بزرگترین اتفاق زندگی من هنگامی که جوان بودم آشنایی با پیرمردی یهودی در لندن بود. وی بعلت کار طاقت فرسا، فقر و نداری و زندگی بسیار سخت و رنج آور، در بستر بیماری با مرگ، دست و پنجه نرم می کرد. من همه تلاشم را در جهت بهبود و یا حداقل برای چند صباحی طولانی کردن عمرش بکار بستم. وی را به الجزایر و آفریقای جنوبی فرستادم و دکتر جوانی را به مراقبت از ایشان برگماردم ولی افسوس که دیگر دیر بود. در آن مدت زمان اندکی که با وی آشنا شدم بیشتر از همه انسان های زنده و مرده روزگار از او آموختم. این انسان بزرگ بیش از هر کس، بهتر و روشنتر وجود یک بیماری مرگبار که جهان را به نابودی می کشاند تشخیص داد و همه زندگی خویش را وقف رهایی انسان از چنگال این هیولا نمود. نام این شخص کارل مارکس بود. ( ری لنکستر مشهورترین بیولوژیست انگلیسی اوایل قرن بیست میلادی)
قصد این نوشته کوتاه بررسی و گزارش کارهای عظیم مارکس نیست. چنین کاری برای من غیر ممکن است. از نیمه دوم قرن بیستم، بازخوانی مارکس در پرتو تغییرات نظام سرمایه داری و مسائل تازه، اشکال گوناگونی بخود گرفت. میشل فوکو فیسلوف فرانسوی نیمه دوم قرن بیستم گفته است که مارکس اولین متفکری بود که به «قدرت سیاسی» بعنوان رابطه قدرت بین طبقات اجتماعی و منافع اقتصادی متضاد اندیشید. گروه کثیری از تحلیل گران قرن بیستم تا به امروز مهمترین اثر مارکس را بدرست کتاب “کاپیتال و تحلیل مکانیسم سرمایه داری می دانند و آثار دیگر او را در جهت بازشناسی مکانیسم سرمایه داری تحلیل می کنند. حتی مشهورترین اثر مشترک او با دوست و رفیق همرزمش فردریک انگلس «مانیفست کمونیسم» و شعار جهانی «کارگران جهان متحد شوید» را می توان در چارچوب پروژه تحلیل نظام سرمایه داری و چگونگی عبور از آن تحلیل کرد. مانیفست کمونیست نوشته ادبی بی همتا و پر قدرتی است که با زبانی برا و خروشان، توفنده و سیاسی در شیپور آزادی و رهایی بشر از زندان سرمایه داری می دمد. این ویژگی از همان آغاز متن نمایان است: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است – شبح کمونیسم.» در همان صفحه نخست، حقیقتهای مطلق به بشریت اعلام میشود: «تاریخ تمام جوامع بشری تا به امروز، تاریخ مبارزه طبقاتی است.
کلیه جوامع امروزی به طور فزاینده ای به دو اردوگاه بزرگ متخاصم تقسیم شده است، به دو طبقهی بزرگ رو در روی همدیگر: بورژوازی و پرولتاریا.» اینجا نقش دولت در کوتاهترین شکل ممکن توصیف می شود: “دستگاه دولت مدرن، جز یک هیئت کارآمد برای اداره امور مشترک طبقه بورژا نیست” و ادامه می دهد “بورژوازی رعشههای روحانی ناشی از جذبه مذهبی، شور و هیجان شوالیه مآبانه و تأثرات احساساتی عامیانه را در آب یخ حسابگری خودخواهانه غرق ساخته است”.
با همین زبان و ادبیات تند، مارکس و انگلس در مورد صدقه و فعالیتهای خیریهای کلیسا نیز داوری میکنند: “سوسیالیسم مسیحی فقط آب متبرکی است که کشیش، خشم اشراف را با آن غسل میدهد اما مساله آنها نه اخلاق، بلکه تصرف قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر و بی چیز بودگان است؛ هدفی که با عبارتی کوتاه بیان میشود: “ضرورت براندازی حاکمیت بورژوازی و تصرف قدرت سیاسی به دست پرولتاریا” و میافزایند که “مسئله مالکیت مسئله بنیادین جنبش” است. انگلس فلسفه زندگی و نتیجه کار رفیق و همرزمش مارکس را با زبانی ساده بر سر تابوت وی چنین ایراد می کند «او حقیقت سادهای را که پیش از وی در زیر لایههای آراء و عقاید و ایدئولوژیهای گوناگون نهفته مانده بود کشف کرد و آن اینست که آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب و امثال اینها بپردازد. مفهوم این حقیقت این است که تولید ضروریترین مایحتاج مادی زندگی و بالنتیجه نحوه تکامل اقتصادی یک قوم یا یک دوره، مبنا و اساس دستگاههای دولتی و نظریات قضائی و هنری و حتی عقاید مذهبی آن قوم و ملت است. مارکس در پیشگفتاری بر نقد اقتصاد سیاسی مهمترین نگرش مارکسیستی یعنی نگرش ماتریالیستی تاریخ را که قبلتر در ایدوئولوژی آلمانی به تصویر کشیده بود توضیح می دهد: انسانها در زندگی اجتماعی و پروسه تولید وباز تولید مادی زیستن بطور ناگزیر وارد روابطی می شوند که مستقل از اراده آنها است که شیوه تولید نام دارد. کلیت این مناسبات تولید زیر بنای اقتصادی جامعه را تشکیل می دهند، تمام مناسبات اقتصادی سیاسی و فرهنگی جامعه روی این مناسبات خود را تطبیق می کنند. شیوه تولید زندگی مادی با کل زندگی اجتماعی و سیاسی و فکری جامعه در مرحله ای از تولید اجتماعی با این مناسبات در تضاد قرار گرفته در نتیجه دوره ای از انقلابات اجتماعی شروع می شود.
طبق نظرسنجیهایی که در سالهای اخیر چند بنیاد سنجش افکار انجام دادهاند، کارل مارکس بزرگترین هومانیست و تأثیرگذارترین انسان تاریخ بشر است. این درحالیست که در دهههای پایانی قرن بیستم و فروپاشی بلوک شرق که پایان سوسیالیسم و کمونیسم ومرگ مارکسیسم نام گرفت نتوانست خدشه ای از محبوبیت عظیم مارکس در سطح جهان وارد کند. از نیمه سده نوزدهم که آثار بیشمار مارکس به تدریج منتشر شد، علوم انسانی، شامل فلسفه، تاریخ و جامعهشناسی به دو بخش متمایز تقسیم گشت: پیش از مارکس و پس از او، با مارکس یا علیه او.
برای شناخت بیشتر مارکس و فهم تاثیرات عظیمی که در زندگی بشر بوجود آورده جا دارد که مروری بر گفته های بعضی از مخالفین ومنتقدین مارکس داشته باشیم بویژه از این منظر که از اتهام گزافه گویی در امان بمانیم لذا رشته سخن را بدست یکی از دشمنان نامدار مارکس می سپاریم.
کارل پوپر که از خشمگین ترین و تندخوترین منتقدان مارکس و مارکسیسم است می نویسد: «مارکس شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت و کاملا آگاه بود که آنچه را بدان پایبند است باید نه تنها در گفتار بلکه در کردار نیز به اثبات برساند. توان و استعدادش بیشتر کیفیت نظری داشت و به این جهت کار و کوششی عظیم صرف ساختن و پرداختن چیزی کرد که معتقد بود سلاحی علمی برای پیکار در راه بهبود وضع اکثریت وسیع مردم است. آنچه او را به عقیده من از بسیاری پیروانش ممتاز میکند، صداقت فکری و صمیمیتش در جستجوی حقیقت است». (جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه فولادوند، ص ۸۵۹)
پوپر ضمن تأکید بر انگیزههای اخلاقی مارکس، از “عشق شورانگیز او به بشر” یاد میکند. او هم از دِین مارکس به آموزههای مسیح یاد میکند و هم از تأثیر عظیم مارکسیسم بر مسیحیت دوران ما و تأکید میکند که افکار مارکس در “انسانی شدن” مسیحیت در روزگار ما مؤثر بوده است..
پوپر از قول آرنولد توینبی، یک مارکسستیز سرسخت دیگر، مینویسد: مارکسیسم “در بیدار کردن مجدد وجدان اجتماعی مسیحیت نقش مهمی ایفا کرده است”.
امروزه در منجلابی به اسم زندگی که محصول تاریخی سرمایه داری است اوضاع چنان است که حتی متفکرین کلیسا را واداشته تا از دفاع و ادای احترام به مارکس زبان بگشایند. کاردینال راینهارد مارکس، یکی از بالاترین مقامهای کلیسای کاتولیک آلمان چندی پیش به مناسبت دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس در مقالهای نوشت:
مارکس فقط یک ایدئولوگ نبود. کتاب “سرمایه” او یک اثر درخشان علمی است در بالاترین سطح فلسفه اجتماعی روزگار او. این اعتقاد او که برای مشکلات اقتصادی آن دوران در چارچوب نظام سرمایهداری راه حلی وجود ندارد، به هیچوجه گزافهگویی نبود بلکه با تحلیل علمی دقیق اوضاع زمانهاش حاصل شده بود… اگر دنیای امروز ما سیمای انسانیتری پیدا کرده و ما در همبستگی اجتماعی پیشرفت داشتهایم، بیگمان تا حد زیادی مدیون کارل مارکس هستیم. همین جناب کاردینال در مقالهای که در “زوددویچه تسایتونگ” به تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۱۷ منتشر شده، از قول “اوسوالد نل بروینینگ”، رئیس بنیاد علوم اجتماعی کلیسای کاتولیک مینویسد: “امروز ما همه بر شانههای مارکس ایستادهایم”.
در آخرین بحران اقتصادی اروپا که پای یونان به میان کشیده شد، باز مارکس خودنمایی کرد. یانیس واروفاکیس وزیر دارایی پیشین یونان که بر سر بحران اقتصادی یونان با اتحادیه اروپا در افتاده بود، همان زمان گفت: «مارکس بحران فعلی ما و راه خروج از آن را پیش بینی کرده بود».
روزنامه گاردین بمناسبت دویستمین سالگرد تولد مارکس مقاله ای بقلم “استیوارد جفریز” به چاپ رسانده که در آن نوشته است: «کار سختی است که این عبارت مارکس در صفحات نخست مانیفست کمونیست را بخوانیم و فکر نکنیم که در جهانی زندگی می کنیم که مارکس آن را پیش بینی کرده است: تحول پیاپی در تولید، بی ثباتی مداوم شرایط اجتماعی، عدم امنیت دائمی و تحرک بی پایان، عصر بورژوازی را از همه اعصار پیشین متمایز می کنند. اینکه این دو نویسنده جوان در بسیاری موارد جلوتر از زمان خود حرکت میکردند را میتوان در رابطه با روند “جهانیشدن” نشان داد: بورژوازی “تولید و مصرف را به گونهای جهانوطنی در تمام کشورها شکل داده است”. “داد و ستدهای همه جانبه و وابستگی همه سویهی ملتها به یکدیگر” جایگزین “خودکفایی دیرین محلی و ملی” شده است. او می نویسد که «مارکس شاید تجارتی مانند مدل مارک زوکربرگ (نابغه عصر ما!!) مالک فیسبوک را پیش بینی نکرده بود که انسان ها را به دارایی های قابل بهره برداری تبدیل کرده است اما بخوبی ویژگی های عصر فیسبوکی را پیش بینی کرده بود:” بورژوازی هیچ رشتۀ دیگری میان انسان و انسان به جز منفعت صرف، و به جز پرداخت نقدی بی احساس باقی نگذاشت”
برای بسیاری در جهان امروز آثار مارکس حاوی ایده ها و همچنین متدولوژی ایی است که می تواند در بحث بحران اقتصادی، ماهیت و عملکرد قدرت سیاسی، جهانی شدن و تضادهای طبقاتی راهگشا و آموزنده باشد اما برای اکثریت عظیم کارگران و مردم زحمت کش جهان، مارکس قبل از هر چیز پرچم آزادی، رفاه و کرامت انسانی است. رهبر تیز و روشن بین جدال عظیم نابرابری و جنگ طبقاتی بین نظام سرمایه داری و کارگران و محرومان جامعه است. جهان بدون مارکس، بدون سوسیالیسم مارکس قطعا جهانی تیره و تارتر می بود. کارل مارکس شصت و پنجساله در تاریخ ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در قبرستان هایت گیت لندن آرمید و برای همیشه از چنگال فقر و تبعید و تنگدستی رهایی یافت. ری لنکستر جزو معدود چند نفری بود که بهمراه انگلس در بدرقه تابوت مارکس شرکت داشت.
شهاب بهرامی
انترناسیونال ۸۶۰