جدید ترین

په مو حقمه از کی بگیرم؟؟ – هدا کریمی صدر

مندرج در انترناسیونال ۹۳۲

وضعیت این سالهای آبادان بیشتر  شبیه یه کمدی تلخه، شبیه سرزمینی افسانه‌ای که نیاز به رئالیسم جادویی گابریل گارسیا مارکز داره تا داستانهای باورنکردنی درباره یه شهر و مردمش و روزگارش بنویسه.

همه می دونیم زیر پوست شهر داره چی میگذره، درست مثل بیماری که از سرطانِ لاعلاج خودش خبر داره و هیچ کاری از دستش بر نمیاد. انگار این دیالوگ تنگسیر فقط و فقط برای آبادان نوشته شده که: آخه این چه شهریه،حاکمش دزده…..وکیلش دزده….سیدش دزده…..

په مو حقمه از کی بگیرم؟؟؟؟؟

آخه این چه شهریه که رئیس آتش نشانیش خبر داره که خطوط ارتباط تلفنیش مشکل داره ولی طی سالهای مشعشع مدیریتش هیچ اقدامی نکرده که مشکل برطرف بشه، بعد توی برنامه تلویزیونی هی توجیه، هی سفسطه، هی فلسفه چینی‌هایی که نه اون دو بچه‌ی قربانی رو زنده میکنه و نه آتیش دل یک خانواده داغدار رو خاموش.

شرف واژه‌ی سنگینیه توی باور مردم ایران. وقتی به کسی بگی بی‌شرف دست به یقه میشه باهات و وقتی بخوای کسی رو تعریف و تمجید کنی از عنوان با شرف و شریف و شرافتمند براش استفاده میکنی.

ژاپن کشوری بدون تبلیغات خدا پیغمبری و دین رسمی به شمار میاد، وقتی مدیری قصوری میکنه به پهنای صورت گریه میکنه، تا کمر خم میشه و از ملت عذرخواهی میکنه و با یک استعفا سعی در کم کردن عمق فاجعه‌ای بر میاد که توی فرهنگ ایرانی شاید به یک عادت و امر معمولی تبدیل شده باشه.

توی دوره‌های مختلف که کار فرهنگی و اجتماعی توی شهرم انجام می‌دادم به چشم دیدم و دیدیم تلاش کفتار گونه آدمهای سیاسی و مدیریتی و امنیتی شهر برای پست و پروژه و قدرت و پول رو. همه چیز هم از تخم لق پدرخواندگی شروع شد، درست مثل شیوخ خلق الساعه و مفت خور، از در و دیوار پدر خوانده‌هایی سبز شدند که سعی داشتند از شورای آرد و نان تا آب و فاضلاب، از پالایشگاه تا دربان منطقه آزاد، از شورای شهر تا گداهای دم سید عباس آدم و اجیر و جیره خوارشون باشن.

دلقکهای بی شرفِ یقه بسته که ظهر دست بوس امام جمعه بودن و شب پای بساط عرق، صبح ذکر می گفتن وسط جلسه و عصر لاس میزدن با عروسک های جنسیِ شکم گرسنه‌ی از روی ناچاری.

همه گند و کثافت های شهر رو می دونیم. وقتی فاکتورهای میلیاردی رستوران تاج محل بیرون اومد همه خفه خون گرفتن ولی اگه یه نفر از روی گرسنگی خلاف کوچیکی میکرد اقتدار دستگاه انتظامی عیان میشد و اگر کوچکترین حرکت سیاسی و مخالف خوانی انجام میشد اقتدار دستگاه امنیتی.

بعد شغالها و کفتارها به جون هم می‌افتادن، مثل راز بقا برای فرستادن فلان دلقک به مجلس، شورای اسلامی شهر، شهرداری، فرمانداری، آموزش و پروش، بهزیستی و هر کجا که بوی پول می‌آمد و جایگاه.

اگر قهرمانِ ناجیِ شهرِ غرق در فاضلاب و زباله و فقر و کثافت، روزی که واکسن پاکبانها رو دزدید و آبادان رو روسیاه عالم کرد رو با تیپا از شهر بیرون می‌انداختن، الان رئیس سازمان آتش نشانی شهرش نمی گفت که تماس از ساحل اروند به آتش نشانی شوشتر وصل میشه.

این یعنی تو خبر داشتی و در کمال بی شرمی و بی شرفی و بی عرضگی فقط برای حفظ عنوان و حقوق و جایگاه حالا اگر ذره‌ای انسانیت داشتی مقابل مجری تلویزیون نمی نشستی که مغلطه کنی.

پدر خوانده‌های کوتوله‌ شهر. در مردادی کثیف دو کودک در آتش بی مبالاتی و بی کفایتی و بی شرافتی تک تک مسئولان شهر سوختند تا انگل زاده‌های شما راه و رسم زالو صفتی را از شما تمام و کمال یاد بگیرند.

کلاهتان را بالاتر بگذارید، در کشوری که بار فاجعه‌ها آنقدر تقلیل یافته که اگر یک میلیارد اختلاس شود، می‌گویند: صداش رو در نیار، بابا زیر صد میلیارد که اختلاس نیست. طبیعی است که مردن دو کودک در مقابل فاجعه‌های کشت و کشتار ۷۸ و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و تا ابد الدهر این کشور مصیبت زده که عددی به شمار نمی‌آید.

آقای مارکز حیف شد که از دنیا رفتید، والا در اولین فرصت شما را به آبادان دعوت می‌کردیم تا صد سال تنهایی یک شهر و مردمش را نه در خیال که در واقعیت ببینید

…مرداد ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *