نمای نزدیک: آشنایی با فعالین حزب کمونیست کارگری مصاحبه با امیر توکلی

مقدمه: در این صفحه، انترناسیونال سراغ فعالین حزب کمونیست کارگری می‌رود و ضمن آشنایی مختصر با این رفقا با مروری بر زندگی سیاسی آنها به جایگاه و اهمیت مبارزه متشکل و حزبی می‌پردازد. هدف به دست دادن تجربه حداکثری این فعالین در عرصه مبارزه سیاسی و انتقال تجربه سیاسی و مبارزاتی است.

انترناسیونال: نام شما با سایت سیاسی – خبری روزنه عجین است. اما می‌دانیم کارهای سیاسی و تشکیلاتی به‌مراتب بیشتری انجام می‌دهید. خوانندگان ما حتماً دوست دارند از گذشته شما بدانند. اهل کجا هستید، چه وقت سیاسی شدید و چرا اصلاً فعال سیاسی و حزبی شدید و اکنون چه موقعیت تشکیلاتی در حزب دارید؟

امیر توکلی: من در تهران به دنیا آمدم و تا ۲۳ سالگی آنجا زندگی کردم؛ یعنی تا اوایل سال ۱۳۶۱. بعد از گرفتن دیپلم در بیمارستان سینای تهران در بخش اداری شروع بکار کردم، پدرم یکی از سرآشپزهای بیمارستان بود و من تا سی خرداد سال ۱۳۶۰ آنجا شاغل بودم.

پدر و مادر من مذهبی بودند، خیلی ساده و مهربان. ما زندگی کمی بالای خط‌فقر داشتیم، با اینکه پدرم از صبح زود تا آخر شب سر کار بود؛ اما همیشه بین مادر و پدرم بر سر مخارج خانه جروبحث بود. چندین بار در کودکی و نوجوانی شاهد دعوا و کتک‌خوردن مادرم از دست پدرم بودم و من با جثه کوچکم بینشان فاصله می‌انداختم. خانواده ما هفت نفر بود و من تنها پسر و اولین فرزند خانواده بودم. ما همگی در دو اتاق ۱۲ متری زندگی می‌کردیم. من عاشق موزیک غربی، فوتبال و دروازه‌بان ثابت محله‌مان بودم. بچه درس‌خوانی نبودم؛ اما کتاب را دوست داشتم، آن زمان در منطقه ما کتابخانه‌ای نبود، من کتاب داستان از مغازه‌ای کرایه می‌کردم و دور از چشم مادرم کتاب می‌خواندم، مادرم می‌گفت باید همه حواست به درست باشد و مخالف فوتبال، موزیک، کتاب‌خوانی و دوستانم بود. ما خانواده سیاسی نبودیم، یادم می‌آید در خانه ما نمی‌توانستیم بگوییم شاه، باید می‌گفتیم شاهنشاه چون مادرم به‌شدت می‌ترسید و عصبانی می‌شد. می‌گفت شما آن سال‌های بگیروببند را ندیدید منظورش کودتای ۲۸ مرداد بود که شاهد دستگیری‌های گسترده مخالفین شاه بود. می‌گفت دیوار موش داره و موش هم گوش داره و خیلی می‌ترسید.

من مخالف فقر و تنگدستی و دیکتاتوری شاه بودم و همیشه سعی می‌کردم تا جایی که می‌توانم به دیگران کمک کنم. یادم می‌آید سال ۵۹ وقتی از بیمارستان پنج هزار تومان عیدی گرفتم همه آن را به دوستم که اصلاً نمی‌دانستم خانه‌اش کجا است و اسم واقعی‌اش چیست دادم تا خانه‌شان را تعمیر کنند و دیگر هم او را ندیدم.

با شروع اعتراضات زحمت‌کشان و بی‌خانه‌مان‌ها در خاک سفید و حلبی‌آبادهای تهران‌پارس که در خارج محدوده قرار داشت جرقه‌های اعتراضی در من هم زده شد. سال ۱۳۵۶ سال سیاسی‌شدن من بود و به دنبال کتاب و نوشته‌های رادیکال و ضدرژیمی می‌گشتم و در کتاب‌خانه‌هایی که کتاب‌های اعتراضی‌تری داشتند اسم‌نویسی می‌کردم. مثلاً کتاب‌خانه‌ای در شمال تهران اگر درست یادم باشد در یوسف‌آباد بود که کتاب‌های صمد بهرنگی را داشت و فیلم‌هایی از کتاب‌هایش را با آپارات نشان می‌داد، همان جا بود که با کتاب برتراند راسل با عنوان اگزیستانسیالیسم آشنا شدم و مدت کوتاهی مدافع نظرات او شدم.

اوضاع در تهران به‌شدت ملتهب و متحول می‌شد، اعتراضات در گوشه‌وکنار بیشتر و بیشتر بگوش می‌رسید، به‌ویژه جوانان جسورتر و صحبت‌ها بی‌پرواتر می‌شد و شعاردهی علیه شاه دیگر به‌وضوح شنیده می‌شد. مساجد به محل تجمع مردم معترض تبدیل شده بود و من با تعدادی از دوستانم به دنبال مسجدی بودیم که امام‌جمعه‌اش علیه شاه حرف بزند. این تنها جایی بود که مردم عادی می‌توانستند جمع شوند و اعتراضشان را بیان کنند. در واقع مساجد و آخوندها اجازه و محلی برای ابراز نظر علیه سیستم داشتند وگرنه مساجد برای ما جوانان آن دوره محل استفاده از توالتش بعد از مسابقه فوتبالمان بود و آخوند، روضه‌خوانی بود که مادرم ماهانه بهش یک تومان می‌داد که هر چه زودتر از در خانه‌مان دور شود.

سال ۱۳۵۷ سال مهمی در زندگی من بود، در اعتراضات شبانه خیابانی شرکت می‌کردم به‌ویژه مدتی که حکومت‌نظامی بود، وقتی می‌شنیدم اعتراضات در دانشگاه تهران در جریان است از سرکارم به آنجا می‌رفتم و در اعتراضات خیابانی هم فعال بودم و با دوربینی که داشتم عکس‌های زیادی از اعتراضات در ماه‌های دی و بهمن ۵۷ گرفتم.

اطلاعیه‌های سازمان‌های مجاهدین و فدائیان را اولین‌بار روی دیوارهای دانشگاه تهران دیدم و چندهفته‌ای هم طرف‌دار مجاهدین شدم؛ اما با اوج‌گیری اعتراضات در جامعه در من هم تحولی ایجاد شد و کلاً با اسلام و مذهب وداع کردم و طرف‌دار سازمان چریک‌های فدایی خلق شدم. روزی که شاه، ایران را ترک کرد جلوی دانشگاه تهران بودم و شادی مردم را دیدم، همین‌طور روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن در حوالی میدان انقلاب و شرق تهران بودم و شاهد انقلاب، سنگربندی و مردم اسلحه به دست که از پادگان‌ها برمی‌گشتند، بودم. در آن روزها ماشینی که آخوندی سوار بر آن بود و نیم‌تنه‌اش از پنجره ماشین بیرون بود (هادی غفاری) و کلت به دست داشت فریاد می‌زد امام حکم جهاد نداده، برگردید! به‌طرف پادگان‌ها نروید، برگردید! آن زمان برای من قابل‌درک نبود چرا این را می‌گوید. اما بعد از مدت کوتاهی زدوبند بین آخوندها و آمریکا و غرب روشن شد. مشخص شد طرف‌داران خمینی از حضور مردمی که مسلح شده‌اند بسیار وحشت‌زده هستند.

طی سال‌های ۵۸ و ۵۹ تقریباً هر روز جلوی دانشگاه تهران و خیابان‌های اطراف در کشاکش، بحث و درگیری با حزب‌اللهی‌ها بودیم و زورگویی آنها را نمی‌پذیرفتیم. چندین بار کوتاه‌مدت دستگیر شدم، در خیابان کتک خوردم و با تعهد با اسم مستعار آزاد می‌شدم. بیشتر اوقات بساط کتاب و اطلاعیه داشتم، من حتی یک‌لحظه توهمی به حکومت اسلامی نداشتم و هیچگاه در هیچ مناسبتی همسو با اسلامیون نشدم.

بعد از انشعاب در سازمان چریک‌ها از نظرات اقلیت سازمان دفاع کردم و بعد از چند ماه با ادبیات “سازمان اتحاد مبارزان کمونیست” و نوشته‌های منصور حکمت و حمید تقوایی آشنا شدم و بی‌درنگ آن نظرات را راه‌گشا دیدم و به آنها نزدیک شدم.

انترناسیونال: ۳۰ خرداد ۶۰ پایان حضور علنی مخالفین حکومت اسلامی و شروع کشتارهای گسترده مخالفین بود. شما در آن مقطع چه کردید؟

امیر توکلی: بعد از سی خرداد سال ۶۰ بدون محل زندگی در خانه فامیل، آشنا، دوست و حتی در پارک روز و شب می‌گذراندم. زیر شدیدترین فضای وحشت خبر اعدام دوستانم را می‌شنیدم و یا در روزنامه‌ها عکسشان را می‌دیدم. خواهرم که تنها ۱۶ سال داشت دستگیر شد و سال‌ها در اوین زندانی بود. اوباشان و جنایت‌کاران اسلامی در خیابان‌ها به شکار جوانان مشغول بودند و حکومت‌نظامی غیررسمی برقرار بود. چندین بار با فاصله بسیار نزدیک به دستگیری، با هوشیاری از دست جنایت‌کاران فرار کردم. من یکی از آن خوش‌شانس‌ترین انسان‌ها هستم که امروز زنده مانده‌ام.

حدوداً ۸ ماه در یک کارخانه صابون‌سازی در جاده کرج کارگری کردم، کاری سخت و غیراستاندارد. بشکه‌های ۲۲۰ لیتری ماده مایع صابون را ذوب می‌کردیم و حقوق ناچیزی می‌گرفتیم. آنجا بود که اولین صندوق کمک مالی کارگری را درست کردیم و هر ماه به یک نفر پول جمع‌آوری شده را می‌دادیم و خیلی خوشحال و راضی از این اتحاد بودیم. در خط تولید این کارخانه من جزوات “اتحاد مبارزان کمونیست” و یا نوشته‌های خودم را داخل صابون می‌گذاشتم و صابون را به زیر پرس می‌بردم. هیچ‌کس شک نمی‌کرد که داخل این صابون‌ها جزوات یک سازمان کمونیستی باشد. صابون‌ها را در نایلون می‌گذاشتم و به اندک ارتباطاتی که مانده بود، می‌رساندم.

انترناسیونال: کردستان نقطه امید بسیاری از فعالین سیاسی بود که از دست رژیم پنهان شده بودند. اگر وجود کردستان انقلابی نبود طبعاً تعداد دستگیری‌ها و اعدام‌ها بسیار وسیع‌تر می‌شد. تا جایی که اطلاع داریم شما سال‌ها در کرستان بودید و علیه جمهوری اسلامی مبارزه کردید. چگونه موفق شدید از تهران به مناطق آزاد در کردستان برسید؟

امیر توکلی: دوست بسیار عزیزم که در حال حاضر در پاریس زندگی می‌کند امکانی ایجاد کرد که من از طریق کانال اتحاد مبارزان کمونیست به مناطق آزاد در کردستان بروم که خودش داستان مفصلی است. همین‌جا صمیمانه از او تشکر می‌کنم و زندگی امروزم را مدیون او هستم که با اینکه عضو آنها نبودم، توانست ارتباطات لازم را برای رفتنم به مناطق آزاد کردستان را فراهم کند.

آذر سال ۱۳۶۱ با کمک یکی از بستگانم که در میاندوآب زندگی می‌کرد به‌عنوان شاگردراننده یک ماشین سنگین آجرپزی با لباس‌های محلی به مهاباد رسیدم و به محلی که قرار بود آنجا رابط من باشد رفتم، رمز بینمان را بهش گفتم و او هم با اینکه ترسیده بود؛ اما به من کمک کرد تا بالاخره خیلی شانسی توانستم وارد منطقه‌ای که در کنترل پیش‌مرگان کومله بود، بشوم.

اولین روز شیرینی که بعد از مدت‌ها زندگی مخفی، بدون ترس و اضطراب بودم و هنوز آن حس آرامش را به‌خاطر می‌آورم که با اسلحه ژ ۳ زیر سرم به‌عنوان بالش خوابیدم. احساس قدرت و آرامش می‌کردم. در کردستان بود که ترس و نگرانی از دستگیری به پایان رسید.

من نامه نامرئی در یک مجله ورزشی همراه داشتم که از رابطم در اتحاد مبارزان کمونیست گرفته بودم و قرار شده بود به دست فردی به اسم امیر در کردستان برسانم. بعداً فهمیدم که اسم تشکیلاتی حمید تقوایی، امیر است که چند روز بعد این نامه تحویل رفقای اتحاد مبارزان کمونیست داده شد.

انترناسیونال: آیا با رسیدن به مناطق آزاد فعالیت خودتان را فوراً در کردستان شروع کردید؟

امیر توکلی: نخیر. من مجدداً به تهران برگشتم و شرح می‌دهم که چرا برگشتم. در آن دوره با ضرباتی که همه سازمان‌ها از رژیم خورده بودند تقریباً ارتباط با فعالین قطع بود و همین‌طور رابطه ضعیفی با طبقه کارگر داشتیم. یک بحث این بود که ایجاد این رابطه در آستانه تشکیل حزب مهم است؛ لذا کمیته‌ای برای سازماندهی این عرصه تشکیل شد که اگر اشتباه نکنم به اسم کمیته سازمانده شناخته شد. راه‌حل فوری این بود که کسانی را از کردستان به شهرهای مختلف اعزام کنند تا در حد امکان ارتباطاتی ایجاد شود. من هم انتخاب شدم که به تهران برگردم بعلاوه تعداد دیگری که نمی‌شناختم.

بعد از یک دوره آموزشی که فکر کنم یک ماه طول کشید، ما را جداگانه از مسیرهای مختلف راهی تهران کردند. من به همراه دو پیش‌مرگ با مقدار زیادی جزوات مربوط به پروسه تشکیل حزب که در خارج کشور چاپ ریز شده بود و در لباس زیرم جاسازی کرده بودم راهی تهران شدم.

ما از چندین پست بازرسی گذشتیم تا اینکه به شهر میاندوآب رسیدیم و به خانه فامیلی که به من کمک کرده بود، رفتم. آنجا با تعجب مادرم را دیدم که روز قبل از تهران به جستجوی من آمده بود. خیلی عجیب بود همه فکر می‌کردند که ما با برنامه‌ریزی این کار را کردیم؛ ولی آن موقع ارتباطات به شکل امروز نبود و من هم به تلفن دسترسی نداشتم. خلاصه قرار شد به همراه مادرم با اتوبوس برگردیم، من کارت شناسایی بیمارستان را داشتم و به مادرم گفتم دلیل ما برای آمدن به میاندوآب خواستگاری است تا بهانه‌ای برای پاسداران داشته باشیم. به‌طرف تهران حرکت کردیم و در اولین پست بازرسی یک نفر سراغ من آمد و کارت شناسایی خواست و سؤال کرد اینجا چه‌کار می‌کنید که گفتم با مادرم برای خواستگاری آمدیم، او به کفش‌های من نگاه کرد و مکث طولانی کرد و به مادرم نگاه کرد و کارت را پس داد و ما نفس راحتی کشیدیم. خلاصه من با کلی اسناد سیاسی به تهران رسیدم؛ اما به‌خاطر شرایط پلیسی هیچ‌کس حاضر به همکاری نبود.

در یکی از شب‌ها در اخبار تلویزیون گزارشی از کردستان دیدم که تمامی آن روستاها و مقرهایی که من آنجا بودم و جز مناطق آزاد کردستان بود توسط پاسداران و ارتش اشغال شده بود و پیش‌مرگان و مرکزیت کومله و اتحاد مبارزان از آنجا عقب‌نشینی کرده بودند. رژیم در حال پیشروی در کردستان بود و هر روز بیشتر تسلط خودش را گسترش می‌داد.

من دوباره بدون جا و مکان و کار سرگردان شدم. اوضاع به‌شدت بدتر شده بود، دستگیری‌ها و اعدام‌ها بیداد می‌کرد و شرایط برای کار پیداکردن و خانه گرفتن غیرممکن بود، به اصفهان رفتم، فامیل‌هایی آنجا داشتیم. چندهفته‌ای آنجا بودم، وضعیت اصفهان بدتر از تهران بود و هیچ ارتباطی هم با کمیته سازمانده نداشتم.

انترناسیونال: بنابراین به‌راحتی دوباره به کردستان برگشتید؟

امیر توکلی: در واقع به‌سختی. تصمیم گرفتم که دوباره به کردستان برگردم؛ این بار اما بدون ارتباط با سازمان اتحاد مبارزان کمونیست باید این مسیر را طی می‌کردم. خلاصه به‌طرف میاندوآب حرکت کردم. پست‌های بازرسی متعددی را رد کردم تا نزدیکی میاندوآب که مرا از اتوبوس پیاده کردند و کارت شناسایی بیمارستان مرا گرفتند، مثل قبل بهانه خواستگاری و ازدواج را برای سفرم آوردم، چند ساعت در کنار جاده منتظر ماندم تا اینکه پاسدار و یا توابی کارت مرا پس داد و آزاد شدم. بدین‌گونه بود که به میاندوآب رسیدم و دوباره به سراغ فامیلی که کمکم کرده بود، رفتم.

آنها به من کمک کردند تا مسیری بسیار خطرناک را طی کنم تا بلکه به پیش‌مرگان کومله ملحق شوم. در این مسیر انسانی‌هایی به من کمک کردند که آنها را نمی‌شناختم و آنها نیز مرا نمی‌شناختند. مثلاً کشاورزانی به من کمک کردند و شب در خانه یکی از آنها خوابیدم و صبح زود لباس کشاورزی آنها را پوشیدم و با یک بیل همراه با آنها از خانه خارج شدیم و کل روز را پیاده رفتیم، در یک محل از فاصله ده‌متری پایگاه بسیجیان رد شدیم. این آدم‌های نازنین در یک روستا مرا به یک گروه از پیش‌مرگان حزب دمکرات سپردند و برگشتند، امیدوارم روزی آنها را ببینم. من همراه با این گروه چند روزی در حرکت بودیم تا اینکه تصادفاً به یک تیم از پیش‌مرگان کومله در روستایی در بوکان برخورد کردیم، آنها مرا به کومله سپردند و از هم جدا شدیم.

من داستانم را برای مسئولین کومله تعریف کردم و آنها با ناباوری گوش می‌کردند که چطور ممکن است به تهران رفته باشم و سالم هم برگشته باشم. در آن دوره رژیم اسلامی توابین را به صفوف نیروهای سیاسی می‌فرستاد تا خبرچینی کنند و یا تروری انجام دهند، لذا همه به کسانی که از تشکیلات شهر می‌آمدند و یا از زندان آزاد می‌شدند با چشم شک نگاه می‌کردند. اما به‌هرحال با توضیحات قانع‌کننده‌ای که دادم آنها به من اطمینان کردند.

خلاصه بعد از مدت زمانی حرکتِ مداوم حدوداً به مرز عراق رسیده بودیم. در مسجدی بین راه استراحت کردیم. وقتی پیش‌مرگان آماده ادامه راه شدند، به من گفتند که تو آخر از همه بیرون بیا. من هم منتظر شدم که همه بروند. وقتی خواستم خارج شوم دیدم کیف یکی از مسئولین رده اول کومله به نام عمر ایلخانی‌زاده وسط مقر جامانده، آن را برداشتم و پیش مسئول پیش‌مرگان بردم، او هم تشکر کرد. بعداً فهمیدم که آنها می‌خواستند مرا سر مرز با آن کیف پول امتحان کنند.

بعد از روزها و شب‌ها راهپیمایی از کوه‌های بلند مرزی که مین‌گذاری‌شده بود، رد شدیم و به مقر و اردوگاه تازه کومله رسیدیم. اگر اشتباه نکنم اردوگاه مالومه بود. به چادر کمیته سازمانده راهنمایی شدم. آنجا ایرج آذرین، رضا مقدم و غلام کشاورز نشسته بودند. بعد از ورود من غلام کشاورز از چادر بیرون رفت و من کل ماجرا را برای ایرج آذرین و رضا مقدم تعریف کردم و نتیجه گرفتم که فرستادن ما به تهران اشتباه بود و من هم شانسی توانستم برگردم.

خلاصه کنم حدوداً ده سال در مناطق گوناگون کردستان وظایف مختلفی برعهده داشتم. از جمله مسئول تدارکات بعضی از اردوگاه‌های کومله بودم و بعد از بمباران شیمیایی که توسط دولت عراق علیه رفقای کومله که در رادیو حزب فعال بودند و جان‌باختن رفقای بسیار عزیزمان به واحد رادیو منتقل شدم. تا اینکه در آستانه تشکیل حزب کمونیست کارگری از کردستان عراق خارج شدم و به ترکیه رفتم، حدوداً یک سال در ترکیه بودم و از طریق سازمان ملل به‌عنوان پناهنده سیاسی در سال ۱۳۷۱ به فنلاند آمدم.

در فنلاند کامپیوتر خواندم و حدوداً بیست سالی است که در بیمارستانی مشغول کارم، مسئول سایت‌های روزنه و سایت حزب هستم و همین‌طور مسئول تشکیلات اسکاندیناوی حزب نیز هستم. هم اکنون نیز عضو کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب هستم.

انترناسیونال: گفتید که مسئول کمیته اسکاندیناوی حزب کمونیست کارگری هستید. چه‌کار می‌کنید؟ می‌دانیم شاغل هم هستید. چطور ممکن است که هم برای امرارمعاش کار کنید هم داوطلبانه تمام‌وقت فعال سیاسی باشید؟

امیر توکلی: بله من در بخش اداری بیمارستانی کار می‌کنم و بعد از ساعت پنج بعدازظهر تقریباً تمام‌وقت آزادم صرف فعالیت‌های حزبی می‌شود. مبارزه با جمهوری اسلامی یکی از اهداف اصلی در زندگی من است و به آن شکل داده است. ما در اسکاندیناوی فعالیت‌های متنوعی را به پیش می‌بریم به‌ویژه در سه شهر اصلی سوئد، استکهلم، گوتنبرگ و مالمو همیشه در خیابان هستیم، گاهاً هفته‌ای دو آکسیون اعتراضی برگزار می‌کنیم. در عرصه‌های دفاع از پناهجویان، علیه اعدام‌ها در ایران، ملاقات با مسئولین دولتی و ادارات مختلف، برگزاری مراسم‌ها و شرکت در تظاهرات‌های بزرگ و سراسری و آگاهی‌رسانی به جامعه سوئد در مورد مردم ایران و علیه جمهوری اسلامی از فعالیت‌های روتین ما است. در مواردی توانسته‌ایم قوانین کشور سوئد را به نفع جامعه تغییر دادیم.

انترناسیونال: بسیار شنیده می‌شود که مبارزین باید بی‌ادعا فعالیت کنند و هدفشان به‌قدرت‌رسیدن نباشد. باید برای مردم جان‌فشانی کنند تا دیکتاتور از بین برود تا در آینده متخصصینِ امور و تحصیل‌کردگان و آشنایان به مسائل سیاست و اقتصاد حکومت را به دست بگیرند. شما دراین‌رابطه چه نظری دارید؟ این کارها را می‌کنید تا در آینده به مقام و منصبی برسید؟

امیر توکلی: ما به دنبال مقام و منصب برای شخص خودمان نیستیم ما علیه شرایط ضدانسانی زندگی هستیم که جمهوری اسلامی به مردم تحمیل کرده است. امروز ما خوشبختانه تنها نیستیم. جامعه ایران دوره‌های متفاوتی را از سر گذرانده است و امروز کاملاً همسو با اهداف حزب ما گام برمی‌دارد، جنبش زن، زندگی آزادی همان اهداف انسانی را دنبال می‌کند که حزب ما برنامه‌اش از روز اول بوده است؛ لذا اگر از مقام و منصبی صحبت می‌شود باید آن را به تک‌تک افراد جامعه تعمیم داد، همه مردم باید بدون استثنا برابر و آزاد باشند و دارای حرمت، منزلت و معیشت در بالاترین سطح. هدف نهایی ما به پیروزی رساندن جنبش زن، زندگی آزادی است که جامعه ایران در آستانه آن قرار دارد. در این میان حزب ما و همه اعضای این حزب باآن‌همه سابقه درخشان سیاسی و مبارزاتی، همه توان خود را بکار می‌گیرد تا با سرنگونی جمهوری اسلامی با کمک همه مردم جامعه‌ای آزاد و برابر و انسانی بنا کند.

انترناسیونال: بگذارید به عقب برگردیم. چرا اصولاً کمونیست شدید. چرا برای اینکه تغییری در زندگی مردم به وجود بیاورید راه و رسم‌های دیگری را انتخاب نکردید. مثلاً جمهوری‌خواه یا دمکراسی‌خواه و… غیره نشدید؟

امیر توکلی: همانطور که در پاسخ به اولین سؤالتان گفتم من در یک خانواده کارگری به دنیا آمدم و معنی نابرابری، فقر، نداری و محدودیت‌ها را در زندگی تجربه کردم و نه اینکه فقط در کتاب‌ها خوانده باشم، لذا خودبه‌خودی علیه این تقسیم غیرمنصفانه امکانات اجتماعی بودم، امروز هم اکثریت مردم از وضعشان ناراضی‌اند، ۹۹ درصد حقوق‌بگیران در سطوح متفاوت معترض‌اند، معنی لغت کمونیسم یعنی برابری و مساوات. در واقع اکثریت مردم کمونیست هستند؛ یعنی برابری‌طلب‌اند اما اسم سیاسی آن را بکار نمی‌برند. برابری و عدالت‌خواهی ریشه در اعماق انسان‌ها دارد و با هیچ درجه از وحشیگری و تبلیغات نمی‌توان آن را از بین برد، کسی که می‌خواهد جامعه انسانی باشد باید به ریشه خودش بازگردد؛ یعنی به قدرت رساندن انسانیت در سیاست و این یعنی فعالیت متشکل برای این هدف، کاری که ما همه عمرمان را صرف آن کرده‌ایم.

امروزه نتیجه ده‌ها سال دمکراسی‌خواهی و جمهوری‌خواه بودن به ترامپ و ترامپیسم ختم شده است، ترامپ یک تصادف و یا یک استثنا نیست، نتیجه نهایی سیستم سرمایه‌داری همین می‌شود، میلیاردرها دنیا را به دست می‌گیرند، تعداد معدودی که در یک اتوبوس جا می‌شوند، سرنوشت هشت میلیارد انسان روی کره زمین را رقم می‌زنند. آیا کسی چنین نظامی را عقلانی می‌داند؟ به همین دلیل من برابری‌طلب و عدالت‌خواه یعنی کمونیست هستم.

انترناسیونال: ویژگی خاصی در حزب کمونیست کارگری می‌بینید که با این حزب فعالیت سیاسی متشکل می‌کنید؟

امیر توکلی: حزبی با برنامه‌ای انسانی و فعال برای پیاده‌کردن اهدافش، حزبی امروزی و دخیل در نبردهای جامعه، حزبی تیزبین و پیشرو و آینده‌نگر، حزبی باز، با روابطی شفاف که متکی بر فعالیت داوطلبانه است. حزبی که در اپوزیسیون منشأ اثر بوده است، حزبی که صدای بی‌صدایان و فرودستان جامعه است، حزب کمک به پناهجویان، انسان‌های زیر تیغ اعدام، حزب دفاع از زندانیان سیاسی، حزب ضد دخالت مذهب در جامعه و مدافع رنگین‌کمانی‌ها. حزبی که از روز اول اجازه نداده است جمهوری اسلامی در خارج کشور به‌راحتی مانور دهد و تبلیغ کند. در یک‌کلام حزبی برای همه انسان‌ها که به آن بپیوندند. در تاریخ ایران هیچگاه حزب و سازمانی با چنین تاریخچه‌ای درخشان و با این شفافیت وجود نداشته است.

انترناسیونال: چه اتفاقی بیفتد شما به اهداف و آرزوهای سیاسی خود دست پیدا می‌کنید؟

امیر توکلی: سرنگونی جمهوری اسلامی، پیروزی جنبش زن، زندگی آزادی و به‌قدرت‌رسیدن مردم آگاه به منافع خود در شکل شوراها و تشکل‌های توده‌ای. آزادی و برابری همگان و لغو بربریت سرمایه‌داری که مسبب همه فجایعی است که بشر با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کند. من به امید آن روز و رسیدن به این شرایط اجتماعی مبارزه می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *