوان در جهان امروز به يک نيروى قدرتمند سياسى تبديل شد. خود جامعه بنا بر مشخصاتش مکانيسم هاى زير و رو شدن خود را نيز تعريف ميکند. بايد اين مکانيسم ها را شناخت. مکانيسم هايى که اجازه ميدهد ما، جنبش و حزب کمونيسم کارگرى، رشد کنيم، نفوذ پيدا کنيم، نيرو جمع کنيم، به انقلاب بکشانيم، قدرت را از دستشان درآوريم، برنامه مان را پياده کنيم.
وقتى از مکانيسم هاى خود جامعه صحبت ميکنم منظورم مکانيسم هاى قانونى جامعه نيست. قيام و انقلاب مکانيسمهاى جامعه معاصر است براى تغيير. خيزش، شورش، جنگ، مکانيسم هاى جامعه معاصر است براى تغيير. ولى چيزخور کردن مخالفين در ضيافت شام، روش مناسب اين جامعه نيست، در صورتى که مأمون خليفه عباسى به دفعات ممکن بود اين شيوه را بکار ببرد. در سلسله سربداران، که البته منظورم گروه اتحاديه کمونيستهاى ايران نيست، يکى از سلاطين اينطور سرکار ميايد که وقتى امير بار ِ عام داده بود ايشان با ساطور قصابى اش او را ميکشد و خود را پادشاه اعلام ميکند… ما داريم وارد دوره اى از حيات حزب ميشويم که مساله نفوذ سياسى در جامعه، حضور در جنگ قدرت و بدست گرفتن اهرم هاى جابجا کردن نيرو در جامعه بطور جدى براى ما مطرح ميشود. اهرم ها و قلمروهايى که بنا به مشخصات جامعه معاصر دست گرفتن آن و پاگذاشتن در آن براى نيرويى که براى تغيير اجتماع تلاش ميکند، اجتناب ناپذير است. ما فى الحال به اين اهرم ها اندکى دست برده ايم، ولى بنظر ميرسد گاه از قدرت خود متعجب و حتى نگران ميشويم، از موفقيتهاى خود ميترسيم و ميدويم به درون خانه و پشت مادرمان پنهان ميشويم. بعضى با اين تحرک و ابراز وجود سياسى احساس بيگانگى ميکنند. کمونيسمى که در محلات و محافل تبليغ و ترويج ميکند، کمونيسم حاضر در سر قرارهاى سازمانى و جلسات کوچک پنهانى برايشان آشنا و خودى است، اما با کمونيسمى که پرچم خود را وسط شهر بکوبد، کمونيسمى که چنان همه ببينند و به رسميتش بشناسند که آن کارگرى هم که حزب در کوچه اش حضور نداشته بلند شود و بخواهد به اين کمونيستها ملحق شود عادت ندارند. اما بيرون اين پنجره جنگ قدرت هر روز در جريان است. و مدام مجارى و روشهاى جديدى در اين جنگ پيدا ميشود. دخالت ما در مساله قدرت سياسى مستلزم رفتن ما سراغ مکانيسم هاى اجتماعى قدرت در جامعه معاصر است. شناختن و از آن مهمتر به کار بردن اين اهرم ها و روشها قطعا ساده نيست. اما تشخيص روشهايى که بطور قطع بکار يک حزب کمونيست کارگرى زمان ما نميخورد چندان دشوار نيست.
“سنت کلاسيک کمونيستى” يا ميراث اختناق و انزوا
حزب کمونيستى تا حزبى نشود که به اين شيوه ها و روشهاى اجتماعى دست ميبرد به قدرت نميرسد. از طرف ديگر از همه جريانات ديگر براى دست بردن به اين اهرم ها نا آماده تر است و امکانات کمترى دارد. اتفاقى که براى کمونيسم افتاده است اينست که بورژوازى توانسته است با تحميل شکستها و سرکوبها و اعمال فشار هرروزه بر کمونيستها، کمونيسم يعنى يکى از احزاب مدعى قدرت سياسى در جامعه که صد و پنجاه سال پيش با همين مکانيسم ها ميکوشيد قدرت را به کف بگيرد، را به يک فرقه شبه - مذهبى حاشيه اى تبديل کند که زندگى سياسى خود را در گوشه اى از جامعه تعريف ميکند و هويت خود را در آن گوشه پيدا ميکند و خود اساسا قصد ندارد ديگر از اين گوشه بيرون بيايد. مانند ارگانيسمها و ويروس هايى که در يک يخبندان بزرگ خود را با آن سرما تطبيق ميدهند و زنده ميمانند اما پس از پايان يخبندان و گرم شدن هوا، ديگر به آفتاب و گرما بر نميگردد. به يخ عادت ميکنند و ديگر تنها در آن شرايط زيست ميکنند. آن اجبار بيرونى اى که روزى آن ارگانيسم را ناچار ساخت براى بقاء، خود را با آن شرايط نامساعد تطبيق بدهد، بعد از دو سه سيکل به نحوه و شيوه زندگى قائم به ذات خود آن ارگانيسم تبديل ميشود، ميشود جزئى از وجود او، سنت خود او، هويت خود او و ديگر تصور زندگى ديگرى جز اين برايش غير ممکن ميشود. ما کمونيستها تحت سرکوب زندگى کرده ايم. به ما گفته اند نميتوانيد بيائيد بيرون و علنا و آزادانه بالاى چهارپايه برويد و براى مردم صحبت کنيد، بما گفته اند ميتوانيد با رفيق خودتان در يکى گوشه اى، در کوچه اى، مخفيانه، جايى که صدايتان را کسى نميشنود هرچه ميخواهيد با هم پچ پچ کنيد. هر دو مجبوريد در آن گوشه زندگى کنيد و با هم حرف بزنيد، هرچه ميخواهيد به هم بگوئيد، به هر زبانى بگوئيد، هر قدر ميخواهيد طولش بدهيد، اين فرقه شماست و با زبان فرقه اى خودتان هر چه ميخواهيد به هم بگوئيد. اما اجازه نداريد اينجا، جلوى مردم، جلوى جامعه دهان باز کنيد. در اين حاشيه ما و امثال ما ياد ميگيريم که حزب کمونيستى را از ابزارى براى مبارزه تبديل کنيم به دالانى براى بيتوته کردن و زندگى، ظرفى براى بودن. براى زيستن، که بايد در آن سنت زندگى کرد، اين سنت سمبل ها و الهه ها و فرشتگان خودش را دارد، مجسمه ها و تشريفات خودش را دارد، تاريخ و سنت و حديث و زبان و الفاظ خود را دارد. کار بجايى ميرسد که انگار براى خود اعضاى اين جريان، کمونيسم ابزار مبارزه نيست، بلکه کيشى است که عده اى که با سرکوب و تبليغات وسيع بورژوازى عليه شان به زندگى در حاشيه جامعه محکوم شده اند، براى احساس شرافت کردن و معنى دادن به زندگى خود و براى باوراندن اين به خود که دست اندرکار تغيير جهانند، براى خود ابداع کرده اند. اين نوع کمونيست هر گاه از آن سنت بيرون ميايد، ديگر در جامعه غريبه است، دست و پا چلفتى است، هيچکاره است، سرش کلاه ميگذارند و روانه اش ميکنند. تا ميايد بيرون بگويد من ميخواهم انقلاب کنم، يکى که تا ديروز کارى به مارکسيسم نداشته است، استاد دست راستى دانشگاه لندن يا دانشجوى فوق ليسانس پلى تکنيک تهران است و يا فرزند نمازخوان فلان حاج آقاست که فرستاده اند فرانسه درس بخواند، فورى جلويش سبز ميشود که آقا اين حرف شما با مارکسيسم مغاير است، مگر شرايط عينى و ذهنى براى انقلاب شما آماده است؟ و کمونيست ما هاج و واج ميشود که راستى؟ مغاير است؟ و دوباره در لاک خودش فرو ميرود و ميرود که درباره شرايط عينى و ذهنى انقلاب کارگرى و ملزومات رسيدن نوبت تاريخى سوسياليسم در سال ٣٠٠٠ در فرقه خودش بحث کند. تا کمونيست پايش را در ميدان قدرت ميگذارد ٥٠ مبصر اجتماعى پيدا ميشود که بگويد نميشود آقا، شما تئوريک هستيد، شما سنت داريد، شما به قانونمندى تاريخ معتقديد، شما مارکس داريد، طبقه تان کو؟ يادمان مياندازند که ما از جنس متفاوتى هستيم، که ما خود را نبايد آلوده بحث قدرت کنيم. تا ما اسم قدرت را مياوريم، فرياد ميزنند که آى مستبدين و توتاليترها آمدند. حال زندانها مال خود آنهاست، دادگاهها مال خود آنهاست، مردم را خود آنها ميبندند و ميزنند، کوره هاى آدمسوزى را خود آنها راه انداخته اند، جنگها را خود آنها راه انداخته اند، هرروز کوهى از چرک و کثافت و تهديد و گلوله را بسمت ما پرتاب ميکنند تا در همان گوشه بمانيم و سربلند نکنيم و به دخالت در جامعه و به مکانيسم هاى اجتماعى دخالت در جامعه و ايجاد تغيير در جامعه کارى نداشته باشيم. برويم زندگى خود در “دنياى چپ” بکنيم. و رفقا لااقل از بلشويسم به اين سو بخش اعظم چپ راديکال و گروههاى کمونيستى در اين دالان ها در حاشيه جامعه زندگى کرده اند.
بخش زيادى از روشها و نــُـرم هايى که فکر ميکنيم حقايق و مشخصات ذاتى جنبش ماست، نتايج حقنه شده و “داخلى شده” فشارهاى خارجى اى است که در طول سالها روى ما گذاشته اند و ابدا متعلق به خود ما نيست. زبان ما زبان غامض قلنبه گويى نيست، هرچند ما بايد انسانهاى هوشمند و مطلعى باشيم که پيچيده ترين مباحثات تئوريک را دنبال کنيم، اما زبان ما زبانى است که بشر معاصر ما راجع به مسائلش با آن حرف ميزند. مشغله ما مشغله فرقه خودمان نيست. مشغله ما مشغله انسان امروز است، هرقدر هم که بايد به صف خودمان برسيم تا صفى قوى باشد. مشغله ما بسته بندى مجدد و باز هم مجدد آنچه پيشينيان ما گفته اند نيست، بلکه پاسخ دادن به مسائل جامعه معاصر است. من طرفدار غليظ ترين مارکسيسمى هستم که بشود پيدا کرد. فکر ميکنم غليظ ترين مارکسيسم آن مارکسيسمى است که ميتواند بر دنياى بيرون تاثير بگذارد. اساس حرف مارکس اين بود که گفت جامعه اصل است. جامعه است که روح ما، فکر ما، عواطف ما، شعور ما، زيبايى شناسى ما و همه چيز ما را شکل ميدهد، و حال درست همان کسانى که جامعه قرار است در تعقل شان اين مکان تعيين کننده را داشته باشد، بيتفاوت ترين گروه نسبت به قوانين حرکت و مکانيسم هاى خود جامعه از آب در آمده اند. وقتى بحث آژيتاتورهاى کمونيست و محافل کارگرى را ميکرديم، داشتيم همين را ميگفتيم که ببينيد حداقل مکانيسمى که خود جامعه براى متحد شدن کارگران بوجود آورده است چيست، بيائيد برويم به اين وصل بشويم و با آن کار کنيم. حرفهايتان را آنجا بزنيد. آنجا گوش شنوا وجود دارد. بحث محافل کارگرى بر سر بازشناسى گوشه اى از مکانيسم هاى واقعى جامعه بود. يادآورى اين بود که طبقه کارگر يک موجوديت اجتماعى و اجتماعا شکل گرفته است. اينطور نيست که کارگران در غياب گروههاى چپ عده اى آدم منفرد هستند که مات و بى حرکت آسمان را نگاه ميکنند تا يکى بيايد و به آنها بگويد فقر بد است و اتحاد خوب است. گفتيم مطمئن باشيد در هر لحظه در ميان کارگران محافل مقاومت وجود دارد. گفتيم شرط دخالت در سرنوشت جامعه، برسميت شناسى مکانيسم ها و قوانين حرکت جامعه است. اين اساس مارکسيسم است. انزوا از جامعه، ناتوانى از دست بردن به مکانيسم هاى جامعه براى جابجا کردن نيرو و ابراز وجود سياسى، عدم حضور در جنگ قدرت، بيتفاوتى به معضلات جارى جامعه و جاخوش کردن در يک موجوديت صنفى و فرقه اى و حاشيه اى، اينها سنتهاى کار کلاسيک کمونيستى نيست، بلکه ميراث اختناق و سرکوب و شکست است. آن تصويرى که از زيست سياسى و روش “کلاسيک” فعاليت کمونيستى داده ميشود را نبايد پذيرفت. اولا، خود اين “کلاسيک” بيست سال قبل چيز ديگرى بود. ثانيا خود ما در تغيير دادن اين “کلاسيک” نقش زيادى بازى کرده ايم. در نتيجه من هيچ ارزش خاصى براى اين بحث که اين روش کلاسيک کار کمونيستى نيست قائل نيستم. کار کمونيستى را ما تعريف ميکنيم چيست. و اگر ما بر مبناى عقلمان و نيازهاى سياسى و آرمانهاى اجتماعى مان متوجه ميشويم که بايد به سمت معينى برويم، بايد برويم و نگران اين نباشيم که قبلا کسى اين مسير را نرفته است و اين راه ناهموار و پا نخورده است.
فعاليت سياسى ماهيتا علنى است
اجازه بدهيد روى چند نتيجه کلى از اين مقدمات مکث کنم. اولين نکته اين است که مبارزه براى قدرت سياسى يک مبارزه علنى است. مردم بطور عادى علنى اند و اين مردمند و طبقات اجتماعى اند که بر سر قدرت مبارزه ميکنند. سعى ميکنند بگيرند و ندهندش. مبارزه سياسى در جامعه، بعنوان مبارزه اى ميان انسانها در جامعه، مکانيسم هايى علنى دارد. با گفتن، حرف زدن، نوشتن، فرياد زدن، صدا کردن، توجه جلب کردن، نيرو جمع کردن، از اينجا به آنجا بردن، مقاومت کردن، سنگربندى کردن و غيره همراه است. مبارزه سياسى مخفى چيزى است که به جنبش ما تحميل شده است و هنوز ميشود. و ما به اين واقعيت تحميلى خو گرفته ايم. روشهاى فعاليت در شرايطى که تحت سرکوب نيستيم را بلد نيستيم. گويى حتما بايد برويم در اختناق و در اختفا فعاليت کنيم. اين درست که حزب کمونيستى بايد بتواند اين فعاليت مخفى را انجام دهد و هميشه بخشى از فعاليت کمونيستى مخفى است. اما ما بايد بدانيم که هدف فعاليت ما شکستن اين سد اختناق است که ما را از دست بردن به مکانيسم هاى اجتماعى براى سخن گفتن و جذب نيرو و نبرد در يک مقياس اجتماعى محروم ميکند. ما داريم تلاش ميکنيم که اين سد را بشکنيم و بتوانيم در يک شرايط علنى و بدون اختناق کار کنيم و بورژوازى نميگذارد. ما ميگفتيم که وظيفه انقلاب ٥٧ بوجود آوردن پيش شرط هاى دموکراتيک انقلاب کارگرى است. اما آيا اگر اين شرايط فراهم ميشد ميتوانستيم از آن بدرستى بهره بگيريم؟ آيا چپ راديکالى که ذاتا گروه فشار است و نه حزب سياسى معطوف به جامعه و معطوف به قدرت، حتى در يک شرايط دموکراتيک ميتواند در سرنوشت جامعه دخيل بشود؟ فکر نميکنم.
اولين نتيجه گيرى من اينست که فعاليت سياسى بايد در بــُعد علنى، وسيع و جلوى چشم مردم صورت بگيرد و ما بايد به آن پا بگذاريم. و اين شيوه اى که چپ ها سنتا فعاليت کرده اند، يعنى شيوه غيبى، شيوه اى که در آن احکام و شعارها و خواستها بعنوان احکامى بديهى از پشت ديوارى به مردم پرتاب ميشود گويى مغزى را جايى پنهان کرده اند، گويى چشمه اى از خرد و حکمت را جايى پنهان کرده اند و به مردم نميگويند کجاست و اعلام ميکنند که “ما ميدانيم که تاريخ به اين سمت ميرود و به آن سمت نميرود” شيوه ابدا کارساز و کمونيستى نيست. اين شيوه جريانات جدى سياسى نيست. بالاخره اگر شما ميخواهيد مردم دنبال شما بيايند بايد خود را نشان بدهيد. بايد دعوت خود را علنى کنيد و مردم را دنبال خود بکشيد. نميتوانيد بدون اسم و رسم و هويت و چهره سياسى اين کار را بکنيد. و کسى که بفهمد براى به ميدان کشيدن دو ميليون نفر ده هزار نفر انسان واقعى و صاحب هويت و چهره شناخته شده لازم است که هر کدامشان نفوذى ميان مردم داشته باشند و جايى ارج و قربى داشته باشند، اين را ميفهمد که حزبى که ٥٠ تا شخصيت کمونيست به جامعه معرفى کرده است و معتقد است هنوز کم است، منکر تئورى حزب لنينى نشده است و “حزب شخصيت ها” نشده است. بلکه خيلى ساده دارد ميگويد شخصيت کم داريم ديگر. شخصيت داشتن، چهره هاى واقعى داشتن، رهبران و فعالين شناخته شده داشتن، روش معمول و واقعى زندگى احزاب سياسى اى است که ميخواهند قدرتمند شوند.
فرد در مبارزه سياسى مهم است. فرد آن پديده اى است که به اتحاديه ها، احزاب سياسى و جنبشها چهره ميدهد، براى توده وسيع مردم ملموسشان ميکند و آنها را در دسترس مردم قرار ميدهد. در نگاه به هر نهادى شما نه فقط فونکسيون و نقش و برنامه و فلسفه وجودى اش را بلکه به افرادى که اين نهاد را تشکيل ميدهند نيز نگاه ميکنيد و اين در ملموس شدن و واقعى شدن رابطه جامعه با آن نهاد تعيين کننده است. هر فرد، هر قدر هم بخشى از يک سازمان و نهاد جمعى باشد، نقشى فردى ايفا ميکند و سهم خودويژه اى در مبارزه سياسى دارد. سازمان و جنبشى که از فرد بگذرد، فرد را قلم بگيرد، خود را بى اثر و خنثى کرده است. سازمان نشان دهنده وحدت عميقى است ميان افراد. نهايتا سازمان حکمتى بيش از اتحاد افرادش ندارد. اين را ميفهمم که در طول تاريخ هر حزب افراد ميروند و ميايند، اما اهميت سازمان اينست که در هر دوره افراد معينى را هم نظر و متحد کرده است. اين سازمان شبکه اى است که اين افراد و مبارزاتشان را به هم مرتبط ميکند، تقويت ميکند، هماهنگ ميکند، نيروى سازمان را پشت فعاليت فرد ميبرد و نيروى همه افراد را به نيروى سازمان تبديل ميکند. ولى سازمان جاى مبارزه فرد را نميگيرد.
البته اين بحث هم در ميان ما تازگى ندارد. ما مقوله آژيتاتورهاى کمونيست و رهبران عملى جنبش کارگرى و نقش فرد و رهبر شناخته شده و مورد اعتماد در جنبش کارگرى را ١٥ سال قبل به تفصيل بحث کرده ايم. کمونيسم مارکسى، کمونيسم کارگرى، به اين اعتبار همواره “حزب شخصيتها” است. تحليل بردن هويت فردى کمونيستها در يک سازمان ادارى و نظامى بى چهره، تا حد تبديل کردن اسامى آنها به حروف اختصارى، سلب هويت کردن از کمونيستها و تبديل کردن تبليغ و ترويج و شعار و فراخوان به محصولات دبيرخانه ها و ستادهاى سازمانهاى غيبى، محصول جنبش ما نيست. شاخص جنبش ما نيست. بحث بر سر اين نيست که حزب نبايد کميته داشته باشد، بر سر اين نيست که حزب نبايد يک شالوده محکم زير زمينى داشته باشد که بتواند در هر شرايطى فعاليت کند، بحث بر سر اين نيست که اين همين شبکه زيرزمينى ماست که امکان داده است ما امروز اينجا باشيم. و اين انضباط محکم ماست که پشتوانه کار ماست. هيچيک از اينها مورد بحث نيست. اما آيا ما به اندازه کافى ميدان را از دست ديگران در آورده ايم که اکنون کسى به ترديد بيفتد که آيا زيادى به اين سمت نميرويم؟
ما بايد صدها مرتبه بيشتر در اين جهت برويم. ما بايد در همين ابعاد فعلى مان دهها چهره علنى بيشتر داشته باشيم که کسى که در ايران به قدرت گيرى اين جريان فکر ميکند بتواند مشخصا اين را تجسم کند که چه طيف و چه تيپى از انسانها با چه اعتقادات، منش و خصوصياتى سرکار ميايند. و بتوانند بخواهند و آرزو کنند که اين تيپ آدمها سر کار بيايند. ما هنوز در اين راه حتى بدرستى گام نگذاشته ايم. و آيا اينکارها سوسياليستى نيست؟ به معنى قديمى و فرقه اى کلمه، بنا به سطح شعور و تلقى معوج آنهايى که ميخواهند در کانالهاى حاشيه جامعه زندگى کنند، آرى اينها سوسياليستى نيست. اما براى يک مارکسيست اين عين سوسياليسم است. براى کسى که ميخواهد قدرت را از دست بورژوازى در بياورد عين سوسياليسم است. ما اين ضرورت را دقيقا از کمونيسم مان و از مارکسيسم مان نتيجه گرفته ايم و معتقديم اين شرط پيشروى در جدال بر سر تحقق اهداف مان است. اگر بناست مالکيت خصوصى و نظام کار مزدى را براندازيم و آرمانها و خواستهاى تاريخسازى که اعلام کرده ايم را جامه عمل بپوشانيم، بايد به مثابه عده کثيرى از انسانهاى واقعى، با چهره و سيماى سياسى خود جلوى جامعه قرار بگيريم و فراخوانمان را به جامعه و به کل طبقه کارگر اعلام کنيم. در پستو بودن و بى چهرگى و در حاشيه زيستن شاخص هاى کمونيسم نيست. اينها خواست بورژوازى براى کمونيستهاست. و دستگاه سرکوب برپا کرده اند، دستگاههاى عظيم دروغ پردازى برپا کرده اند، تا دقيقا همين را به کمونيسم و صف کمونيستى طبقه کارگر تحميل کنند. قد علم کردن به مثابه انسانهاى واقعى براى يک عده مارکسيست عين سوسياليسم است. وظيفه سوسياليسم است. نقطه شروع سوسياليسم است، جز اين سوسياليسم نيست.
حزب و طبقه: رابطه محلى و رابطه اجتماعى
کار حزب با کارگران چه ميشود؟ کار مستقيم و حضورى حزب با فعالين و محافل و شبکه هاى کارگرى البته جزء دائمى کار يک حزب کمونيستى است و بايد هميشه مشغول آن باشيم. اين آن نوع فعاليت در ميان کارگران است که هم در مورد آن زياد سخن گفته ايم و هم فرض فعاليت هرروزه حزب است و برايش سازمان ايجاد کرده ايم. نوع ديگرى از کار کارگرى هم اينست که امکان انتخاب کمونيسم را براى کارگران فراهم کنيد. به کارگران بگوئيد اين جنگ را مى بينيد؟ در اين جدال ميتوان کمونيسم را انتخاب کرد. کمونيسم کارگرى يک نيروى بالفعل و موجود است. ديگر دعوا ميان جبهه ملى و حزب توده و سلطنت و اسلام نيست، اين حزب کمونيست کارگرى است و ميتوانيد آن را انتخاب کنيد. انتخاب شما محدود به احزاب طبقه حاکم نيست. اين حزب خودتان است و ميتوانيد فردا برويد وسط تهران، دفتر مرکزى حزب، به حزب بپيونديد و با کارگران ديگر عضو حزب در محل و کارخانه و شهر خود مرتبط و متحد بشويد؛ ميتوانيد از همان روز مسئوليت به عهده بگيريد. رفقا، ما ميخواهيم به طبقه کارگر حق انتخاب کمونيسم را بدهيم. اگر ما در سوراخ باشيم کارگر چرا بايد ما را برگزيند؟ تروتسکيست ها دهها سال است دارند دلمه سر پيکت ميبرند و دوشادوش کارگران از پاسبانها کتک ميخورند و باز شاهدند که وقتى کارگر به مساله قدرت و دولت در جامعه فکر ميکند باز به سوسيال دموکراسى فکر ميکند. براى اينکه حزب تروتسکيست خود را در موقعيتى قرار نداده است که بعنوان يک نيرو در جامعه صلاحيت انتخاب شدن، برگزيده شدن بعنوان ابزار دخالت در امر قدرت توسط کارگر را داشته باشد. آخر بايد يک حزب در مرکز صحنه سياسى حضور يافته باشد تا بشود انتخابش کرد. تا بشود فهميد که اين جريان يک کارى ازش ميايد و راهش را بلد است. ميتواند نيرو جابجا کند. حزب ما بايد در مقياسى ظاهر بشود که کارگر ايرانى بتواند انتخابش کند. منظورم در انتخابات نيست. منظورم اينست که کارگر به مثابه يک طبقه اين حزب را برگزيند و بگويد من از ميان آلترناتيوهاى موجود با اين حزب ميروم. يک بعد دائمى و لايتجزاى فعاليت ما اينست که روابط کارگرى مان را فعال کنيم. بعد ديگر فعاليت ما اينست که در پهنه جامعه و در جدال قدرت حزب را بعنوان يک ابزار واقعى در دسترس طبقه کارگر قرار بدهيم تا براى تعيين تکليف بنيادى جامعه آن را به عنوان حزب خود بدست بگيرد. اين دومى را اگر انجام ندهيم در وظيفه کمونيستى خود کوتاهى کرده ايم. طبقه کارگر چه گناهى کرده است که بايد تا ابد با سوسياليسم در قامت گروههاى ده نفره “اتحاد و مبارزه در راه دفاع از حقوق کارگران محروم” روبرو شود و احزاب طبقات دارا را در وسط صحنه سياسى مشغول بازى با سرنوشت خويش بيايد. به اين وضعيت بايد خاتمه داد و اين کمونيست هايى را لازم دارد که سنت و رسم حاشيه نشينى و فرقه سازى و فرهنگ گروه فشارى را کنار بگذارند و در قلب جنگ قدرت در جامعه ظاهر شوند.
کلمه کمونيسم و سوسياليسم به تنهايى بدون هيچ توضيحى براى کارگر بسيار قوى است. کارگر بطور غريزى و طبيعى در يک دعواى اجتماعى سوسياليست ها را پيدا ميکند. اين جزو سنت طبقه کارگر است. سوسياليسم محصول طبقه کارگر است. اين آن جنبشى است که کمونيسم را تحويل دنيا داده است. در هر جاى جهان، از آرژانتين تا کره، وقتى کارگران جمع ميشوند، از پيش ميتوانيد حدس بزنيد که در ميانشان ادبيات مارکسيستى ميچرخد و خوانده ميشود. ما بايد يک حزب کمونيستى کارگرى درست کنيم که در جامعه، در صحنه نبرد طبقات بر سر مقدرات جامعه، حضور پيدا کند و ديده بشود، و نه صرفا اسمى باشد پائين اطلاعيه هاى سازمان در فلان محافل. اين آن مصافى است که امروز جلوى ماست. حزب کمونيست کارگرى به مثابه يک حزب کارگرى، حزبى که بر جدالها و جدلهاى تعيين کننده اى بر سر مارکسيسم و تمايز کمونيسم کارگرى از کمونيسم بورژوايى بنا شده است، امروز به جايى رسيده است که تنها راه جلو رفتنش درک رابطه حزب و جامعه و درک مقوله مکانيسم اجتماعى کسب قدرت است. منظورم از کسب قدرت حمله روز آخر به کاخ زمستانى و تشکيل دولت نيست، بلکه منظورم قوى شدن و ذينفوذ شدن حزب در جامعه است به نحوى که يک پاى مهم جدال طبقات بر سر قدرت باشد، و از بالاى سرش نتوانند چيزى را به جامعه تحميل کنند. اين الان شروع شده است و ما جوانه هاى شروع اين روند را مى بينيم و شاهديد که چقدر تصاعدى در حال پيشرفت است.
رفقا، پيروزى بر بورژوازى را بايد در زمين او انجام داد. ما در کنگره خود به کسى پيروز نميشويم. قدرت سياسى را در اردوگاه خود کسب نميکنيم. بنابراين بايد برويم به زمين آنها، و داريم ميرويم به زمين آنها. ما بايد خود را براى ايفاى اين نقش آماده کنيم. ما از هرجا آمده باشيم، چه مروج سياسى بوده باشيم و چه رهبر کارگرى و چه پارتيزان، چه شاعر و نويسنده، الان بجايى رسيده ايم بايد نقشهايى در مقياس اجتماعى بعهده بگيريم و ايفا کنيم. و بعنوان شخصيتهاى زنده جنبش سوسياليسم و کمونيسم کارگرى يک کشور قد علم کنيم و حرف بزنيم، با همه جامعه حرف بزنيم.
حزب مارکسيستى – حزب اجتماعى
ما يک حزب مارکسيستى هستيم و در اين روند گسترش، مانند هر پديده اى که جاذبه اش قرار است به خيلى دور برسد، هسته مرکزى مان بايد خيلى فشرده و وزين باشد. در کنگره دوم اشاره کردم که تاريخا احزاب چپ وقتى خواسته اند اجتماعى بشوند و در ابعادى اجتماعى ظاهر بشوند، به راست چرخيده اند. اينطور توجيه کرده اند که جامعه راست تر از آنهاست و اگر راى ميخواهند بايد به راست بچرخند. و البته تاريخا هم در اين کار شکست خورده اند. ممکن است يک نماينده از يک حزب راديکال چپ براى يک دوره به مجلس رفته باشد، اما همان يک نفر را هم دور بعد پرونده اش را زير بغلش زده اند و روانه اش کرده اند که برود. ما يکى از معدود سازمانهاى کمونيستى بعد از بلشويکها هستيم که ميخواهد روى راديکاليسم و ماکزيماليسمش توده اى بشود. سازمانى که اتفاقا ميخواهد ماکزيماليسم و کمونيسم را توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد آرمانها و ايده انقلاب کمونيستى اش را ببرد و توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد حرف آخرش در مورد مذهب را به حرف جامعه بدل کند. ما کسانى هستيم که معتقديم بايد اين کمونيسم بى تخفيف را توده اى و اجتماعى کنيم.
اين دورنما، دو سوال را جلوى ما ميگذارد، اول اينکه آيا اصولا چنين کارى ممکن است؟ که بنظر من تجربه ثابت کرده است که در دوره ما اتفاقا اين روش کارساز است. جامعه معاصر پاسخهاى راديکال و انسانهاى راديکال و سازش ناپذير ميخواهد. کسانى که حرف اساسى و بنيادى خود را ميزنند و ميخواهند همفکران و همراهان خود را متحد کنند تا کل اين افق راديکال را متحقق کنند. کافى است ٥ درصد جامعه حرفشان مثل ما باشد تا تمام قدرت را بگيريم. کافيست ٥ درصد مردم ايران فعالانه از حزب کمونيست کارگرى دفاع کنند و آن را حزب خودشان بداند تا تمام منطقه را بگيريم. مهم نيست که نشريات مجاز و قانونى ايران به ما روى خوش نشان ندهند. آن مملکت ٦٠ در صد انسان ضد دين و ضد خدا دارد که از دست رژيم اسلامى کارد به استخوانشان رسيده است و همه حاميان بالقوه ما هستند. آنها که از اسلام به ستوه آمده اند ما را دارند، آنها که از نابرابرى زن و مرد به ستوه آمده اند ما را دارند، کسانى که از شرق زدگى حاکم بر رژيم و اپوزيسيونش خسته شده اند ما را دارند، و اين حق ماست که ما را داشته باشند. اين اقشار هويت کارگرى و کمونيستى ما را تحريف نکرده اند اگر ما را نماينده خود بدانند. کسانى هستند که ميگويند ما با شما آمده ايم چون حرف دل جوانها را ميزنيد. ما با شما آمده ايم چون حرف دل زنان را ميزنيد، يا چون از فرهنگ مدرن ترى سخن ميگوئيد، يا چون عليه مذهب به پا خاسته ايد. اين اشکالى ندارد. کسانى که با ما ميايند به خاطر نقشى با ما ميايند که آن روز در جامعه بازى ميکنيم. و اگر بازى نکنيم ديگر با ما نميايند و با ديگران ميروند که آن نقش را برعهده ميگيرند. و هيچ عار نيست که اينها را دور خود جمع کنيم. قرار از ابتدا اين بود که طبقه کارگر و کمونيسم کارگرى بعنوان پرچمدار همه آزادى و همه برابرى در جامعه ظاهر شود.
سوال دوم اينست که اگر اين نيروها و مطالبات و تمايلات را دور خود جمع کرديم، چه تضمينى هست حزب آنها نشويم، فقط حزب آن کارها نشويم. اينجاست که آنطرف قضيه را بايد تاکيد کنيم. اين حزب بايد يک ستون فقرات کمونيستى متعهد داشته باشد و اين ستون فقرات مدام بايد رشد کند. بگذاريد اينجا نوکى به بحث عضو و کادر بزنم. من معتقدم هرکس دوست دارد عضو حزب کمونيست کارگرى بشود بايد بتواند بشود. فرض من اينست که همه انسانها با شرفند. هرکس خودش ميداند که چرا عضو شده است. لابد از نظرات و سياستهاى حزب خوشش آمده است. ولى اين حزب بايد يک لايه کادرى داشته باشد که اين حزب را هدايت ميکند، باز توليد ميکند، به مسائلش ميرسد، رشدش ميدهد. کسانى که تمام نقشه را دارند، تمام بحث را دارند. انتهاى افق را ببينند و تعهد تئوريکى تعلق فکرى و آرمانى شان قوى و کامل باشد. اين يک بعد وظايف ماست که نبايد فراموش شود. بحث سر اينست که ما ٥٠٠ هزار عضو ميخواهيم و براى اينکار به دو هزار کادر قوى کمونيست احتياج داريم و بايد اينها را در اين حزب بار بياوريم. در نتيجه يکى از کارهاى کادر حزب اينست که اعضاى خوب را انتخاب ميکند و با آنها کار ميکند، به آنها ماتريال ميدهد، با آنها بحث ميکند و سعى ميکند بارشان بياورد. مقولات حزب وسيع اجتماعى و حزب مارکسيستى بنظر من تناقض ندارند. ما ميخواهيم ثابت کنيم که ندارند. ميشود مارکسيست بود، آتشين بود، تئوريک بود، تمام تحول سوسياليستى را خواست و در عين حال يک حزب وسيع اجتماعى داشت که روى کوچکترين تشابهات با اميال مردم گسترش پيدا ميکند. ممکن است بگويند کسى که براى خواستهاى جوانان با ما آمده است وقتى به مشروطه اش برسد ديگر با ما نخواهد ماند. باشد، ولى تا آن روز که با ماست، ما نفع کرده ايم. پشتوانه چند دهه اى اين حزب از نظر فکرى و پراتيکى، جدلهايى که وارد آن شده است و با سر و روى خونين از آن بيرون آمده است.، دارد ميگويد که اين حزب کجا ايستاده است. ما کمونيستيم، و اين کمونيسم به اندازه کافى قوى هست که چندين و چند برابر اين جلو برويم بدون احساس خطر و نگرانى از آلودگى با “دنياى کثيف سياست” و نيرو جمع کنيم. و اين نيرو امروز حياتى است.
احياى کمونيسم جهانى
من راجع به رفتن حزب خودمان به مرکز عالم سياست و به مرکز جامعه حرف زدم. اما يک نکته ديگر هم بنظر من تعيين کننده است. اگر کمونيسم در مقياس جهانى آينده اى دارد از طريق احزابى است که اينکار را ميکنند، نه از طريق تماس دبيرخانه و روابط عمومى ما با فعالين انگليسى و آلمانى و استراليايى و پرسيدن نظر آنها راجع به مواضع ما. آنهم البته کار خوب و لازمى است. اما اگر چيزى قرار باشد کمونيسم را در دنيا احياء کند توان و صلاحيت دو سه حزب کمونيست کارگرى دنياست که در کشورهايى با اندازه متوسط، نيرو بشوند. اين کمونيسم را احياء ميکند، تئورى مارکسيسم را احياء ميکند، مانيفست را احياء ميکند، کاپيتال را احياء ميکند. اين وظيفه ما و دِين ما به جنبش کمونيستى جهانى است که قدرتمند بشويم. کافى است دو سال در گوشه اى از جهان در قدرت باشيم، پيروزى ما در جنگ قدرت، يا حتى شکست دادن و بيرون راندن ارتجاع از يک گوشه آن مملکت، چشم جهانيان را متوجه کمونيسم کارگرى و حزب پيروزش ميکند و شما ميتوانيد درباره مارکس و لنين و انترناسيونال کمونيستى و حق کارگر در جهان امروز دنيا را مخاطب قرار بدهيد. ما، ما احزابى که بتوانيم در جامعه قدرتى بشويم، کمونيسم را احياء خواهيم کرد. اين تنها پاسخ واقعى پس از سقوط بلوک شرق است. پاسخهاى پس از سقوط بلوک شرق پاسخهاى تئوريکى نيست، جوابهاى تئوريکى اش را قبلا داده ايم و داده بودند. پاسخهاى پس از سقوط بلوک شرق پاسخهايى پراتيکى است. پراتيکى به معنى وسيع کلمه. پاسخ واقعى ما به احياى کمونيسم، پس از ماجراى سقوط بلوک شرق، برپا کردن اين پرچم جايى است که تعداد کافى اى از مردم، با سر و صدايى به اندازه کافى بزرگ، در آن باشند که اين سياره متوجه وجود ما و عروج مجدد ما بشود. اين کار از ما برميايد. من راستش نميدانم چه احزاب ديگرى در دنيا دارند چنين کارى ميکنند. اما ميبينم که در مقياس کشورى مثل ايران ما اين پتانسيل را داريم. اين سازمانى است که اين پتانسيل را دارد که کار مثبتى در اين مقياسى که من گفتم صورت بدهد، به نحوى که جنبش کمونيستى بطور کلى را به پله بالاترى ببرد.
وظيفه اى که امروز جلوى ماست استفاده از اين سرمايه بيست ساله، از اين شعور بيست ساله، از اين تجربه بيست ساله و اين نيروهايى که در طول اين سالها جمع شده اند و آبديده شده اند براى کارى بيرون اين سنت و بيرون اين تاريخ حاشيه اى است. کارى موثر در جامعه، و اين کارى است که ما شروع کرده ايم و همه به اين ميباليم.
اما در عين حال ما با اين قلمروها به اندازه کافى آشنا نيستيم، در آنها تخصص نداريم، چاله و چوله هايش را نميشناسيم. بايد بسرعت ياد بگيريم و از حريفان خود باهوش تر و چالاک تر باشيم. مبتکرتر باشيم. يک دنيا کار در اين مسير هست و ميخواهم بعدا در اين نشست روى ابعاد مختلف آن مکث کنيم.
منصور حکمت
انترناسيونال شماره ٢٩، خرداد ١٣٧٨ (ژوئن ۱۹۹۹)