در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، انتخابات یک اسم بی مسما برای یک معرکه گیری است. روحانی و همه رئیس جمهورهای قبلی رژیم اسلامی در نتیجه این معرکه “انتخاب” شده اند. میگویم معرکه زیرا کسی نیست که نداند آنچه در ایران اسمش را انتخابات گذاشته اند هیچ شباهتی به انتخابات کشورهای دیگر ندارد. حتی اگر بخواهیم نه با اروپا و آمریکا بلکه آنرا با انتخاباتهای پاکستان و ترکیه و… هم مقایسه کنیم قابل مقایسه نیست. اما در همین چهار چوب هم لازم است مسئله رای دادن و ندادن را بررسی کنیم تا متوجه حقایقی بشویم.
نگاهی به آرای مردم
بخش قابل توجهی از مردم ایران در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کردند. طبق آمار خود جمهوری اسلامی که اعتمادی به آن نیست ۴۱ میلیون رای داده اند. طبق این آمار رژیم معلوم است بیش از ۱۵ میلیون هم شرکت نکرده اند. بیش از یک میلیون هم رای باطله به صندوق ریختند. رای باطله به این معنی است که رای دهندگان هیچکدام از کاندیداهای رژیم را قبول نداشته اند اما به دلایل مختلفی ناچار شده اند پای صندوق رای بروند. با این حساب بیش ۱۶ میلیون رای نه به کلیت رژیم داده اند. اینها را تحریمیها میگویند. در ایران امروز این ۱۶ میلیون رای ندادنشان نه به دلیل بی تفاوتی بلکه معنی سیاسی روشنی دارد. معنی این آرا نه گفتن قاطع و روشن به کلیت جمهوری اسلامی است. رسانه ها و قشر تحصیل کرده و تحلیلگران محدودنگر آگاهانه یا ناآگاهانه این بخش آگاه و مخالف کلیت رژیم را اصلا بحساب نمیآورند تا نشان بدهند ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی هم مثل کشورهای غربی است و مردمی که پای صندوق رای نمیروند نباید در آمار و تحلیل از انتخابات جایگاه محسوسی داشته باشند.
اما همین طیف تحلیلگر مدعی هستند که مخالفین جمهوری اسلامی و فراخوانهایشان شکست خورد و مردم به آنها پاسخ ندادند. معلوم است این یک دروغ بزرگ است. زیرا این تحلیلگران با هر منفعت و دیدگاهی که دارند دوست دارند اپوزیسیون و آنهایی که به مردم فراخوان دادند رای ندهید را نادیده بگیرند. انگار رای اینها که نه گفتن قاطع و روشن به جمهوری اسلامی است فقط وقتی باید محسوب شود که هیچکس پای صندوق رای نرود. اینها اما رای هاشمی طبا و میرسلیم را که کمتر از رایهای باطله است حساب میکنند و در تحلیل خود جایی برای آن باز میکنند.
این آمار و ارقام فوق به ما نشان میدهد علیرغم تمام ترفندهای جمهوری اسلامی حدود ۴۰ درصد از مردم به این رژیم و کاندید هایش “نه” گفته اند. علاوه بر این کسانیکه به روحانی رای دادند و آمار آنها را ۲۳ میلیون اعلام کردند با هر تعبیری که داشته باشیم اکثریتشان خود را مخالف جمهوری اسلامی میدانند. بخشی از آنها اما همراه رژیم هستند. (اصلاح طلبان حکومتی، آقازاده ها، بخشی از بسیج و سپاه و قشر رانتخوار و حاشیه جمهوری اسلامی را اگر جدا کنیم و مدافعین روحانی بنامیم) بقیه که اکثریت رای دهندگان را شامل میشوند و اصطلاحا به آنها رای های خاکستری میگویند به دلیل عامل ترس و جلوگیری از بدتر شدن اوضاع قانع شدند با رای دادن به روحانی از نظر خودشان به جناح خامنه ای و اصولگرا “نه” بگویند. بنابر این نه گفتن به رئیسی و خامنه ای و سپاه و بیت رهبری و قوه قضائیه و بسیج و… را نباید به معنی آری به روحانی ترجمه کرد. کسی که این تبیین را داشته باشد یا روانشناسی مردم ایران را نشناخته است یا آگاهانه تلاش میکند رژیم را تقویت کند.
باز هم طبق آمار جمهوری اسلامی که اعتمادی به درست بودنش نباید داشت حدود ۱۵ میلیون به رئیسی رای دادند. این ترکیب هم منهای عوامل رژیم، بخشهای از سپاه و بسیج، متوهمین به مذهب، رانتخوارها و آقازاده ها، اکثریت آنها نباید پایگاه اجتماعی اصولگرایان محسوب شوند. زیرا بخش عمده همین افراد کسانی هستند تحت تاثیر تبلیغات پوپولیستی توزیع پول قرار گرفتند. بویژه قشر بسیار فقیر و عقب مانده جامعه که هیچ امیدی به آینده خود ندارند قول توزیع پول آنها را پای صندوقهای رای برد. اینها هم بخشی از جامعه هستند که از ترس بدتر شدن اوضاح زندگیشان به رئیسی رای دادند. ناگفته نماند کسانی هم از حرص تبلیغات دروغ اصلاح طلبان که گویا تفاوت عجیبی بین روحانی و رئیسی هست یا آرزو میکردند که این لولو خرخره رای بیاورد تا معلوم شود تفاوت زیادی با هم ندارند یا حتی از روی عصبانیت به رئیسی رای دادند. اینها فاکت است و من از زبان کسانی شنیدم که یا خودشان این کار را کرده اند و یا شاهد چنین مواردی بوده اند.
عامل ایجاد ترس و نگرانی در رای مردم تعیین کننده بود
اکثریت رای دهندگان به روحانی با توجه به عامل ترس و نگرانی از بدتر شدن اوضاع تحت تاثیر قرار گرفتند و پای صندوق رای رفتند. قشری از مردم گرسنه و بدون امید هم از ترس گرسنگی و بی آینده گی تحت تاثیر تبلیغات پوپولیستی توزیع پول قرار گرفتند و به رئیسی رای دادند. بنابر این اگر قشر عقب مانده و محافظه کار حاشیه رژیم وعوامل و وابستگان به رژیم را به عنوان پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی محسوب کنیم متوجه میشویم که اکثریت قاطع رای دهندگان در نتیجه عامل ترس و نگرانی از آینده ناچار به رای دادن شده اند.
این اکثریت پراگماتیست خود را قانع کردند که دماغشان را بگیرند و رای بدهند. اکثریت مردمی که به روحانی رای دادند بوسیله اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های فارسی زبان مانند بی .بی. سی. و جریانات و افراد سیاسی پرو رژیم، بمباران تبلیغاتی شدند تحت تاثیر عامل ترس و نگرانی از بدتر شدن اوضاع قرار گرفتند. آنها نگرانی خود را پنهان نکرده و با هزار زبان اعلام کرده اند حالا که نمیتوانند تکلیف کل رژیم را یکسره کنند در عین حال نمیخواهند جناح خامنه ای قادر مطلق باشد. زیرا آلترناتیو دیگری که بتواند فوری مانع بدتر شدن اوضاع شود یا اوضاع را بهبود ببخشد در میدان نبود. بنابر این مردم ناچار شدند در این مرحله بین بد و بدتر نگذارند بدتر قادر مطلق بشود. تصور اینکه با آمدن رئیسی تحریمها دوباره باز میگردند و تهدیدها علیه ایران شدت خواهد گرفت تا اینکه ممکن است ایران سوریه و عراق و یمن بشود و… این قشر از مردم با هر گرایش سیاسی که داشتند را ناچار به رای دادن کرد. این رای ناچاری را نباید به حساب پایگاه رژیم اسلامی و رای آری به روحانی محسوب کرد.
با توجه به نکات فوق باید واقع بینانه و بدور از تهییج ایدئولوژیک این حقایق را دید و تحلیل کرد و راه نشان داد. زیرا مردم میدانند که نصف جمعیت ایران به جرم زن بودن از کاندید شدن برای ریاست جمهوری قانونا محروم هستند. میدانند که این رژیم عامل فساد و دزدی و خشونت و کشتار است. میدانند که طبق قوانین جمهوری اسلامی تمام ارگانهای اصلی قدرت در دست جناحی است که انتصابی و تابع ولی فقیه است. میدانند که از میان ارکان رژیم اسلامی فقط قوه اجرایی و قوه مقننه شامل همین انتخابات فرمایشی میشوند. و میدانند….، اکثریت مردم رای دهنده علیرغم دانستن این حقایق رای دادند. بنابر این دو عامل اصلی و تعیین کننده در این پروسه نقش داشتند. یکی ایجاد ترس از آینده و دیگری عدم وجود یک آلترناتیو قدرتمند که مردم بتوانند به آن اعتماد کنند و رژیم را مستقیم با اتکا به آن مورد تعرض قرار بدهند.
اما احزاب و جریانات سیاسی پرو رژیم و آن قشر هنرمند و ادیب و سیاسی کاری که بلندگوی رای دادن به جمهوری اسلامی و یا جناحی از آن شدند، حسابشان از مردم پراگماتیست جدا است. این قشر ریاکار، دروغگو و منفعت طلب و مرتجع را باید در کنار رژیم و عوامل مستقیم و غیر مستقیم رژیم دانست. فرخ نگهدار و مسعود بهنود و مصطفی مدنی و خزعلی و گنجی و ابراهیم نبوی و کشتگر و عطا الله مهاجرانی و زیبا کلام و…. را جز طیف اصلاح طلبان حکومتی و نان به نرخ روز خور و فرصت طلب و حامی رژیم باید حساب کرد. طول عمر اینها به اندازه عمر همین رژیم اسلامی است. پایان جمهوری اسلامی پایان نقش پادوی این طیف هم هست.
زیرا این طیف میداند و آگاهانه در کنار رژیم قرار گرفته است. اینها بهتر از هر کسی میدانند که پنجا درصد جمعیت به جرم زن بودن قانونا از حقوق اولیه کاندید شدن محروم میباشند. اینها میدانند از میان پنجاه درصد باقی مانده منتسبین به مذاهب دیگر مانند سنی و بهایی و یهودی و مسیحی و زرتشتی و…. هم از این حق محروم هستند. میدانند همه بی خدایان نه تنها حق کاندید شدن ندارند کافر محسوب میشوند. میدانند مردم منتسب به کرد و عرب و بلوچ و …. هم به جرم انتساب به ملیت و اقوام غیر خودی حق کاندید شدن ندارند. میدانند نه تنها فعالیت احزاب سیاسی ممنوع است بلکه آزادی بیان و تشکل و تحزب برای همه مخالفین و حتی مخالفین نیم بند حاشیه رژیم هم ممنوع است.
علاوه بر محرومیت زنان از کاندید شدن که ۵۰ درصد جمعیت هستند با نگاهی به این لیست بالا و محرومیت و ممنوعیتهای فوق در قوانین جمهوری اسلامی حدود ۳۰ درصد از جمعیت ایران باقی میمانند. در میان این ۳۰ درصد هم کسانی میتوانند کاندید شوند و از صافی شورای نگهبان عبور کنند که پیرو مذهب شیعه اثناعشری و متعهد به نظام اسلامی و قوانین آن باشند. کاندید مورد نظر رژیم، باید سرسپردگی خود را به اثبات رسانده باشد و تعهد عملی به ولی فقیه داشته باشد. ارگان تشخیص این تعهد عملی با شورای نگهبان است. به همین دلیل از میان بیش از ۱۶۰۰ کاندید فقط ۶ نفر از سران و مقامات نرینه جمهوری اسلامی که ویژگیهای مورد نظر شورای نگهبان و قوانین اسلامی را داشتند از امتحان شورای نگهبان قبولی گرفتند. این یعنی حق کاندید شدن محدود به تعدادی جانی و قاتل است که قبلا از مقامات رژیم بوده و دستچین شده باشند.
پروسه انتخابات در جمهوری اسلامی به شکلی طراحی و قانونی شده است که در دنیا بی نظیر است. زیرا ابتدا رژیم از میان مقامات خود تعداد چند نفر متعهد به خود را دستچین میکند و به مردم میگوید از میان این چند نفر قاتل و دزد که ما تعیین کرده ایم انتخاب کنید. معلوم است علیرغم اختلاف جناحهای جمهوری اسلامی بر سر قدرت و ثروت هر کدام از آنها به ریاست قوه اجرایی کشور برسند نظام جمهوری اسلامی مشکلی نخواهد داشت. کسانیکه مبلغ شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی بودند، میدانند و آگاه هستند که به هر کدام از کاندیدها رای داده شود در چنین معرکه ای که توضیح دادم دخیل شده اند. ما از روز اول قدرتگیری جمهوری اسلامی، اعلام کرده ایم در این سیستم و قوانین اسلامی هیچ مقام و پستی مشروعیت رای مردم را ندارد. چون انتخابات در این سیستم بی معنی است. چون مقامات جمهوری اسلامی بر اساس شریعت اسلام به خود مشروعیت میدهند نه از رای مردم. این پروسه یک پروسه انتصابات است نه انتخابات. اما در یک نمایش مضحک به اسم انتخابات آنرا به امضای بخشی از مردم میرسانند و اسمش را رایگیری و انتخابات میگذارند.
این در حالی است که رای گیری و انتخابات در جامعه ای مشروعیت مردمی پیدا میکند که هم احزاب و هم مطبوعات و هم آزادی بیان وجود داشته باشد. محدودیتی بر فعالیت آنها نباشد و هر کسی بدون محدودیت حق کاندید شدن داشته باشد. معلوم است هیچکدام از این موارد در جمهوری اسلامی رعایت نمیشود. کسی که شو سیاسی را انتخابات بنامد اگر احمق نباشد ریاکار است. این مقدمه فوق پاسخ به کسانی است که مبلغ شرکت در انتخابات رژیم شدند و علیه احزاب و جریاناتی کف چرانی کردند که به مردم گفتند رای ندهید و به این نمایش مضحک نه بگویید.
کسی مانند فرخ نگهدار ومصطفی مدنی از رهبران سابق سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از آن دسته افرادی هستند نه تنها سقوط سیاسی بلکه سقوط اخلاقی آنها به مزدوری و پادوی شباهت دارد. مدنی نوشته است: “از نظر من شرکت در انتخابات کنونی و رأی به حسن روحانی تنها راه ممانعت در ورود رئیسی و قدرت گیری هرچه بیشتر اصول گراهای افراطی ست…. با انتخاب روحانی نه زندانها کوچک تر می شود و نه سفره کارگران بزرگتر. در بهترین حالت وضع موجود باقی میماند. با انتخاب رئیسی اما اطمینان دارم هم زندانها بزرگتر می شود و هم سفره ها کوچکتر”….
این نکات را کسی نوشته است که همراه یار غارش نگهدار و کشتگر دوره ای خود را رهبر اپوزیسیون میدانستند. این استدلال همان استدلال روحانی و مهدی خزعلی و تاج زاده و خاتمی و… است. بنابر این حق داریم به اینها بگوییم ریاکاری بس است. دشمنی با مردم عاقبت خوبی برای شما رقم نخواهد زد. واضح است آنکه حقیقت و هدف از این نمایش مضحک به اسم انتخابات را نمیداند نادان است، اما آنکه حقیقت را میداند و آنرا توجیه و قابل پذیرش میکند اگر مزدورهم نباشد فریبکاراست.
چرا جناحهای رژیم توانستند فضای ترس بر جامعه را حاکم کنند؟
سوال مهم و شاید مهترین سوالی که اپوزیسیون سنتی تمایلی به پاسخ دادن به آن ندارد این است چرا دشمنان مردم، با توجه به تاریخ سیاه و پر از جنایت و کشتاری که در پرونده خود دارند و با توجه به این همه فقر و فلاکت و فساد و دزدی که در پرونده دارند، توانستند فضای ترس و نگرانی از آینده را بر جامعه حاکم کنند؟ پاسخ مختصر و روشن از نظر من این است که علیرغم وجود خواست و آرزوی میلیونی برای سرنگون کردن این رژیم، حرف و سیاست اپوزیسیون هنوز نتوانسته است به گفتمان قوی در جامعه تبدیل شود. زیرا فضای سرکوب و خفقان این امکان را از اپوزیسیون گرفته است. زیرا تمام رسانه ها و قدرت اقتصادی و سیاسی در دست یک مشت حکومتگر جانی و بیرحم است. زیرا ابتدا حکومت اسلامی توانست با یک نسل کشی همه مخالفین را یا از دم تیغ بگذاراند و یا ناچار به ترک کشور کند. بعد از این جراحی خونین و نسل کشی، حاکمان جمهوری اسلامی توانستند مخالفین درونی و حاشیه خود را هم وادار به تسلیم و عجز و لابه کنند. حزب توده و سازمان اکثریت و نهضت آزادی و خیلی از نویسندگان و شاعران و همه هم جنسهای اینها که اکنون به عنوان فیلم ساز و هنرمند و… تشریف دارند چشم بر تاریخ هولوکاست اسلامی بستند و به آخوند لبخند بر لب اتکا کردند تا شاید قلم و دوربین و کتاب و فیلم آنها بازاری پیدا کند.
در پی چنین تاریخ فریبکارانه و خونینی حاکمان جمهوری اسلامی از مقطع دهه ۷۰ شمسی اختلافشان بر سر قدرت و ثروت بالا گرفت. هر کدام از آنها سیاست و راه و روش متفاوتی برای حفظ جمهوری اسلامی و رسیدن به این خوان یغما طرح کردند. اختلاف روحانی و رئیسی را باید در این چهارچوب بررسی و تحلیل کرد. روحانی و حامیانش با اتکا به این تاریخ پر از جنایت حکومتشان، اکنون راهی برای رسیدن به استراتژی خود برگزیده اند که بتوانند “با غرب تامل کنند و با کشورهای منطقه معامله و بده بستان” را به سیاست حکومت تبدیل کنند. برای رسیدن به این هدف ناچارند گوشه های کوچکی از جنایات شرکای سابق و رقبای امروز را عیان کنند. بیان گوشه های کوچکی از سیاست حاکم بر جمهوری اسلامی که روحانی با هزار درجه تخفیف آنرا “دیوار کشی در خیابان” و نه نسل کشی در زندان مینامد، برای این نبود و نیست که جانیان و دزدان حاکم را به مردم معرفی کند تا مردم بتوانند حق خواهی کنند. هدف روحانی و شرکایش این است که با اتکا به روانشناسی مردم ترس و نگرانی مردم را بالا ببرند که به آنها رضایت بدهند. تا بگویند مسئول آن تاریخ سیاه و هلوکاست اسلامی فقط یک جناح در جمهوری اسلامی بوده که هنوز بر ادامه آن پا میفشارد. این در حالی است که همه سران رژیم بدون استثنا در آن جنایات دیروز و فساد و دزدیها و سرکوبهای امروز شریک هستند.
اینها نه تنها خودشان را منتقد و مخالف آن هلوکاست اسلامی نمیدانند بلکه شریک جرم هستند و بارها از آن دفاع کرده اند. نه تنها دیروز بلکه همین امروز همه اینها دستشان به خون مردم معترض آغشته است و زبان و سیاستی بجز سرکوب و تحمیل فقر بر مردم نمی شناسند. اما در رقابت بر سر قدرت و ثروت گوشه های کوچک و کم اهمیت تری را در جریان انتخاباتهای درونی بعد از حدود چهار دهه به شهادت میگیرند تا در دل مردم ترس و دلهره از بازگشت آن جنایات و آن سیاهی و بدتر شدن اوضاع فعلی بکارند. هنگامیکه روحانی میگوید “اینها فقط اعدام و زندان بلدند” منظورش بطور سربسته این است که اگر به من رای ندهید آن تاریخ دوباره تکرار میشود و اوضاع امروز از دست میرود و بد ترمیشود.
در این راه البته از شکست خوردگان و هم جنبشیهای خود بهره میگیرند. کسی مثل خانم ماهباز از سازمان اکثریت نامه سرگشاده به زن رئیسی نوشت و اعلام کرد همسر شما همسر من را اعدام کرده است. هدف او افشاگری از جمهوری اسلامی نبود. بلکه هدفش مایه گذاشتن از خون ریخته شده یک قربانی هولوکاست اسلامی بود که بتواند با سواستفاده از خون ریخته شده او جناح روحانی را تقویت کند. بدون شک اگر آن قربانی جان باخته اکنون میتوانست سخن بگوید احتمالا به خانم ماهباز میگفت شرم کن. به صرف رابطه سببی با من نمیتوانید مجریان هولوکاست اسلامی و قاتلین من را به خوب و بد تقسیم کنید. زیرا همه اینها در آن دوره یک جناح بودند و به دستور خمینی این کار را کردند. دوره ای که شما آنرا دوره طلایی مینامید. در همان دوره طلایی بود که هزاران انسان شریف و آزادیخواه را در زندانها قتل عام کردند.
بدون شک هر کدام از آن قربانیان اگر میتوانستند سر از زیر خاک خاورانها بر آورند فریاد میزدند به این سیرک مشمئز کننده اسلامی پایان بدهید. آن روزگاری که به دستور خمینی رئیسی حکم مرگ ما را امضا میکرد همین وزیر دادگستری آقای روحانی عزیز شما، پای آن حکم را امضا کرد و خود روحانی هم از اجرای همه آن کشتارها رضایت خاطر داشت. اگر امروز این قاتلان به جان هم افتاده اند به این دلیل نیست که جناحی به اسم اصلاح طلب و معتدل شکل گرفته است. برعکس تعدادی “اصلاح طلب و معتدل” شده اند که رژیمشان را نجات بدهند. به این دلیل است که جنبشهای اعتراضی و اجتماعی بویژه جنبش کارگری با قدرت در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته است. به این دلیل است که اکثریت بالایی از مردم این جامعه بر خلاف حامیان روحانی در مقابل کل این رژیم ایستاده اند و کوتاه نیامده اند.
منطق و دلایل رای دهندگان به روحانی
قطعا نه آنها که به روحانی رای دادند از یک جنس و از یک منطق واحد پیروی کردند نه آنهایی که رای ندادند از یک جنبش واحد هستند. اما یک حلقه اتصال مهم اکثریت رای دهندگان به روحانی و آن میلیونها نفری که رای ندادند را بهم وصل میکند. این حلقه اتصال هم نارضایتی از وضع موجود و خواست بهتر زیستن و آزاد زیستن است. تفاوت و تنوع طبقاتی و سیاسی در میان هردو طیف غیر قابل انکار است. زیرا جامعه ایران هم مانند هر جامعه طبقاتی دیگری مردم تحت تاثیر منطق و منافع طبقاتی و جنبشهای اجتماعی و سنتهای سیاسی هستند.
اما کسانیکه به روحانی رای دادند علاوه بر تنوع گرایش سیاسی آنها که از اسلامی تا ناسیونالیست از لیبرال تا سکولار و حتی چپ را میتوان در این صف دید. از نظر طبقاتی هم به همین سیاق منافع متفاوتی دارند. با این وجود بخش بزرگی از این افراد خود را مخالف فرهنگ و سیاست و استراتژی حکومت اسلامی میدانند. خواهان یک زندگی مدرن و غربی و لیبرال و مرفه هستند. ولی رای دادن آنها به روحانی تحت تاثیر ترس و نگرانی از آینده و برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع بود. این طیف مورد بحث از منطقی پیروی کردند که برای نه گفتن به جناح خامنه ای و سپا پاسداران به روحانی رای دادند. بنابر این منطقا رای آنها رضایت از روحانی نبوده ونیست. زیرا گزینه بهتر و انتخاب دیگری نداشتند. تنها راهی که وجود داشت مثل آن ۱۵ میلیونی که اسمشان را تحریم کنندگان نامیده اند و ما آنها را سرنگونی طلبان مینامیم نباید پای صندوق رای حاضر میشدند.
اما این طیف به این نتیجه رسیده بودند که با رای ندادن ممکن است جناح خامنه ای به قدرت مطلق و بدون رقیب تبدیل بشود و مقابله با آن کار مردم را مشکل تر کند. در عین حال تجربه دوره احمدی نژاد این تصور را درست کرده بود با آمدن رئیسی اوضاع سیاسی و زندگی اقتصادی مردم بدتر خواهد شد. زیرا در دوران احمدی نژاد تحریمها و رابطه با دنیای غرب و دولتهای منطقه دچار مشکلات بیشتری شده بود و تهدیدهای مکرر بر سر مسائل اتمی سایه سنگینی بر جامعه انداخته بود و مردم نگران بودند که جناح خامنه ای جامعه را دوباره به آن دوره برگرداند.
واضح است که تصمیم این بخش از جامعه همانند مسکن برای مقابله با درد بیمار سرطانی است که احتیاج به عمل جراحی دارد. ممکن است این مسکن برای کوتاه مدت درد را کمتر و قابل تحملتر کند. اما راه حل اصلی برای خلاصی از این سرطان بدخیم جراحی آن و خارج کردنش از بدن بیمار است. بیمار ممکن است از روی عدم اطلاع و عدم شناخت از تاثیرات و عواقب سرطان به مسکن پناه ببرد. اما دکتری که برای چنین بیماری فقط مسکن تجویز میکند فقط میتواند منتظر آخرین نفسهای بیمار باشد. بخشی از اپوزیسیون و شخصیتهای شناخته شده که مردم را تشویق به رفتن پای صندوق رای کردند اگر حتی در دلسوزی آنها هم شک نکنیم همانند دکتری هستند که منتظر مرگ تدریجی بیمار باشد. نقش اینها با نقش مردم عادی و پراگماتیست کاملا متفاوت است. اما علیرغم این حقایق، انتخاب مجدد روحانی و شکست کاندید جناح ولی فقیه در نتیجه این انتخابات، موقعیت جمهوری اسلامی و تعادل جناحهای آن متحول میکند.
نقش و تاثیر انتخابات در جمهوری اسلامی
انتخابات در جمهوری اسلامی هر چند با مهندسی تعیین کاندیداها و کنترل و دستکاری در شکل و مضمون برگزاری مناظره ها و تبلیغات کاندیداها همراه بوده است، باز هم به دلیل فشاراز پایین و نارضایتی و توقع مردم از زندگی، حاکمان جمهوری اسلامی را ناچار میکند قدم به قدم خط قرمزهای دیروز را شکسته و افشاگریشان علیه همدیگر به مرحله حساستری برسد. از دوران دوم خرداد تا کنون انتخابات به یک کابوس خطر ناک برای جمهوری اسلامی تبدیل شده است. برای اولین بار جدال جناحهای حاکم با همدیگر از سال ۷۶ وارد مرحله تازه ای شد. از آن مقطع تا کنون هر کس از جناح مقابل بتواند تایید شورای نگهبان را بگیرد اگر تقلب سپاه در آرای مردم نباشد، در مقابل کاندید مورد حمایت خامنه ای برنده خواهد شد. زیرا مردم میدانند با زدن جناح خامنه ای و سپاه، کل رژیم اسلامی تضعیف میشود.
جناح مقابل خامنه ای شامل ترکیبی از اصولگرایان سابق و یا همان اعتدالیون امروز بعلاوه اصلاح طلبان، برای رسیدن به اهداف خود از تاکتیک دوگانه ای پیروی میکند. از یک طرف میخواهد اعتراض و توقع مردم علیه کلیت نظام را مهار کند و از یک طرف نفرت عمومی مردم علیه جمهوری اسلامی را با ترفندهای مختلف علیه جناح خامنه ای کانالیزه میکند. از طریق این تاکتیک دوگانه، هم موقعیت خود را در مقابل خامنه ای تقویت میکند هم برای حفظ نظام اسلامی در هر دوره ای از تاکتیک خاصی پیروی کرده است. این دوره از تاکتیک ایجاد ترس از آینده و بد تر شدن اوضاع بیشترین استفاده را کرد.
زیرا در دوره های قبل فقط با اتکا به نفرت عمومی از جمهوری اسلامی و خامنه ای که اعمال و سیاستهای آنها مانع پیشرفت و بهبود زندگی مردم است استفاده میکردند و افکار عمومی را به سمتی کانالیزه میکردند که اگر اصلاح طلبان قدرت را بگیرند شرایط جامعه را بهتر میکنند. اما اینبار نفرت مردم از خامنه ای و سپاه را فرض گرفتند و مردم را از بدتر شدن اوضاع و برگشتن سیاست احمدی نژادی ترساندند.
اغلب رای دهندگان به روحانی نه به دلیل انتظار بهتر شدن اوضاع با وجود روحانی، بلکه از ترس بدتر شدن زندگیشان با آمدن رئیسی به روحانی رای دادند. بنابر این انتخاب از میان بد و بدتر این بار تفاوت مهمی به نسبت دوره های قبلی داشت. در انتخاباتهای قبلی میگفتند ما از آنها بهتریم. اینبار میگفتند اگر آنها به قدرت برگردند اوضاع بدتر از امروز میشود.
اکنون بعد از اعلام نتایج انتخابات جناح خامنه ای دو راه پیش رو دارد. یا باید تسلیم جناح مقابل بشود که غیر ممکن است. یا باید به فکر مقابله سخت و دامنه داری بیفتد که شکست اش را جبران کند. زیرا جدال این دو جناح جدالی بر سر منافع و سهم بری از قدرت و ثروت و راه و روش ارتباط با کشورهای منطقه و جهان است. همچنانکه در مناظره ها گوشه ای از آن را به شکل افشاگری علیه همدیگر اعلام کردند. در عین حال با این نتایج تعادل قوای جناحهای جمهوری اسلامی وارد فاز جدیدی شده است. اکنون باید گفت اصلاح طلبان دوباره به قدرت باز گشته اند. دوره اول ریاست جمهوری روحانی نمیشد اینرا گفت. اما اکنون هم طبق طبیعت اختلاف پست رئیس جمهور با ولی فقیه همانند دوره های گذشته و هم تغییر زبان و اهداف روحانی علیه جناح مقابل، معادله جدیدی در صحنه سیاست ایران بوجود آمده است.
در ۸ سال ریاست جمهوری احمدی نژاد توانستند اصلاح طلبان را تقریبا از قدرت کنار بگذارند. اکنون یکی بعد از دیگری دارند به قدرت برمیگردند. بدون شک این بار روحانی مشکل بتواند کسی مثل پور محمدی را در کابینه خود جا بدهد. زیرا اصلاح طلبان سهم بیشتری از قدرت و ثروت را طلب میکنند و روحانی هم خود را وامدار آنها میداند و صراحتا خود را در کنار خاتمی قرار داد. این تحول هر چند کند و قدم به قدم با تشدید جدال دو جناح پیش میرود، اما نباید شک کرد که اختلاف آنها با سپاه و خامنه ای شکل جدیتری بخود خواهد گرفت.
انقلاب بد است اصلاحات خوب است!
اصلاح طلبان و مدافعین روحانی بدون ابهام خود را ضد انقلاب مینامند. ما هم این اسم و صفت را لایق آنها میدانیم. شاید این تنها تزی باشد که بر سر آن توافق داریم. اما این طیف نان به نرخ روز خور دو مسئله مهم و دو مقطع تاریخی مهم را دوست ندارند بیاد بیاورند. یکی اینکه اگر انقلاب ایران در سال ۵۷ به پیروزی نرسید و آنرا ملاخور کردند و در دهه ۶۰ شمسی با نسل کشی آنرا به شکست کشاندند و اسلامیش کردند، نتیجه قمه کشی همین اصلاح طلبان امروز و حزب اللهی های دیروز و همراهی و کمک نیروهای جنبش ملی اسلامی به آنها بود. همین کسانیکه امروز پشت سر روحانی صف کشیده اند، همانهایی هستند که پشت سر خمینی هم صف کشیده بودند. همان دوره اوایل انقلاب اگر سازمان چریکهای فدایی خلق اکثریت و سازمان مجاهدین خلق و حزب توده و نهضت آزادی و ….. پشت سر خمینی قرار نمیگرفتند جمهوری اسلامی نمیتوانست به این شکل هولوکاست اسلامی را در ایران اجرا کند.
مقطع دوم سال ۲۰۱۱ است، که انقلابات موسوم به انقلابات بهار عربی یکی بعد از دیگری دیکتاتورهای منطقه را زیر ضرب گرفت و انقلاب را به ترم مقبول دنیا تبدیل کرد. در این دوره این خیل اصلاح طلب و ضد انقلاب در مدح انقلاب قلم فرسایی کردند. به محض شکست آن انقلابات این خیل دوباره به جای سابقشان برگشتند و گفتند انقلاب آخ و پیف است. چون جمهوری اسلامی را دیدیم که “انحصار طلب” است.!؟ اما همه این طیف بی پرنسیب اگر چه با اتکا به تجربه جمهوری اسلامی خود را ضد انقلاب میدانند در همان حال خود را مدافع حفظ نظام جمهوری اسلامی میدانند.
اما یک حقیقت ساده را باید به آنها یاد آوری کرد. آنهم این است که در کشورهای استبدادی با حاکمان دیکتاتور و به طریق اولی حاکمان اسلامی، نمیتوان دست به انقلاب نبرد. تجربه ۲۰ سال اخیر جمهوری اسلامی هم اینرا ثابت کرده است. زیرا رفقای اصلاح طلب خود را یکی بعد از دیگری از قدرت ساقط کردند و تعدادی را هم به زندان فرستادند. همین تجربه کافی است بگوییم جمهوری اسلامی زبانی بجز زور در مقابل مردم نمیشناسد. زبان زور هم راه حل انقلاب سرنگونی طلبانه را در مقابل خود شکل میدهد. انقلاب چیزی نیست که بتوان آنرا با اراده این یا آن حزب سیاسی خلق کرد. همه انقلابات دنیا یک منطق و ضرورت اجتماعی در مقابل قدرتهای مستبد بوده اند.
وظایف چپ در مقابل جمهوری اسلامی
در این بخش از بحث باید بگویم اپوزیسیون راست چه در سطح سراسری و چه محلی تنها ابزاری که برایش قابل دسترس و خودی است پناه بردن به ناسیونالیسم و قومپرستی غلیظ و امید بستن به قدرتهای خارجی است. با توجه به تحولات تازه در کشورهای عربی و سیاست آمریکا در حمایت از آنها و همراهی اسرائیل در این تحولات علیه جمهوری اسلامی، در قدم اول کشورهای تحت نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه به میدان جدال تند و تعیین کننده آنها تبدیل خواهد شد. راست قومپرست محلی و ملی گرایان در بعد سراسری و جریان سیاهی مانند سازمان مجاهدین خلق میخواهند از این نمد برای خود کلاهی بدوزند.
اما چپ جامعه و کمونیستها همزمان با افشا و نقد اپوزیسیون راست ملی گرا و مذهبی، باید تبیین درست و واقع بینانه ای داشته باشد و برای مقابله با آن طرح و سیاست و تاکتیک تعیین کند. برای سرنگونی جمهوری اسلامی و وارد شدن به میدان اصلی تعیین تکلیف قدرت سیاسی خود را آماده کند. زیرا تحولات منطقه علاوه به تعادل جدید بعد از نتایج انتخابات موضوع جدال دو جناح حاکم خواهد شد. این جدالها قدم به قدم تشدید خواهد شد و میدان تعرض مردم را بیشتر فراهم میکند. برای وارد شدن به این میدان باید آماده شد زیرا تحولات عظیمی در منطقه و در خود ایران در راه است.
برخلاف تصور چپ حاشیه ای و کم توقع و محدودنگر که بعد از این انتخابات یا احساس یاس میکند و یا تصور دقیقی از ابعاد این تحولات ندارد از نظر من تعادل قوای تازه در میان جناحهای رژیم نتیجه تحولات عمیقتری است که در اعماق جامعه اتفاق افتاده است. همچنانکه بالاتر گفتم ما حتی فقط با تحولات و تعادل قوای جدید در میان دو جناح رژیم مواجه نیستیم. زیرا جناح سوم و قطب مردم و جنبشهای اعتراضی برای خلاصی از این زندگی فلاکت بار و نا امن، ناچار است و باید با قدرت بسیار بیشتری وارد میدان بشود. این فقط یک فراخوان و آرزو نیست بلکه تامین معیشت و تامین امنیت جامعه تنها از این طریق ممکن است.
مولفه جدال منطقه ای و شکست داعش و تعیین تکلیف آینده عراق و سوریه در خارج مرزهای ایران تحولات مهمی را بوجود می آورد. این تحولات بدون تضعیف نقش جمهوری اسلامی در منطقه ممکن نیست. بنابر این روندهای پیش روتاثیرات مستقیمی بر موقعیت جمهوری اسلامی دارد. جمهوری اسلامی تضعیف شده در خارج مرزها و جمهوری اسلامی شقه شده در داخل مرزها و گسترش مبارزات اجتماعی و طبقاتی در جامعه بیش از پیش تحولات مورد بحث را عیان میکند. جدال دو جناح رژیم تازه نیست. آما آنچه تازه است تعادل قوای تازه در منطقه و خارج مرزها به ضرر جمهوری اسلامی و تعادل تازه میان دو جناح حاکم رژیم، و تشدید اختلاف آنها با همدیگر از یک طرف و توان گسترش مبارزات و اعتماد بنفس مردم و نقش برجسته جنبش کارگری از طرف دیگر است.
اپوزیسیون چپ و آزادیخواه که مدعی انقلاب اجتماعی و تغییرات بنیادی در سیستم حاکم است و میخواهد اختلاف کوه ثروت و قدرت در مقابل دره عمیق فقر و بیحقوقی کل جامعه را از بین ببرد، باید سیاست و تاکتیک موثر در پیش بگیرد و به میدان تعیین تکلیف سیاست و قدرت پا بگذارد. این بخش از اپوزیسیون باید بر کمبودهای خود فایق آید و بداند که هنوز در متن بازی سیاسی بر سر قدرت جایگاه قابل اعتمادی برای جامعه پیدا نکرده است. چپی که مدعی برپایی جامعه ای انسانی، آزاد و مرفه در جامعه است و میخواهد همه شهروندان بتوانند از حقوقی برابر برخوردار باشند و آزادی و رفاه برای همگان به قانون تبدیل شود، نباید به این موقعیت فعلی و ادامه این ریتم کنونی فعالیت رضایت بدهد.
۲ اردیبهشت ۹۵
۲۳ مه ۲۰۱۷