جدید ترین

نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری مصاحبه با تهمینه صادقی

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست‌دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: شما در ونکوورِ کانادا زندگی می‌کنید. در انقلاب زن زندگی آزادی یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های فراخوان‌دهنده برای اعتراضات ایرانیان در این شهر بودید. از همین‌جا شروع کنیم. چگونه توانستید چنین موقعیتی برای جمع کردن ایرانیان مخالف رژیم در این شهر داشته باشید. آیا درست است بعضاً بیش از ۳۰ هزار نفر در این تجمعات حاضر می‌شدند؟ چطور می‌توانستید شرایطی ایجاد کنید که همه سخنرانان از طیف‌های مختلف راضی باشند؟ موانعی هم ایجاد می‌شد که مجبور شوید برای حل مشکلات بخواهید تدابیری اندیشه کنید تا صف معترضان ضد حکومت اسلامی متفرق نشود یا اتحاد بیشتر شود؟

تهمینه صادقی: بعد از کشته‌شدن ژینا / مهسا امینی من در ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۲ فراخوانی دادم که مورد حمایت مردم شهر قرار گرفت. ازآنجایی‌که از سال ۱۹۹۶ من در شهر ونکوور با “فدراسیون سرلسری پناهندگان ایرانی” برای جلوگیری از دیپورت پناهجویان ایرانی فعالیت می‌کردم به‌عنوان چهره‌ای در حمایت از حقوق پناهندگی شناخته شده بودم. یادم هست که در سومین گردهمایی، بین ۲۵ تا سی هزار نفر در مرکز شهر گرد آمدند و ترافیک سنگینی در مرکز شهر و خیابان‌های اطراف به وجود آمده بود. رسانه‌های انگلیسی‌زبان را هر هفته در جریان گردهمایی‌ها می‌گذاشتیم، در طول آن یک سال که هر شنبه در خیابان بودیم، این رسانه‌ها پوشش خبری گسترده‌ای از تجمعات ما ارائه می‌دادند. در طول این گردهمایی‌ها جو بسیار خوبی در شهر بود، یک جو همکاری برای پیشبرد پرقدرت راهپیمایی‌ها در بین ایرانی‌ها و غیر ایرانی‌هایی که در تظاهرات شرکت می‌کردند وجود داشت.

در گردهمایی‌ها برای حفظ اتحاد تصمیم گرفتیم شعار اصلی استیج “زن، زندگی، آزادی” با تصویر مهسا / ژینا باشد. از بردن هر نوع پرچمی به استیج جلوگیری کردیم، به دو دلیل؛ اول اینکه در گردهمایی دوم دعوایی بر سر پرچم درگرفت یک نفر با پرچم شیر و خورشید و یکی دیگر با پرچم سرخ و دوم اینکه عده‌ای از سلطنت‌طلب‌ها می‌خواستند با پرچم شیر و خورشید مُهر خود را به گردهمایی‌ها بزنند. آنها آن قدر انحصارطلب بودند که عده‌ای از جوانان دانشجو که پرچم‌های سه‌رنگ با شعار زن زندگی آزادی ولی بدون شیر و خورشید را در دست داشتند را هم تحمل نکردند و با آنها دعوا راه انداختند. به یاد دارم در اولین تظاهراتی که “خانواده‌های پرواز” گذاشته بودند (هواپیمای اوکراینی که توسط سپاه به آن شلیک شد و ۱۷۶ سرنشین آن کشته شدند) سلطنت‌طلب‌ها بیش از هزار و پانصد پرچم با آرم شیر و خورشید با شمشیر را مجانی در میان مردم پخش کردند. ما می‌دانستیم مردم ازآنجایی‌که نمی‌خواستند پرچم جمهوری اسلامی را به دست بگیرند پرچم شیر و خورشید را به دست می‌گرفتند. به‌هرحال برگردم به گردهمایی‌ها، ما در این تجمعات هر هفته بیانیه آزادی در مورد لغو اعدام، آزادی بی‌قیدوشرط بیان، آزادی احزاب، و ۱۷ بند این بیانیه را می‌خواندیم که با استقبال و هوراکشیدن‌های مردم روبرو می‌شد و این نشان می‌داد جامعه تشنه برقراری چنین خواسته‌های انسانی است. ما در هر تجمع حمایت از فعالان اجتماعی شهر، نمایندگان پارلمان، اتحادیه‌های کارگری، سازمان‌های حقوق بشری و گروه‌های زنان ایرانی و کانادایی را جلب می‌کردیم و می‌خواستیم تا در این تجمعات در حمایت از انقلاب زن زندگی آزادی پیام‌های حمایتی بدهند. ما دیدارهای زیادی با نمایندگان دولت برای گرفتن کفالت برای زندانیان، تا قراردادن سپاه در لیست سازمان‌های تروریستی تا پذیرش آسان‌تر ایرانیان در کانادا و غیره داشتیم.

پس از سخنرانی‌ها هم تریبون آزاد می‌گذاشتیم تا همه بتوانند نظراتشان را بیان و احساس کنند صدایشان شنیده می‌شود. ما گروهی به اسم “همبستگی با ایرانیان” تشکیل دادیم و هر شب آنلاین جلسه می‌گذاشتیم و جلسات را به‌صورت شورایی اداره می‌کردیم. تلاش کردیم تا جوانان زیادی را در این گروه متشکل کنیم. از گروه‌های نمایش خیابانی تا سرودخوانی و موزیک. ما به خیلی‌ها میدان دادیم تا در حمایت از انقلاب زن زندگی آزادی شرکت فعال داشته باشند. ما در گردهمایی‌ها تلاش کردیم تا فضا را برای همه باز بگذاریم و به همه تریبون بدهیم. همه را تشویق می‌کردیم تا چادرهای گروهشان را داشته باشند بدون ایجاد درگیری گروهی. هدف ما الگوسازی یک جامعه آزاد بود؛ جامعه‌ای که همه حق ابراز عقیدهٔ سیاسی خود را به طور متمدنانه داشته باشند و خیلی خوب هم پیش می‌رفت. ما حدود نزدیک به یک سال تظاهرات‌های باشکوهی را برگزار کردیم. با اینکه افرادی بودند با پرچم شیر و خورشید که چندین بار تلاش کردند تا دعوا راه بیندازند و جو را ناامن کنند، اما ما هر بار گروه انتظامات از جوانانی که شرکت می‌کردند درست می‌کردیم تا جلوی هر گونه دعوا و مرافعه را بگیرند. تجمعات ما بسیار خوب پیش می‌رفت، تا زمانی که بیانیهٔ “وکالت می‌دهم آقای پهلوی” و سپس شعارهای تند سلطنت‌طلبان باعث شکاف و درهم‌ریختگی آن اتحاد شد. ازیک‌طرف سلطنت‌طلب‌ها از طرف دیگر عوامل رژیم و سرکوب‌ها در داخل باعث شد در خارج از کشور بعد از گذشت یک سال گردهمایی‌ها کم‌رنگ شوند و این دو گروه باعث چنددستگی شدند.

انترناسیونال: برگردیم به گذشته. اهل کجا هستید، در چه محیط فرهنگی و سیاسی بزرگ شدید؟ موقعیت اقتصادی خانواده‌تان چطور بود؟ آیا در دوران حکومت شاه فعال سیاسی بودید و اگر چنین سابقه‌ای دارید با کدام جریان بودید و چه فعالیتی می‌کردید؟

تهمینه صادقی: من اهل کرج هستم، اما از پنج‌سالگی در یک خانوادهٔ کارگری در تهران بزرگ شدم و از همان کودکی با گوشت و پوست، اختلاف طبقاتی را حس کردم. دو تا از برادران من کودکان کار بودند و چون دستمزد آنان کفاف خرج خانواده پُر جمعیت ما را نمی‌داد قرار شد ما به تهران مهاجرت کنیم تا دو خواهر و برادر دیگر هم بتوانند کار کنند. چون ما با پدر و مادر ۱۱ نفر بودیم و فقط در محله‌های کارگری می‌توانستیم خانه اجاره کنیم، به ما خانه اجاره نمی‌دادند. من از همان کودکی می‌دیدم که چطور یکی از دختران فامیل که هم‌سن من بود، و پدری کارخانه‌دار داشت، از همه جور رفاهیات برخوردار بود، از بهترین غذا تا لباس و اسباب‌بازی و تفریح. من همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا ما نباید لباس و غذای کافی یا اسباب‌بازی داشته باشیم.

چهار نفر از خواهر و برادرهایم کار می‌کردند و باوجود ساعات طولانی و کار سخت، باز ما تأمین نبودیم. آنها از سن پایین مجبور بودند روزها کار کنند و شب‌ها درس بخوانند. چرایی این بی‌عدالتی‌ها از همان کودکی ذهنم را مشغول کرده بود. جالب است که تلویزیون “من و تو” در ذهن نسلی که هیچ ذهنیتی از آن دوران ندارند، یک تاریخ دروغین ساخته است، گویا در دوران پهلوی همه در ناز و نعمت به سر می‌بردند و از سرِ شکم‌سیری به خیابان آمده و انقلاب کرده‌اند. به طور واقعی اما تنها زمانی رژیم پهلوی سرکیسه را برای مردم شل کرد که صدای اعتراضات مردم دیگر بلند شده بود وگرنه اکثر مردم در فقر زندگی می‌کردند. ازیک‌طرف فقر از طرف دیگر سرکوب و خفقان و گند دزدی‌ها هم در مجلس از سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۵ توسط بعضی از نمایندگان رو می‌شد. همان بی‌عدالتی‌ها باعث شد تا مردم دست به اعتراض بزنند.

در دوران پهلوی من کودک بودم، اما برادرم که از سن ۱۱ سالگی به بازار کار کشیده شده بود در سن جوانی فردی چپ‌گرا شده بود. او در خانواده و در جمع فامیل از نابرابری، دیکتاتوری و خفقان صحبت می‌کرد. او تأثیر زیادی روی ما گذاشت به همین خاطر اکثر بچه‌های فامیل بعد از انقلاب به سازمان‌های چپ‌گرا پیوستند. خانه ما در دوران انقلاب پاتوق جوانان انقلابی با گرایش‌های مختلف چپ شده بود. در زمان ۵۷ من ۱۳ سال و نیم سن داشتم. قبل از انقلاب این برادرم اهل کتاب بود و همین موضوع باعث نگرانی برادر بزرگمان که سرپرست خانواده بود شده بود. یادم می‌آید چمدانی داشت از کتاب، انگاری مواد منفجره در خانه‌نگه‌داری می‌کند. برادر بزرگم برای داشتن آن کتاب‌ها با او مشکل داشت و می‌گفت تو با این کتاب‌ها سر ما را به باد می‌دهی، چون می‌ترسید توسط ساواک دستگیر و باعث دردسر خانواده شود. یادم می‌آید سال ۵۵ کتاب‌های زیادی برای ما می‌آورد، ما می‌فهمیدیم داشتن کتاب جرم است و اصطلاح دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد را همیشه تو سر حتی ما بچه‌ها می‌کردند.

فعالیت من از اواخر سال ۵۶ و ۵۷ شروع شد. با بچه‌های مدرسه در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردم و معمولاً اول صف شعار می‌دادم و گاهی سخنرانی می‌کردم. من توانستم فقط دو سال در دبیرستان تحصیل کنم. در آن دوران با بچه‌های سیاسی در دبیرستان بیشتر آشنا شدم و در جمع‌های مطالعاتی شرکت می‌کردم. از طریق برادرم با جریانی به نام “سازمان سرخ کارگران ایران” آشنا شدم. تمرکز آنها بیشتر روی کارگران بود و به این دلیل من به آنها گرایش پیدا کردم. این سازمان از همان ابتدا هشدار می‌داد که صدای پای فاشیسم می‌آید، می‌گفتند رژیم خمینی یک رژیم ضدانقلابی است، چون از همان قبل از پیروزی انقلاب، حزب‌اللهی‌ها در تظاهرات‌ها، مخالفان را با شعار “مرگ بر کمونیست” با زنجیر و چوب و چماق می‌زدند و یا با فحاشی هر صدایی علیه ارتجاع خمینی را خفه می‌کردند. هم به دلیل فقر و هم به این خاطر که این سازمان تأکید زیاد روی کار در میان کارگران داشتند، در کارخانه‌های شهر صنعتی قزوین مشغول به کار شدم.

انترناسیونال: با تجربه امروزتان الان اگر به گذشته برگردید فکر نمی‌کنید اگر حکومت شاه می‌ماند، اما اصلاحاتی می‌کرد بهتر بود تا جمهوری اسلامی روی کار بیاید؟

تهمینه صادقی: سال ۵۷ من یک نوجوان بودم، و به‌عنوان یک نوجوان نابرابری‌ها و خفقان همیشه برایم جای سؤال داشت. آنچه که من را به انقلاب کشاند، خواسته‌های مردم در انقلاب علیه فساد و نابرابری اقتصادی، بی‌عدالتی اجتماعی، نبود آزادی بیان و دیکتاتوری بود و به‌عنوان یک نوجوان برای من قابل‌قبول نبود که چرا خواندن کتاب باید جرم باشد. به نظرم، اگر در دوران پهلوی آزادی‌های سیاسی، آزادی احزاب و آزادی بیان وجود داشت، اگر جریانات مذهبی را آن‌قدر پروبال نمی‌دادند و تنها آخوندها آزادی بیان نداشتند و روشنفکران جامعه را سرکوب نمی‌کردند، جریان خمینی به قدرت نمی‌رسید. در سال ۵۷ غرب پشت خمینی رفت چون می‌دانست خمینی مانند رژیم شاه در سرکوب کمونیست‌ها کوتاهی نخواهد کرد. بعد از انقلاب بسیاری از همان ساواکی‌ها که در شکار مخالفین و بخصوص چپ‌ها مهارت داشتند در رژیم حکومت اسلامی بکار گرفته شدند و ساواما را شکل دادند و تاریخ سرکوب تکرار شد. انقلاب باعث شده بود تا نسل جوان ۵۷ در ابعاد میلیونی سیاسی و چپ شود و رژیم خمینی برای سرکوب آن انقلاب نسل‌کشی و قتل‌عام راه انداخت. ما می‌بینیم امروز باز سلطنت‌طلب‌ها از چپ‌ها متنفر هستند. آنها آن‌قدر که علیه چپ‌ها و مخالفین تفرقه پراکنی می‌کنند علیه جمهوری اسلامی این کار را نمی‌کنند، تازه بر عکس برای سپاهی‌ها مدام پیام همکاری می‌فرستند و با بخش بزرگی از اصلاح‌طلب‌ها همکاری نزدیک دارند. اینکه جمهوری اسلامی درنده‌خو و سرکوبگر و قاتل مردم ایران هست دلیلی بر تبرئه‌شدن حکومت پهلوی نمی‌شود که به کشور “گورستان آریامهری” معروف بود. هر حکومتی موقع سرنگونی می‌گوید اشتباه کردم حالا شما کوتاه بیایید و اجازه بدهید ما دست به تغییراتی بزنیم. اگر حکومت شاه سرنگون نمی‌شد و آنها در قدرت می‌ماندند مردمی که دست به انقلاب زده بودند را از دم تیغ می‌گذراندند، چون آنها ظرفیت ایجاد تغییر بنیادی را نداشتند، وگرنه جامعه که انقلاب نمی‌کرد. انقلاب اجتناب‌ناپذیر بود. مشکل این بود که انقلاب فاقد آن رهبری درستی بود که جامعه را به سمت درستی ببرد. رهبری جامعه برای به‌دست‌آوردن آزادی به معنای واقعی که همانا آزادی احزاب، آزادی بیان، لغو اعدام و شکنجه و آزادی تشکل و برابری را نمایندگی کند چنین رهبری‌ای ما نداشتیم، همین باعث شد تا جنایتکاران اسلامی با شعارهای تو خالی روی کار بیایند و چنین بلایی بر سر مردم بیاورند. این درسی است که حالا مردم گرفته‌اند و خواست‌های انقلابی و انسانی روشنی دارند.

انترناسیونال: سال ۱۳۶۰ یکی از بزرگ‌ترین سرکوب و کشتار مخالفین سیاسی توسط جمهوری اسلامی رقم خورد. شما در چه شرایطی بودید و طی این دوران دستگیرها و اعدام‌ها چه‌کار کردید که جان به در ببرید؟

تهمینه صادقی: سال‌های ۱۳۶۰، دوران سیاهی در ایران بود. دستگیری‌ها و اعدام‌های بالای سال ۱۳۶۰ و هم جنگ ایران و عراق، بخصوص در شهر قزوین جو امنیتی شدیدی بود. در آن دوران بسیاری از کارخانه‌های شهر صنعتی قزوین شوراهایشان را تشکیل داده و در اعتصاب بودند. کارگران وقتی که دیدند رژیم خمینی همان مدیران ساواکی را باز به سرِ کار برگرداندند و همان روال رژیم گذشته ادامه دارد و اوضاع هیچ تغییری به نفع کارگران نکرده، بسیاری از کارخانه‌ها اعتصابات بزرگی را راه انداخته بودند. رژیم اسلامی برای سرکوب آن اعتصابات از تیراندازی تا گذاشتن تیربار جلوی کارخانه‌ها تا دستگیری و زندان و اعدام کارگران از هیچ جنایتی فروگذار نکرد. تقابل خونینی بین کارگران و رژیم جمهوری اسلامی در چند سال اول انقلاب درگرفته بود. سازمان ما مخالف جنگ ایران و عراق بود و می‌گفت این جنگ دو دولت سرمایه‌داری است. چون ما مخالف جنگ بودیم در شهر اعلامیه‌های علیه جنگ را در هر فرصتی که گیر می‌آوردیم پخش می‌کردیم. همسرم تا پایان جنگ با کارت شناسایی جعلی کار می‌کرد و هر بار که دیر به خانه می‌آمد من نگران بودم که آیا به‌خاطر سربازی دستگیر شده و یا به‌خاطر فعالیت سیاسی؟

یادم می‌آید که در یک کارخانه پارچه‌بافی کار می‌کردم. در قسمتی که کار می‌کردم ما ۶ زن بودیم و ۱۳ ماشین بافندگی به کار ما متکی بود، کار ما پُر کردن ماسوره دستگاه‌های بافندگی بود. قبل از ما پسرهای نوجوان را در آن قسمت استخدام می‌کردند؛ اما چون آن بچه‌ها قد می‌کشیدند و با دستگاه نمی‌شد کار کنند مدیر کارخانه تصمیم می‌گیرد تا زنان را جایگزین کند. هدف این بود که هم حقوق کمتری بدهند وهم مشکل قدکشیدن را حل کنند. من وقتی متوجه این سیاست مدیریت شدم با کارگران زن قسمت صحبت کردم تا به این امر اعتراض و اعتصاب کنیم. همه زنان قسمت را توانستم راضی کنم تا اگر به خواسته‌های ما جواب ندادند اعتصاب کنیم. نکته جالب این بود که وقتی مدیریت دید با هیچ فشاری نمی‌تواند ما را ساکت کند در آخر به رئیس انجمن اسلامی گفته بود تا من را به دفترش ببرد، تا با تهدید بتوانند صدای من را خفه کند. او به من گفت من می‌دانم تو دانشجو هستی آمدی تا کارخانه را به هم بریزی و آشوب بپا کنی. در آن دوران خیلی از دانشجویان به کارخانه‌ها هجوم آورده بودند تا کارگران را آگاه کنند و آن موقع من ۱۷ سال بیشتر نداشتم و به او خندیدم و گفتم: دانشجو؟ یک چیزی بگو به من بچسبد. گفتم من به‌خاطر فقر نتوانستم درسم را ادامه بدهم و اگر مجبور به کار نبودم اول می‌رفتم دیپلمم را می‌گرفتم تا برسد به دانشگاه. او خیلی خیط شده بود و نمی‌دانست چه بگوید. آنها نتوانستند من را اخراج کنند، چون نه فقط زنان قسمت ما بلکه مردان هم پشتیبان ما بودند و او می‌ترسید با اخراج من شر بیشتری را ایجاد کنند. آنها مجبور شدند نه فقط اضافه‌حقوق بلکه مزایایی را هم که خواسته بودیم را به ما بدهند. اما بعدازاین که اوضاع آرام شد به بهانه‌هایی مرا به بخش دیگری منتقل کردند.

ما با این شکل زندگی کردیم تا زمانی که متولدین سال ۱۳۳۷ را معاف کردند و همسرم توانست دومرتبه در کارخانه مشغول به کار شود. ما تلاش کردیم تا روابط طبیعی‌مان را با کارگران حفظ کنیم و علیه رژیم و جنایاتش، علیه جنگ و برای احقاق حقوق کارگری فعالیت کنیم. ما تا سالی که از ایران خارج شدیم جلساتمان را در محافل کارگری داشتیم، کتاب می‌خواندیم و بحث می‌کردیم و سعی می‌کردیم برای رهایی از شرایط سیاه و بردگی حاکم بر جامعه مبارزه کنیم. مواقع زیادی پیش می‌آمد که بعد از بیست روز و یا سه ماه مجبور بودیم منزل و محل کارمان را عوض کنیم و خودمان را مخفی کنیم، چون متوجه می‌شدیم تحت‌نظر هستیم، و یا دوستانی دستگیر شده‌اند. اما چون ما بیشتر در کارخانه‌ها فعالیت داشتیم و برای حقوق صنفی‌مان مبارزه می‌کردیم و مانند بقیه کارگران خانه و بچه داشتیم و بیشترین روابطمان با کارگران بود آنها کمتر به ما شک می‌کردند. همسرم یکی از رهبران عملی کارگران بود و آخرین بار در اعتصابی که راه انداخته بودند دستگیر شد. اما کارگران به دستگیری‌اش اعتراض کردند و یکی از خواسته‌هایشان این بود تا او آزاد نشود دست از اعتصاب نخواهیم کشید. آن موقع همسرم را در پایگاه سپاه زندانی کردند، چون مدیرعامل گفته بود او کمونیست است و همه شرها زیر سر او است و کارگران را تحریک به اعتصاب می‌کند. به‌خاطر فشار کارگران موقتاً آزاد اما اخراج شد و اجازه نداشت حتی تا چندکیلومتری کارخانه نزدیک شود. این اتفاق همراه بود با اعدام‌های سال ۱۳۶۷.

انترناسیونال: چه سالی از ایران خارج شدید در کدام کشورها اقامت کردید تا بالاخره به ونکوور رسیدید، بعد از خروج از ایران آیا فوراً فعالیت سیاسی‌تان را از سر گرفتید. حالا با کدام حزب فعالیت می‌کنید؟

تهمینه صادقی: ما در اردیبهشت سال ۱۳۶۸ از ایران خارج و به ترکیه رفتیم و در آنجا نزدیک دو سال زندگی کردیم. در ترکیه با بچه‌های “حزب کمونیست ایران” آشنا شدیم که در حال شکل‌دادن فدراسیون پناهندگان ایرانی بودند. من فعالیتم را با فدراسیون در ترکیه شروع کردم و برای مدتی تنها زن در هیئت‌مدیره بودم. ما در آن موقع توانستیم تشکیلات بسیار گسترده پناهندگی را در آنجا به وجود آورده و پناهجویان را برای بهبود شرایط دوران پناهندگی سازمان دهیم. ما چندین آکسیون و تظاهرات در مقابل دفتر سازمان ملل ترتیب دادیم و امکانات زیادی را برای پناهجویان ایجاد کردیم. ما بیش از ۳۰۰ خانوار را در آنکارا و دیگر شهرها تحت پوشش قرار دادیم. ما ایران که بودیم نشریات حزب کمونیست ایران به دستمان می‌رسید، اما بعد از ترکیه با حزب کمونیست ایران بیشتر آشنا شدم و بخصوص در آن موقع بحث‌های فراکسیون کمونیسم کارگری برایم خیلی جالب بود بخصوص بحث‌های منصور حکمت. فرقی که من در این حزب با احزاب چپ دیگر می‌دیدم در این بود که وقتی مباحث سازمان‌های دیگر را می‌خواندم واقعاً چیزی از آنها نمی‌فهمیدم، اما بخصوص مباحث منصور حکمت و این حزب بسیار قابل‌فهم و مربوط به معضلات واقعی جامعه بود که باعث جذب من به این حزب شد، با تشکیل حزب کمونیست کارگری نیز من هم عضو این حزب شدم.

انترناسیونال: گفتید دو سال در ترکیه بودید. یعنی ۶۸ تا ۷۰ و به تاریخ میلادی سال ۱۹۹۱ از ترکیه خارج و بعداً به کانادا رفتید. در کانادا چه کردید؟

تهمینه صادقی: من بعد از ترکیه در کانادا به فعالیت با فدراسیون پناهندگان ایرانی ادامه دادم و نه فقط بسیاری از پناهجویان را از اخراج نجات دادیم، بلکه پناهجویانی که کمتر از یک در صد شانس قبولی داشتند و یا دستگیر و در معرض دیپورت بودند، با هر نوع گرایش سیاسی و یا مذهبی را نجات دادیم. ما علیه قوانین سنگسار در ایران، علیه قوانین شریعه در کانادا، در دفاع از حقوق کولبرها، علیه اعدام و برای آزادی زندانیان سیاسی، برای جلب حمایت از جنبش زنان، علیه حجاب اجباری در همین شهر ونکوور بیست سال پیش در روز جهانی زن حجاب‌سوزان راه انداختیم و به انگلیسی سخنرانی کردیم تا مردم کانادا بدانند حجاب انتخاب و فرهنگ زنان در ایران نیست، بلکه با زور گشت ارشاد به سرِ زنان میخکوب می‌شود. ما در همه این عرصه‌ها فعالیت می‌کردیم. در ضمن من در کنار فعالیت‌های پناهندگی، عضو و فعال اتحادیه هم هستم و همچنین عضو “کمیته همبستگی بین‌المللی اتحادیه خدمات اجتماعی” هستم که بیش از صدهزار عضو دارد. همیشه تلاش کردم از طریق فری دم ناو صدای اعتراض کارگران ایران را به گوش کارگران و اتحادیه‌های کارگری کانادا برسانم و قطعنامه‌های حمایتی برای کارگران ایرانی بگیرم. همچنین از طریق اتحادیه برای اخراج جمهوری اسلامی از سازمان جهانی کار تلاش کردم.

انترناسیونال: این همه‌سال بی‌وقفه فعالیت سیاسی کردید، چه اتفاقی باید بیفتد تا شما به نتیجه دلخواهتان برسید؟ اگر به گذشته برگردید باز هم حاضرید دست به مبارزه متشکل بزنید؟ وقتی حالا به جوانان و مردم مبارز و آزادی‌خواه و برابری‌طلب در ایران نگاه می‌کنید آیا فکر می‌کنید در واقع ادامه روندی است که شما برای همین آرمان‌ها مبارزه کردید؟ پیام خاصی به خوانندگان ما دارید؟

تهمینه صادقی: امروز وقتی به جامعهٔ ایران نگاه می‌کنم، آرمان‌های انقلاب ۵۷ هنوز در مردم زنده است و مردم ایران در ۴۶ سال گذشته بهای سنگینی برای به‌دست‌آوردن آزادی‌های سیاسی و مدنی پرداخته‌اند. در سال ۵۷ به‌خاطر جو خفقان و دیکتاتوری دوران پهلوی احزاب و تشکلات واقعی وجود نداشت و یا خیلی نوپا بودند. پیام من به جوانان این است: تنها راه رهایی، انقلاب کارگری، به‌هم‌زدن این نظم کثیف سرمایه‌داری است. نظمی که سود، هدف است نه رفاه و امنیت بشر. متشکل شدن در احزاب و بخصوص حزب کمونیست کارگری، راه چاره برهم‌ریختن این نظم ضدبشری است. برنامه این حزب، کلید نجات آینده مردم ایران است. این حزب برنامه‌ای انسانی و در خور بشر قرن بیست و یکمی دارد. کمونیست که از کلمه کمون می‌آید، یعنی تولیدات برای همه جامعه مصرف شود نه اینکه تبدیل به سود شود و در جیب عده کمی برود. اما جوانان ما باید بدانند تاریخ سرمایه‌داری پُر است از جنگ و کشتار و بی‌حقوقی. سرمایه‌داری در غرب از ترس ازدست‌دادن قدرتش به کمونیست‌ها، تن به سوسیال‌دموکراسی داد. ما دیدیم همان سوسیال‌دموکراسی که آشتی بین کارگران و تولیدکنندگان و سرمایه‌داران به وجود آورده بود کلی رفاه و آزادی برای مردم به ارمغان آورد. اما ما فراتر از فقط مقدار کمی رفاه و مقدار کمی آزادی می‌خواهیم. ما همه زندگی بشری و همه برابری و آزادی را می‌خواهیم.

پیام من به جوانان این است برنامه این حزب و ده‌ها سال فعالیت این حزب در همه عرصه‌ها و تاریخچه پر افتخارش علیه بی‌عدالتی و نابرابری نشان می‌دهد این حزب هم برنامه‌اش و هم فعالیت‌هایش بسیار پا رو زمین و قابل‌اجرا برای ساختن دنیایی بهتر است. در این حزب همه موقعیت‌های حزبی انتخابی و داوطلبانه است. من هم در همین پروسه انتخابی در کنگره به عضویت کمیته مرکزی انتخاب شدم. تمام مسئولیت‌ها و فعالیت‌ها در این حزب در آزادی کامل و با شفافیت سیاسی تمام انجام می‌شود. برای ساختن یک دنیای بهتر به حزبی با مختصات حزب کمونیست کارگری نیاز داریم. پیشنهادم به همه پیوستن به این حزب است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *