انترناسیونال: برای آغاز بحث لطفاً توضیح دهید اساساً تعریف شما از طبقه کارگر چیست؟ این سؤال ازآنجهت اهمیت دارد که کمونیستها پاسخهای متفاوتی به آن میدهند. “کسی که با کارش اضافه ارزش تولید میکند” یا “هر مزدبگیر قلمرو اقتصاد” و بسیاری تعاریف دیگر. کمونیسم کارگری چه تعریفی از طبقه کارگر و دایره شمول آن دارد؟
حمید تقوایی: در پایهایترین سطح کارگر – کارگر به معنی امروزی در جامعه سرمایهداری و یا پرولتاریا – کسی است که دارای هیچ ابزار تولیدی نیست و ناگزیر است برای تأمین معیشت نیروی کارش را بفروش برساند.
این تعریف جامع و عمومی از نظر سیاسی بسیار مهم است به این خاطر که مبنا و زمینهساز اتحاد و همسرنوشتی همه بخشهای مختلف طبقه کارگر است. در سیستم سرمایهداری از نظر نوع کار تقسیمبندیهای متعددی وجود دارد مثل کار مولد و غیرمولد، بخش تولید کالا و بخش تولید خدمات، کار یدی و کار فکری، و غیره. شناخت این تقسیمبندیها و رابطه آنها با یکدیگر نیز برای خنثیکردن تفرقهافکنیهای بورژوازی مهم است.
یکی از مهمترین مفاهیم و مقولات اقتصاد سیاسی، کار مولد است. از دید سرمایهدار کار مولد کاری است که با سرمایه مبادله میشود و کار غیرمولد با پول. بهعبارتدیگر در جامعه سرمایهداری تولید ارزش مبادله مولد محسوب میشود و تولید ارزش مصرف – پاسخگوئی به نیز انسانها بدون کسب سود – غیرمولد! در مناسبات کاپیتالیستی اگر محصول کار کارگر بهوسیله مزد دهنده مصرف شود نیروی کار با پول – و نه سرمایه – مبادله شده و اضافه ارزشی تولید نکرده و لذا غیرمولد محسوب میشود. مثلاً کارگر ساختمانی که خانهای را برای سکونت شخص مزد دهندهاش میسازد مستقیماً اضافه ارزش تولید نکرده؛ اما همین کارگر اگر کار مشابهی را برای یک شرکت خانهسازی انجام دهد کار مولد انجام داده؛ چون ارزش اضافه، تولید کرده است. ولی واقعیت این است که حتی در حالت اول هم کارگر غیرمستقیم استثمار شده چون بالاخره ارزش خانه اجتماعا تعیین میشود و ارزش خانه در بازار – مستقل از آنکه صاحبش آن را بفروش برساند و یا خودش مصرف کند – بیش از دستمزدی است که به کارگران سازنده آن پرداخت شده است. بهعبارتدیگر در هر دو صورت کارگر، به شکل مستقیم و یا غیرمستقیم، ارزش اضافه تولید کرده و استثمار شده است. ازاینرو تولید ارزش اضافه، که برخی آن را مبنای تعریف کارگر قرار میدهند، گرچه یک ویژگی کار مولد است، اما منحصر به آن نیست.
از سوی دیگر رشتههایی هم هستند که بهخاطر نوع کالا یا خدماتی که تولید میکنند مولد محسوب نمیشوند. تفکیک کار مزدی در قلمرو اقتصاد از کار مزدی در قلمرو سیاست از این نقطهنظر اهمیت پیدا میکند. این در واقع تبیین طبقه کارگر از تمایز میان کار مولد و غیرمولد است. در این تبیین کاری که با پول مبادله میشود اگر به نیازهای افراد جامعه پاسخ گوید مولد است اما کاری که محصولش در خدمت سلطه طبقه سرمایهدار قرار میگیرد (نظیر اسلحهسازی یا تولید لوازم شکنجه، خدمات بانکی و حسابداری شرکتها، کار در نیروهای نظامی و انتظامی و امثالهم) کار مولد نیست. بااینهمه باید توجه داشت که حتی در این رشتهها نیز مولد نبودن کار به معنی عدم استثمار کارگران نیست. شرکتهایی که این محصولات و خدمات را عرضه میکنند سود میبرند؛ یعنی فرآوردههایشان را با ارزشی بیشتر از آنچه صرف تولید شده میفروشند و لذا کارگران این بخشها نیز استثمار میشوند. بهعبارتدیگر در این مورد نیز تفکیک بین کار مولد و غیرمولد، اینکه محصول کار در خدمت سلطه طبقه سرمایهدار قرار میگیرد و یا در خدمت کل جامعه، در نفس استثمار کارگران تغییری ایجاد نمیکند.
نکته مهمتر این است که نحوه استفاده از محصول کار در هر رشته تولیدی و خدماتی در این واقعیت تغییری نمیدهد که کارگر درهرحال ناگزیر شده است برای تأمین معیشت خود نیروی کارش را بفروشد. این جبر اقتصادی، این گروگرفتن معیشت برای بکار کشیدن انسانها، که از طبقه کارگر فراتر میرود و هم کارکنان را در بر میگیرد، جوهر و اساس خصلت ضدانسانی کاپیتالیسم است.
یک دیدگاه رایج دیگر تعریف طبقه کارگر، و کلاً تقسیمبندی طبقاتی جامعه، بر اساس ثروت افراد است. در این دیدگاه سرمایهدار ثروتمندترین بخش جامعه، و کارگر فقیرترین بخش است و بقیه هم – طبقات میانی و خردهبورژوا – در میانه این هرم فقر و ثروت قرار دارند. این دیدگاه سطحیای است که حتی با واقعیات جوامع سرمایهداری، بهویژه در شرایط امروز، خوانائی ندارد. در جوامع امروزی فقیرترین افراد کارگران نیستند؛ بلکه اقشار بهاصطلاح “حاشیهای” یا به حاشیه رانده شده، نظیر بیخانمانها، معتادین، ساکنین حلبیآبادها، یا شهروندانی هستند که تحت ستم و تبعیضات فاحش ملی و نژادی قرار دارند. از سوی دیگر در میان ستارگان ورزشی و هنری و سلبریتیها چهرههایی وجود دارند که ثروت کلانشان را از سرمایهگذاری کسب نکردهاند. خردهبورژوا هم با میزان ثروتش مشخص نمیشود؛ بلکه سرمایهداری است که درعینحال برای سرمایه خود کار میکند. کلاً موقعیت طبقاتی افراد از مکانشان در تولید اجتماعی نشئت میگیرد و نه میزان ثروت و فقرشان. همانطور که اعتراض و انقلابیگری افراد نیز ناشی از موقعیت اقتصادی و ستم و تبعیضات طبقاتی است.
با این ترتیب باز به تعریف پایهای از پرولتاریا، یا طبقه کارگر معاصر، میرسیم. طبقهای که از جانب انگلس در پانویس مانیفست کمونیست چنین معرفی میشود:
“مقصود از پرولتاریا، طبقه کارگر مزدور معاصر است که از خود صاحب هیچگونه ابزار تولید نیست و برایآنکه زندگی کند ناچار است نیروی کار خود را به معرض فروش گذارد. “
این تعریف جامعیت دارد و همه تقسیمبندیهای مبتنی بر نوع کار و بخشهای طبقه کارگر را شامل میشود.
انترناسیونال: طبقه کارگر در تئوری و عمل کمونیستها همواره از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است. صحبت از انقلاب کارگری و تأکید بر این مورد که “فقط کارگران میتوانند” سؤالات فراوانی را به وجود میآورد. از نظر شما اهمیت سیاسی طبقه کارگر و تأکید روی پتانسیل رهاییبخش کارگران از کجا ناشی میشود؟
حمید تقوایی: به نظر من مهمترین نکته این است که کارگر نمیتواند از قید استثمار و بردگی مزدی رها شود مگر اینکه کل جامعه را رها کند. طبقه کارگر برخلاف طبقات حاکمه در طول تاریخ، هیچ منفعتی در حفظ جامعه طبقاتی ندارد. اشراف بردهدار و فئودال و بورژواها طبقه تحت استثمار نبودند؛ بلکه خود طبقه تازهای بودند که به شکل طبقه سوم در دل نظام قبلی شکل گرفته بودند و مستقل از تبیین و نظری که در مورد اعتراض و خیزش خود علیه جامعه کهن داشتند (مثل آرمان آزادی و برابری و برادری بورژوازی فرانسه در انقلاب کبیر) منافع عینیشان ایجاب میکرد استثمار و ساخت طبقاتی جامعه را، حال در شکل و مناسبات تازهای، حفظ کنند. اما طبقه کارگر چنین منفعتی ندارد. پرولتاریا طبقه سومی نیست، بلکه خود طبقه تحت استثمار در نظام سرمایهداری است و ازاینرو نمیتواند آزاد شود مگر نفس استثمار را در هر شکل و شیوهای براندازد.
نکته دیگر این است که اکثریت بالائی از شهروندان، آنچه اصطلاحاً امروز ۹۹ درصدیها خوانده میشوند، از نظر عینی در سلطه سرمایهدارانی که به قیمت گسترش فقر و بی حقوقی، نهتنها به کارگران بلکه اقشار دیگر نیز، هر روز معدودتر و میلیاردرتر میشوند منفعتی ندارند. به نظر من در جوامع امروزی توده عظیم مردم از نظر عینی این پتانسیل را دارند که در کنار کارگران و به زیر پرچم سوسیالیسم در برابر قدرت یکدرصدیهای حاکم قرار بگیرند.
اینجا لازم است بخصوص بر کمونیسم کارگری در تمایز از جنبش کارگری علیالعموم تأکید کنم. در جنبش کارگری همه کشورها گرایشات متعددی وجود دارد که غالباً، بهویژه در کشورهای صنعتی پیشرفته، از مطالبات صنفی فراتر نمیروند. اما کمونیسم کارگری گرایش و جنبشی است که نه صرفاً مطالبات صنفی، بلکه آرمان و اهداف سیاسی طبقه کارگر را نمایندگی میکند. آرمان و اهدافی که متضمن رهائی کل جامعه و ۹۹ درصدیها از سرمایهداری به منجلاب کشیده شدهای است که بهوسیله ترامپها و پوتینها و نتانیاهوها و خامنهایها نمایندگی میشود. کمونیسم کارگری در واقع جنبش سیاسی طبقه کارگر برای رهائی خود و همه جامعه از سلطه سیاسی و اقتصادی سرمایهداری و برقراری یک جامعه آزاد و برابر و مرفه، جامعه سوسیالیستی، است.
و بالاخره نکته آخر اینکه موقعیت ویژه طبقه کارگر در مبارزه علیه وضع موجود از قدرت او در تولید سرمایهداری نشئت میگیرد. تنها طبقه کارگر میتواند چرخ تولید را متوقف کند و نظم سرمایه را بهزانو درآورد. در دوره شیوع پاندمی کووید دیدیم که توقف فعالیت کارگران تنها در بخش خدمات شهری چطور میتواند کل جامعه را فلج کند و یا بخش خدمات درمانی چه نقش حیاتیای، بهویژه در شرایط بحرانی، در حفظ جان انسانها دارد. این قدرت اقتصادی – اجتماعی طبقه کارگر در شرایطی که جنبش سیاسی او، یعنی کمونیسم کارگری، متحزب و در میدان باشد میتواند به قدرت و توانائی طبقه کارگر در مبارزه سیاسی علیه سلطه یکدرصدیها ترجمه بشود و کل نظم سرمایه را درهم بکوبد. پرولتاریا همزاد طبقه سرمایهدار و گورکن آن است. این حکم مارکسیسم امروز که سرمایهداری دنیا را تا مرز نابودی کل کره ارض به قهقرا کشیده بیش از همیشه معنا و موضوعیت دارد.
انترناسیونال: از زمانی که مارکس در اواسط قرن نوزدهم جایگاه و نقش تعیینکننده پرولتاریا را نشان داد تا به امروز، فاکتورهای زیادی در جهان تغییر کرده است. از جمله موقعیت طبقه کارگر و شرایط زیستش بهخصوص در کشورهای پیشرفته دستخوش تغییرات فراوانی شده است. این تغییرات بر جایگاه طبقه کارگر و همچنین افق و آلترناتیو کارگری چه تأثیری دارد؟ آیا پرولتاریای امروز همچنان همان جایگاه و اهمیت زمان مارکس و زمان انتشار مانیفست کمونیست را دارا است؟ لطفاً کمی در این مورد توضیح دهید.
حمید تقوایی: روشن است که شرایط اقتصادی و سیاسی در دو قرن اخیر تغییرات بسیاری کرده است.
سلطه سرمایه مالی، گلوبالیزاسیون و تقسیم کار جهانی سرمایه، تمرکز سرمایهها در دست تعداد معدودی از مولتیمیلیاردرها (۸ نفر از کلانسرمایهدارها بهاندازه ۵۰ درصد از جمعیت کره ارض ثروت دارند)، رشد بیسابقه و شگفتانگیز تکنولوژی تولید و بارآوری کار در اثر انقلاب صنعتی ۴.۰ و کامپیوتریزه شدن تقریباً همه رشتههای تولیدی و خدماتی، نقش مدیای اجتماعی در ارتباطات متقابل و اطلاعرسانی و همنظری همه مردم در سطح جهانی، و بالاخره پدیده هوش مصنوعی که به نوبه خود تحولی کیفی در همه سطوح اقتصادی و اجتماعی ایجاد میکند، همه از جمله تغییرات شگرفی است که حتی تا چند دهه قبل در تصور کسی نمیگنجید. اما این تحولات نشانه کمرنگشدن نقش طبقه کارگر نیست؛ بلکه برعکس نشاندهنده نقش تعیینکننده قدرت طبقه کارگر در اقتصاد و تولید انبوه کالاها و خدمات از یکسو و از سوی دیگر جایگاه حقانیت و ضرورت و مطلوبیت آلترناتیو کارگری یعنی افق و آیندهای است که از زمان انتشار مانیفست کمونیست در برابر بشریت قرار گرفته است.
تا آنجا که به شرایط اقتصادی مربوط میشود انقلاب الکترونیک و اتوماسیون و هوش مصنوعی نقش و جایگاه رشتههای تولیدی و لذا بخشهای مختلف طبقه کارگر را تغییر داده است. مثلاً تولید نرمافزار کامپیوتری (سافت ور) و اپهای کامپیوتری و تلفنی، تولید و بازاریابی و توزیع جهانی با استفاده از شبکه جهانی اینترنت، امکانپذیری کار از خانه و رواج بیزینسهای خانگی، تولید پلتفرمهای مدیای اجتماعی و نظایر آن در مقایسه با دیگر رشتههای سنتی تولیدی نقش برجستهتری در اقتصاد یافته است. از ۱۰ سرمایهدار اول دنیا ۷ نفر صاحب سرمایه در این نوع رشتهها هستند. اما این تغییرات در نقش و جایگاه طبقه کارگر بهعنوان یک طبقه اجتماعی تغییری نمیدهد. کامپیوتر و اینترنت و هوش مصنوعی گرچه نیاز به کار مستقیم کارگران در بسیاری از رشتهها را کاهش داده است؛ اما جایگزین نیروی کار انسانی نیست. اولاً تولید کامپیوترها و رباتها و وسائل ماشینی تولید مانند چاپگران سهبعدی و نظایر آن خود به نیروی کار انسانی متکی است و ثانیاً اتوماسیون عامل افزایش شگفتآور بارآوری کار و از این نظر افزایش قدرت نیروی کار است. این قدرت نیروی کار است که در قالب قدرت تکنولوژی و تولید سرمایهداری متجلی میشود.
از نظر سیاسی – اجتماعی نکته مهم این است که در نظامهای سرمایهداری موجود رشد تکنولوژی تولید و افزایش بیسابقه بارآوری کار به بیکاری و بی حقوقی هر چه بیشتر کارگران و بخش اعظم مردم کارکن، سودآوری هر چه بیشتر سرمایهها، تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی در دست اقلیت هر چه کمتر و بی حقوقی بخشهای هر چه بیشتری از مردم، و فاصله هر چه عظیمتر بین فقر و ثروت در جهان منجر شده است. درحالیکه تکنولوژی تولید و قدرت تولیدی بشر به چنان سطحی رسیده که میتوان رفاه هم ساکنین کره ارض را در زمان کاری بسیار کمتری از شرایط حاضر تأمین کرد.
در یک سطح کلانتر درنوردیدن مرزهای ملی و کشوری و جهانیشدن سرمایه راه را برای استفاده بهینه (اپتیموم) از منابع کره ارض در خدمت همه مردم جهان هموار کرده است؛ انباشتهشدن سرمایهها در دست تعداد معدودی از افراد خلعید اقتصادی از طبقه سرمایهدار را بسیار تسهیل نموده و در افکار عمومی مطلوب کرده است؛ و از نظر اجتماعی نزدیکتر شدن مردم جهان به یکدیگر به مدد مدیای اجتماعی انحصار طبقه سرمایهدار بر رسانهها و امر اطلاعرسانی و معماری افکار عمومی را تا حد زیادی تضعیف و خنثی کرده است. این شرایط بیش از هر زمان دیگر بر امکانپذیری و مطلوبیت و ضرورت سوسیالیسم تأکید میکند و آن را در چشمانداز قرار میدهد.
بر متن این شرایط نظام سرمایهداری با بحرانهای مزمن و همهجانبهای دستبهگریبان است. بهقدرترسیدن شخصی مانند ترامپ در بزرگترین اقتصاد جهان و اعتراضات تودهای بیسابقهای که در کشور آمریکا برانگیخته خود بهترین گواه بی افقی و بی آلترناتیوی سرمایهداری عصر ما و همسرنوشتی توده مردم، ۹۹ درصدیهای جهان، با طبقه کارگر است. ازاینرو باید گفت از نقطهنظر سیاسی – اجتماعی نیز طبقه کارگر و آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر نقش و جایگاه تعیینکنندهای در عصر ما یافته است.
۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، ۲۵ آوریل ۲۰۲۵