نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری مصاحبه با بهنام ابراهیم‌زاده

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: نام شما به‌عنوان زندانی سیاسی که سال‌های زیادی اسیر حکومت اسلامی بوده است، بسیار شناخته شده است. جرم شما چه بود و چند سال در زندان بودید؟

بهنام ابراهیم‌زاده: با سلام به شما و خوانندگان عزیز. من از سال ۱۳۸۷ درگیر بازداشت، بازجویی و زندان بودم. در مجموع، هشت مرتبه توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، در خیابان یا با یورش شبانه به منزل، بازداشت شدم، آن هم در حضور خانواده‌ام و با تهدید و ارعاب. اتهامات من شامل فعالیت وبلاگ‌نویسی، عضویت در تشکل‌های مستقل و آزادی‌خواه (که رژیم آن‌ها را “غیرقانونی” می‌خوانَد)، شرکت در تجمعات اعتراضی، تبلیغ علیه نظام و تأسیس تشکل دانشجویان و جوانان آزادی‌خواه و برابری‌طلب (ج.د.ا.ب) بود. به‌خاطر این فعالیت‌ها، مجموعاً هشت سال را در زندان‌های مختلف، از اوین گرفته تا رجائی‌شهر و دیزل‌آباد کرمانشاه سپری کردم. جالب است بدانید درحالی‌که فقط بیست روز به پایان محکومیتم باقی‌مانده بود، پس از حمله گارد ویژه به بند ۳۵۰ زندان اوین، دوباره برایم پرونده‌سازی شد و از درون زندان، با اتهامات جدید مواجه و محکوم شدم.

انترناسیونال: کجا به دنیا آمدید و منطقه محل زندگی خودتان را چطور توصیف می‌کنید؟ هم از نظر طبیعت منطقه هم از نظر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی.

بهنام ابراهیم‌زاده: من در شهر زیبای اشنویه، که به «شهر گیلاس» شهرت دارد، به دنیا آمده‌ام. اشنویه در غرب کشور و در همسایگی عراق و ترکیه قرار دارد، منطقه‌ای کوهستانی با طبیعتی بسیار سرسبز.

از نظر سیاسی، این منطقه در دههٔ شصت یکی از کانون‌های اصلی حضور احزاب مخالف جمهوری اسلامی به‌ویژه حزب دموکرات کردستان و کومله بود. درگیری‌های مسلحانه میان این احزاب و نیروهای حکومتی بسیار شدید بود. رژیم بارها شهر اشنویه و روستاهای اطراف، از جمله روستای محل زندگی ما ـ ده شمس ـ را با توپ و راکت بمباران کرد. در جریان همین حملات کور، من دو عموی خود را از دست دادم و مادربزرگ پدری‌ام نیز بر اثر اصابت راکت زخمی و دچار نقص‌عضو شد.

دههٔ شصت برای من و خانواده‌ام دوران سیاه و جان‌فرسایی بود. ما قربانی جنگ، سرکوب و آوارگی شدیم و بارها از ترس حملات سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی، ناچار می‌شدیم روزها و هفته‌ها در کوه‌ها، جنگل‌ها یا زیر پل‌ها پنهان شویم تا جان سالم به در ببریم. این واقعیت تلخ زندگی بسیاری از مردم کردستان در آن دوران بود و متأسفانه همچنان ادامه دارد.

انترناسیونال: چه عواملی باعث شد که سیاسی بشوید، از چه سنی احساس کردید که می‌خواهید فعال سیاسی باشید و به طور مشخص برای اینکه به اهداف خودتان برسید چه راه‌وروش سیاسی را انتخاب کردید؟

بهنام ابراهیم‌زاده: عوامل زیادی در مسیر سیاسی‌شدن من نقش داشتند، اما نخستین عامل، متولد شدن در یک خانواده چپ‌گرا، کارگری و سیاسی بود. پدرم انسانی شجاع و آگاه بود و هست.

در همان سال‌ها شاهد درگیری‌های مسلحانه میان نیروهای رژیم و احزاب سیاسی، سرکوب، کشتار، ویرانی خانه‌ها و زندانی‌شدن و جان‌باختن عزیزانمان بودم. همهٔ این‌ها دست‌به‌دست هم داد تا نسبت به اوضاع بی‌تفاوت نباشم.

از دوران نوجوانی فعالیت سیاسی‌ام را آغاز کردم. با وجود سن کم، وقتی پیشمرگه‌ها وارد روستای ما می‌شدند، طبق آموزش‌هایشان وظیفهٔ رساندن پیام بین آن‌ها را بر عهده داشتم. از همان ابتدا باور داشتم که تشکل‌یابی و فعالیت در چارچوب سازمان‌یافته، بهترین راه برای پیشبرد اهداف مبارزاتی‌ام است.

از دههٔ شصت تاکنون، ارتباطم با احزاب چپ به‌ویژه کومله و حزب کمونیست کارگری قطع نشده است. حتی در دوران زندان نیز با این احزاب در ارتباط بودم و به‌صورت منظم اخبار و گزارش‌هایی را به آن‌ها منتقل می‌کردم.

کودکی‌ام را نه با بازی در کوچه‌ها که در سایهٔ دود و خاک کوره‌پزخانه‌ها گذراندم. دههٔ شصت بود، زمانی که فقر مثل یک بیماری مسری در زندگی خانواده‌های زیادی ریشه دوانده بود. ما برای نان بارها مسیر کوره‌پزخانه‌های آبیک، تبریز و ارومیه را طی کردیم، جایی که کودکی رنگی نداشت و کار، تنها تعریف زندگی بود.

من با دستان کوچکم آجر می‌چیدم، خاک می‌کشیدم و بی‌هیچ اعتراضی، سهمم از جهان را به‌سختی به دست می‌آوردم. اما در دل همان روزهای سیاه، جرقه‌ای روشن شد: صدای خاموش کودکان باید شنیده شود. آن‌ها که مثل من بودند، باید کسی را داشته باشند که دردشان را بفهمد. در سال ۱۳۸۱، هم‌زمان با شکل‌گیری چند تشکل کارگری، من به جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در تهران پیوستم. آنجا بود که فهمیدم صدای اعتراض، اگر از دل تجربه برخاسته باشد، می‌تواند دیوار سکوت را بشکند. اما این راه، بی‌هزینه نبود. بازداشت شدم، محاکمه شدم، اما سکوت نکردم. چون باور دارم هیچ‌چیزی مقدس‌تر از مبارزه برای کرامت انسانی کودکان نیست.

انترناسیونال: اسم شما بارها در دفاع از کودکان کار و خیابان شنیده شده است. یکی از اتهامات سنگین شما هم که برای آن سال‌ها زندانی شده‌اید همین دفاع از حقوق کودکان است. چطور شد در میان این‌همه مشکلات جامعه دفاع از حقوق کودک در اولویت فعالیت سیاسی شما قرار گرفت؟

بهنام ابراهیم‌زاده: من خودم یک کودکِ فقر و کار بودم. یادم هست در همان دهه شصت، بارها برای کمک به معاش خانواده، به همراه پدر و مادرم به کوره آجرپزی‌های آبیک، تبریز و ارومیه می‌رفتیم. با اینکه سن کمی داشتم، کار می‌کردم و از نزدیک فقر، فلاکت و تلاش خانواده‌ام برای داشتن یک زندگی بهتر را لمس کردم. آن دوران هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود.

همین تجربه‌های تلخ باعث شد وقتی بزرگ‌تر شدم، تصمیم بگیرم صدای کودکانی باشم که هنوز درگیر همان سرنوشت‌اند. در سال ۱۳۸۱، درست زمانی که چند تشکل کارگری شکل گرفت، من هم به جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در تهران پیوستم. همیشه معتقد بودم که تنها از طریق کار جمعی و تشکیلاتی می‌توان به تغییر واقعی رسید.

همین فعالیت‌ها باعث شد که با اتهاماتی مثل اقدام علیه امنیت ملی روبه‌رو شوم و بازداشت و محاکمه گردم. اما حتی در سخت‌ترین لحظه‌ها، باورم به حق کودکان و کارگران برای داشتن یک زندگی انسانی، هرگز کم‌رنگ نشد.

انترناسیونال: از زندان برای ما بگویید. شرایط آن برای شما چطور بود، چطور زندان را تاب‌آورید، آیا وحشت‌آفرین نیست که آدم برای اینکه به هدف و آرمان خود وفادار بماند، سختی انواع فشارها را به جان بخرد؟ این مقاومت چطور در شما شکل گرفت، محیط زندان و هم‌بندان و عوامل دیگر چه تأثیری در ایجاد این مقاومت داشت؟

بهنام ابراهیم‌زاده: طبیعتاً زندان و به‌ویژه انفرادی بسیار سخت است، اما من هدفی در مبارزه داشتم و دارم که همانا ایجاد تغییر و دگرگونی است. در یک کلمه، هدف من زیرورو کردن این سیستم و سرنگونی حکومت بود. روزها، ماه‌ها و سال‌های بسیار سختی را در زندان سپری کردم، بدون حق استفاده از تلفن و ملاقات، حتی با وجود فرزند بیمارم، نیمای عزیز. تمام این مدت همراه با تبعید بود، و این شرایط برای من اصلاً آسان نبود. اما چون امید و انگیزه داشتم، مقاومت کردم.

وقتی برای اولین‌بار در بند وزارت اطلاعات و روبه‌روی بازجوها و شکنجه‌گران قرار گرفتم، روزهای اول بسیار وحشیانه من را مورد ضرب و شتم و انواع شکنجه‌های جسمی قرار دادند. مدام در گوشم می‌گفتند که اینجا آخر خط است، خدا تو را آورده؛ ولی دیگر نمی‌تواند تو را بیرون ببرد. به من می‌گفتند که “بهنام، تو اعدام خواهی شد.” در آن زمان واقعاً باورم شده بود که اعدام می‌شوم، اما با وجود تمام این‌ها مقاومت کردم.

چیزی که بازجوها از این مقاومت من تعجب می‌کردند این بود که گاهی اوقات به من می‌گفتند: “اگر دویست روز این شکنجه‌ها را تحمل کنی، معلوم است که خیلی مقاوم هستی.” و واقعاً من توانستم این روزها و سختی‌ها را تحمل کنم. در این مدت، من شاهد مقاومت و ایستادگی انسان‌های بزرگی چون زنده‌یاد فرزاد کمانگر و علی حیدریان بودم. همچنین مهم‌تر از همه این بود که من به طور آگاهانه وارد این مبارزه شده بودم، با هدف و انگیزه‌ای قوی. حمایت خانواده و هم‌تشکیلاتی‌هایم هم نقش مهمی در ایستادگی و مقاومت من داشت.

انترناسیونال: تلخ‌ترین و شادترین خاطره‌ات طی این‌همه فعالیت سیاسی که در ایران داشتی کدام‌ها هستند؟

بهنام ابراهیم‌زاده: تلخی‌ها زیادند، اما برخی از آن‌ها عمیق‌تر و دردناک‌ترند. ازدست‌دادن دو تا از عموهایم در دهه شصت، بیماری تنها فرزند عزیزم نیما و بعد از آن ازدست‌دادن او، مرگ میلان حقیقی پسرخاله جوانم در انقلاب ژینا در اشنویه، مرگ و اعدام بسیاری از هم‌بندی‌ها و هم‌سلولی‌هایم از جمله لقمان و زانیار مرادی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان، جعفر کاظمی، و غلام‌رضا خسروی، همه از تلخ‌ترین لحظات زندگی‌ام بودند. این تجربیات پُر از درد و غم به یادم مانده‌اند و همیشه با خود دارم.

اما شادترین لحظات زندگی من، تولد نیما، تنها فرزند عزیزم بود که لحظه‌ای پُر از خوشبختی و امید برایم ایجاد کرد. همچنین، دریافت جایزه‌ای حقوق بشری به‌پاس فعالیت‌های حقوق بشری‌ام در زندان، از دیگر لحظات شادی بود که به‌رغم تمام سختی‌ها، احساس کردم که تلاش‌ها و مبارزاتم به‌نوعی قدردانی شده‌اند و ارزش داشته‌اند. این دو نوع تجربه، تلخی و شادی، در کنار هم برای من معانی عمیق و متفاوتی دارند و هر کدام بخشی از داستان من و مبارزاتم را شکل می‌دهند.

انترناسیونال: راستی چه سالی زندانی و چه سالی آزاد شدید؟ آیا غیر از اتهام دفاع از حقوق کودکان با جرم سیاسی هم روبرو شدید؛ مثلاً عضویت و طرف‌داری از احزاب سیاسی؟ از تجربه بازجویی خودتان نیز اگر ممکن است برای ما بگویید.

بهنام ابراهیم‌زاده: من اولین‌بار در سال ۱۳۸۷ در اشنویه به جرم شعارنویسی بازداشت شدم. مدت بازداشتم کوتاه بود، ولی همان برخورد اول با سیستم امنیتی، تأثیر عمیقی روی من گذاشت. بازداشت دومم در سال ۱۳۸۸ اتفاق افتاد، و نهایتاً در اول ماه می (روز جهانی کارگر) سال ۱۳۹۶، بعد از تحمل هشت سال زندان، آزاد شدم.

اتهام‌های من گسترده بود. از دفاع از حقوق کودکان گرفته تا وبلاگ‌نویسی، شرکت در تجمعات اعتراضی، عضویت در تشکل‌های مستقل، و البته هواداری از احزاب، به‌ویژه حزب کمونیست کارگری. همه این‌ها برای دستگاه امنیتی جرم محسوب می‌شد.

یکی از بازجویی‌هایی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، مربوط به سالگرد احمد شاملو بود. توی ورقه بازجویی نوشته بودن: “آیا شما عضو حزب کمونیست کارگری هستید؟” و من با تمام شهامت نوشتم: “بله، من با افتخار عضو حزب کمونیست کارگری هستم.” این جواب طوری برای بازجو جالب بود که خودش هم مکث کرد. چون در همان موقع، کسانی که همراه من بازداشت شده بودند، از ترس، یا سکوت می‌کردند یا سعی‌داشتند خودشان را بی‌گناه نشان بدهند. ولی من با همه سختی‌هایی که تجربه کرده بودم، با صدای بلند و روشن گفتم: “بله، عضو حزبم؛ می‌خواهید چه کارم کنید؟” (شاید برای خوانندگان شما باورش سخت باشد؛ اما دیگر هیچ چیز برای ازدست‌دادن نداشتم و در طول هشت سال چون تجربیات زیادی کسب کرده بودم و با روحیات بازجوها خوب آشنا شده بودم این جواب را دادم تا به خیال خودم شاید بازجویان را در هم بشکنم و بگویم شما هیچی نیستید.)

در ادامه سؤال شما اشاره کنم که من همچنان فعالانه در عرصه سیاسی و اجتماعی حضور دارم. تمرکزم روی مبارزه علیه اعدام، دفاع از حقوق شهروندی و مدنی، و حمایت از کودکان و کارگران و زنان در برابر سرکوب و تبعیض است. صدای من، صدای کسانی است که حق حرف‌زدن ندارند یا سرکوب شده‌اند.

انترناسیونال: بارها شده بود که از ایران با تلویزیون کانال جدید مصاحبه کردید. این برای شما خطرناک نبود؟ نمی‌ترسیدید که مجدداً به‌خاطر مصاحبه با یک تلویزیون سرنگونی‌طلب دستگیر و زندانی شوید؟

بهنام ابراهیم‌زاده: درست می‌گویید، من بارها هم با تلویزیون مصاحبه کردم، هم مستقیم با تلفن در برنامه‌های زنده شرکت کردم، صحبت کردم، نظرم دادم و حتی گاهی فراخوان هم دادم. آن موقع، تلویزیون‌ها زیاد نبودند، شبکه‌های اجتماعی هم مثل حالا نبودند، و من یک جوان پُرشور، فعال و جستجوگر بودم، درست در دورانی که مخالفت و حرف‌زدن از اسلام و مذهب، تابو و واقعاً خطرناک بود.

ولی یک حزب و یک تلویزیون بود که علناً این مقدسات را به چالش می‌کشید، آگاهی می‌داد، روشنگری می‌کرد. نشریات و مطالبش به‌سختی به دست ما می‌رسید، ولی حرف دل منِ جوان ایرانی بود. من نه‌تنها نمی‌ترسیدم، بلکه از خودم ناراحت بودم که چرا نمی‌توانم بیشتر کار کنم، بیشتر مبارزه کنم.

مصاحبه و تماس‌هایم با کانال جدید، فقط یک‌گوشه از مبارزات من و رفقایم بود. ما بارها، چه تنها چه گروهی، وقتی که تلویزیون فقط به روی “تل‌استار ۱۲” بود برای معرفی تلویزیون کانال جدید شعارنویسی می‌کردیم، نشریات حزب را پخش می‌کردیم و فرکانس تلویزیون را روی دیوارهای شهر و روستا می‌نوشتیم.

به گفته همه کسانی که چه در زندان، چه بیرون، کنارم بودند، ترس برای من معنی و وجود خارجی نداشت. من واقعاً برای هر اتفاق غیرمنتظره‌ای آماده بودم و راستش را بخواهید، هیچ اتفاق تلخی برایم تلخ‌تر از ازدست‌دادن نیمای عزیزم نبود.

انترناسیونال: بالاخره مجبور شدید ایران را ترک کنید. آیا از نظر عاطفی و ذهنی برایتان سخت بود که از ایران خارج شوید، یا این‌همه فعالیت برای رسیدن به یک کشور امن بود که بقیه عمرتان را به‌راحتی زندگی کنید؟

بهنام ابراهیم زده: من به خیلی چیزها فکر می‌کردم، اما هرگز به “رفتن” فکر نمی‌کردم. همیشه مخالف ترک کشور بودم. هشت سال از بهترین سال‌های جوانی‌ام را در سخت‌ترین شرایط در زندان‌های مختلف گذراندم. بعد از آزادی هم، چهار بار دیگر بازداشت شدم و در دو پرونده مجموعاً شش سال و نیم حکم گرفتم که اکنون با وثیقه بیرون هستم.

خارج‌شدن از ایران برایم بسیار سخت بود، اما هیچ راهی برایم نگذاشتند. من عاشق کشورم و شهرم هستم، به‌ویژه تهران و کردستان. برای همین هم باوجوداینکه نزدیک به دو سال است در آلمان زندگی می‌کنم، هنوز می‌گویم: «من تازه آمده‌ام» – چون نمی‌خواهم نبودنم طولانی شود.

در ایران خانواده‌ام، پدر و مادر، برادر، برادرزاده‌ها و دوستان و عزیزان بسیاری دارم. سال‌ها در کنار کارگران، بازنشستگان، معلمان، دانشجویان و دیگران، در دل کشور، دوشادوش هم مبارزه کردیم. طبیعی است که ترک این‌ها برایم بسیار سخت بوده و هست.

شب‌وروز در خیالم در کوچه‌ها و خیابان‌های شهرم قدم می‌زنم. حتی بسیاری شب‌ها با کابوس از خواب می‌پرم. اکنون در کشور امنی زندگی می‌کنم، اما زندگی اینجا هم آسان نیست. ما روزانه با ده‌ها نفر از داخل ایران در ارتباطیم. ماه‌ها در مناطق زلزله‌زده کرمانشاه بودم؛ هنوز خانواده‌هایی هستند که شماره ما را پیدا می‌کنند و تماس می‌گیرند، برای کمک مالی، یا برای حمایت از خانواده‌های آسیب‌دیده، زندانیان سیاسی، یا کسانی که در اعتراضات ژینا آسیب دیدند. مگر می‌شود این‌ها را دید و شنید و بعد راحت زندگی کرد؟

انترناسیونال: می‌بینیم همچنان با همه توان و با انرژی زیادی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنید. تا کی می‌خواهید به مبارزه خودتان ادامه بدهید؟

بهنام ابراهیم‌زاده: من آدم سیاسی هستم، از خانواده‌ای سیاسی آمدم، با تشکل‌ها کار کردم، زندان رفتم، هزینه دادم، عزیزانم را از دست دادم و مجبور به ترک کشورم شدم. می‌خواهم این وضعیت تغییر کند، جمهوری اسلامی برود. من نمی‌توانم ساکت باشم. من تا نفس دارم مبارزه می‌کنم و علیه این رژیم هار اسلامی می‌جنگم. من هم به‌عنوان کسی که در این مسیر تلاش می‌کنم، می‌فهمم که مبارزه با رژیمی مثل جمهوری اسلامی تنها با فداکاری‌های فردی و جمعی ممکن است. در حال حاضر، شرایط در آلمان به نظر می‌رسد که فضای مناسبی برای فعالیت‌های سیاسی بیشتر فراهم کرده. امیدوارم که بتوانیم از این فضا برای افزایش آگاهی و تقویت مبارزه علیه رژیم استفاده کنیم.

انترناسیونال: شما در ایران هم عضو حزب کمونیست کارگری بودید. حالا عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری هستید. پروسه انتخاب‌شدن شما از عضو حزب تا عضو کمیته مرکزی چطور طی شد؟ چه مرجعی قبول کرده است که شما می‌توانید چنین جایگاهی داشته باشید؟ برای شما عضویت در یک حزب کمونیستی چه جایگاه سیاسی و شخصی دارد؟ چرا فکر می‌کنید فعالیت با این حزب معین در زندگی سیاسی شما تعیین‌کننده و مفید است؟

بهنام ابراهیم‌زاده: من از همان ابتدا با حزب کمونیست ایران و کومله و حزب کمونیست کارگری همراه بودم و عضو آن شدم، چه زمانی که کومله و حزب کمونیست ایران فعال بودند و چه بعد از آن و در زمان تشکیل حزب کمونیست کارگری. فکر می‌کنم شهلا دانشفر و شیوا محبوبی و سیامک بهاری و بسیاری از دوستان دیگر در حزب خوب آگاه‌اند که من در داخل کشور چه کارهایی می‌کردم. کسانی مانند شهلا دانشفر، اصغر کریمی، شیوا محبوبی و سیامک بهاری، کیوان جاوید و… فعالیت‌ها و مبارزات من را در دل ایران و زندان‌ها شاهد بودند. این افراد مرجع خوبی برای ارزیابی فعالیت‌هایم هستند.

ضمناً، من هیچ‌وقت از قبل برنامه‌ریزی نکرده بودم که در کنگره بخواهم به کمیته مرکزی راه پیدا کنم، اما در آن زمان دوستانی از من خواستند که کاندیدا شوم و من هم این کار را کردم و موفق شدم رأی بیاورم. برای من، کسی که در دل ایران شجاعانه و دلسوزانه با حزب کارکرده و در خارج از کشور نیز کم نگذاشته است، دیگر نیازی به مرجع و پروسه خاصی نیست. همیشه خودم را جزئی از حزب می‌دانستم و حزب را خانواده‌ام می‌شناختم. بااین‌حال در ایران کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری عضویتم را تأیید کرد و به‌عنوان عضو کمیته مرکزی هم حتماً باید در انتخابات رأی لازم را به دست آورد و من در کنگره سیزدهم حزب در خرداد ۱۴۰۳، ژوئن ۲۰۲۴ به عضویت کمیته مرکزی انتخاب شدم.

طبیعی است که کسی که در داخل کشور عضو تشکیلاتی بوده، در خارج از کشور نیز خواستار تشکیلات باشد. برای من، عضویت در حزب از نظر جایگاه سیاسی بسیار ارزشمند و مهم است. در بسیاری از نشست‌ها، دورهمی‌ها و کنفرانس‌ها به نمایندگی از حزب حضور داشتم و دارم. این حضور اعتبار و جایگاه من را نشان می‌دهد.

من حزب کمونیست کارگری را بزرگ‌ترین، پیشروترین، رادیکال‌ترین و به‌روزترین حزب سیاسی می‌دانم و معتقدم با این حزب می‌توان جمهوری اسلامی را سرنگون کرد و یک جامعه آزاد و مرفه و برابر ایجاد کرد. به امید کسب قدرت سیاسی و برقراری یک حکومت شورایی.

زنده‌باد مبارزات کارگران و مردم به ستوه آمده ایران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *