جدید ترین
Nasser-Asghari

ناصر اصغری

nasser_asgary@yahoo.com

درباره كتاب توماس پیكتی، نفرت عمومی از سرمایه داری

Nasser-Asghari
ناصر اصغری
توماس پیكتی، اقتصاددانی از فرانسه است كه اخیرا كتاب وی تحت عنوان “سرمایه در قرن بیست و یك” توجه بسیاری از سیاستمداران و ستون نویس‌های اقتصادی و سیاسی مجلات و روزنامه‌های عمدتا آمریكائی را به خود جلب كرده و تعداد زیادی از آنها را به وجد آورده است. این كتاب كه در لیست یكی از پرفروش ترین كتابها قرار گرفته از جانب دهها اقتصاددان چپ و راست و لیبرال و مجلات و روزنامه های معتبر در محافل روشنفكری و اقتصادی طبقه حاكمه ـ و تاكید كنم بیشتر در ایالات متحده ـ مورد نقد و بررسی قرار گرفته و بقول دیوید هاروی “سر و صدا” به پا كرده است.
پیكتی در حاشیه سفری به ایالات متحده كه برای سخنرانی در جمع این به وجد آمده ها ترتیب داده شده بود، با “وزارت خزانه‌داری آمریكا”، “”سازمان ملل”، “صندوق بین الملل پول” و “شورای مشاوران اقتصادی كاخ سفید” هم دیدارهایی داشته كه درباره راه حلش برای برون رفت از وضعیت نامطلوب سیستم سرمایه داری با آنها جلساتی داشته است. لری سامرس (خود اقتصاددانی با نفوذ در سیستم سرمایه داری) از مجله “دمكراسی: مجله ای برای ایده ها” در مقاله‌ای تحت عنوان “معمای نابرابری” می گوید كتاب پیكتی شایسته جایزه نوبل اقتصاد است. یك ستون نویس مجله تایمز اقتصادی هم كه كارشان خواندن كتاب و مقالات اقتصادی و نقد و بررسی آنهاست، نوشته است: “كتاب پیكتی بهترین كتابی است كه او در طول عمرش درباره مسائل مربوط به اقتصاد خوانده است”. استیو دنینگ نیز از مجله “فوربز” (كه كارش سرشماری و دنبال كردن آمار پولدارهاست) كتاب پیكتی را بخاطر جمع آوری و مقایسه آمار اقتصادهای بزرگ در ٢٥٠ سال گذشته، با ارزش ارزیابی كرده است. و شاید بشود گفت همه كسانی كه این كتاب را خوانده و نقد كرده اند، از چپ و راست، مخالف و موافق، بر این نكته كه كتاب حاوی اطلاعات و آمار مهم و ارزنده ای، حداقل برای كسان بعدی كه بخواهند در باره سرمایه داری تحقیق و تفحص بكنند می باشد، اتفاق نظر دارند.
منتقدین ماركسیست از جمله دیوید هاروی، داگ هنوود، مایكل رابرت و چارلز اندروز هم این كتاب را خوانده و نقد كرده اما راه حل‌های سیاسی این كتاب را برای غلبه بر نابرابری جدی نمی گیرند. داگ هنوود می گوید وقتی كه با فرانسوی ها درباره سر و صدائی كه كتاب پیكتی در آمریكا ایجاد كرده صحبت می كند، سرشان را می خارانند! خود پیكتی و بسیاری از منتقدان كتاب او هم می گویند كه نابرابری در آمریكا، در مقایسه با اروپا، به یك معضل جدی تبدیل شده است. در مصاحبه ای با New Republic پیكتی در جواب اینکه چرا كتاب وی اینقدر طرفدار پیدا كرده، می گوید برای اینكه جامعه نگران این همه نابرابری است.
از نقد و مرورهایی كه بر كتاب پیكتی شده است (كه من هنوز آن را نخوانده ام) چنین به نظر می‌رسد كه راه حل ایشان برای غلبه بر نابرابری، عموما بستن مالیات بیشتر (كه او آن را مترقی می خواند) بر درآمدهاست. همین مسئله جدی گرفته شدن كسی كه راه حلش بستن مالیات بر درآمدهاست، باعث خشم همه منتقدین، سیاستمداران و اقتصاددان دست راستی شده است.
بسیاری از مرور كنندگان كتاب پیكتی، راه حل وی را جدی نمی گیرند، چرا كه خود او هم راه حل‌هایش را “اتوپی” می داند. می گوید كه وضع كردن مالیاتی در سطح بین المللی برای جلوگیری از فرار سرمایه ها، كه یكی از اصلی ترین راه حلهای ایشان است، “از نظر تكنیكی بسیار مشكل و از لحاظ سیاسی غیرممكن خواهد بود.” اما با فرض بر عملی شدن آن، آیا وضع كردن مالیات، حتی از نوع دیگری، قادر است معضل سیستم سرمایه داری و معضل نابرابری را حل كند؟
شاید لازم به گفتن هم نباشد كه هر انسان شریفی اگر عقلش را از دست نداده باشد می داند كه سرمایه‌داری‌ای كه بخشی از ثروت تولید شده در جامعه را به راه‌سازی، بهداشت و كلا رفاه نسبی جامعه اختصاص بدهد، حتما بهتر از سرمایه داری‌ای است كه همه ثروت (ارزش اضافه تولید شده از قبل كار كارگران) را به سركوب و سانسور اختصاص می دهد. اما این راه حل خروج از وضعیت غیرانسانی و راه حل غلبه بر تناقضات و بحران‌های ذاتی سرمایه داری نیست. به این موضوع برمی گردم. آمار و تحقیقات پیكتی از كشورهای مختلف از سال ١٧٥٠ تا امروز نشان می دهند كه نابرابری فقط سیری سعودی داشته است. در دوره هائی، مثلا از سال ١٩٣٢ تا ١٩٨٠ در آمریكا، سطح درآمدها بالا رفت، اما فاصله بین فقیر و غنی همچنان وسیع بوده و به كاهش ثروت ثروتمندان نیانجامید.
از نقل قول‌هایی كه بعضی از منتقدین از كتاب پیكتی آورده اند، نشان میدهد که او با جمع آوری آمار نشان داده است كه مثلا در بین دو دوره ٢٠٠ ساله، رشد “تولید ناخالص ملی” در اروپا و ایالات متحده آمریكا تقریبا همسطح بوده است. در حالیكه مالیات بر درآمدها در اروپا چندین برابر ایالات متحده است. سئوال این است: آیا این موضوع بحران در اروپا را در مقایسه با ایالات متحده كاهش داده است؟ آیا فاصله بین فقیر و غنی را كاهش داده است؟

نابرابری در سیستم سرمایه داری فرض است
متأسفانه راه حل توماس پیكتی هم مثل راه حلهای تاكنونی دیگر اقتصاددانان سیستم سرمایه داری بوده كه دوره‌ای به همدیگر جایزه نوبل می‌دهند و همدیگر را زیر نورافكن می‌گیرند، اما آخر سر چیز مطلوبی نصیب ٩٩ درصدی‌ها نمی‌شود. منتقدین كتاب پیكتی می گویند كه تز پیكتی و مشخصا در كتاب پرفروش اش حول این موضوع دور می زند ـ و همچنانكه اشاره كردم با مقایسه آمار و ارقام بیش از ٢٠٠ سال گذشته سعی می كند ثابت كند ـ كه اگر سرمایه داری در شكل كنونی اش را اصلاح نكنیم كل دمكراسی به خطر می افتد.
رابرت رایش، وزیر كار دولت بیل كلینتون هم در واكنش به كتاب توماس پیكتی بعد از گفتن اینكه نابرابری اساسا برای سیستم خوب است، (این فرض غلط را قبول كرده و توضیح می‌دهد كه انسانها اساسا برای درآمد است كه به تخصص در كارهای خاصی رو می آورند و باید پاداشی برای تشویق داشته باشند) می گوید: “سئوال مربوط این نیست كه آیا نابرابری در درآمد و ثروت خوب است یا نه؛ بلكه سئوال این است كه در چه مقطعی این نابرابری چنان غیرقابل تحمل می شود كه باورهای ما در مورد فرصتهای برابر، اقتصاد ما و دمكراسی مان را با خطر مواجه می كند.” و نتیجه می گیرد كه “داریم به آن نقطه نزدیك می شویم.”
راه حل اصلی پیكتی كه در حیطه راه حل‌های سوسیال دمكراتیك و دولت رفاه است، با راه حل های اقتصاددانان نئوكلاسیك فرق چندانی ندارد. او برون رفت از این وضعیت را خانه خرابی بیشتر مردم از طریق جنگ و ركود اقتصادی می داند. از نظر او این راه حل واقعی است، اما مطلوب نیست! راه حل مطلوب خود را غیرممكن می داند! فرض (به نظر من درست) می‌گیرد كه خانه خرابی و ورشكستگی جزئی از سیستم سرمایه داری برای غلبه بر بحرانهایش است!
منتقدین كتاب پیكتی نوشته اند كه كتاب پیكتی پر است از نقل قول از رمان‌های قرن ١٩ اروپا كه همراه با آمار وسیعی كه از دوره ای بیش از ٢٠٠ ساله ارائه می دهد، خواندن كتاب را هم ساده و هم جذاب می كند. اما راه حل‌هایش كه برای نجات سیستم سرمایه داری نوشته شده اند، چنان ساده لوحانه هستند كه یكی از این منتقدین نوشته است: آدم می ماند كه پیكتی جدا از خواندن رمان‌های قرن نوزده، آیا چیزی هم درباره مدیریت و كاركرد جامعه سرمایه داری خوانده است؟!

بحران سرمایه‌داری
بحران‌های اقتصادی امروز دنیا ریشه در بحران‌های ذاتی سیستم سرمایه‌داری دارند. انباشت سرمایه از طریق تولید ارزش اضافه ـ كه اقتصاددانان سیستم سرمایه داری آن را پیچانده و عنوان عام پسند “رشد اقتصادی” به آن داده‌اند ـ اگر با كوچكترین وقفه‌ای در ارزش افزائی روبرو بشود، شاهد بحرانی در سیستم سرمایه‌داری خواهیم بود. هر دوره‌ای كه انباشت سرمایه از شرایط فراهم برای تولید ارزش اضافه و به گردش افتادن سرمایه موجود فراتر رفته باشد، سیستم در یك بحران فرو رفته است. قبلا هم به مناسبتهای مختلفی توضیح داده ام كه نرخ عادی و قابل قبول برای برگشت ارزش اضافه اگر از رقم حدود ٣ درصد كمتر باشد، سرمایه در گردش در بحران است. به زبان ساده‌تر، اگر مجموع سرمایه در گردش ١٠٠٠ واحد پولی باشد، در یك دوره و سیكل تعریف شده، این سرمایه باید بتواند آن حداقل را بر خود بیافزاید. مجموع بعدی سرمایه كه به گردش می افتد، با مجموع ١٠٠٠ واحد پولی و ٣ درصد برگشت اولیه، اینبار ١٠٣٠ واحد پولی است. در گردش بعدی این ١٠٣٠ واحد پولی باید بتواند ٣ درصد بر خود بیافزاید كه می شود ١٠٦٠.٩. این سیكل همچنان در حركت است تا جائی كه سرمایه موجود دیگر قادر به افزودن ٣ درصد لازم بر خود نیست. لازم به توضیح است كه شرایط برای ارزش افزائی ایستا نیست؛ و گرنه بحران‌های سرمایه داری تا بحال دهها بار این سیستم را برای همیشه به زباله دان تاریخ می سپرد. رشد تكنولوژی، جنگها، خرابی و بلایای طبیعی و غیره بر این شرایط تأثیر می گذارند. سیستم سرمایه داری دائم در حال فشار به جامعه برای عبور از این بحران‌هاست. زدن خدمات برای كاهش هزینه كه در واقع بخشی از همان ارزش اضافه است، یكی از این فشارها بر جامعه است. كاهش دستمزدها، بیكارسازی، افزایش ساعات كار، كاهش هزینه های به اصطلاح جانبی و غیره، از فشارهای معمول سیستم سرمایه داری برای تلاش برای دور زدن این بحران‌ها هستند. كنه نابرابری در درآمدها در جامعه سرمایه داری، مستقیما به همین بحران‌ها برمی گردد كه هیچ كس نمی تواند بدون بررسی و جواب دادن به این موضوع، ادعای معتبری در پیدا كردن راه حلی برای غلبه بر نابرابری داشته باشد. از نقد و مرورهای نوشته شده بر كتاب پیكتی كه من دیده‌ام، كسی به این موارد اشاره نكرده كه در كتاب پیكتی مورد بحث و بررسی قرار گرفته باشند.
بهررو این شمای كلی از تولید سرمایه‌داری است كه البته پیچیدگی‌های اقتصادی خودش را دارد. و با وارد صحنه شدن سرمایه‌های مالی، تجاری و كارتهای اعتبار و غیره و آنچه را كه ماركسیستها به آن سرمایه موهوم می‌گویند، كل موضوع بسیار پیچیده تر می شود. از این بحث اقتصادی می خواهم این موضوع سیاسی را نتیجه بگیرم كه چه مقدار مالیات می تواند جوابگوی مسئله باشد كه جلوی سوخت و ساز عادی بازتولید سرمایه در این سیستم را نگیرد؟
به نظر من و در كل از دید ماركسیسم وضع كردن مالیات بیشتر و كلا نوسان در سطح مالیات، جواب بحران‌ها و حل معضل نابرابری نیست! كل موضوع برمی‌گردد به چگونگی مدیریت “ارزش اضافه” كه حاصل كار اجتماعا لازم در جامعه است. این موضوع، كه خود بحث كامل و جامع دیگری می طلبد، تا بحال (تا جائی كه من خبر دارم) جوابی نگرفته است. حتی در روسیه بعد از انقلاب اكتبر هم، كه بلشویكها قدرت سیاسی را از دست تزار گرفتند، اختلافات دهه ١٩٢٠ در حزب كمونیست شوروی همه چیز را شامل می شدند، جز چگونگی مدیریت ارزش اضافه! در جامعه سرمایه داری جواب مدیریت ارزش اضافه ساده است: خرج سركوب و تحمیق و سانسور كردن. صرف در اسارت نگه داشتن جامعه است. در سیستم سوسیالیستی باید صرف از بین بردن همه سدهایی بشود كه نابرابری را لازم می كنند.
تامس پیكتی در كمال تعجب بسیاری از منتقدین، می گوید كه كاپیتال ماركس را نخوانده است. به مصاحبه كننده New Republic می گوید كه مانیفست را كه كتابی ساده و قوی است خوانده، اما بخاطر سخت بودن كاپیتال، سعی كرد بخواند اما نتوانست! كسی كه ادعا می كند می تواند راه حلی برای غلبه بر نابرابری ارائه بدهد، نمی تواند ماركس نخوانده راه حلی جدی ارائه بدهد. مایكل رابرت و دیوید هاروی به درست اشاره می كنند كه بسیاری از نكاتی را كه پیكتی راه حل می داند، توسط ماركس جواب گرفته اند.

تعجب بی بی سی از نفرت از سرمایه داری
بی‌بی‌سی فارسی روز ٦ مه هم مطلبی تحت عنوان “توماس پیکتی؛ اقتصاددان محبوب چپ‌، منفور راست‌” درج كرده بود كه از چند جهت قابل توجه است. نوشته بی‌بی‌سی توماس پیكتی را یك اقتصاددان محبوب چپ معرفی می كند كه رشد فاصله فقر و ثروت و همچنین میزان سرعت و رشد نابرابری، بخصوص در درآمدهای رؤسای مؤسسات، وی را نگران كرده است. بی‌بی‌سی می نویسد: “کتاب پیکتی … در کمال تعجب از پرفروش‌ترین کتاب‌ها شده است.” اما لری سامرس مثل نویسنده بی‌بی‌سی، كه رسانه دولت انگلیس است، از استقبال از كتابی كه ادعا می كند راه حلی برای حل مسئله نابرابری دارد، تعجب نمی كند. می نویسد وقتی كه ثروت در دست نه یك درصد، كه یك صدم درصد از جامعه است، رو آوری به كتابی كه می گوید راه حلی دارد، جای تعجب ندارد. خود پیكتی هم در مصاحبه ها و سخنرانی‌هایش به این موضوع اشاره می كند كه دلیل جلب توجه به كتابش، ادعای راه حل پیدا كردن برای نابرابری است.
بی بی سی جای دیگری در نوشته خود می نویسد: “اثر ٦٨٥ صفحه‌ای آقای پیکتی بحثی ضروری را در حلقه‌های سیاسی آمریکا به‌راه انداخته است. عجیب‌تر اینکه فروش بی‌سابقه آن نشان می‌دهد که این بحث به مهمانی‌های باربکیو در حیاط خانه‌ها و رستوران‌ها هم کشیده است.”
جدا از اینكه كتاب پیكتی چه می‌گوید، منتقدین او چه تفاسیری از كتاب و راه حل‌های او دارند، محافل دولت آمریكا و سازمان ملل و صندوق بین الملل پول انتظار چه معجزه‌ای از یك اقتصاددان طرفدار دخالت دولت در اقتصاد و مالیات را دارند، و بی بی سی و دولت انگلیس چه وحشتی كرده اند، همینكه بحث برای یافتن راه حلی از حلقه آكادمیسینها و محافل روشنفكری فراتر رفته و “به مهمانی‌های باربکیو در حیاط خانه‌ها و رستوران‌ها هم کشیده” شده یك واقعه سیاسی بسیار مهمی است كه باید به استقبالش رفت.

چاره
كار دیگری كه جمع آوری آمار و ارقام باارزش پیكتی كرده است، بی اعتبار كردن تز و تئوریهایی است كه میگویند گویا شكاف بین درآمدها در جامعه سرمایه داری رو به كاهش است و “سوسیالیسم” تدریجا قابل حصول است. این آمار نشان می دهند كه از بیش از ٢٠٠ سال گذشته، شكاف بین سطح درآمدها و فاصله بین فقر و ثروت دائم در حال بیشتر شدن بوده است. ظاهرا اقتصاددانی به نام Simon Kuznet با كشیدن یك منحنی به شكل U وارونه نشان داده بود كه سطح درآمدها و ثروت بین افراد در جامعه سرمایه داری از نقطه صفر شروع و به یك حد اعلائی می رسد كه در مراحل بعدی در مثلا رشد دمكراسی و توسعه كافی سرمایه داری، اختلاف درآمد و ثروت بار دیگر به صفر می رسد. بهرحال معلوم نیست چرا این دروغی كه ظاهرا بر آماری سوار بوده آن زمان به چالش كشیده نشده بود، اما آمار و ارقام جمع آوری شده توسط پیكتی و همكارانش این دروغ را هم به گور سپرده است. پیكتی جائی در كتابش گفته است كه استفاده از معادلات ریاضی در اقتصاد كه سوار بر اطلاعات نادقیق است، دیگر كسی را گول نمی زند.
داگ هنوود با اشاره به نقاط قوت كتاب پیكتی كه همان جمع آوری آمار و ارقام باارزش اقتصادی دو سده اخیر است، به نظرات سیاسی او درباره سوسیالیسم اردوگاهی و جا زدن آن بجای سوسیالیسم ماركسی می پردازد و نتیجه می گیرد كه جواب معضلات اجتماعی و از جمله معضل نابرابری اعتصابات، تظاهرات و جنبش‌های سیاسی شورشیان است و گرنه سرمایه داری جهان را به طرف سرواژ از نوع دیگری سوق می دهد.
و الحق هر كسی كه تاریخ را مرور كند این را می بیند كه فقط زیر فشار انقلابات و اعتراضات بوده كه نابرابری اینجا و آنجا مورد توجه جدی قرار گرفته و طبقه حاكمه در تشدید فشار بر جامعه زیر فشار همین اعتراضات و انقلابات بوده كه وقفه ای ایجاد كرده است.
٢٤ مه ٢٠١٤

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *