تعمیق انقلاب و تقلاهای عبث اپوزیسیون راست- حمید تقوایی

تدوین شده بر مبنای سمیناری با همین نام در تلویزیون کانال جدید
عنوان این گفتگو تعمیق انقلاب و تقلاهای عبث اپوزیسیون راست است. من در مورد این دو جنبه به تفکیک صحبت میکنم و بعد رابطه آنها با یکدیگر را هم نشان میدهم.


تعمیق انقلاب
در مورد روند انقلاب اولین مشاهده اینست که دامنه اعتراضات و تجمعات و تظاهراتها نسبت مثلا به یک ماه قبل کمتر شده است. این وضعیت شاید این تصویر و یا این تلقی را بدست بدهد که انقلاب فروکش کرده یا دارد تمام میشود و جمهوری اسلامی توانسته با سرکوب و اعدامها از ادامه انقلاب جلوگیری کند. اما به نظر من این کمتر شدن بروز خیابانی انقلاب به معنی توقف انقلاب و یا حتی تضعیف انقلاب نیست.
انقلاب یک سیر خطی ندارد که مثلا از صفر شروع بشود و به صد برسد. انقلاب فراز و فرود دارد، دوره های مختلف و فازهای مختلفی دارد. آنچه مهم است اینست که خواست جامعه، موقعیت حکومت، رابطه مردم با حکومت، و حتی موقعیت جهانی حکومت چه روندی را طی میکند؟ به کجا دارد میرود؟ آیا جمهوری اسلامی به طرف تثبیت بیشتر میرود؟ آیا نومیدی و رضایت دادن به حکومت و زندگی عادی در جامعه حاکم شده؟ و یا برعکس، تزلزل صفوف حکومت و نفرت عمومی از جمهوری اسلامی و تقابل بین مردم و حکومت حادتر میشود؟
نمونه های متعددی هست که نشان میدهد سیر تحولات به نفع مردم و به ضرر حکومت است. این سیر را من تعمیق انقلاب مینامم. به این معنی که مضمون انقلاب، مضمون خواستها و اعتراضات مردم متعین تر و شفاف تر و رادیکال تر میشود.


ما در هفته های اخیر شاهد بودیم که جمعهای گسترده ای از داخل ایران با فراخوانها و بیانیه های رادیکالی بمیدان آمده اند. از جمله حدود دو هفته قبل بیانیه ای منتشر شد با عنوان “بیانیه اتحاد و همبستگی در مخالفت با احکام اعدام” که علیه کل مجازات اعدام بود و نه فقط علیه احکام اعدام. امضا کنندگان اولیه اش ٢٣٥ نفر از فعالین جنبشهای اعتراضی بودند که تا الان به حدود دو هزار امضا رسیده است.
این بیانیه خیلی رادیکال و روشن اعدام را قتل حکومتی مینامد و خواستار آنست که نه تنها احکام اعدام های اخیر لغو بشود بلکه کلا مجازات اعدام را ابزار سرکوب و کشتار حکومت، قتل عمد حکومتی، میداند و میگوید باید لغو بشود. امضا کنندگان بیانیه چهره های محبوب و شناخته شده و با سابقه در جنبش کارگری، مادران دادخواه، دانشگاهیان، معلمان، بازنشستگان، و نویسندگان و هنرمندان، و چهره های سایر جنبشهای اعتراضی هستند.


این به نظر من یکی از نمونه هائی است که نشان میدهد انقلاب چطور دارد عمق پیدا میکند و اهداف و خواستها و کیفرخواست و مضمون و محتوای اعتراضش علیه جمهوری اسلامی و علیه کل نظام و وضعیت موجود همه جانبه تر و ریشه ای تر میشود.
جمعی از نویسندگان هم با اسم و رسم بیانیه دیگری علیه اعدام منتشر کرده اند. همچنین برای آزادی زندانیان سیاسی هم در روزهای اخیر بیانیه های رادیکالی منتشر شده است.
نمونه متاخرتر بیانیه ای است در مورد اوضاع خطیر جاری با همین عنوان که در هفته گذشته از جانب شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت منتشر شد.
این بیانیه تنها به یک یا دو عرصه محدود نیست بلکه بسیار جامع مسائل و مصائب مختلفی را مطرح کرده است مثل اعدام، سرکوب و بازداشتها و دستگیریها، بی حقوقی زن و آپارتاید جنسیتی، تبعیض و ستم ملی، جدائی مذهب از دولت و آموزش و پرورش و سیستم قضائی ، آزادی بی قید و شرط اعتصاب و تشکل و عقیده و بیان و غیره. این بیانیه اعلام میکند ما خواهان “از بین رفتن هرگونه تبعیض و نابرابری مدنی و اقتصادی و طبقاتی هستیم” و میگوید ما هیچ نوع دولت مافوق مردم را نمی پذیریم و خواستار شرکت مستقیم مردم چه در اداره مراکز کار و تولید و چه در اداره جامعه هستیم. یعنی همان ایده اداره شورائی که چند سال قبل در دل اعتصاب کارگران هفت تپه مطرح شده بود. بیانیه خیلی روشن در آخر اعلام میکند که باید حول این خواستها متحد شد و از همه کارگران و از همه بخشهای معترض جامعه میخواهد که حول این بیانیه متحد بشوند.


به این ترتیب کارگران نفت در یک سطح کلان سیاسی و اجتماعی نقد و اعتراض خود به کل وضع موجود را اعلام میکنند و همه را به اتحاد حول این پرچم فرامیخوانند. این نمونه برجسته ای از تعمیق انقلاب است.
از سوی دیگر می بینیم که در سطح جهانی هم جمهوری اسلامی موقعیتش رو به افول است و هر روز دولتها و پارلمانها و کلا سیاستمداران و احزاب حتی حکومتی در کشورهای غربی به اعدامها اعتراض میکنند، جمهوری اسلامی را محکوم میکنند و صریحا از انقلاب زن زندگی آزادی دفاع میکنند. این تحول اخیر که پارلمان اروپا تصویب کرد سپاه پاسداران در لیست تروریستها قرار بگیرد یکی از دستاوردهای مهم انقلاب است که بلافاصله با شادی و خوشحالی مردم در بسیاری از شهرها روبرو شد.
از این نقطه نظر موقعیت جهانی هم جمهوری اسلامی در سراشیب سقوط قرار گرفته و به یمن قدرت انقلاب هر روز در جهان منزوی تر میشود.
علاوه بر این ایرانیان مهاجر و مردم آزادیخواه کشورها نیز بطور مستمر و پیگیر، در شنبه های اعتراضی و دیگر روزهای هفته در بسیاری از کشورهای اروپائی و آمریکائی و چندین کشور دیگر به اعتراضات گسترده ای دست میزنند که آخرین موردش تجمع بیش از ده هزار نفر در استراسبورگ بود. تجمعی که همین خواست تروریستی اعلام شدن سپاه را مطرح میکرد و ازینرو باید گفت تظاهرات موفقی بود. این حرکت نشان میدهد که ایرانیان مقیم خارج نقش موثری در راندن دولتها به مقابله با جمهوری اسلامی ایفا میکنند.
در داخل کشور هم دیوار نویسی ها و چهلم ها و شعاردهی های شبانه از منازل و یا تجمعات هزاران نفره در جمعه های زاهدان همچنان ادامه دارد. جامعه همچنان در جوش و خروش است.


نکته اساسی تری که باید تاکید کنم، اینست که انقلاب جاری تا اینجا کلا رابطه حکومت و مردم را کاملا به نفع مردم و به ضرر حکومت تغییر داده است. مردم دیگر به حکومت بعنوان دولت، بعنوان نهادی که باید امور را اداره کند و یا اصلا میخواهد چنین کند و مسئول مثلا بهداشت و آموزش و پرورش و سروسامان دادن به اقتصاد و غیره است نگاه نمیکنند. این را دیگر همه می بینند که حکومت قاتل مردم است و نه مسئول امور جامعه.
این حکومتی است که استراتژی “بکش و بمان” را دنبال میکند! حکومتی که میداند جامعه دشمن او است و خود با مردم بعنوان دشمن برخورد میکند. وقتی خامنه ای انقلاب را توطئه دشمنان میداند این صرفا یک ادعای تبلیغی نیست، بلکه اعلام این واقعیت است که مردم دشمن او و رژیمش هستند. امروز امر جمهوری اسلامی صرفا حفظ قدرت خودش در برابر تهاجم و تعرض این دشمن و انقلاب زن زندگی آزادی است و نه هیچ چیز دیگری. تقلا میکند به هر قیمتی، با زندان و شکنجه و کشتار و اعدام و وحشیانه ترین شیوه های سرکوب خود را سرپا نگهدارد.
به این دلایل است که مردم هم حکومت را قاتل خودشان میدانند و بس. این حکومت قاتل مردم است و تنها امرش نگهداشتن خودش در قدرت است و از همین رو بحران بعد از بحران خواهیم داشت. الان بحران گاز و نفت و سوخت رسانی هست، و فردا معضل و بحران دیگری، آلودگی هوا به مرز غیر قابل تحمل رسیده است، فقر و بی تامینی بیداد میکند، از نظر اقتصادی کاملا حکومت ورشکسته است و هیچ چشم انداز و راه حلی ندارد. مردم میدانند حکومت خود موجد این مصائب است و نه رفع کننده این مصائب. این مسائل در کنار کشتار و سرکوب و کشتار مردم معترض هر روز به نفرت و انزجار و خشم بیشتری در میان مردم دامن میزند و مانند موتور انقلاب عمل میکند.
این رابطه بین دو دشمن میان حکومت و مردم شرایط انفجاری ای را ایجاد کرده است که دیگر فراموش شدنی و یا قابل بازگشت نیست. جامعه به شرایط متعارف و نرمال باز نخواهد گشت.


این بخش را خلاصه میکنم. همانطور که در ابتدا گفتم انقلاب افت و خیز دارد. الان در دوره ای هستیم که دامنه اعتراضات کمتر شده ولی این امر به این معنا نیست که انقلاب خاموش شده یا مردم نومید شده اند یا روحیه شان را از دست داده اند و به این وضعیت رضایت داده اند. هیچیک از اینها را ما نمی بینیم، برعکس خشم و نفرت از حکومت و خواست سرنگون کردن آن هر روز گسترده تر میشود. الان در فاز و دوره ای هستیم که سرمایه های اعتراضی جامعه یعنی نهادها و چهره ها کمیته ها و شوراها و فعالین و رهبران عملی در جنبش کارگری در جنبش دادخواهی در جنبش آزادی زن در جنبش دانشجوئی و غیره دارند هر چه متعین تر و صریح تر و شفاف تر بمیدان می آیند، بیانیه و فراخوان میدهند و به این ترتیب انقلاب دارد صفبندی خودش را تقویت میکند.
به نظر من انقلاب دارد هم متشکل تر میشود و هم از نظر مضمون خواستها عمیق تر میشود.


تقلاهای اپوزیسیون راست
انعکاس این وضعیت را فقط در صفوف رژیم نمی بینیم در صفوف اپوزیسیون راست هم می بینیم. من بارها گفته ام که اپوزیسیون راست، نه فقط سلطنت طلبان بلکه همه نیروهائی که سیاستها و ارزشهای ناسیونالیستی را نمایندگی میکنند، ارزشهای ملی- میهنی را بقول خودشان نمایندگی میکنند، هیچوقت از نظر سیستم فکری و ایدئولوژی و دکترین نه تنها طرفدار انقلاب نبوده اند بلکه مخالف انقلاب بوده اند. وقتی به تبلیغات و ادبیات اینها رجوع کنید می بینید که انقلاب را همیشه هرج و مرج میدانسته اند، خشونت و بی نظمی میدانسته اند. بنابرین نفس شکل گیری انقلاب کل اپوزیسیون راست را آچمز کرده است. در موقعیتی گرفتار شده که نه میتواند انقلاب را انکار کند و مقابلش بایستد چون در این صورت کاملا منزوی میشود و از سیاست کنار میرود و نه میتواند وارد مضمون و خواستها و شعارها بشود و چشم انداز پیروزی انقلاب و اهدافی که باید دنبال کند را جلوی جامعه بگذارد. بنابرین راهی که برایش باقی مانده این است که گفتمان براندازی و انحلال و نظایر آن را کنار بگذارد و بالاخره از نوعی سرنگونی حداقلی و مینیمالیستی صحبت کند، اما در عین حال شروع کند به مانورها و فعالیتهائی از بالای سر مردم برای در مرکز و محور گذاشتن خودش، در نزد دولتهای غربی و در افکار عمومی. از ائتلاف و دوره گذار و رهبری و اتحاد و غیره صحبت میکند ولی اساسا طرف خطابش دولتها و کل نیروهای جنبش راست هستند. میخواهد اینها را دور هم جمع کند. این مانورها نه در داخل و نه حتی خارج کشور به خیابان ربطی ندارد. در خارج کشور فراخوانها از جانب کسان دیگری داده میشود، حرکتهای دیگری مستقل از مانورهای راست اتفاق می افتاد و در داخل هم همینطور. در این میان نیروهای راست بحث ائتلاف و همبستگی و اتحاد و غیره را مطرح میکنند اساسا برای اینکه صفوف خودشان پراکنده و مهمتر از آن بی برنامه و بی ربط به آرمانهای انقلاب است. حزب و یا حتی جبهه ای که بتواند اینها را دور هم جمع کند وجود ندارد. “شورای ملی ایرانیان” را سر هم کردند، جبهه ٧ آبان درست کردند، فرشگرد اسمش را به حزب ایران نوین تغییر داد و غیره و غیره اما این تقلاها بجائی نرسید و نمیرسد.


اینها از همبستگی و ائتلاف صحبت میکنند به این خاطر که خود جبهه راست کاملا متشتت است. نه فقط به این دلیل که نمی توانند در یک حزب جمع بشوند بلکه بخصوص به این دلیل که برنامه و اهداف و خواستهایشان غیر از یک سیستم ارزشی مقدسات و تابوهای ملی میهنی چیز دیگری نیست. یک شاخه مهم اپوزیسیون راست یعنی سلطنت طلبان کاملا رو به گذشته دارند. این شاخه به معنی صریح و دقیق کلمه گذشته گرا و ارتجاعی است. دوره سلطنت را نمایندگی میکند. نوستالژی گذشته و شاه و شاهزاده را دارد، در حالی که همه میدانند گذشته از انقلاب مشروطه تا امروز دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری بوده است و جامعه ایران روی آزادی، و حتی دموکراسی به معنی لیبرالی کلمه، را در تمام طول تاریخ معاصر ندیده است. مردم ایران آزادی فعالیتهای سیاسی و مدنی، و تحزب و تشکل و ابراز عقیده را هیچ زمان نداشته اند. زمانی با تاریخ دوهزار و پانصد ساله و مقدسات نیاکان و غیره مردم را خفه میکردند و امروز با اسلام و قرآن و غیره ولی در هر حال از آزادی، حتی با مینیمالیستی ترین تعبیر، خبری نبود.
انقلاب بر سر انداختن جمهوری اسلامی است ولی این هدف فوری و مستقیم انقلاب است. دلیلی دارد که مردم بپا خاسته اند که حکومت را سرنگون کنند. مصائبی وجود دارد، نابرابری هائی وجود دارد، تبعیضات و شکافهای عظیم اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی وجود دارد و به همین خاطر شعار “معیشت منزلت حق مسلم ماست” و “حقوق های نجومی فلاکت عمومی”، شعار علیه فساد و دزدی و علیه آیت الله های میلیاردر در اعتراضات مردم وسیعا مطرح میشود. شعارهائی که امروز به انقلاب زن زندگی آزادی منجر شده است. این مسائل و خواستها است که انقلاب را به جلو میراند. درست است که انقلاب با مساله حجاب و تبعیض علیه زنان شروع شد و این یک رکن مهم انقلاب زنانه است، ولی نارضایتی مردم فقط به این خاطر نیست. مردم مسائل و مشکلات متعددی دارند و هر نوع هماهنگی و اتحاد و همراهی ای حول پاسخگوئی به این مسائل معنی دارد.


نکته اصلی اینست که ما به چه اعتراض داریم. به چه خاطر میخواهیم جمهوری اسلامی برود. مساله مردم این نیست که حکومت اسلامی مرزها را به خطر انداخته و یا مقدسات ملی را زیر پا گذاشته بلکه اینست که انسان و انسانیت را زیر پا گذاشته است. از نظر اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، ٥٠ درصد جامعه یعنی زنان را در معرض بیشترین بیحقوقها و توهین و تحقیرها قرار داده و کل جامعه، نود و نه درصدیها، را از کوچکترین آزادیها و حقوق سیاسی و مدنی محروم کرده و بزیر خط فقر رانده است. این حکومت کوچکترین حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی برای هیچکس قائل نیست. جلوی هر نوع تحرکی را گرفته و مردم بلند شده اند برای اینکه جمهوری اسلامی را کنار بزنند ولی نمیخواهند به دیکتاتوری دیگری برگردند. مساله بر سر انتخاب بین بد و بدتر نیست. مردم بلند شده اند تا تمام آزادی، تمام برابری، تمام رفاه و انسانیت و مدرنیسم و برخورداری از یک زندگی شایسته شان انسان را بدست آورند. این مضمون واقعی شعار زن زندگی آزادی است. حتی معنی شعار مرگ برخامنه ای فقط این نیست که اسلام یا آخوندها کنار بروند، بلکه به این معنی است که فقر و بیحقوقی و تبعیضات مذهبی و ملی و قومی و جنسیتی و طبقاتی از بین برود.
ما این را نه در بیانیه های راست دیده ایم و نه در مواضع و گفتمانها و شعارهایش. دغدغه اش بیشتر تمامیت ارضی است تا فقر و گرسنگی و بیحقوقی مردم. آلترناتیو اقتصادی راست چیست؟ با نابرابری چه میخواهد بکند؟ با ریاضت کشی اقتصادی میخواهد چه بکند؟ با شکاف عظیم بین اقلیت میلیاردر و توه مردم بزیر خط فقر رانده شده میخواهد چه بکند؟ این اختلاف عظیم همیشه بوده است. در دوره شاه هزار فامیل و وابستگان به دربار را داشتیم و امروز آیت الله های میلیاردر و مافیای اقتصادی و وابستگان به بیت رهبری را.


به عبارت دیگر اپوزیسیون راست از نظر مضمون و محتوا و از نظر شعارها و اهداف انقلاب و خواستهای توده مردم حرف زیادی برای گفتن ندارد. آنجا هم که حرفی دارد اعتراض و مواضعش حرف دل مردم نیست. وقتی خط قرمز اپوزیسیون راست نه اختلاف طبقاتی و فقر فراگیر در مقابل ثروت یک اقلیت مفتخور، بلکه تمامیت ارضی است، و یا وقتی حتی از حقوق بشر صحبت میکند آنرا به یک امپراطوری عصر برده داری متصل میکند، تنها بی ربطی و تقابل خودش را با خواستهای بر حق انقلاب عیان میکند. انقلاب زن زندگی آزادی تماما در فضا و چارچوب و پارادایم دیگری سیر میکند.


اپوزیسیون راست تقلا میکند تا این بیگانگی از فضا و مضمون انقلاب را با کلی گوئی در مورد آزادی و حقوق بشر، که حتی در همین سطح الکن و ناقص اش با گذشته گرائی و نوستالژی سلطنتی او متناقض است، و با یک سری اقدامات و مانورهای بی نتیجه حول وحدت و رهبری و دوره گذار و ائتلاف و وکالت و غیره جبران کند.
تا آنجا که به بحث ائتلاف مربوط میشود اولین سئوال اینست که ائتلاف حول چه؟ میخواهید جمهوری اسلامی برود ولی به چه میگوئید جمهوری اسلامی؟ به چه میگوئید سرنگونی؟ جمهوری اسلامی که فقط یک دولت و کابینه و یک مشت آخوند نیست. یک سیستم است، یک نظام است که فقر و گرانی و بی تامینی اقتصادی و محرومیت از هر نوع حقوق اجتماعی و مدنی و از نظر فرهنگی سلطه مقدسات و موازین و خرافات متحجر و پوسیده اسلامی را به جامعه تحمیل کرده است. اینها باید بروند، کل این سیستم باید ریشه کن بشود. کسی که میخواهد این مصائب ریشه کن شود نمیتواند نماینده سیاستی باشد که قبلا در قالب دیگری، زیر سلطه تاج بجای عمامه، همین بساط را بر پا کرده بود.


اینها به نظر من شرایط متناقضی است که اپوزیسیون راست با آن روبرو است. اگر روند اوضاع طبق حرف اپوزیسیون راست و استراتژی او به پیش میرفت میبایست الان تعیین دولت از بالا و دخالت غرب و رفراندوم و “رژیم چنج” بر فضای سیاسی اپوزیسیون حاکم بود. منظور از رژیم چنج هیچگاه سرنگونی بقدرت انقلاب مردم نبوده است بلکه تغییر از بالا بوده است، یعنی همان اصطلاح و به همان معنی ای که همیشه دولت آمریکا بکار برده است. اگر تحولات طبق منویات اپوزیسیون راست به پیش میرفت باید شاهد گفتمانهائی نظیر پاسداری از مرز و بوم و نقد جمهوری اسلامی بعنوان حکومت “بیگانه” که یک مذهب “عربی” را حاکم کرده، پایه گذارش هندی زاده بوده است و رهبر فعلی اش دشمن ایران و ایرانیت است و غیره می بودیم. از نظر تاکتیکی هم می بایست خط رفراندوم و تغییر قانون اساسی، و در مقاطعی همراهی با جنبش سبز و بنفش، احترام به دین و روحانیت خوب و بزرگان لشکری کشوری، نوستالژی گذشته و گذر به حکومتی نظیر گورستان آریامهری حرف آخر را میزد.
اگر اوضاع بدست راست بود این افق را جلوی جامعه میگذاشت. ولی انقلاب این بساط را به هم زد. انقلاب خارج از اراده هر کسی اتفاق میافتد و میخواهد تیشه به ریشه بزند و همین تیشه به ریشه زدن هست که مشکل نیروهای راست است. راست میخواهد حکومت برود و در عین حال با حداقل تغییرات برود. میخواهد سیستم زندانها، سیستم نیروهای سرکوب و سیستم بوروکراسی و استثمار و بردگی مزدی و ثروت اندوزی یک اقلیت مفتخور به قیمت فقر توده مردم، اینها همه حفظ شود. من ندیدم راستها به سیاست ریاضت کشی اقتصادی اعتراضی و یا برایش راه حلی داشته باشند.
از نظر آزادی و دموکراسی هم که از همین امروز شرط و شروط و محدودیتها و خط قرمزهایشان را تعیین کرده اند. در قاموس راست اگر کسی علیه تمامیت ارضی صحبت کند مجرم محسوب میشود. بقول خودشان این خط قرمز است. امروز همه مردم دارند زیر مقدسات مذهبی میزنند. سئوال اینست که آیا فردا کسی میتواند زیر مقدسات ملی میهنی و احترام به نیاکان بزند؟ کسی میتواند بگوید کورش کبیر امپراطور عصر برده داری بود؟ آیا چنین آزادی بیانی هست؟ یا قرارست همین شاه الهی هائی که امروز در خیابانهای اروپا فعال شده اند را بجان مردم بیاندازند؟


اینها سئوالات واقعی است. اینها تجربیات گذشته است. جامعه فقط در چهل سال گذشته زیر اختناق و زیر شلاق و چکمه دیکتاتوری نبوده است، از انقلاب مشروطه زیر سایه سیاه دیکتاتوری و استبداد سر کرده است. انقلاب حاضر برای تعیین تکلیف با کل این بساط صد ساله است. در هر هیاتی و با هر اسمی. و اینجا می بینیم راست خودش جزو صورت مساله است و نه راه حل.
تقلاها و دست و پا زدنهای اخیر اپوزیسیون راست، تقلاهائی نظیر وکالت دادن و توئیتهای مشترک زدن و غیره، مثل کفهای روی آب است. عمر کوتاهی دارد. دست و پا زدنهائی است بر متن انقلاب عظیمی که مشغول کار دیگری است، جهت دیگر و روند دیگری دارد.
زیر پوشش گفتمان ائتلاف و وکالت و غیره میخواهند بحث بر سر مضمون و خواستها و اهداف انقلاب را تحریف کنند. به همین دلیل من این تقلاها را جزو جبهه انقلاب نمیگذارم. تقلاهائی هست در مقابل انقلاب و در جهت مخالف تغییرات رادیکالی که اکثریت عظیم جامعه به آن نیاز دارد.


برعکس، بحث چپ، چه چپ اجتماعی که به بیانیه های اخیرشان اشاره کردم، و چه چپ متحزب مثل حزب کمونیست کارگری، اساسا بر سر مضمون و معنی سرنگونی و نقد ریشه ای به کل این اوضاع است. بر سر نابودی یک نظام، و نه فقط یک حکومت، است. نابودی نظام بردگی مزدی که دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری را بر جامعه حاکم کرده است. جامعه فقط با این پرچم میتواند واقعا آزاد و رها بشود.
٢٢ ژانویه ٢٠٢٣، ٢ بهمن ١٤٠١

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *