در بخش اول این نوشته به جایگاه سپاه پاسداران در سیستم حکومتی جمهوری اسلامی و در بخش دوم به منشا جدال جناحهای رژیم پرداختیم در بخش آخر این نوشته به جدال مردم با رژیم اسلامی و راههای مقابله با آن خواهیم پرداخت.
تصور عمومی تا کنون این بوده است که مبارزات و اعتراضات مردم و جنبشهای اجتماعی قدم به قدم قویتر و متشکل تر میشود و روزی با قیام علیه این رژیم آنرا سرنگون میکند. این تصور عمدتا یک برداشت کلاسیک از نحوه سرنگونی رژیم سلطنتی است که امروز همین روش و مکانیسم برای سرنگونی جمهوری اسلامی تبلیغ میشود. اگر چه این شکل از سرنگونی رژیمهای دیکتاتور یک شکل شناخته شده و کلاسیک است اما به دلایلی که در ذیل به آن خواهیم پرداخت در مورد جمهوری اسلامی عینا و به همین شکل شناخته شده الزاما پیش نخواهد رفت و صدق نمیکند. زیرا جمهوری اسلامی از ویژگیهایی برخوردار است که آنرا با رژیم های کلاسیک بورژوایی شکل گرفته در جهان دو قطبی و بعد از آن متفاوت میکند. در جهان دو قطبی دیکتاتورهای منطقه مورد بحث عمدتا با ایدئولوژی ناسیونالیستی شکل گرفتند. همه آنها منهای سه دولت لیبی و عراق و سوریه بقیه متحد و تحت تسلط قدرتهای غربی بویژه آمریکا بودند. اما اسد و صدام حسین و قزافی بر خلاف بقیه دیکتاتورهای جهان سومی از جمله رژیمهایی بودند که تابع هیچکدام از قدرتهای جهانی نبودند. به یک معنا علیرغم نزدیکیشان به بلوک شرق، رژیم های “مستقلی” را در فضای جهان دو قطبی شکل دادند.
جمهوری اسلامی هم از نظر “مستقل بودن” شبیه این سه حکومت بود. اما قدرتگیری جمهوری اسلامی در دهه هشتاد میلادی برآمده از جنبش اسلام سیاسی نوع شیعه بود. ماهیت اسلامی و شیعی ویژگی فراملی و مذهبی به آن میبخشد. بنابراین علیرغم تفاوت ماهیت جنبشی و مذهبی آن با حکومتهای عراق و سوریه و لیبی از منظر استقلال سیاسی حکومتی از نوع آنها بود.
اولین ویژگی این دسته از رژیمها “استقلال” سیاسی آنها است. این مسئله و یا خصوصیت سرنگونی آنها را پیچیده تر میکند. سرنوشت قزافی و صدام حسین و اسد اینرا نشان داد. برخلاف پهلویها و مبارک و بن علی و … این رژیمها تا آخرین رمق مقاومت میکنند. ارتش و نیروی مسلح مدافع آنها مثل مصر و تونس و ایران دوران پهلوی نیست که طبق سیاست و استراتژی قدرتهای خارجی حامی آنها یک روزی پشت دیکتاتورها را خالی کنند.
کلمه و تعریف استقلال در ایران هر چند در دوره های مختلف معانی سیاسی متفاوتی داشته است. اما به عنوان یک شعار و مطالبه عامه پسند بر پرچم اعتراض مردم و گرایشات مختلف علیه رژیم سلطنتی نقش بسته بود. دلیل اصلی آن این بود که همه گرایشات چپ و راست اپوزیسیون، رژیم سلطنتی را رژیمی “وابسته به امپریالیسم” میدانستند. از این منظر به آن معترض بودند و خواهان رژیمی “مستقل” از “امپریالیسم” بویژه از آمریکا و غرب بودند. جنبش آنها جنبش ضد امپریالیستی نام گرفت. نقطه تلاقی و هم جنس بودن چپهای ضد امپریالیست و اسلامیهای ضد “امپریالیست” قبل و بعد از انقلاب سال ٥٧ اساسا از اینجا ناشی میشد.
علاوه بر این شعار، استقلال همیشه همراه با شعارحفظ تمامیت ارضی بیان میشد. اما بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی و تشکیل حکومت “مستقل” اسلامی عملا خواست جریانات ضد امپریالیست پاسخ گرفت. زیرا استقلال مورد نظر جریانات ضد امپریالیست از جانب رهبران جمهوری اسلامی به نوعی عملی شده بود. بحث حفظ تمامیت ارضی البته بدون اینکه تهدیدی از جانب هیچ کشور خارجی علیه خاک ایران مطرح باشد، همچنان ماهیت خود را به عنوان مطالبه بخش راست و ناسیونالیست اپوزیسیون ایرانی حفظ کرد. در این مورد رژیم حاکم و اپوزیسیون راست و ناسیونالیست یک وجه مشترک سیاسی پیدا کردند. زیرا همه آنها با دفاعشان از تمامیت ارضی میخواستند احساسات ناسیونالیستی و وطن پرستانه را تقویت کنند. هر کدام تلاش میکنند خود را نماینده واقعی و مدافع سر سخت تمامیت ارضی ایران معرفی کنند.
خواست استقلال و پیشینه آن
مطالبه استقلال کشور و شکل گرفتن جنبشهای استقلال طلبانه یک مطالبه قدیمی و مربوط به دوران جنبش های ضد استعماری بود. اما کشور ایران هیچ وقت مستعمره هیچ کشوری نبوده است. با این حال نیروهای اپوزیسیون و پوزیسیون راست اسلامی و ناسیونالیست ایرانی و چپ ضد امپریالیست این خواست را به بخشی از هویت خود تبدیل کردند. به همین معنا این مطالبه را برجسته و مطرح کرده اند. چنانچه در دوره انقلاب ١٣٥٧ مطالبه و خواست ‘استقلال در کنار خواست آزادی و تمامیت ارضی مورد توافق عمومی جریانات راست بود. اگر چه امروز مطالبه استقلال کم رنگ شده است اما یک جنبه و زاویه واقعی سیاسی دارد که با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی عملی شده است. شناخت دقیق از این مسئله کمک میکند ویژگیهای جمهوری اسلامی را بهتر و دقیقتر بشناسیم.
منشا و علت وجودی مطالبه و خواست “استقلال” در میان نیروهای سیاسی ایرانی ناشی از دو مولفه بود. یکی برداشت و تصور نیروهای اپوزیسیون ازمستعمره بودن کشور ایران بود که خواست و مطالبه “استقلال کشور” از آن ناشی میشد. زیرا شعار محوری و معتبر جنبشهای ضد استعماری در جهان بود. دوم اینکه عروج ناسیونالیسم ایرانی و بالاخره رشد بورژوای ایران، در شکل گیری این مطالبه نقش تعیین کننده ای داشت.
اما شکل گیری مطالبه “استقلال” به دلیل وجود زمینه سیاسی و عینی آن بود. زیرا تسلط قدرتهای جهانی بر ایران در دوره شکل گیری نطفه های اولیه تولید سرمایه داری در زمان پادشاهان اواخر سلسله قاجار یک مسئله غیر قابل انکار بود. مطالبه استقلال کشور و “نجات آن از دست پادشاهان بی لیاقت قاجار” یک خواست بورژوازی تازه متولد شده ایران بود. بسیاری بر این اعتقاد بودند که با انقلاب مشروطه و حاکمیت بورژوازی ایران این مطالبه متحقق میشود. اما انقلاب مشروطه عمدتا به دلیل نفوذ مذهب اسلام و نقش مخرب روحانیت و ضعف بورژوازی مذهب زده ایران، نتوانست به اهدافش برسد. با قدرت گیری رضا شاه بورژوازی ناقص الخلقه ایران برای تسلط کامل و حفظ حاکمیت خود ناچار شد همچنان اتکایش به صنعت مذهب و قدرتهای جهانی باشد.
بنابراین علیرغم قبضه کردن قدرت و آغاز حاکمیت بورژوازی تازه به دوران رسیده ایران در اوایل قرن سیزده شمسی تاثیر و تسلط و نقش پررنگ قدرتهای امپریالیستی جهانی به اشکال تازه تری ادامه یافت. آنها نه تنها از نظر اقتصادی بلکه از نظر سیاسی و قانون گذاری در تمام امور حکومتی نقش مسلط و تعیین کننده داشتند. اگر نگاهی به چند دهه آخر دوران قاجار و نحوه قدرتگیری و سقوط رضاخان و بعدا قدرتگیری محمد رضا پهلوی و سرنگونی آن بیندازیم متوجه این نوع “وابستگی” سیاسی و یا دقیقتر بگویم تسلط قدرتهای جهانی بر تعیین مسیر سیاسی و اقتصادی کشور را بطور برجسته خواهیم دید. بنابر این خصلت و ویژگی دیکتاتور بودن و سرکوبگرانه عمل کردن سلطنت پهلوی علیه مخالفین و مردم از یک طرف و مطیع بودن و اتکا کامل به قدرتهای حامی از طرف دیگر همزاد بورژوازی ایران شد.
در این دوره بورژوازی محلی و ملی در کشورهای مستعمره به این بلوغ رسیده بودند که میخواستند روی پای خود بایستد و سهم خود را از سیستم حاکم که یک سیستم استعماری بود طلب میکردند. بورژوازی کشورهای مستعمره توانست خواست استقلال کشور را به یک خواست عمومی و فراگیر تبدیل کند. گاندی و امثال او در کشورهای مختلف حاصل این دوره هستند. حتی مصدق حاصل پس مانده های جنبش بورژوازی جوان ایران برای “استقلال” است.
کودتای آمریکایی علیه مصدق به دلیل استعمارگر بودن آمریکا نبود. بلکه آمریکا میخواست به عنوان یک قدرت سرمایه داری با سرنگونی مصدق، شاه را به عنوان ژاندارم سرمایه و مدافع منافع بورژوازی خودی و جهانی در منطقه تقویت کند. نزدیکی مصدق به حزب توده و بحث ملی کردن نفت، این شبهه را برای بورژوازی غرب بوجود آورده بود که با قدرتگیری او ممکن است ایران به بلوک شرق نزدیک شود. این دو مولفه مهمترین دلایل سازمان دادن کودتا علیه مصدق بودند. زیرا اغلب جنبشهای ضد استعماری آن دوره مورد حمایت شوروی قرار گرفته بودند. تز مبارزه ضد امپریالیستی (نه ضد سرمایه داری) و تز دفاع از بورژوازی ملی در مقابل “بورژوازی وابسته” در همین دوره و تحت تاثیر جنبشهای ضد استعماری مبانی سیاسی تئوریکش شکل گرفت.
اپوزیسیون بورژوایی ایران تحت تاثیر این فرهنگ و جنبش استقلال طلبی قرار گرفته بود. اگر چه ایران در هیچ دوره ای به معنای کامل و دقیق کلمه مستعمره هیچ کشوری نبوده است. با توجه به این پیشینه بود که مطالبه و خواست استقلال کشور به عنوان فرهنگ و مطالبه بورژوازی ملی به مطالبه همه جریانات سیاسی اپوزیسیون رژیم سلطنتی تبدیل شده بود.
در حالیکه با شناخت ابتدایی از سیستم تولیدی سرمایه داری متوجه این واقعیت خواهیم شد که استقلال اقتصادی یک کشور سرمایه داری در سیستم و مناسبات تولیدی بورژوایی یک توهم بیش نیست. اما استقلال سیاسی موضوع دیگری است و به آن خواهیم پرداخت.
معنی عملی استقلال سیاسی حکومتها در “جهان سوم”
بعد از جنگ دوم جهانی و بویژه بعد از اشغال فلسطین بوسیله اسرائیل در خاورمیانه و شمال آفریقا چهار کشور “مستقل” در زمانهای متفاوتی شکل گرفتند. مشخصه و یا ویژگی همه آنها تقابل سیاسی آنها با بلوک غرب و اسرائیل بود. از این منظر این چهار کشور کم و بیش به بلوک شرق و بعدا به روسیه نزدیک شدند. کشورهای سوریه از دوره حافظ اسد تا به امروز، لیبی از آغاز دوره حکمرانی قذافی تا پایان عمر آن و عراق دوره صدام حسین و جمهوری اسلامی که از روز به قدرت رسیدنش تا به امروز، چنین ویژگی و پوزیسیونی داشته اند.
شناخت از این ویژگی یعنی “مستقل” بودن دولتهای نامبرده یا “استقلال سیاسی” آنها از قدرتهای جهانی، یک مشخصه مهم و مشترک این حکومتها است.همه آنها اساسا رژیمهای نظامی و بیرحمی بوده اند که خونریزی و نسل کشی آنها علیه مردم و مخالفینشان تحت عنوان مخالفت با “امپریالیسم و استعمار” و به بهانه دفاع از مردم سرکوب شده فلسطین و ضدیت با اسرائیل و یهودی ستیزی و دفاع از ناسیونالیسم و مذهب خودی توجیه شده است. در عین حال جمهوری اسلامی با اتکا به این شعار هر مخالفی را وابسته به آمریکا و اسرائیل معرفی میکند و تعرض عنان گسیخته و تمام عیاری علیه آرمانهای انسانی و آزادیخواهانه مردم سازمان داده است.
این خصلتها بعلاوه افق و ایدئولوژی آنها ویژگیهای خاصی به چنین رژیمهایی داده است. یکی دیگر از ویژگیهای آنها این است که نیروی نظامی و ارتش و کل نیروهای مسلح آنها تحت فرماندهی یک دیکتاتور قلدر و غیر پاسخگو قرار میگیرد. برای تحکیم پایه های حکومت خود نه تنها متکی بر اسلحه و ایدئولوژی بلکه انگیزه مادی هم لازم شده است. در همین راستا بخش قابل توجهی از سرمایه و مراکز تولیدی و تجارت کشور در اختیار دیکتاتور و فرماندهان نیروی نظامی قرار گرفته است. برخلاف دیکتاتورهای سنتی که اتکای اصلیشان به قدرتهای خارجی بود. این حکومتهای “مستقل” اتکایشان به نیروهای مسلح خودی است که هم مجهز به یک نوع ایدئولوژی هستند و هم بخش قابل توجهی از اقتصاد کشور در دست دارند.
سرنوشت صدام حسین و قذافی این تجربه را به ما نشان داد که برای سرنگونی آنها ناچارا باید کل سیستم نیروهای مسلح و سازمان اداری کشور را از بین برد. در غیر اینصورت به دلیل امتیازات اقتصادی و ایدئولوژی مجهز به آن حاضر نیستند اجازه بدهند حکومت تغییر کند. در مورد اسد دیدیم که قدرتهای جهانی خواهان سرنگونی اسد با اتکا به تجارب بعد از سرنگونی صدام و قذافی نمیخواستند کل سیستم حکومتی و نیروهای مسلح را از بین ببرند اما خواهان تغییر حکومت و رفتن اسد بودند. اگر این اتفاق نیفتاد و اکنون به ماندن اسد رضایت داده اند بخش عمده این چرخش و تغییر سیاست به این دلیل بود که رژیم اسد یک رژیم به همان معنا که فوقا گفتم “مستقل” بود. نیروهای مسلحش گوش به فرمان هیچ قدرت جهانی نبودند. به فرمان و خواست این و آن قدرت جهانی زیر پای حکومت را خالی نکردند.
کل مردان و زنان هیئت حاکمه این نوع رژیمها میدانند با تغییر این رژیم همه امتیازات آنها از بین خواهد رفت و نمیخواهند این اتفاق بیفتد. این تجارب چیزی برخلاف نحوه سرنگونی رژیم شاه و مبارک و بن علی و… را به ما نشان میدهد. این ویژگیها به طریق اولی در مورد جمهوری اسلامی صدق میکند. زیرا جمهوری اسلامی علاوه بر این ویژگیها ستون فقرات جنبش اسلام سیاسی را هم شکل داده است. ناچار است برای ادامه حکومت خود حکومتهای شبیه به خودش را تکثیر کند و اکنون در عراق و سوریه و یمن و فلسطین و لبنان و… مشغول چنین سیاستی است. بنابر این برای سرنگونی جمهوری اسلامی دو راه بیشتر پیش رو نیست. یا دخالت نظامی نیروها و قدرتهای خارجی و تکرار سرنوشتی شبیه عراق و لیبی و سوریه یا با اتکا به جنبشهای اجتماعی و اعتراضی به روش و تاکتیک امروزی و مناسب که بتواند این ویژگیهای فوقا ذکر شده را در سیاست خود لحاظ کند.
سازمان مجاهدین خلق و طیف سلطنت طلب و همه جریانات ناسیونالیست و قومپرست با هر تفاوتی که با هم دارند به نیروهای خارجی و قدرت نظامی و اقتصادی آنها اتکا کرده اند. آنها خواهان دخالت قدرتهای جهانی بویژه آمریکا هستند و دولتهای متحد آمریکا در منطقه به رهبری عربستان این نقش را قرار است ایفا کنند. سیاست و تاکتیکی که همه آنها بر آن توافق دارند این است که بتوانند ایران را همانند عراق و سوریه و یمن و… درگیر جنگ داخلی بکنند تا بتوانند به هدفشان برسند.
اکنون بحث این است که نیروهای چپ و آزادیخواه ایران و جنبشهای انقلابی چه سیاست و تاکتیک و استراتژی ای را باید در پیش بگیرند تا بتوانند هم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و هم اجازه ندهند ایران چیزی شبیه عراق و سوریه و یمن و … بشود. این تصور که میگوید ایران سوریه و عراق نمیشود یک خوشخیالی آغشته به توهم است. زیرا حی و حاضر جریاناتی به میدان آمده اند که میکوشند ایران را به این سمت ببرند. پس باید خطر را دید و در مقابل آن سنگر بندی کرد و اعلام کرد نمیگذاریم ایران را به این سمت ببرند. کسی که این خطر را نبیند و در مقابل آن سد ایجاد نکند، نه دشمن را میشناسد و نه خطرات پیش رو را میبیند و نه پیچیدگی اوضاع و نه نقشه جریانات و دولتهای مرتجع را میشناسد. بنابراین بحث این نیست که ایران سوریه و عراق و… میشود یا نمیشود. بحث این است که چنین خطری وجود دارد نیروهایی دست بکار شده اند که ایران را مثل سوریه و عراق و… بکنند. توانستن و نتوانستن آنها ربط مستقیمی به این دارد که جنبشهای اعتراضی و نیروهای چپ و آزادیخواه چکار میکنند و چه سیاست و استراتژی و تاکتیکی در پیش میگیرند که دولتها و جریانات ارتجاعی قومی و مذهبی نتوانند ایران را مثل سوریه و عراق بکنند. این وظیفه ما و همه نیروهای کمونیست و آزادیخواه است که با اتکا به جنبشهای انقلابی و اجتماعی در راس آنها جنبش کارگری در یک صف واحد و قدرتمند اعلام کنیم: سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی اولویت ما مردم ایران است و در مقابل هر نوع دخالت دولتهای مرتجع می ایستیم.
ارکان پیروزی جنبشهای اعتراضی علیه جمهوری اسلامی
وظیفه کمونیستها و نیروهای آزادیخواه و وظیفه فعالین و رهبران جنبشهای اجتماعی این است بدون اینکه دچار بدبینی و کم اهمیت دانستن اعتراضات جاری بشوند، نباید تاکتیک و توقع غیر واقعی جلو پای این جنبشها قرار بدهند. این بار جنبشهای اعتراضی مورد بحث، هم از لحاظ شکل و سازمان اعتراض، هم از نظر ماهیت و منشا آن تا حدود زیادی متفاوت از جنبشها و خیزشهای ٧٨ و ٨٨ است. اگرچه همه این جنبشها و اعتراضات یک هدف اصلی و پایه ای خود را سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی میدانند، اما شکل عروج آنها بسیار متفاوت و انگیزه فوری و راه رشد آنها هم متفاوت است. اپوزیسیونی که این تفاوتها و قدرت و پتانسیل واقعی این اعتراضات را نشناسد و فقط شعار دلخواه خود را تکرار کند نه تنها تاثیر گذار نخواهد بود بلکه در حاشیه خواهد ماند.
اولین نکته ای که فعالین جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و جریانات چپ و کمونیست باید بر آن تمرکز کنند این است اگر فرض را بر این بگیریم که همین فردا دهها و صدها هزار نفر به خیابان بیایند چه مکانیسمی میتواند آنرا به پیروزی برساند و چه تدارکی برای هدایت آن دیده اند تا مانع تکرار تجارب تلخ قبلی و شکست دوباره و چندباره این جنبشها بشوند.؟ این سوال مهمی است و هر جریانی که ادعای آلترناتیو بودن و یا شدن را دارد باید به این سوال پاسخ بدهد در غیر اینصورت در حاشیه تحولات خواهد ماند. با این مقدمه به ارکان پیروزی جنبشهای انقلابی بر جمهوری اسلامی میپردازیم.
ـ وجود تشکلهای توده ای
ـ وجود حزبی قوی و با نفوذ به عنوان ستون فقرات جنبشهای اجتماعی و توده معترض،
ـ توان به میدان آوردن قدرت جمعیت به خیابان،
ـ قیام مسلحانه،
وجود و درجه پیشرفت این چهار مولفه در ایران امکان و شانس پیروزی مردم را تعیین میکند. اینها ارکان پیروزی جنبشهای اجتماعی و نیروهای چپ و کمونیست را تشکیل میدهند. بدون تدارک وجود این مجموعه و حداقلهای لازم از وجود آنها تصور پیروزی قطعی بر جمهوری اسلامی اگر ذهنی و اتوپی نباشد اتفاقی غیر متعارف و غیر قابل پیش بینی است. تاکید بر فاکتورهای فوق برای من نه از اصول اعتقادی ناشی شده است و نه از این و آن کتاب رهبران کمونیست کپی پیست و نه چیزی دلبخواهی است. بلکه تدارک ارکان فوق نیاز وارد شدن به جنگ نهایی با دشمن مشخصی است به اسم جمهوری اسلامی که ویژگیهای مخصوص به خود را دارد.
ـ اولین ویژگی که باید آنرا دید و در اتخاذ سیاست به آن توجه کرد این است که جمهوری اسلامی رژیمی مستقل است و از این منظر از نوع حکومتهای قذافی و اسد و صدام حسین است. شباهت چندانی با حکومتهای پهلوی و مبارک و بن علی ندارد. بعلاوه این ویژگیها و حتی مهمتر از آن جمهوری اسلامی برآمده از جنبش اسلام سیاسی و ستون فقرات آن است. این جنبش بیرحم و خونریز فکر کنم برای همگان شناخته شده است.
ـ سرنگون کردن چنین رژیمی پیچیده تر و چند وجهی تر از آن است که بتوان با شیوه سرنگونی شاه و مبارک و بن علی مقایسه کرد. بویژه اینکه تجربه حفظ و سرپا نگهداشتن حکومتی مانند اسد را دارد که بخش کمی از کشور را تحت تسلط خود داشت. بخش قابل توجهی از ارتش و حکومت و وزرای دولت سوریه متلاشی شد. در شرایط سخت اقتصادی قرار گرفت و… با این حال سپاه پاسداران و حزب الله در کنار نیروهای مسلح دولت توانستند اسد را تا امروز سرپا نگهدارند.
ـ برای سرنگونی کامل و پیروزمندانه علیه جمهوری اسلامی باید این واقعیت را مد نظر قرار داد که در نهایت با سپاه پاسداران روبرو هستیم و باید آنرا شکست بدهیم. برای شکست و متلاشی کردن سپاه پاسداران و نیروی بسیج و وزارت اطلاعات نقشه و طرح باید داشت.
ـ اپوزیسیون چپ و رهبران جنبشهای اعتراضی بویژه جنبش کارگری باید این حقیقت را مد نظر داشته باشند که برای شکست نهایی سپاه پاسداران ناچارند در زمان مناسبی دست به اسلحه ببرند.
ـ باید بدانیم علاوه بر نیروی سپاه پاسداران و بسیج و… جمهوری اسلامی برای حفظ خود و خون پاشیدن به جامعه در صورت نیاز از نیروهای تروریست دست ساز خود استفاده خواهد کرد.
ـ اگر این مولفه ها را با دقت مورد بررسی قرار بدهیم متوجه این مسئله خواهیم شد که ما با دشمنی روربرو هستیم که شکست آن احتیاج به نیرو و قدرت بسیار بیشتری از آن دارد که فعلا در میدان است. ما ناچاریم برای وارد شدن به نبرد نهایی خود را برای سخت ترین و پیچیده ترین احتمال آماده کنیم. نیروی چپ و آزادیخواه جامعه باید خود را برای نبردی چند وجهی و پیچیده آماده کند. باید دست بکار جمع آوری نیرو و تدارک برای وارد شدن به چنین نبردی بشود. تصورعمومی اپوزیسیون جمهوری اسلامی تا کنون عمدتا این بوده است که اعتراضات روزمره را تبلیغ کند و از آنها حمایت کند و در کنار تلاشهای فعالین جنبشهای اجتماعی قرار گیرد. این روش و سبک فعالیت به امر روتین ما و بخشی از جریانات انقلابی تبدیل شده است. در حالیکه تدارک برای نبرد نهایی از جنس دیگر و از افق و سیاست دیگری باید پیروی کند. در بالا به رئوس آنها اشاره کردم. فعالیتهای تا کنونی و تقویت آن فقط یک وجه مجموعه تلاشی است که ما و فعالین جنبشهای اجتماعی باید مشغول آن باشیم.
ـ نیروها و فعالین چپ در خارج و داخل ایران اگر این موضوعات فوق را در سیاست و تاکتیک و استراتژی سیاسی خود لحاظ نکنند و برای مقابله با رژیم آماده نشوند و اتحاد قوی و امیدوار کننده ای بوجود نیاورند در نبردی فرسایشی شرکت میکنند که شیب زمین به نفع دشمن است.
جنبشهای اعتراضی علیه جمهوری اسلامی
خواست و آرزوی سرنگونی جمهوری اسلامی از روز اول قدرتگیری این رژیم خواستی بر حق و رو به گسترش بوده است. جنبشهایی اجتماعی هیچ دوره ای تا این حد خودآگاه و پرتوقع نبوده اند. این مکانیسم واقعی جامعه برای دفاع از خود و بهبود زندگی و آزادی بیشتر است. این جنبشها غیر قابل حذف هستند زیرا ریشه در آرزوی اقشار و طبقات تشکیل دهنده آن برای رهایی دارند. این جنبشها البته در دوره های مختلف ابعادی متفاوت داشته اند. اما دامنه و عمق این جنبشهای سرنگونی طلبانه با توجه به مطالبات و افقی که دارند متفاوت است. برای مثال در دوره دوم خرداد با توجه به شکاف عمیق دو بال جمهوری اسلامی، جنبشهای مختلفی عروج کردند و فضای جامعه را تحت تاثیر خود قرار دادند. در آن دوره دوم خردادیها با علم به اینکه هیچ ابزاری برای حفظ خود در قدرت ندارند میدان را تا حدودی برای اقشار ناراضی مردم باز گذاشتند. دیری نپایید که این جنبشها از هر دو جناح عبور کردند و مطالباتی را مطرح نمودند که راه سرنگونی کل جمهوری اسلامی را در پیش گرفتند. چنانچه جناح اصلاح طلب برای سد کردن پیشروی آن جنبش دست به دامن فرماندهان سپاه و جناح رقیب شد.
از آن مقطع تا به امروز جناح ناراضی درون نظام یعنی اصلاح طلبان و اعتدالیون کمتر از جناح مسلط رژیم نگران اعتراضات رادیکال مردم و اقشار معترض جامعه نیستند. در جریان اعتراضات دانشجویی۱۸-۲۳ تیر ۱۳۷۸ و حمله به کوی دانشگاه معلوم شد که هر دو جناح در سرکوب آن متحد و متفق القول بوده اند. زیرا دوم خردادیها و اصلاح طلبان به همان اندازه از جنبش سرنگونی هراس داشتند و دارند که جناح مسلط رژیم. نقل قولی از بازرگان مصداق حال دوم خردادیهای آن زمان است. بازرگان بعد از انقلاب سال ٥٧ گفته بود”باران میخواستیم سیل آمد.” دوم خردادیها هم فشار از پایین را برای چانه زنی در بالا میخواستند. اما بر خلاف میل و خواست آنها این جنبش خواست سرنگونی کل رژیم اسلامی را پرچم خود کرد. این اعتراضات چنان قوی و جدی به میدان آمد که در گرماگرم اعتراضات دانشجویی سال ٧٨ خامنه ای اعلام کرد “من صدای اعتراض شما را شنیدم.” همچنانکه شاه در دوره انقلاب گفته بود “من صدای انقلاب شما را شنیدم”. این مقطع سر آغاز دوره تازه ای بود.
ده سال بعد این اتفاق در ابعاد بسیار وسیعتری در سال ٨٨ تکرار شد. سال ٨٨ هم با به آتش کشیدن پوسترهای خمینی و خامنه ای و حمله به مسجد و بسیجی و نیروهای انتظامی و مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر جمهوری اسلامی و…. باز هم برای همگان مسجل شد که مردم یک بار دیگر به میدان آمده اند که کار را یکسره کنند. این بار مردم به بهانه تقلب در انتخابات در ابعاد میلیونی عزم خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی به خیابان آوردند. سیل بنیان کنی شروع شد که لرزه بر اندام کلیت جمهوری اسلامی انداخت.
موسوی و کروبی از این سیل بنیان کن وحشت کردند و از اعتراضات رادیکال و شعارهای سرنگونی طلبانه مردم تبری جستند. این بار البته تبری جستن آنها میتوانست اثر تعیین کننده ای نداشته باشد. اما مشکل اصلی این بود که هیچ نیروی اپوزیسیون سرنگونی طلبی از قدرت و نفوذ و اتوریته و ابعاد تشکیلاتی و سیاسی قابل توجهی برخوردار نبود که مردم معترض به آن اعتماد کنند و فراخوانهایش را پاسخ بدهند. به دلیل عدم وجود یک نیروی قابل اعتماد و قابل اتکا برای فعالین معترض و در خیابان عینا همانند سال ٧٨ یک بار دیگر این جنبش انقلابی سرکوب شد. این حرکت میتوانست و این پتانسیل را داشت که کل دستگاه جنایت رژیم اسلامی را از صحنه جارو کند. اما در غیاب نیروی اپوزیسیون متشکل و قوی که بتواند اعتماد مردم را بخود جلب کند سرکوب شد.
عوامل و مولفه های سرکوب در اوایل سال ٨٩ توانست خیابان را از مردم باز پس بگیرد. احمدی نژاد در راس دولت با سپاه پاسداران و ولی فقیه کاملا هماهنگ بود و با قساوت تمام این اعتراضات را کهریزکی کردند و صدها نفر از مردم معترض کشته و زخمی شدند و هزاران نفر زندانی شدند و در ابعاد بسیار وسیعتری فعالین ناچار به فرار از کشور گردیدند و تعدادی هم در داخل کشور خود را مخفی کردند و از ترس دستگیری و شکنجه از محل زندگی خود به مکانهای دیگری رفتند که از موج دستگیریها در امان بمانند. همان ماههای اول سال ٨٩ میشد فهمید و معلوم شد که این جنبش سرکوب شده و شکست خورده است. سرکوب این جنبش نه بشکل کلاسیک بخیابان آمدن تانکها و حکومت نظامی و افسران قبه بر دوش بلکه با ترکیبی از جنگ شهری بوسیله نیروی ضد شورش و نیروهای ویژه و به خیابان آوردن بخش مزدور مدافع رژیم و نیروهای لباس شخصی و… عملی شد. این تاکتیک برای سرکوب شورشهای شهری با حکومت نظامی ارتش شاه و مبارک و بن علی و…. متفاوت بود.
علیرغم سرکوب شدید آن حرکت، دشمن زخم خورده عمیقا نگران اوجگیری دوباره آن بود. از نظر خودش دست بکار خشکاندن عوامل آن اعتراض شد. احمدی نژاد هماهنگ با سپاه پاسداران و قوه قضائیه و وزارت اطلاعات تقریبا تمام تشکلهای مدنی و غیر دولتی را ممنوع، منحل و فعالیت آنها را به عنوان تهدید “علیه امنیت ملی” و “علیه امنیت کشور” معرفی کردند. از این مقطع به بعد تا سال ١٣٩٣ جنبشهای اجتماعی و فعالین آن در تدارک اقداماتی بودند که بتوانند از زیر آن شکست قد راست کنند. اعتراضات کارگری برای دستمزدهای معوقه و قرار دادهای سفید امضا و …. ادامه یافت. اما جامعه بشدت ناراضی و معترض ایران تکان جدی و توده ای نخورد.
در دل چنین فضایی قدم به قدم جنبش کارگری قد راست کرد و به عنوان تنها جنبش قدرتمند جامعه با اعتراضات وسیع و مبارزات جسورانه خود فضای اختناق را شکست. امید تازه ای در دل جامعه زنده کرد. چنانچه در سالهای اخیر جنبش کارگری اعتراضاتش را کارخانه ها و خیابانها و معلمان و پرستاران یعنی نیروی کارکن و مزدبگیر در ابعاد رو به گسترشی فضای جامعه را متحول کرد و در راس جنبشهای اعتراضی جایگاه برجسته و تعیین کننده خود را یک بار دیگر به نمایش گذاشت.
بنابراین میتوان گفت جامعه در دو سه سال اخیر و بویژه از اواخر سال ١٣٩٥ وارد دوره تازه ای شده است. دوره ای که اینبار اعتراضات اجتماعی روندی عکس سال ٨٨ را آغاز کرده است. آن دوره یک روزه مردم میلیونی به خیابان آمدند و بعد از چند ماه روند این اعتراضات رو به کاهش رفت و سرکوب شد. اعتراضات و جنبشهای انقلابی اکنون قدم به قدم اما استوار و باتجربه روندی رو به افزایش را طی میکنند. آغاز این روند فضایی را در جامعه ایجاد کرده است که همه فعالین جنبشهای اجتماعی و حتی جریانات راست اپوزیسیون نقش و جایگاه جنبش کارگری را آنقدر بزرگ و تعیین کننده میدانند که همه آنها ناچار شده اند از نقش کارگران و جنبش کارگری بگویند.
انواع تشکلهای غیر دولتی در دفاع از کودکان، محیط زیست، علیه اعدام، علیه حجاب و فرهنگ زن ستیزی و… دوباره پا به میدان گذاشته اند. این اعتراضات بویژه در جنبش کارگری و معلمان مواردی ابعاد فرا محلی و فرا منطقه ای پیدا کرده است. اما کمیت و کیفیت این اعتراضات بدون تشکل و سازمان توده ای و بدون حزبی که به آن اعتماد و اتکا کرده باشند و در غیاب یک افق واحد، هنوز شکننده و قابل برگشت است.
با این حال تناقض فرهنگ جامعه و فرهنگ و قوانین رژیم حاکم بر جامعه به حدی رسیده است که فرهنگ مدرن مردم حکومت را در محاصره خود گرفته و قدم به قدم آنها را وادار به عقب نشینی کرده است. اکنون مقامات و ارگانهای رژیم گیر کرده اند که چگونه با این فضا مقابله کنند. زیرا مردم در ابعادی میلیونی به فرهنگی احترام میگذارند و عمل میکنند که با بنیادهای سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی و اسلام بیگانه است و حتی ضدیت دارد. فرهنگ دفاع از محیط زیست، فرهنگ دفاع از افراد با بیماری های سخت، فرهنگ دفاع از معتادان، فرهنگ دفاع از کارتون خوابها و فرهنگ دفاع ازحقوق حیوانات، فرهنگ دفاع و استفاده از موزیک و ماهواره و اینترنت و وسایل مدرن، فرهنگ دفاع و حمایت از خانواده های جان باختگان و احترام عمیق نسبت به جانباختگان راه آزادی و برابری و دهها عرصه دیگر، فضایی ایجاد کرده است انگار جامعه آبستن تحولات عمیقی است.
با این تحول از یک طرف قدم به قدم بخش پیشرو جامعه این فرهنگ را گسترش میدهد و از طرف دیگر با زیرپا نهادن فرهنگ و نرمها و قوانین جمهوری اسلامی در بسیاری از میدانهای جدال، مردم قدمهای بزرگی بجلو برداشته و جمهوری اسلامی را ناچار به عقب نشینی کرده اند. اگر امروز میشنویم که لایحه احکام تغییر مجازات اعدام متهمین به مواد مخدر به مجازاتهای دیگر مورد بحث و بررسی مجلس شورای اسلامی است، یا اینکه مقاماتی از رژیم اعلام میکنند حجاب اجباری با شکست مواجه شده است و تن به نصب دیشهای ماهواره ای داده اند و نوشیدن الکل و موسیقی خیابانی و زیر زمینی تا حدود زیادی دو فاکتو به رژیم تحمیل شده است، تعادل قوای جدیدی را به ما نشان میدهد. اینها به رژیم تحمیل شده است زیرا به دلیل ابعاد وسیع و میلیونی مردم مدافع آن، رژیم بجز تحمل آن کار دیگری ازش ساخته نیست. دهها نمونه دیگر از این اشکال مبارزه و اعتراض همگی نشان میدهند که جدالی همه گیر و همه جانبه در جامعه ایران در جریان است. بنابر این جدال بین مردم و جمهوری اسلامی امری هر روزه و تعطیل ناپذیر است که در ابعاد کل جامعه ایران در جریان است. با توجه به ویژگیهای مذکور جنبشهای اعتراضی این بار، هم با فرهنگی نوین هم با قدمهای آرام و استوار، وارد دوره ای شده است اگر اتفاق غیر قابل پیشبینی نیفتد تکمیل پازلهای دیگر این اعتراضات اجتماعی و رسیدن به نقطه کیفی و کمی بالاتری امری حتمی بنظر میرسد. برای رسیدن به آن نقطه، فعالین این جنبشها احتمالا با مانع غیر قابل عبوری مواجه نخواهند شد. اما آمادگی برای وارد شدن به جدال نهایی مهمترین فاکتور پیروزی آنها است و این وظیفه حزب پیشتازاست.
بنابر این نیروهای چپ و آزادیخواه باید متوجه باشند که جنگ سرنوشت سازی در راه است. اما هنوز مدت زمان دیگری برای آغاز جنگ و جدال نهایی در کف خیابان لازم است. با اراده و خواست این و آن تشکل و حزب شروع نمیشود. زمان نقطه جوش بستگی به درجه و شدت گرمایی دارد که لازم است. زیرا هنوز نه مردم و جنبشهای اجتماعی و نه احزاب هیچکدام از این درجه انرژی برخوردار نیستند. اما تلاش برای اتحاد و افق و تدارک نبرد نهایی کار احزاب کمونیست است.
جامعه از بیست سال قبل تا اکنون دو بار به میدان آمده است و به نتیجه نرسیده است. در عین حال تجربه انقلابات کشورهای عربی را دارد. بنابراین بدون آمادگی لازم وارد جنگ آخر نمیشود. نسل بعد از انقلاب ٥٧ تا کنون دو بار شکست را تجربه کرده است اما ابعاد این شکستها فعالین جنبشهای اعتراضی را نا امید و مایوس نکرده است. روند رو به تضعیف و چند پاره رژیم قابل مشاهده است. نیازهای زندگی اجتماعی و درجه آگاهی و توقع مردم از زندگی با اتکا به امکانات رسانه ای و میدیای اجتماعی بسرعت در حال گسترش است. تجربه تا کنونی بویژه خیزشهای ٧٨ و ٨٨ به ما نشان داده است که در هر دوره ای ظرفیت و کالیبر رهبران و فعالین اعتراضات خیابانی متفاوت است. تجارب قبلی نشان داده است که امروز فعالین و رهبران میدانی جنبشهای اعتراضی علیرغم اینکه تعجیل در سرنگونی جمهوری اسلامی دارند نمیخواهند با نیروی کم و با امکانات ضعیف خیز بردارند. بر خلاف آن دسته از جریانات اپوزیسیون که حوصله شان سر رفته و بی افق شده اند و کنج عزلت گزیده اند و یا آن بخش از اپوزیسیون که با هر بادی فکر میکند توفان و سونامی آغاز شده است و ….. فعالین در میدان و رهبران جنبشهای اعتراضی بویژه جنبش کارگری در عین اینکه تعجیل برای رهایی دارند تجربه شکتهای قبلی را هم دارند و بیگدار به آب نمیزنند. تدارک جنگ به اندازه میدان نبرد مهم و تعیین کننده است.