“پلیس را باید خلع سلاح کرد”
کشتن آلتون استرلینگ و لیلاندو کاستیل در اوائل ژوئیه در ایالات لوئیزیانا و مینوسوتا، تنها گوشه ای از کشتار و جنایت پلیس سیستماتیک در آمریکا است. بنا به آمار رسمی سالانه بطور متوسط ۱۰۰۰ نفر در خیابانهای آمریکا به قتل میرسند. و اکثریت قربانیان پلیس سیاه پوستان اند. و هر بار که مساله جنایت پلیس به دادگاه و دستگاه قضایی کشیده میشود، حکم برائت حکم عمده ای است که صادر میشود. چه انتظار دیگری میشود داشت؟ در این سیستم، دستگاه سرکوب ودستگاه قضاوت و دستگاه مقننه جملگی اجزاء یک پیکر واحدند و به منافع واحدی خدمت میکنند، منافع طبقه اقلیت استثمارگر حاکم.
بطور مثال دادگاهی که پس از قتل مایکل براون در فرگوسن تشکیل شده بود، حکم داد که این جنایت پلیس اقدامی جنایی نبوده و در حوزه اختیارات پلیس قرار داشته است. اقدامی در دفاع از خود؟! اما مادر مایکل براون گفت که انتظار دیگری از این دستگاه ندارد. و دارل ویلسون “پلیسی که با شلیک شش گلوله مایکل براون را به قتل رساند” با وقاحت تمام در اولین مصاحبه خود اعلام کرد که “عذاب وجدانی ندارم” و تکرار کرد: “اگر امروز نیز آن شرایط تکرار میشد همان کار را میکردم.”
اما واکنش جامعه سکوت و تسلیم نبوده است. اعتراض در اکثر شهرهای بزرگ آمریکا نمایانگر بخشی از این واکنش بود. و در هر گوشه شعار فریاد زده میشد که “بدون عدالت، صلحی در میان نخواهد بود.” اعتراض علیه خشونت پلیس و نژاد پرستی در حال گسترش و تعمیق است.
اکنون این تقابل و اعتراض بحث نقش پلیس در جامعه و خشونت ذاتی این دستگاه قهریه و ریشه های ذاتی نژاد پرستی نهادینه شده در آمریکا به بحث و جدلی داغ تبدیل شده است. پاسخها بی تردید متفاوت و قطبی اند. اما پاسخ ما کمونیستهای کارگری کدام است؟
نقش و جایگاه پلیس و قوای نظامی در جامعه
این خشونت وحشیانه ناشی از چیست؟ خشونتی که در خیابان میکشد، در مقابله با اعتراض به گلوله می بندد، در عین حال از حمایت قانون و دستگاه قضایی و دستگاه مقننه در جوامع کنونی برخوردار است. این خشونت از چه سیاستی نشات میگیرد؟ آیا تصادفی است؟ اتفاقی است؟ یا نهادینه و سیستم یافته است؟ در پاسخ باید از نقش و جایگاه پلیس و قوای نظامی در جامعه آغاز کرد.
بر خلاف تصور و تبلیغی که مدافعین طبقه حاکمه استثمارگر بعضا به جامعه حقنه کرده اند، پلیس دستگاهی عام المنفعه و ارگانی برای منفعت عموم در جامعه نیست. این بزرگترین دروغی است که توانسته اند به ضرب تبلیغات منکوب کننده بخشا به جامعه بقبولانند. نه بدون تردید چنین نیست. پلیس بخشی از قوای مسلح حرفه ای طبقه حاکمه در کنار ارتش و نیروی انتظامی است. مهمترین حقیقت این است که این دستگاه و کل نیروهای مسلح حرفه ای چیزی جز دار و دسته های مسلح و اجیر شده و سازمان یافته و تربیت شده توسط طبقه حاکمه نیستند. نیرویی را به مجهزترین سلاحهای کشتار و سرکوب مجهز کرده اند، هر روز تعلیمش میدهند که نقش معینی در جامعه ایفا کند.
این دستگاهی اجیر شده است، نیرویی سرکوبگر و وحشی است. اما اجیر شده توسط طبقه حاکمه در جامعه. مزد و هزینه اش را نیز نه طبقه حاکمه از جیب خود بلکه به هزینه توده مردم زحمتکش فراهم میکند. در آمریکا تنها حدود ۳۰% درآمد مالیاتی جامعه تنها صرف نگهداری و تجهیز ارتش و نیروی مسلح و پلیس میشود. اما بر خلاف تصورات شکل داده شده هدفش دفاع از منافع عموم جامعه نیست. برعکس در خدمت نیرو و طبقه ای است که هزینه موجودیتش را به خرج جامعه تامین میکند. پاسداری و نگهبانی از منافع اقتصادی و سیاسی و کلا سلطه سیاسی طبقه حاکمه نقش و رسالت اصلی این نیروی سرکوبگر است. انکار ماهیت طبقاتی و نقش سرکوبگر ارتش و پلیس و کل قوای انتظامی یک رکن تبلیغات طبقه حاکمه در قبال این نیرو است. این واقعیت چه در جوامع استبدادی که ارتش مستقیما و بدون پرده پوشی ابزار دست نیرو و طبقه حاکمه است و چه در جوامعی که اسطوره “ارتش غیر سیاسی” در آن رواج بیشتری دارد، غیر قابل انکار است.
اما چرا خشونت یک خصیصه ذاتی این نیروها و ارگان است. چرا تصادفی و یا ناشی از خصوصیات فردی افراد متشکل در این نیروها نیست؟ واقعیت این است که این ارگان در کنار سایر اندام و جوارح طبقه حاکمه یعنی دولت حاکمه ابزاری برای تحت انقیاد و کنترل نگاهداشتن توده های جامعه است. دستگاهی برای اعمال زور علیه تلاش جامعه برای دستیابی به آزادی و برابری و رفاه و حفظ قدرت طبقه حاکمه است. علیرغم تمام تبلیغات هیات حاکمه این ارگان در کنار سایر قوا از جمله قوه قضاییه و مجریه، دادگاهها و زندانها مهمترین شالوده های طبقه حاکمه را تشکیل میدهد. خصلت این نیرو را خصوصیات فردی افراد متشکل و اجیر شده در این ارگان تشکیل نمیدهد. این خصوصیات تنها متمم و ضمیمه ناچیزی در قبال نقش سرکوبگری است که این نیرو بر مبنای آن سازمان داده شده است.
اما قضیه فراتر از این است، واقعیت این است که این نظام از بنیاد بر خشونت و سرکوب و ارعاب سازمان یافته است. خشونتی نهادینه شده علیه جسم و جان و آروزهای انسانها. سر منشاء خشونت در این جامعه در این است اکثریت افراد آن برای تامین معاش خود ناچارند نیروی کار و توان جسمی خود را به سرمایه بفروشند. و هر زمان که کارگر و زنان و مردم محروم و ستمدیده علیه این تبعیض و نابرابری قد علم کنند، قربانی مستقیم و سرکوب و خشونت وحشیانه خواهند شد. و این خشونت یک امر عادی و هر روزه در زندگی عموم جامعه است، همیشگی است.
و در کنار این خشونت ذاتی دستگاه سرکوب، ما شاهد یک سرکوبگری سیستماتیک علیه سیاهپوستان در جامعه هستیم بطوریکه از قرار سیاه بودن جرم است. تردد سیاه پوستان در مناطق مرفه، جرم است. بیش از یک سوم مردان سیاه طعم تلخ زندان را چشیده اند و دارای پرونده جنایی هستند. در پاسخ به این سرکوبگری نژاد پرستانه در آمریکا ما شاهد شکل گیری جنبشی هستیم که از نفس حق حیات این بخش از جامعه دفاع میکند. جنبش “زندگی سیاهان هم مطرح است”، جنبشی است برای مقابله با این وضعیت کریه و ناهنجار در جامعه آمریکا. این جنبش در حال گسترش است. خواهان پایان دادن به سرکوبگری دستگاه پلیس و دستگاه قضایی آمریکا است. تا هم اکنون تاثیرات قابل ملاحظه ای بر فضای سیاسی آمریکا از خود بجای گذاشته است. مساله حیاتی این است که این جنبش چگونه میتواند به اهداف خود دست یابد؟ کدام تغییرات سیاسی و مدنی و اجتماعی باید تحقق یابد؟ آیا سیستم حاضر قادر به هضم چنین تغییراتی است؟ ناروشنی ها در مقابل این جنبش بسیارند. راه آینده چندان روش و هموار نیست.
راه حل ما
ما برای جامعه ای بدون استثمار و بدون ستم و تبعیض مبارزه میکنیم. ما برای جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه میکنیم. جامعه ای که سعادت و تعالی و خوشبختی انسانها یک شاخص برجسته آن است. در محور تلاش ما برای تحقق این اهداف پایان دادن به سلطه سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه داری حاکم قرار دارد. ما برای استقرار جامعه ای تلاش میکنیم که هر کس به اعتبار انسان بودن به یکسان از کلیه مواهب زندگی ای که حاصل تلاش و تعاون همگان است به اندازه نیازش برخوردار شود و به میزان توان و قابلیتش که خود تشخیص میدهد برای رفع نیازهای جامعه تلاش کند.
یک محور اساسی در تحقق چنین جامعه ای پایان دادن و انحلال دستگاه سرکوبی است که طبقه حاکمه برای حفظ قدرت خود اجیر کرده و به استخدام در آورده است. واقعیت این است که بدون انحلال و پایان دادن به این قوای سرکوبگر نمیتوان بر سلطه و حاکمیت طبقه استثمارگر در جامعه خاتمه داد. چرا که هر تلاش توده مردم، هر خیزش وسیع توده های مردم در هر گوشه ای با نیروی قهریه و سرکوب این طبقه مواجه میشود. جامعه و انقلاب کارگری باید مقاومت قهرآمیز طبقه حاکمه را در مقابل تلاش جامعه برای آزادی و خلاصی را در هم بشکند و بر آن فائق آید. از این رو ما قاطعانه خواهان برچیدن ارتش و پلیس حرفه ای و کل نیروهای مسلح هستیم. ما خواهان برچیده شدن سپاه پاسداران و کلیه سازمانهای مسلح نظامی و انتظامی و جاسوسی و اطلاعاتی هستیم.
در جامعه آزاد کمونیستی، وظایف انتظامی و دفاعی و … توسط میلیس شوراهای مردم و نه توسط نیرویی حرفه ای بلکه توسط نیرویی داوطلب اجرا میشود. نیرویی که تحت کنترل و نظارت شوراهای مردم سازمان داده شده است. حرفه ای نیست، داوطلبانه است. وظیفه اش نه سرکوب و ارعاب بلکه حفاظت از آزادی و برابری جامعه و دفاع از دستاوردهای جامعه در قبال تعرض طبقات استثمارگر است. تنها چنین جامعه نیازی به یک قدرت سرکوبگر و بالاسر جامعه ندارد. تنها چنین جامعه ای نیاز به اعمال خشونت و ارعاب ندارد.
اما تا آنزمان و همزمان باید برای نابودی سیاست کثیف نژادپرستی در دستگاه حاکمیت و جامعه آمریکا مبارزه کرد. این مبارزه ای است که راه حلش در قرار دادن فردی “مصلح” در راس این دستگاه نیست. این مبارزه است که راه حلش، آن طور که میگویند، افزایش ترکیب “نژادی” و “رنگی” نیروی سرکوب و دستگاه قضایی نیست. پاسخ را باید در جای دیگری جستجو کرد. واقعیت این است که در تظاهراتی در شهر مینیاپلیس شعاری برجسته بود. “اسلحه را باید از دست پلیس گرفت”، “پلیس را باید خلع سلاح کرد”. این شعار به قلب این مساله اشاره میکند، اگر نیرویی که بمنظور سرکوب سازمان داده شده است، اسلحه از دستش گرفته شود، مصونیت بالایی برای مردم ایجاد خواهد شد. اگر نیرویی که در پس مواجهه ای بدون مکث دست به اسلحه میبرد، خلع سلاح شود، ابعاد این جنایت و سرکوبگری به میزان زیادی تقلیل خواهد یافت.
چند کلمه پایانی
مبارزه ای که سوتش در فرگوسن علیه خشونت پلیس و نژادپرستی زده شده است، تا همینجا توانسته است چهره کریه نژاد پرستی و خشونت پلیسی را افشاء و در ابعاد وسیعی برای بخش وسیعی از جامعه بر ملا کند. این مبارزه راه درازی برای نابودی نژاد پرستی و خشونت پلیسی در پیش دارد، اما آغاز شده است.