جدید ترین

سردرگمی های هیات حاکمه آمریکا در انتخابات ریاست جمهوری

ali_javadi_1

علی جوادی:

مدتی است که مسابقه انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا آغاز شده است. هر دو حزب اصلی طبقه حاکمه کاندیداهای خود را به میدان آورده اند، اما صفوفشان بیشتر از همیشه متشتت و آشفته تر است. حزب اولتر راست جمهوریخواه با نزدیک به ۱۶ کاندیدا و حزب دیگر راست، حزب دمکرات، با ۵ کاندیدا به میدان آمده است. این وضعیت ناشی از کدام موقعیت سیاسی است؟ مسائل اصلی سیاسی در شکل دادن به این وضعیت بهم ریخته کدامند؟ اپوزیسیون ناسیونالیسم پرو غربی و جنبش ملی ـ اسلامی چرا و برای کدام جناح در هیات حاکمه آمریکا هورا میکشند؟ ما چه میگوئیم؟
اما پیش از پرداختن به سئوالات عدیده مطرح در این چهارچوب بد نیست که اشاره مختصری هم به نقش و جایگاه انتخابات بالاترین مرجع سیاسی در آمریکا و کلا دمکراسی غربی بپردازیم و به تفاوت آن با مضحکه انتخاباتی در حکومت اسلامی اشاره ای بکنیم.
تفاوتهای انتخاباتی
انتخابات در آمریکا بر خلاف انتخابات در حکومت اسلامی یک مضحکه و یا کاریکاتور انتخاباتی نیست. شو نمایشی هست، اما مضحکه نیست. در سیستم دمکراسی غربی جایی که مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه توانسته است آزادیهای سیاسی و آزادی احزاب را به کرسی بنشاند، درهای انتخاباتی بطور صوری هم که شده به روی نیروهای متفاوت سیاسی بر خلاف مضحکه انتخاباتی در حکومت اسلامی بسته نیست. احزاب از آزادی نسبی برای ابراز وجود و ارائه کاندیدا برخوردارند. شورای نگهبانی نیست، مجمع تشخیص مصلحتی نظامی نیست، ولی فقیهی در کار نیست. هیچ التزام نظری و عملی هم به کل نظام کثیف اسلامی در کار نیست.
اما این وجوه تمایز که بسیار هم ارزشمند هست و یک دستاورد مبارزاتی جنبشهای آزادیخواهانه میباشند، در عین حال نباید بر مساله و معضل اصلی در انتخابات در دمکراسی غربی سایه بیفکنند و ما واقعیت ماهیت طبقاتی این انتخابات را در پس این ظاهر سیاسی ندیده بگیریم. به چند فاکتور در این رابطه باید اشاره کرد. در آمریکا اگر کسی قانونا و حقوقا از شرکت در انتخابات محروم نشده است، اما عملا و در واقع چنین حذف و کنار زدنی دائما صورت میگیرد. در اینجا نه استبداد سیاسی و مذهبی بلکه قدرت فائقه طبقاتی است که چنین نقشی را ایفا میکند. از این رو در آمریکا هم نمایندگان سیاسی چپ و آزادیخواه و کمونیست نمیتوانند بسادگی و در شرایط عادی در کنار سایر کاندیداهای طبقه حاکمه در رقابت انتخاباتی شرکت کنند. در آمریکا برای اینکه فرد و یا جناحی بطور واقعی بتواند در رقابت انتخاباتی شرکت کند، برای اینکه یک کاندیدای مطرح باشد، باید بتواند حمایت مالی عظیم طبقه حاکمه آمریکا را جلب کند. باید بتواند نزدیک به یک میلیارد دلار (و این مبلغ همواره در حال افزایش است و سیر صعودی دارد) جمع آوری کند تا بتواند آگهی در رسانه های اصلی آمریکا بخرد و سازمان لازم تبلیغاتی خود را در مراکز متعدد شکل دهد و به جمع آوری آرا بپردازد. این یک وجه عمده چگونگی جلوگیری از حضور نمایندگان جریانات مترقی و آزادیخواه و چپ در این صحنه سیاسی است. دلار آمریکایی و قدرت فائقه مالی ـ اقتصادی طبقه حاکمه فاصله میان امکان صوری و ظاهری و یا امکان واقعی شرکت نمایندگان گرایشات مختلف اجتماعی را در انتخابات تعیین میکنند.
جنبه دیگر چگونگی برگزاری انتخابات در شرایط اضطراری و غیر روتین است، در شرایطی که نرم های سیاسی طبقه حاکمه بر اثر تلاطمات اجتماعی برهم میریزد. در این شرایط یک ماشین تبلیغاتی عظیم بر علیه هر حرکت آزادیخواهانه و چپ به حرکت در می آید. در زمانی که منافع طبقه حاکمه به خطر بیفتد این ماشین عظیم به سرعت دست به کار میشود. دوران مک کارتی، سناتور ضد کمونیست، سیاه ترین دوران تاریخ سیاسی معاصر آمریکا، چنین دورانی است. در واقع دمکراسی آمریکا نه تنها هیچ تضمینی برای جلوگیری از تکرار چنین دورانی ندارد، بلکه بر عکس عروج چنین سیاستها و گرایشاتی بر حسب لزوم یک مکانیسم مقابله با آزادیخواهی وچپ در این سیستم است.
در آمریکا سرنوشت طبقاتی انتخابات پیش از انتخابات تعیین شده است. نه به این اعتبار که تقلب چندانی در انتخابات صورت میگیرد. نه به این معنا که مثلا برگزار کنندگان انتخابات صندوقهای انتخاباتی را با جعبه های پرتقال و رای های از پیش آماده شده و پر شده تعویض میکنند، نه! بلکه به این اعتبار که کاندیداهایی که در مقابل جامعه قرار میگیرند اساسا کاندیداهای طبقه حاکمه اند. اگر تفاوتی دارند، تفاوتشان ناشی از گرایشات درونی و موجود در هیات حاکمه این کشور است. در انتخابات آمریکا طبقه حاکمه سرمایه دار، یک درصدی ها، همواره پیروز انتخاباتند. در اینجا پول قادر متعال است. پول خریدار تبلیغات است. پول خریدار مبلغ و سازمانده و مفسر سیاسی است. پیچیده ترین پیشرفتهای تکنولوژیک و علمی در خدمت تامین سلطه طبقه حاکمه و برای پیشبرد این شو انتخاباتی صورت میگیرد.
در آمریکا بیش از هر کشور دیگر در دمکراسی غربی ما شاهدیم که انتخابات جنبه نمایشی و یا هالیوودی بخود میگیرد. در این انتخابات شما شاهد مباحث عمیق سیاسی و اجتماعی که حتی نگرانی ها و دلمشغولی های خود طبقه حاکمه را بیان کند، نیستید. گویی ملکه زیبایی باید تعیین شود. ملاک سطحی بودن و پوچ بدون و ظاهر فریبنده آن است. کنگره های احزاب حاکم که بالاخره کاندیدای جناحهای دو گانه هیات حاکمه را تعیین میکنند، مجلس شو و نمایش تبلیغاتی است. تعدادی کاندیدا با حجم بسیاری از پلاکاردهای تبلیغاتی به جان جامعه می افتند و یک شو سیاسی بزرگ را از روی نقشه عمل از پیش تعیین شده به اجرا در می آورند و سپس همگی راضی به خانه میروند.
در اینجا این اراده واقعی توده مردم نیست که انتخاب خود را عملی میکند. در آمریکا نیز مانند بسیاری از جوامع غربی یک هنر طبقه حاکمه این است که توانسته است بخش عظیمی از جامعه را از شرکت در این مراسم و شو تبلیغاتی معاف کند، راضی و دور نگهدارد. در صد پایین شرکت در این انتخابات نشان این واقعیت مهم است. و البته تصمیمات مهم و تعیین کننده، تصمیمات کلیدی اساسا در محافلی صورت میگیرد که عمدتا “انتخابی” نیستند. در اینجا نیز مدتهاست که توده مردم این مراسم و این مجرا را ابزاری برای اعمال اراده و تاثیر گذاری در سیاست نمی بینند. زمین داغ جامعه آن مجرای اصلی است که به تغییر و تحولات شکل میدهد.
دلایل آشفتگی های سیاسی فعلی
اما انتخابات این دوره انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا ویژگیهای خاص خود را دارد. حزب اولترا ارتجاعی جمهوریخواه آمریکا بیش از هر زمان دیگری در هم ریخته و آشفته است. حزب دمکرات هم دچار انشقاقی است که بازتاب شکاف درونی این حزب است. چرا؟ از حزب جمهوریخواه شروع میکنیم.
واقعیت این است که آشفتگی سیاسی موجود در صفوف حزب جمهوریخواه یک پدیده گذرا و یا ناشی از تعدد کاندیداها نیست. مسائل عمیق ترند. سیاسی ترند. قدیمی ترند. ریشه در تحولات عظیم سیاسی دوران حاضر دارند. تعدد کاندیداها معلول و نه علت این وضعیت سیاسی است. در این چهارچوب به دو مساله پایه ای باید اشاره کرد: سقوط بلوک شرق، شکست سیاست نظم نوین جهانی.
سقوط بلوک شرق یک تحول عظیم تاریخی بود. مستقل از اینکه به جهان دو قطبی موجود پایان داد، منشاء تغییرات بسیار دیگری نیز شد. بلوک سرمایه داری رقابتی که خود را عوامفریبانه “جهان آزاد” نام نهاده بود، در رقابت با بلوک سرمایه داری شرق که آنهم عوامفریبانه خود را “جهان سوسیالیسم” نام نهاده بود، پیروز شد. اما پایان جهان دو قطبی، شکست بلوک شرق، در عین حال که به معنای “پیروزی” بلوک غرب بود در عین حال هم به معنای زوال سیاسی بلوک غرب هم بود. دوران جهان دو قطبی با تمام ویژگی هایش به پایان رسیده بود. برای بلوک غرب، وجود بلوک سوسیالیسم کاذب دیگر آن پدیده ای نبود که غرب خود را در مقابله با آن آرایش داده بود. همه چیز باید تجدید تعریف میشد. از ضرورت سازمان نظامی ناتو گرفته تا کاندیدای نقش شیطان در دوران پسا جنگ سرد تا معضل سناریو نویسی فیلمها در هالیوود تا نقش و موقعیت آمریکا در این دوران جدید.
آنچه که در دوران جورج بوش پدر “نظم نوین جهانی” نام گرفت، کل چهارچوب سیاسی ای بود که باید به موقعیت تک ابر قدرتی و هژمونیک آمریکا در این دوران جنبه عملی می پوشاند. جنگهایی که صورت گرفت. نیروهایی که بمثابه “محور شر” علم شدند، تمام اتفاقات این دوره اساسا چنین هدفی را دنبال میکردند. حمله آمریکا به عراق، چه پیش و چه پس از فاجعه خونین ۱۱ سپتامبر حلقه ای در این چهارچوب بود. اما این سیاستها به شکست کشیده شد. این شکست سیاسی و اقتصادی بود. اقتصادی بود چرا که آمریکا فاقد توان اقتصادی لازم بمثابه تضمین کننده چنین موقعیت منحصر به فرد سیاسی بود. سیاسی بود چرا که قدرتهای اصلی جهان سرمایه داری، چه در اروپا و چه در شرق حاضر نشدند که به چنین “نظمی” در جهان پس از جنگ سرد تن دهند. بلوک اروپا، اتحادیه اروپا به مثابه یک بلوک اصلی اقتصادی و سیاسی شکل گرفت. در عین بلوک چین و روسیه و برخی دیگر کشورها پس از مدتی تاخیر خود را در قامت مدعیان جهان چند قطبی علم کردند. این مجموعه عملا به شکست سیاسی این گرایش در هیات حاکمه آمریکا که عمدتا توسط “نئو کانسرواتیوها” نمایندگی میشد، منجر شد. عروج اوبا محصول این شکست و تغییر ریل سیاسی در هیات آمریکا بود.
اگر حزب جمهوریخواه آمریکا اکنون در هم ریخته و آشفته است، ناشی از شکست در سیاستهای دورانی خود است. ناشی از این است که نتوانسته اند تبیین سیاسی روشنی برای معضلات اساسی طبقه حاکمه آمریکا در شرایط کنونی جهانی و داخلی ارائه دهند. ناشی از این است که بحران و تلاش برای تجدید تعریف موقعیت این حزب تمام سطوح این حزب را در برگرفته است و هر گرایش و محفلی سعی میکند با حضور کاندیدای خود سمت و سویی به این وضعیت در هم ریخته بدهد.
و در اینجا به پدیده ای به نام دانالد ترامپ میرسیم. میلیاردری که در عین حال تمام لجن و کثافت و استیصال جریانات اولترا راست طبقه حاکمه را یک تنه در خود دارد. این فرد بیان عمیق ترین کثافات راست ترین گرایشات طبقه حاکمه در آمریکا است. هم نژاد پرست است هم ضد خارجی است. هم پوپولیست است و هم کثیف ترین مدافع سرمایه. موقعیت کنونی اش در پیشتازی در صفوف جمهوریخواهان میتواند مقطعی و گذرا باشد. اما اگر هم به کناری زده شود، توانسته است بمثابه یک گروه فشار سوپر ارتجاعی مهر سیاسی غیر قابل انکاری بر سیاست راست در هیات حاکمه آمریکا در این دوران زده باشد.
از طرف دیگر حزب دمکرات هم در وضعیت چندان مناسبی از نقطه نظر منافع حزبی خودشان به سر نمیبرند. شکافها در این صف هم منجر به قطبی شدن اوضاعشان شده است. در یک طرف برنی سندرز قرار دارد که خود را سوسیال دمکرات معرفی میکند و در طرف دیگر هیلاری کلینتون است. جوزف بایدن نیز بر لبه صندلی نشسته و باید به این سئوال پاسخ دهد که آیا دمکراتها باید کاندیدای دیگری را وارد صحنه کنند یا نه میتوان به وضع موجود بسنده کرد. سندرز زمین جناح چپ حزب دمکرات را از آن خود کرده است. سیاستش نه ارائه یک آلترناتیو سوسیالیستی برای جامعه آمریکا، بلکه ایجاد حداقل رفرمهایی در زمینه حداقل دستمزد، بهبود کمی موقعیت جوانان و طبقه میانه در آمریکا است. همین یک ذره رفرم خواهی هم توجه برخی را در پایین جامعه به خود جلب کرده و علامت سئوالی در مقابل موقعیت منحصر بفرد هیلاری کلینتون قرار داده است.
انتخابات آمریکا و اپوزیسیون راست ایرانی
این مساله که چه جناحی از هیات حاکمه آمریکا و با کدام سیاستهایی سکان هدایت طبقه حاکم را بعهده میگیرد همواره مورد توجه جناحهای راست اپوزیسیون ایران بوده است. دو جنبش ارتجاعی فعال در صحنه سیاست ایران، جنبش ناسیونالیسم پرو غربی و جنبش ملی ـ اسلامی ها همواره با حساسیت تمام این انتخابات را دنبال کرده اند. سمت گیریها و جانبداریها تماما روشن اند.
جریان راست پرو غربی، جریانات متعدد سلطنت طلب و مشروطه خواه و گرایشات جمهوریخواه این صف کمتر شده است که حمایت بی دریغی از راست ترین و ارتجاعی ترین گرایشات در صف کاندیداتوری جمهوریخواهان نکنند. این همسویی و هم نظری تصادفی نیست. منافع مشترک طبقاتی و تشابهات یکسان سیاسی به این وضعیت شکل داده است. اپوزیسیون راست پرو غربی همواره مدافع سیاستهای ارتجاعی این اردوی بین المللی است. اتکا به نیروی نظامی و سیاسی آمریکا همواره یک رکن سیاستشان چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون است. جنگ طلبی، “رژیم چنج”، تحریم خانمان برانداز اقتصادی، توجیه سرکوبگرانه ترین سیاستهای پلیسی و امنیتی همواره یک پای تلاشهایشان بوده است. امیدشان برای به قدرت نزدیک شدن به بمب افکنهای این غول نظامی و قلدرمنشی اش متکی است.
در طرف دیگر جریانات ملی ـ اسلامی عمدتا خود را در کنار و یا همسو با سیاستهای حزب دمکرات در سطح آمریکا تعریف میکنند. سیاستهایی که نه براندازی حکومت اسلامی بلکه تغییرات تدریجی و میکروسکپی را در قبال حکومت اسلامی دنبال میکند. این جریانات نه خود قائم به ذات خواهان سرنگونی حکومت اسلامی اند و نه میخواهند که هیچ نیروی دیگری چنین سیاستی را در دستور داشته باشند. اینها مدافعین مشروط رژیم اسلامی اند. حامیان و حواشی رژیم اسلامی اند. با هر تکه استخوانی که رژیم به طرفشان پرتاب کند، از خود بیخود شده و بر زمین سخت شیرجه میزنند.
اما هر دو طرف تلاش میکنند که حمایت خود از بخشهای مختلف هیات حاکمه آمریکا تحت لوای “منافع ملت ایران” توجیه و بیان کنند. در کنار راست ترین و مرتجع ترین نیروها قرار میگیرند، تحت عنوان “منافع ملت ایران”. مدافع خشن ترین سیاستها و کثیف ترین حکومتها هستند تحت عنوان “منافع ملت ایران”. واقعیت این است که در این بازار “حقیقت”، “انسانیت”، “آزادیخواهی”، “برابری طلبی”، به “فروش” نمی رسد. هر چه هست منافع جناحهایی از طبقات حاکمه و ارتجاع حاکم چه در آمریکا و چه در ایران است. این منافع طبقه حاکمه است که تحت لوای “منافع ملت” قرار است پوشش کمتر طبقاتی تر بخود بگیرد و به جامعه حقنه شود.
افشای بی امان این سیاستهای ارتجاعی یک وظیفه دائم کمونیسم کارگری است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *