هواپیمای ما در دسلدرف، به دلیل وزش باد و هوای نامناسب با یکساعت تاخیر حرکت میکند، و تکانهای شدید لحظات اول پرواز ما بطرف استکهلم، برایم یادآوری و یا تاکید ی است بر چندین برنامه مهیج در هفته ای که پیش رو دارم، در استکهلم و در برلین.
دو ساعت پرواز به سرعت میگذرد چرا که با شایسته و مریم،همسفر هستم، با این دو دوستم برای دیدار با زنانی میرویم که سالهای سال با آنها در یک سنگر فعالیت و زندگی و مبارزه کرده ایم. شایسته و مریم و پروین و نسرین زنانی که از آلمان به سوئد میرویم، از جمله صدها زنی هستند که حدود ٢٧ سال پیش در کردستان آنها را دیده و با آنها دوست شدم و اکنون به همت تعدادی از همین دوستان برای دومین بار زنان پارتیزان، زنان پیشمرگ که در صفوف کومه له و سپس حزب کمونیست ایران فعالیت داشتیم، بعد از سالها دور هم جمع میشویم. من البته اولین بار هست در این برنامه شرکت میکنم.
شب ١٣ ماه مه در حالیکه بهترین لباسهایمان !! را پوشیده ایم، به همراه سوسن و آذر و سیما راهی محل دیدار و جشن میشویم. از ماشین که پیاده میشوم، زنان زیادی را می بینم که دسته دسته از ماشین ها پیاده میشوند، لباسهای رنگارنگ بر تن دارند تو گویی همه ما به یک جشن عروسی میرویم.
اولین دسته زنان را که می بینیم، احوالپرسی ها شروع میشود، به گرمی همدیگر را در آغوش می کشیم و از وقتی که وارد سالن میشوم تا حدود یکساعت بعد از آن فقط میرسم با اکثر آنهایی که آنجا هستند سلام علیک کنم و با آنها کوتاه حرف بزنم، از اینکه الان کجا زندگی میکنند، آیا بچه دارند و آیا نوه دار شده اند تا خاطراتی کوتاه از دوران زیبای باهم بودن، باهم مبارزه کردن و باهم مشکلات زیادی را پشت سرگذاشتن.
١٨٠ نفر از زنانی که در سالهای سیاه به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، در صفوف کومه له جمع شده بودند، در آن شب کنار هم هستیم، تازه اینها شاید یک چهارم همه زنانی هستند که در آن سالها در کردستان فعالیت میکردیم، ما ١٨٠ نفردر آن شب در استکهلم بعد از سالهای سال همدیگر راملاقات کردیم و برایم یک شب به یاد ماندنی شاد و خاطره انگیز شد که با رقص و پایکوبی و خنده و شادی عجین بود . آنقدر از دیدار برخی از نزدیکترین دوستانم خوشحال شدم و فریاد شادی زدم که روزهای بعد صدایم کاملا گرفته بود. لحظه دیدار با سعدیه هر دو چنان فریاد زدیم که اطرافیان بسوی ما برگشته و با لبخند این صحنه را نظاره میکردند.
دیدن هر چهره تازه ای برایم یاد آور خاطرات عزیز بسیاری بود. همسایه هایم در اردوگاه ، زنانی که بارها باهم در کنفرانسها و فعالیتها و آشپزی ها و هالپارکه ها شرکت کرده و بارها در غم از دست دادن همسنگرانمان باهم گریسته بودیم….
برای من اینها بخشی از گذشته پرافتخار مبارزاتی ام هستند، بخشی از خانواده ام که با صمیمیت و انسانگرایی و مبارزه سرسختانه در مقابل حکومت اسلامی، و در سنگر دفاع از حقوق و حرمت زنان منشا تاثیرات مهمی در کردستان و ایران بودیم. اکنون هر یک در گوشه ای از جهان زندگی میکنند و لابد هر کس در هر جایی که هست تاثیری در محیط و یا فعالیتی در حزب و یا سازمانی دارد. آن شب جای بحث و جدل سیاسی نبود، جایی بود که بعد از سالها دیدار تازه کردیم و با هم ساعات خوشی را سپری کردیم.
٢١ ماه مه ۲۰۱۷