پاسخ این سئوال در یک جمله این است: نظام سلطنتی، ملی-اسلامیها و دول غرب. نظام سلطنتی زمینه ساز بود. ملی- اسلامیها پادویی سیاسی کردند. دول غرب با تمام قوا نقش ایفا کردند. و همه این نیروها یک دغدغه داشتند: مقابله با کمونیسم و آرمانهای عدالت طلبانه انقلاب با توسل به جریان اسلامی.
هر سال در سالگرد انقلاب ۵۷، جدال روایتها بر سر آن انقلاب اوج میگیرد. روایتهایی متفاوت و گاها تماما متضاد که به نحوی ادامه تضادها و تقابلها میان نیروهایی است که در جریان آن انقلاب نقش متضاد داشته اند: روایتهایی متضاد در باره زمینه های شکل گیری و اهداف آن انقلاب، پیروزی یا شکست آن، نیروهای دخیل در شکست آن و مهمتر از همه علل عروج اسلام سیاسی و خمینی بر دوش آن انقلاب.
در میان همه این روایتها، دو روایت از طرف دو نیرویی که یکی قدرت از دست داده و دیگری به قدرت رسیده است بسیار مشابه اند: اینکه انقلاب ۵۷ یک انقلاب اسلامی و برای حاکمیت اسلام بود. مردم برای اسلام و قوانین شریعت به خیابان آمده بودند و همان را که می خواستند تحویل گرفتند! هدف اسلامیون حاکم از این ادعا مشروعیت مردمی دادن به حاکمیت نکبت بار خود است و هدف نیروهای سلطنت طلب انتقام از مردمی است که علیه استبداد سلطنت به پاخاسته بودند.
روایت سوم تماما در مقابل این دو روایت است. انقلاب، اسلامی نبود. جمهوری اسلامی، محصول پیروزی انقلاب نبود بلکه محصول شکست آن بود. روایتی که در تحلیل درخشان و ماندگار منصور حکمت تحت عنوان “تاریخ شکست نخوردگان” نمایندگی میشود:
“… انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبیده شد. … مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامي که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد.”
اتحاد ارتجاعی علیه انقلاب ۵۷
همچنانکه در سرفصل این مطلب اشاره کردم، سه نیرو مشخصا در حدادی و تیز کردن شمشیر خونین جنبش اسلامی، در زمینه سازی برای شکست انقلاب ۵۷ و عروج اسلام سیاسی به قدرت نقش برجسته ایفا کردند: خود نظام سلطنتی، نیروهای ملی – اسلامی- توده ای و دول غرب. هدف و مشغله اصلی این سه نیرو مشابه بود: مقابله و ممانعت از دست بالا پیدا کردن نیروهای چپ و کمونیست در آن انقلاب که آرمانشان جامعه ای عاری از استبداد، دیکتاتوری، خفقان عقیدتی، سانسور، فساد و استثمار بود. نیروهایی که آرمانشان آزادی، عدالت، برابری و رفاه بود.
برای رسیدن به این هدف باید کاری می کردند که به جای سلطنت عاجز از مهار امواج انقلاب و سرکوب مردم بپاخاسته، سلطنتی که داشت سرنگون میشد، نیرویی جایگزین می شد که کار نیمه تمام همان سلطنت را به پایان میرساند. نیرویی که بر دوش انقلاب علیه انقلاب شمشیر می کشید. جریان اسلامی بهترین کاندید برای چنین ماموریت شومی بود که تا مغز استخوان مرتجع، وحشی، بیرحم، ضد آزادی و انسانیت و ضد کمونیست بود.
نقش سلطنت در عروج اسلام سیاسی
سلطنت و مذهب دو قلوی تاریخی هستند. تاریخا در خدمت هم بوده اند. یا با هم و در کنار هم حکومت کرده اند یا یکی دست بالا داشته و دیگری در خدمش بوده است. سلطنت “ودیعهای” بوده است که “به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض” میشده! شاه همیشه “سایه خدا” بوده و خدا همیشه در خدمت سایه خود! به همین مضحکی و مسخرگی!
محمد رضا پهلوی برای حفظ و تحکیم این نیاز متقابل میان سلطنت و اسلام، تا توانست روحانیت شیعه را پروار کرد و البته خدمات زیادی متقابلا دریافت کرد. او با تمام توان مذهب شیعه دوازده امامی را به عنوان یک رکن مهم سلطنتش و در خدمت تثبیت خفقان سیاسی مخصوصا علیه جریانات چپ، منتقد و معترض و رادیکال بکار گرفت. از یکطرف، به طور سازمانیافته ممنوعیت ادبیات چپ، ادبیاتی که بویی از نقد مذهب و افکار آته ئیستی داشت، سرکوب خشن نیروهای غیر مذهبی و کمونیست در دستور نظام سلطنتی بود و از طرف دیگر امکان سازی و حمایت همه جانبه حکومتی از آیت الله ها و گسترش شبکه های مذهبی روحانیت!
قبلا در دو مقاله تحت عناوین “مثلث شوم علیه انقلاب ۵۷” و “انقلاب ۵۷، افسانه ها و واقعیات” که در اینترنت قابل دسترس هستند، به طور مفصل و مستند در باره خدمات محمد رضا پهلوی به اسلام بحث کرده ام. اینجا فقط به چند مورد از این خدمات اشاره میکنم.
مخصوصا بعد از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا پهلوی در مقام شاه مملکت تا می توانست در مدح اسلام و جایگاهش در سلطنت و حاکمیت سنگ تمام گذاشت. تقریبا روزی در تقویم اسلامی نبود که شاه، “ملت مسلمان” را از موعظه های ملوکانه اش در باره جایگاه و اهمیت اسلام شیعی دوازده امامی مستفیض نکند! در مراسم تحلیفش “خوشبختی” مردم ایران را با این کلمات توصیف کرد که “بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی میکنند.” در سلام عید مبعث سال ۱۳۴۰ آرزو کرد که مملکت “بر طبق اصول عالیه اخلاقی و معنوی دین مبین اسلام اداره شود”! با این حساب باید گفت جمهوری اسلامی تحقق آرزوی ملوکانه بود!
در کتابی تحت عنوان “شاهنشاهی و دینداری” که به قلم سید محمد باقر نجفی دو سال پیش از انقلاب ۵۷ منتشر شده است، صدها سخنرانی و نقل قول از بیانات محمد رضا پهلوی در مدح اسلام و مخصوصا شیعه دوازده امامی با ارجاع به تاریخ و مکان این اظهارات منتشر شده است که توصیه میکنم خوانندگان این مطلب برای آشنا شدن به خدمات متقابل شاه و روحانیت شیعی به همدیگر به آن مراجعه کنند. این کتاب آنچنان سرشار از خرافات اسلامی، امر به معروفها و نهی از منکرهای شاهانه است که براستی میتوان آن را “صحیفه شاه” نامید همانطور که خزعبلات خمینی را “صحیفه امام” نامگذاری کرده اند!
خدمات شاه به اسلام و میدانداریش فقط به “بیانات ملوکانه” در باره اسلام خلاصه نمیشود. این خدمات در صحنه سیاسی جامعه مدام عملی میشد. در حالیکه نویسندگان و هنرمندان و روشنگران در زندان بودند، آیت الله ها در سفره پرنعمت سلطنتی می چریدند و پروار می شدند. در حالیکه برای داشتن و خواندن کتابهایی مثل “برمیگردیم گل نسرین بچینیم” و “اولدوز و کلاغها” (که به قول پرویز ثابتی در مستند من و تو یک کتاب کمونیستی بود!) شلاق ساواک نصیب جوانان مملکت میشد، مفاتیح الجنان” شیخ عباس قمی و رساله های آیت الله ها در تیراژ دهها هزار چاپ و منتشر شد. در حالی که حتی یک اتحادیه کارگری مستقل از حکومت اجازه تشکیل نداشت، تعداد ۹۰ هزار آیت الله وحجت السلام و امام جمعه و هزاران مسجد و تکیه و حسینیه در سراسر کشور فعال بودند و ذهن و روح میلیونها تهیدست کنده شده از روستاها و سرگردان و بی آینده و ناامید در حاشیه شهرهای بزرگ را با خرافات اسلامی بمباران می کردند!
همه اینها زمینه هایی شدند تا ویروس خطرناک اسلام تکثیر شود و فضا برای میدانداری قشر مرتجع روحانیت و دست بالا پیدا کردن آیت الله ها در صحنه سیاسی ایران و نهایتا ملاخور شدن انقلاب مردم فراهم شود.
نقش ملی – اسلامیها
منظور از جریانات ملی – اسلامی یک طیف وسیع سیاسی شامل خود خمینی و باندهای مذهبی هم خطش، نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدین و حزب توده است که خمینی و دار و دسته اش در راست ترین سمت آن قرار دارند و حزب توده هم در سمت چپ آن. کل این طیف در جریان انقلاب مثل یک جبهه متحد در شکست انقلاب مردم و عروج خمینی به قدرت و مقابله با آرمانهای عدالت طلبانه مردم و و نیروهای چپ کمونیست نقش فعال ایفا کردند.
جبهه ملی عنصر به اصطلاح “سکولار” این طیف بود که رهبرش کریم سنجابی بعد از مشرف شدن به دیدار خمینی در پاریس، در بیانه سه ماده ای اش اعلام کرد که مردم ایران برای “جمهوری اسلامی” انقلاب کرده اند. حزب توده هم که جناح “چپ” این طیف محسوب می شد “امام خمینی” را بهترین کاندید برای نظامی میدانست که میتوانست در رقابت دو اردوگاه و دو ابر قدرت، به نفع شوروی و علیه آمریکا تمام شود.
این طیف بود که خمینی را از نجف به پاریس بردند و کم سابقه ترین پوشش رسانه ای در مرکز سیاسی جهان را برایش فراهم کردند و به قول خود ابراهیم یزدی در نوشتن “برنامهء سیاسی امام” و “چگونگی انتقال قدرت” و استقرار حکومتی بر اساس شریعت اسلامی به خمینی مشاوره دادند. اینها بودند که برای فروختن این فسیل اسلامی به عنوان رهبر یکی از بزرگترین انقلابات عدالت طلبانه قرن به هر شیادی قابل تصور متوسل شدند و نهایتا آویزان از عبا و عمامه این هیولا به ایران بازگشتند و در نقش ستونهای خیمه اسلام، در نقش وزیر و وکیل و قاضی و طراح سپاه پاسداران و بازجو و شکنجه گر، برای ادامه سلاخی انقلاب، نقشی که دستگاه سرکوب شاه نتوانسته بود به فرجام برساند، نقش ایفا کردند.
سطر به سر خاطرات همین طیف، سطر به سطر خاطرات مقامات مسئول وقت دول غرب بوضوح نشان میدهند که دغدغه اصلی همه اینها – از جمله سران دول غرب – دو چیز بود: مقابله با چپ و کمونیستها از یکطرف و مهار انقلاب از طرف دیگر! باید انقلاب طوری مهار و در هم کوبیده میشد که امکانات و ابزارهای سرکوب نظام شاهنشاهی تا حد امکان دست نخورده به جنبش اسلامی منتقل می شد که بتوانند خون پاشیدن به انقلاب مردم را به فرجام برسانند.
تقریبا در تمام خاطرات منتشر شده سران دول غرب و شخصیتهای ملی- اسلامی یک خط مشترک بوضوح به چشم می خورد: هراس از نیروهای چپ و کمونیسم و تلاش برای علم کردن جنبش اسلامی در مقابل این نیرو. خاطرات گری سیک و ابراهیم یزدی در این میان فقط دو نمونه هستند.
گری سیک، عضو شورای امنیت ملی دولت کارتر در باره نقش ملی اسلامیها و خودشان علیه کمونیستها میگوید که یزدی به آمریکا آمد تا ما را قانع کند که “نباید از خمینی واهمه داشت” و اطمینان داد که هدف “حکومت اسلامی با ایده آل های آمریکا” تناقض ندارد و مهمتر از همه اینکه با قدرت گرفتن خمینی “ایران به دامن کمونیستها نخواهد افتاد و مانعی برای رابطه با آمریکا وجود ندارد!” خود یزدی هم در خاطراتش میگوید که یک از مهمترین محورهای ملاقات با غربی ها ترس از قدرت گرفتن “کمونیستها” بود.
نقش دول غرب
انقلاب ۵۷ در یکی از استراتژیک ترین نقاط در جغرافیای سیاسی جهان رخ میداد. کشوری با منابع سرشار نفت و گاز و در مجاورت یکی از مهمترین گذرگاههای اقتصادی جهان؛ کشوری که نظام سیاسی اش توانسته بود به ضرب خفقان و شکنجه هر جنبش عدالت طلبانه و آزادیخواهانه را با بیرحمی تمام سرکوب کند و مهمتر از همه اینها کشوری هم مرز با اردوگاه شرق به عنوان رقیب اردوگاه غرب آنهم در یکی از داغترین مقاطع جنگ سرد! انقلاب در کشوری رخ میداد که علی رغم سرکوب شدید چپ ها و کمونیستها، در همان فاصله کوتاه نزدیک به قیام بهمن معلوم بود که چپ و کمونیسم و طبقه کارگر در آن جامعه نیروی بالقوه و مهمی هستند. انقلاب در جامعه ای رخ میداد که علیرغم تلاشهای گسترده دولتها و نیروهای مرتجع ملی- اسلامی، یکباره شعار “کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما” طنین افکن شد. معلوم بود که فرجام انقلاب در چنین منطقه ای بسیار فراتر از خود آن کشور، در منطقه و جهان تکاندهنده خواهد بود و برای یک دوره طولانی پارادایم سیاسی جهان را متحول خواهد کرد. به این اعتبار دول غرب با تمام قوا برای دخالت و جهت دادن به فرجام انقلاب دست به کار شدند.
کسی که لحظات تکوین آن انقلاب را در همان وقت وقوعش با دقت دنبال میکرد، می توانست در باره نقش دول غرب در مقابل آن انقلاب تصویر روشنی بگیرد. اما امروز خاطرات مقامات مسئول وقت همان دولتها، اسنادی که منتشر شده اند، بخصوص اسناد کنفرانس گوادلوپ به روشنی نشان میدهند که دول غرب وقتی دیدند نجات شاه ممکن نیست، به خمینی رو آوردند. وقتی دیدند شاه نمیتواند مانع پیشروی انقلاب شود، پشت خمینی رفتند تا انقلاب را مهار کنند.
از گزارشات سفرای دول غرب به دولتهای متبوعه که منتشر شده اند، صریحا از این صحبت می شود که در”جزیره ثبات” علیه کمونیستها زلزله ای قدرتمند در جریان است و رکن آن یعنی سلطنت و شاه در هم میشکند و باید به رکن اسلام چسبید و به جلو راند. این جهت گیری مشخصا در گزارش وقت سالیوان، آخرین سفیر آمریکا بوضوح طرح میشود. در همین جهت، ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه و تعداد زیادی از شخصیتهای دخیل این دولتها هم در خاطراتشان بیپرده از نگرانی خود درباره خطر کمونیسم صحبت میکنند.
در چند جمله، به یمن نقش فعال و شوم سه نیروی فوق الذکر بود که اسلام سیاسی بر دوش انقلاب ۵۷ و علیه آن انقلاب به قدرت رسید و بالاخره در ۳۰ خرداد سال ۶۰ بود که حکومت اسلامی با یک هجوم فاشیستی گسترده و راه انداختن ماشین اعدام و با توسل به یکی هولناکترین جنایات تاریخ بشر به جامعه ای که مبارزه برای آرمانهای انسانیش را ادامه میداد خون پاشید. در واقع ۳۰ خرداد ۶۰ جمهوری اسلامی، ادامه کشتاری بود که ارتش شاهنشاهی در ۱۷ شهریور برای مقابله با انقلاب راه انداخته بود.
۵۷ ای ها علیه سلطنت و جمهوری اسلامی!
خمینی نقشی را به عهده گرفت که از عهده شاه بر نیامده بود: به فرجام رساندن مقابله با انقلاب، به خاک و خون کشیدن نسلی که برای آرمانهای انسانی همچون آزادی، عدالت، برابری و رفاه انقلاب کرده بودند و مبارزه شان را ادامه میدادند.
بلافاصله بعد از قیام ۲۲ بهمن، مبارزه برای تحقق آرمانهای انقلاب ۵۷ حتی یک روز هم تعطیل نشد. تظاهرات باشکوه زنان علیه حجاب اجباری با شعار “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم”، جنب و جوش شورایی در میان کارگران با نقش آفرینی فعال نیروهای چپ، مقاومت پرشور دانشجویان در مقابل دستجات فاشیست اسلامی با نقش برجسته نیروهای چپ و کمونیست، تحرک اعتراضی کارگران بیکار، میتینگ بزرگ روز کارگر در میدان آزادی به فراخوان نیروهای چپ، جنبش شورایی به رهبری جریانات چپ و کمونیست در ترکمن صحرا، سازماندهی بزرگترین و باشکوه ترین و جسورانه ترین مبارزه علیه جمهوری اسلامی و ادامه انقلاب در کردستان با حضور کومله و بعدا حزب کمونیست ایران (حزبی که با حضور اتحاد مبارزان کمونیست در کردستان تشکیل شد)، نمونه های برجسته ادامه انقلاب توسط نسلی بود که علیه حکومت سلطنتی به پاخاسته بود. همان۵۷ ای ها که از همان روز نخست مبارزه کردند تا نگذارند تاجی که فرو افتاده با عمامه جایگزین شود. همان ۵۷ ای ها که امروز در اعتراضات عدالت طلبانه بازنشستگان و جوش و خروش معلمان و کارگران و دهها اعتراض دیگر در کنار نسل انقلاب زن زندگی آزادی، این بار علیه حکومت اسلامی مبارزه شان را ادامه میدهند.
همه اینها نشان میدهند که جیغ و داد بیشرمانه نیروهای دست راستی به سرکردگی شاه اللهی های رضا پهلوی علیه چپ ها و کمونیست ها، تلاش مضحک آنها برای چسباندن نکبت اسلامی حاکم به کمونیستها تحت عنوان ۵۷ ای ها یک شیادی مضحک برای انتقام گرفتن از انقلاب ۵۷، برای بدنام کردن انقلاب مشخصی است که زمانی سفره چپاولشان را جمع کرد. همچنین اینها نکبت جمهوری اسلامی را نتیجه مستقیم انقلاب ۵۷ قلمداد میکنند تا مردم را به خیال خودشان از انقلاب بترسانند. خوب می دانند که انقلاب طبقات محروم جامعه، پابرهنه ها و توده مردم و میلیونها شهروند را علیه طبقات حاکم مفتخور به میدان می آورد که به جای شاه و ولی فقیه و هر آقابالاسری صاحب سرنوشت خود شوند.
بی دلیل نیست که همین طیف امروز دقیقا همان نفرت علیه انقلاب ۵۷ را نسبت به انقلاب ۴۰۱ هم نشان میدهند. در مقابل تظاهرات خارج از کشور در نقش شعبان بی مخهای چماق کش ظاهر میشوند. زیر عکس شکنجه گر مشهور دوران سلطنت هشتگ “من هم یک ساواکی هستم” (یعنی من هم یک شکنجه گرم) راه می اندازند. در مقابل شعار”زن، زندگی، آزادی” عربده “شاه، میهن، آبادی”، “خدا، شاه، میهن” میکشند.
اگر انقلاب ۵۷ علیه نابرابری و خفقان سلطنتی به زعامت شاهنشاه بود، اگر آن انقلاب تاج از بالای سر جامعه برداشت و زیر پاانداخت، اما بدست جریان اسلامی شکست خورد؛ انقلاب “زن، زندگی، آزادی” با حضور پرشکوه نسلی پیشرو این بار قصد دارد عمامه را هم از بالای سر جامعه به زیر پاها بیاندازد و از مقابل سعادت و انسانیت جارو کند! جامعه بدون تاج و عمامه، جامعه ای که به جای شاه و فقیه بدست پرتوان میلیونها انسان شیفته آزادی، شیفته برابری و رفاه و شادی، شیفته حرمت انسانی اداره شود، قطعا جامعه ای انسانی است.
۱۴ بهمن ۱۴۰۲ – ۲ فوریه ۲۰۲۴