جدید ترین

اوضاع جهان در سالی که گذشت

محسن ابراهیمی، مصطفی صابر، حسن صالحی

میزگرد انترناسیونال

انترناسیونال: جهان در سال گذشته شاهد تحولات گسترده و در عین حال متضادی بود. تحرک جنبش اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی به درجات قابل ملاحظه ای مهر خود را بر رودیدادهای جهان زد. از کشتارهای هزاران نفره داعش در عراق و سوریه گرفته تا انفجار در دفتر شارلی عبدو تا قتل عام و کشتار در پاریس و کالیفرنیا وجوه مختلف تحرک تروریسم اسلامی بودند بطوریکه حتی حکومت اسلامی هم تلاش کرد خود را حامی قربانیان این فجایع نشان دهد. برای نابودی اسلام سیاسی٬ تروریسم اسلامی و جارو کردن این دار و دستجات از زندگی بشریت معاصر چه باید کرد؟

mohsen ebrahimi1محسن ابراهیمی: اینکه جمهوری اسلامی میتواند چشم در چشم مردم جهان بدوزد و خود را نه تنها مدافع قربانیان مثلا داعش بلکه در موارد زیادی حتی خود را قربانی تروریسم معرفی کند، من را یاد آبکش میاندازد که به کفگیر میگه تو سه سوراخ داری! هنوز داعش – شاخه سنی تروریسم اسلامی – در شکم نظم نوین بحران زده نطفه نبسته بود که رهبر خونخوار جمهوری اسلامی – شاخه شیعی ترورریسم اسلامی – برای نسل کشی کفار و کمونیستها و آزادیخواهان و از دین برگشته ها فتوای علنی داد و ماشین جنایت اسلامیش را به راه انداخت. داعش هنوز کار دارد تعداد آدمکشیهایش را به پای تعداد قتل عامهای جمهوری اسلامی برساند!

البته انصافا باید گفت که داعش ابعاد خوفناک جدیدتری در فن کشتار و شکنجه بر لیست جمهوری اسلامی اضافه کرده است. اگر جمهوری اسلامی اسرای زن را زیر دست و پای بازجوهای لمپن خدا در زندانها رها میکرد تا بساط تجاوز راه بیاندازند و مانع ورود زنان کافر به بهشت خدا شوند، داعش زنان اسیر را همچون غنایم جنگی یا میان لمپنهای سنی خدا برای تجاوز پخش میکند و یا به زنجیر میکشد و بازار برده فروشی راه میاندازد. یک فرق داعش با حکومت اسلامی اینست که داعش این جنایات را به نمایش هم میگذارد! خوب چه فرجه ای بهتر از این که در اوج نفرت جهانی از هیولای سنی داعش که جنایاتش را همین الان جلوی دوربینها انجام میدهد، هیولای شیعی کهنه کارتری مثل جمهوری اسلامی که جنایات اصلیش را سالها پیش و در تاریکی شب و پشت دیوارهای اسارتگاهها انجام داده است عرض اندام کند که بله ما هم علیه تروریسم هستیم!

برگردیم به سئوال اصلی که برای نابودی تروریسم اسلامی از زندگی بشر چه باید کرد؟

قبل از هر چیز باید تاکید کرد که تروریسم اسلامی توسط خالقین و حامیانش یعنی دول غرب و متحدین منطقه ایش از یکطرف و کمپ روسیه از طرف دیگر نابود نخواهد شد حتی اگر هر روز هزاران تن بمب بر سرشان بریزند. به این دلیل ساده که قصد اینها اساسا نابودی جنبش اسلامی نیست. اینها دارند از طریق مقابله با این یا آن بخش جنبش اسلامی درعین حمایت از این یا آن بخش دیگر برای تعیین تکلیف قلمرو نفوذ سیاسیشان در منطقه خاورمیانه و از آن طریق در جهان تلاش میکنند. شاخه های مختلف تروریسم اسلامی اساسا جنگ نیابتی این دولتها را پیش میببرند حتی اگر امروز یا فردا بخشی از این دولتها با بخشی از نیروهای اسلامی شاخ به شاخ شوند. حملات هوایی آمریکا و روسیه علیه مواضع داعش یا جبهه نصرت ممکن است به آنها از لحاظ نظامی ضربه های جدی بزند اما ربطی به پایان دادن به تروریسم اسلامی در منطقه ندارد. همین دولتهایی که مواضع داعش را بمباران میکنند، در همانحال دسته های مسلح اسلامی دیگری را به عنوان “جنگندگان آزادی” تعریف میکنند و زیر بغلشان را میگیرند.

جالب است که در ائتلاف کذایی علیه داعش دولتهایی مثل عربستان سعودی و ترکیه عضو هستند که اولی هنوز کیسه آل سعود را برای تقویت شاخه سنی تروریسم اسلامی همچنان شل نگه داشته است و دیگری مشغله اصلیش شکست دادن یگانهای مدافع خلق کوبانی یعنی تنها نیرویی که توانست داعش را به عقب براند هست.

مقابله با تروریسم اسلامی درجهان و ریشه کن کردن دمل چرکین اسلام سیاسی در منطقه فقط بدست مردمی امکانپذیر است که نه تنها هیچ نفعی در تحرک هیچ نوعی از اسلام سیاسی ندارند بلکه قربانیان اصلیش هستند و به طور جدی خواهان پایان گذاشتن بر عمرش هستند. مقاومت و پیروزی شکوهمند مردم متشکل و مسلح کوبانی در مقابل درندگان داعش یک جلوه برجسته این حقیقت است.

نیروهای اسلامی با ایدئولوژی و پول و اسلحه و امکانات لجستیکی و تعداد قابل توجهی آدمکش به جان مردم افتاده اند. ایدئولوژیش را محمد و کتابش برایشان فراهم کرده اند؛ پول و اسلحه و امکانات لجستیکی اش را اساسا عربستان سعودی و جمهوری اسلامی البته از طریق بانکهای زرق و برقدار خود کشورهای غرب فراهم کرده اند؛ آدمکش هم که به اندازه کافی در نتیجه سیاستهای نظم نوینی میلیتاریستی ویرانگر آمریکا در منطقه و یکه تازی طولانی امامان جماعت سنی و شیعه در پایتختهای کشورهای اروپایی به یمن تئوری نسبیت فرهنگی پیدا میشود.

با توجه به همه اینها روشن است که مقابله و پایان دادن به تحرک نیروهای اسلامی عرصه های متنوعی را باید در گیرد. در این فرصت کوتاه فقط به دو جنبه مهم اشاره میکنیم:

در غرب:

یک منبع مهم نیروی گیری جریانات اسلامی خود کشورهای غرب است. تعداد زیادی از آدمکشان داعش از گتوهای مهاجر نشین در بروکسل و لندن و پاریس و غیره عازم خلافت البغدادی شده اند. جوانانی که سالهای طولانی در همین گتوها به امان امامان جمعه رها شده اند تا با پول دولتهای اسلامی و بودجه نسبیت فرهنگی مغزشویی شوند. عاملین ترور در پاریس از منطقه مولنبیک (Molenbeek) در بروکسل در شش کیلومتری مقر اتحادیه اروپا بودند. بعد از ترور پاریس مردم مطلع شدند که در این محله 40 مسجد وجود دارد که در اکثر آنها وعاظ اسلامی بی وقفه آدمکش اسلامی پرورش میدهند. در بعضی محله هایش اسلامیها حتی امر به معرف و نهی از منکر میکنند. محله ای که به قلب تپنده داعش در اروپا معروف شد. (در حین نوشتن این پاسخ من به سوال انترناسیونال ، تروریسم اسلامی مردم را در فرودگاه و متروی بروکسل مورد حمله قرار داد که تاکنون 34 نفر کشته و بیش از 250 زخمی برجای گذاشته است. طبق اخبار اعلام شده بمبگذاران انتحاری این جنایت هم در همان محله مولنبیک پرورش یافته اند).

همان منافع و معادلات اقتصادی و سیاسی که به شیوخ عربستان سعودی امکان داده است برای سالهای طولانی در پایتختهای اروپا مسجد پشت مسجد بنا کند و امام جمعه برای مغزشویی اعزام کنند هنوز هم به اشکال مختلف ادامه دارد. چه بسا ممکن است بعد از برجام دست جمهوری اسلامی برای برپا کردن مسجد و منبر و نیروگیری برای شاخه شیعی و حزب الله اسلام سیاسی هم در همین کشورهای غرب باز شود. پایان گذاشتن بر مماشات دول غرب با هر نوع و هر شاخه ای از اسلام سیاسی یک وجه مهم خشکاندن تروریسم اسلامی است که البته فقط با اعتراض گسترده و پیگیر مردم خود این کشورها به این سیاستها ممکن است.

در منطقه:

به نظرم پاسخ قطعی و روشن این سئوال که چه نیرویی و چه اتفاقی میتواند ریشه این جنایت سازمانیافته اسلامی در منطقه و جهان را برکند و خشکش کند این است: یک انقلاب پیروز مند چپ با پرچم آزادی، برابری، رفاه و  جامعه سکولار.

اما این هنوز یک پاسخ کلی است. انقلاب در کجا؟ چگونه و توسط چه نیرویی؟

آیا در افغانستانی که میان طالبان و جنگ سالاران مجاهد سابق دست بدست میشود، در عراق از هم گسیخته و به طریق اولی در سوریه ویران شده که اتفاقا محل تمرکز و تحرک فعالترین نیروهای تروریستی اسلامی خارج از قدرت هستند، اصلا میتوان تصور وقوع یک انقلاب را داشت؟

چشم  انداز یک انقلاب رادیکال در این کشورها هر چه باشد اما اتفاقات اخیر در کابل و بغداد چشم جهانیان را به حقیقت مهمی باز کرد. درکابل جمعیت عظیمی با شعار “حقوق شهروندی حق مسلم ماست” و در بغداد و دهها شهر دیگر قریب یک میلیون مردم با شعار “نه شیعی، نه سنی، جامعه ای سکولار” به مصاف جنگسالاران و حکام اسلامی رفتند. مساله این است که در جامعه ای ویران شده، در جامعه ای که در یک بخش آن سرکردگان قومی – مذهبی نقش دولت را بازی میکنند و در بخش دیگرش باندهای تا دندان مسلح اسلامی یکه تازی میکنند، در میان بمب و جنایت و قتل عامهای خیابانی، در جایی که تعریف سیاست غیر از معامله سران اقوام و مذاهب نیست، یک باره جمعیت عظیمی با پیشتازی زنان بیرون میریزند و خواهان محاکمه سران فاسد قومی و مذهبی میشوند. این اعتراضات نشان دادند که حتی در جوامع در هم شکسته ای مثل افغانستان و عراق هم نه تنها امید و بلکه تلاش و مبارزه برای زندگی همچون یک شهروند آزاد و برابر را نتوانسته اند در هم بشکنند.

اگر چه این خیزش عمومی آنقدر قوی بود که حکام افغانستان و عراق را به وحشت انداخت اما نتوانست و نمیتوانست پای تروریسم اسلامی را کوتاه کند. اما میتوان تصور کرد که این نیروی عظیم سکولار در صورت رهبری شدن توسط یک تشکیلات سیاسی با اهداف و سیاستهای روشن برابری طلبانه و صد البته با اتکا به نیروی مسلح مردمی اش از چه قدرتی برای تغییرات واقعی میتواند برخوردار باشد. اینجاست که اهمیت تلاش هماهنگ و مشترک و متحد همه نیروهای چپ و کمونیست و سکولار و مشخصا در عراق همه نیروهای متعلق به طیف کمونیسم کارگری برای تحقق چنین هدفی صد چندان میشود.

جایگاه حیاتی انقلاب در ایران:

در محور افغانستان، ایران، عراق و سوریه، انقلاب در ایران میتوند نقشی تاریخساز در پایان دادن به عمر سرشار از تبه کاری اسلام سیاسی ایفا کند. در ایران شاخه ای از تروریسم اسلامی حکومت میکند؛ مبارزه طبقاتی با شدت و گستردگی تمام جریان دارد؛ طبقه کارگر پرتحرک و معترضی دارد؛ نسل جوان بزرگی دارد که در مصاف دائمی با اسلام سیاسی بسر میبرد؛ نیروی بزرگی از زنان نسل جوان حضور دارند که با مقاومت تعطیل ناپذیر در مقابل تعرض شریعت اسلامی به زندگیشان، به تقلاهای حکومت برای طالبانی کردن زندگی زنان افسار زده اند؛ و بالاخره نیروهای چپ علیرغم پراکندگی گسترده هستند و احزاب و نیروهای متعلق به طیف کمونیسم کارگری با حزب پرتحرکی مثل حزب کمونیست کارگری با اهداف، مطالبات، سیاستها وتاکتیکهای روشن در صحنه سیاسی حضور دارند.

با توجه به همه اینها چشم انداز خیزش انقلابی با خواست یک جامعه آزاد، برابر و سکولار در ایران واقعی تر از همه کشورهای منطقه است. اهمیت انقلاب در ایران از نقطه نظر پایان دادن به عمر اسلام سیاسی از این جهت است که یک انقلاب پیروزمند در ایران به جنبش اسلامی در مرکز قدرت سیاسی اش حمله خواهد برد و از قدرت سیاسی خلعش خواهد کرد. جنبش اسلامی را از منبع عظیمی از ثروت و پول و سلاح و قرارگاه و آموزش و مامنی به وسعت یک کشور بزرگ محروم خواهد کرد.

درست است که با انقلاب در ایران این بارگاه شاخه شیعی تروریسم اسلامی است که ویران خواهد شد اما این زلزله پس لرزه های قدرتمندی خواهد داشت که فورا به سراغ شاخه سنی تروریسم اسلامی خواهد رفت.

تصورش سخت نیست که با پیروزی یک انقلاب چپ در ایران، آن صدها هزار انسانی که در عراق با شعار”نه سنی، نه شیعی، سکولار، سکولار” به میدان آمدند؛ آن زنان جسور و آگاهی که در کابل در پیشاپیش جمعیت عظیمی تابوت فرخنده را بردوش کشیدند و با شعار “مرگ بر ملا ایاز” آخوندی را از مراسم خاکسپاری فرخنده بیرون انداختند و بعدتر با شعار “حقوق شهروندی حق مسلم ماست” به ارگ حکومتی حمله کردند، وقتی ببیند بغل گوششان جنبشی عظیم هیولای اسلامی شیعی را به زمین زده است، بسرعت نیرو میگیرد، اعتماد به نفس پیدا میکند، امیدش به پیروزی بیشتر میشود و برای در هم کوبیدن سر سنی این هیولا در عراق و افغانستان یورش میبرد.اسلام سیاسی را برای شکست دادن انقلاب 57 در ایران به قدرت رساندند؛ بر عمر اسلام سیاسی و تروریسمش هم یک انقلاب پیروزمند چپ در همان ایران پایان خواهد داد.

 انترناسیونال: سوریه کماکان در محور تخاصمات منطقه ای قرار داشت که ابعاد جهانی گسترده تری بخود گرفت. لشگر کشی دولت روسیه به این منطقه یک مولفه جدید در کنار دخالت نظامی آمریکا و متحدین اش بود. دخالت حکومت اسلامی ایران٬ دولت ترکیه و ائتلاف کشورهای عربی در ابعاد گسترده تری ادامه پیدا کرد. چه چشم اندازی در مقابل این جامعه قرار دارد؟ آیا ادامه جغرافیای تصنعی این جوامع ممکن است؟ مولفه های پایان دادن به این سناریوی سیاه چیست؟ 

 mostafa saber مصطفی صابر: سال گذشته روشنتر نشان داد جهنمی که علیه مردم سوریه درست شده تا چه حد در بحران های منطقه ای و جهانی ریشه دارد. پنج سال پیش ​مردم سوریه انقلاب کردند تا از شر “دیکتاتور” رها شوند. این انقلاب، که تنها حلقه ای از یک سلسه انقلابات و تحولات اجتماعی در منطقه بود، بسهم خود توازن قوای قبلی را بهم زد و خلاء قدرتی بوجود آمد که در متن آن ​نیروهای محلی و منطقه ای و جهانی به رقابت برخاستند و به جان مردم افتادند. از یکطرف جمهوری اسلامی و حزب الله با پشتیبانی روسیه به دفاع از اسد پرداختند و از طرف دیگر ترکیه و عربستان و قطر با پشتیبانی آمریکا و اروپا به حمایت از نیروهای ارتجاعی و اسلامی مخالف اسد برآمدند. نتیجه متاسفانه عبارت از نابود شدن زندگی مردم سوریه و انقلاب شان در منگنه رقابت منطقه ای و جهانی، عروج داعش، خیل عظیم پناهندگی و آوارگی و مصائب دیگر بود.

در سالی که گذشت، با دخالت نظامی مستقیم روسیه و تشکیل ائتلاف نظامی آمریکا و متحدینش و همینطور تحت تاثیر هجوم پناهندگان به اروپا، شاهد این بودیم که قدرت های بزرگ بورژوایی

مستقیما و بیش از پیش در بحران سوریه دخیل شدند.  بنظر میرسد که این طرف های اصلی، یعنی روسیه از یکسو و  آمریکا و اروپا از سوی دیگر،  خواهان نوعی سازش و مصالحه اند. اکنون آنها دارند باهم چانه میزنند و همزمان سعی میکنند تا متحدین خود، اعم از دولتهای منطقه مثل ایران و ترکیه و عربستان یا نیروهای سیاسی محلی نظیر ناسیونالیست های عرب و کرد و غیره، را به توافقی راضی کنند. اما بنظر من این تلاش ها حداکثر میتواند ابعاد بحران سوریه را کم یا بیش کند ولی قادر به حل آن نیست.چرا که اوضاع سوریه موضوعی در خود نیست و​ به بحران همه جانبه حکومتی بورژوازی در خاورمیانه​ و هزار و یک معضل جدی که در چهارچوب بورژوایی جواب روشنی برای آن نیست، گره خورده است. از سرنوشت نامعلوم عراق و مساله داعش گرفته تا جنگ داخلی که ترکیه با سر در آن سقوط میکند، از اوضاع پیچیده و ناپایدار​ موزائیک لبنان گرفته تا زخم کهنه و چرکین ​فلسطین و تداوم ​جنایات اسرائیل، از مساله ستم بر مردم کرد که پای چهار کشور منطقه را وسط میکشد و رگ گردن ناسیونالیسم ترک و ایرانی و عرب و کرد را متورم میکند تا رقابت عربستان و ایران و “​جنگ شیعه و سنی” که اینها دامن میزنند​، و تا اوضاع شکننده و معادلات درونی کشورهای منطقه ​مثل عربستان و ایران و غیره و غیره، هریک بنوعی به سرنوشت سوریه و اینکه چه کسی آنجا دست بالا بگیرد بطور مستقیم یا غیر مستقیم مربوط است. این اوضاع آشفته و پیچیده البته در معضلات بنیادی تر بورژوازی زمان ما بویژه در بحران ساختاری و عمیق سرمایه داری جهانی ریشه دارد که خود بحث مفصلی است و اینجا به همین اشاره اکتفا میکنم. اما با توجه با مجموع این شرایط حتی اگر تصور کنیم که مثلا سوریه فعلی را به چند منطقه نفوذ نیروهای قومی مذهبی بومی متصل به دولت های منطقه و قدرت های جهانی مربوطه تقسیم کنند، این به معنای حل بحران فعلی و پایان قطعی جهنم حاضر در سوریه نیست. بلکه میتواند همین جدال ها و رقابت های محلی و منطقه ای و جهانی بر متن شرایط جدید ادامه پیدا کند و کماکان بر زندگی مردم خون و تباهی بپاشد.

آیا این به معنای آنست که هیچ راه حل انسانی برای پایان دادن به بحران سوریه و مصائب مردم وجود ندارد؟ واضح است که از نظر من چنین راه حلی وجود دارد و نیروها و کوشندگان آن هم در سراسر منطقه موجود اند، از خود سوریه گرفته تا عراق، از ترکیه و ایران تا لبنان و فلسطین و اسرائیل. فراموش نکنیم که همین پنج سال پیش، یعنی در سال 2011 میلادی، ما انقلابی ترین سال تاریخ بشر را پشت سر گذاشتیم. یادمان نرود که چطور موجی از انقلاب و خیزش اجتماعی از ایران سال 2009 (88 شمسی) زبانه کشید به تونس و مصر و کل منطقه سرایت کرد و جنبش های عدالتخواهانه و آنتی کاپیتالیستی از تل آویو و استانبول تا نیویورک و لندن و غیره تا شهرهای برزیل و ترکیه را فرا گرفت. انقلاب سوریه جزئی  از این موج جهانی انقلابات بود. چنانکه جهنمی هم که اکنون علیه آن انقلاب و تلاش مردم سوریه برقرار شده است را باید جزئی از ضد انقلاب بورژوایی قلمداد کرد که میکوشد تا تلاش مردم برای یک زندگی انسانی فارغ از دیکتاتوری و فلاکت و سود و بانک و حاکمیت یک درصدی ها را درهم بشکند. بنظر من این موج انقلابی بصورت آتش زیر خاکستر به حیات خود ادامه داده و گاه گاه جرقه های آنرا میتوان در تمام کشورهای منطقه دید.  این چیزی است که مایه امید است. راه حل واقعی اوضاع سوریه و خاورمیانه در گرو این است که توده های عظیم مردم متحد و متشکل بشوند، دیکتاتورها و نیروهای قومی و مذهبی و ارتجاعی را کنار بزنند و سرنوشت خود را در دست گیرند و جامعه ای برقرار کنند که آزادی، رفاه و کرامت انسانی اساس آنست. بعبارت دیگر راه حل واقعی اوضاع در دست چپ و طبقه کارگر است. معضل بزرگ این است که این چپ پراکنده و کم تاثیر و فاقد سازمان و رهبری است.  اما کافی است که در جایی این چپ بتواند مردم را متشکل کند و راه حل عملی ارائه دهد. آنگاه بسرعت از سوی مردم منطقه و جهان مورد استقبال قرار خواهد گرفت و میتواند به یک قدرت عظیم و تاثیرگذار تبدیل شود. تا آنجا که به حزب ما برمیگردد، علاوه بر حمایت قاطع از هر تلاش انسانی برای کمترین بهبود در زندگی مردم در سوریه و منطقه، اساسا در تلاشیم تا این نمونه را در ایران ارائه دهیم. کنار زدن جمهوری اسلامی به قدرت انقلابی کارگران و مردم متشکل، برقراری حکومت متکی بر اراده مستقیم مردم برای جامعه ای سکولار، آزاد و برابر نه فقط مردم ایران را از شر جمهوری اسلامی نجات خواهد، نه فقط کمک بزرگی به مردم سوریه برای رهایی از شر اسد خواهد بود، بلکه افق جدید رهایی را در کل خاورمیانه خواهد گشود.

 

انترناسیونال: موج مهاجرت از کشورهای جنگ زده و بحران زده خاورمیانه به یک “مساله جهانی” تبدیل شده است. مردمی که زندگی خود را با کوله باری بر دوش میکوشند از مناطق جنگی و صحراها و دریاها عبور میکنند٬ در راه کشته و نابود میشوند٬ توسط نیروهای مرزی سرکوب و تحقیر میشوند. در اروپا با دو واکنش مواجه شدیم. بخشهایی از مردم که به استقبال این مردم بخت برگشته می روند و نیروهای دست راستی فاشیست و دولتهایی که تلاش میکنند که دیوارها را بلند تر کنند٬ و این مردم را به این مناطق برگردانند. راه حل چیست؟ چه باید کرد؟

 

Hasan salehiحسن صالحیقبل از اینکه به سئوال شما پاسخ دهم لازم است به دلایل این موج عظیم مهاجرت انسانی اشاره مختصری داشته باشم. کوچ اجباری میلیونها نفر انسان در دوره اخیر با دلایل معمول و متداول مهاجرت و پناهندگی قابل توضیح نیست ،اگر چه همه این موارد به یک نوعی در ناامنی ریشه دارند. واقعیت این است که دولتهای غربی با سیاستهای میلیتاریستی و شعله ور ساختن آتش جنگ در این سو و آنسوی دنیا زمینه های این موج مهاجرت میلیونی را فراهم کردند. سیاستهای هژمونی طلبانه دولت آمریکا که با همراهی دول اروپایی توام بود ،به دخالت نظامی این قدرت ها در منطقه انجامید که نتیجه اش چندین جامعه جنگ زده نظیر عراق و افغانستان بود. حاصل این میلیتاریسم سربلند کردن جریانات متوحش اسلامی وقومی بود که به منزله فاجعه دیگری برای مردم بود. نه فقط جنگ و بمباران ها زندگی مردم را نابود کرد بلکله دولتها و دار و دسته ای افسارگسیخته اسلامی و قومی- مذهبی نیز زندگی مردم را به ورطه نابودی کشاندند. به این معنا فاجعه انسانی مهاجرت اخیر دست پخت دول غربی و نیروهایی است که بعد از لشکرکشی‌های دول غربی به منطقه سر برآوردند و در آن اوضاع آشفته و متلاطم امکان رشد و نمو یافتند.

می پرسید راه حل چیست؟ پاسخ به این سئوال را می شود در دو سطح داد. راه حل فوری و راه حل درازمدت تر. راه حل فوری این است که اروپا مرزهای خود را به روی این انسانهای نیازمند باز کند. دول اروپایی نه فقط به دلایل انسانی باید این کار را بکنند بلکه موظفند بدلیل نقشی که در ایجاد این فاجعه انسانی داشته اند مسئولیت خود را بپذیرند. مردم با این کوچ اجباری عملاً دارند می‌گویند که دیگر تاب تحمل این اوضاع جهنمی را ندارند. نمی‌خواهند قربانی ساکت جهان بی‌رحم سرمایه‌داری باشند. خواهان زندگی انسانی هستند. کرامت را حق خود می‌دانند؛ و چنین است که روانه کشورهای اروپایی می‌شوند. پاسخ این عصیان بستن مرزها نیست. تسلیم شدن به خواست و تمایل انسانی این خیل عظیم انسانهاست. دول اروپایی اخیرا در توافقی که با دولت ترکیه داشتند و باجی که به این دولت دادند تصمیم به پس فرستادن همه مهاجران تازه وارد از یونان به ترکیه گرفته اند. تصمیمی که حتی با انتقاد شدید سازمانی نظیر عفو بین الملل روبرو بوده است.این سیاست ضد انسانی و حتی ناقض توافقات بین المللی کنونی در زمینه پناهندگی است و باید شدیدا محکوم شود. تنها یک جنبش اجتماعی بسیار قوی قادر است که دولتهای غربی را ناچار به باز کردن مرزها کند. از سوی دیگر من فکر می کنم  که برای جلوگیری از بروز تلفات انساتی مهاجرین در راه رسیدن  به اروپا باید راههای قانونی درخواست پناهندگی و انتقال به کشورهای اروپایی فراهم آورده شود. همچنین لازم است امکانات زیستی مناسب برای پناهجویانی که در کشورهای همسایه در قرارگاه‌های پناهندگی به سر می‌برند ایجاد شود. در همین حال باید تبلیغات منفی نیروهای راسیست علیه پناهندگان و مهاجرین را خنثی کرد و قدرتمند در مقابل رشد راسیسم در جامعه قد علم کرد.

راه حل درازمدت تر این است که در کشورهایی که پناهندگان ازآنجا می‌آیند شرایط امنی برای مردم ایجاد شود. جنگ و خونریزی در آن کشورها خاتمه یابد و مردم بر سرنوشت خود حاکم شوند. به همین منظور لازم است که از مبارزات مردم، جریانات سکولار و مترقی و افتادن قدرت به دست مردم در این کشورها حمایت کرد. این مردم و همه کسانی که در این کشورها برای آزادی و سکولاریسم و عدالت اجتماعی می‌جنگند مستحق بیشترین حمایت مردم جهان هستند. دول غربی را باید تحت‌ فشار گذاشت تا دست از حمایت از دولت‌های سرکوبگر و تروریست و قومی و مذهبی بردارند و در کار مردم برای ایجاد جامعه‌ای انسانی در این کشورها مانع ایجاد نکنند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *