یاشار سهندی:
“بر خلاف بسیاری پیش بینی ها، ایالات متحده دستکم تا پایان نیمه نخست قرن بیست و یکم میلادی، همچون نیمه دوم قرن بیستم، همچنان با فاصله زیاد قدرت پیشتاز در صحنه اقتصاد جهانی خواهد بود. …و امروز بار دیگر به لکوموتیو اصلی اقتصاد جهانی بدل شده است.” این نویدی است که اقتصاددان نام آشنای ما ” فریدون خاوند، استاد اقتصاد در پاریس” به خوانندگانش میدهد. ایشان از قول آنچه که رسانه های اقتصادی بین المللی میخواند، از «انقلاب تازه صنعتی» یا از «دوباره صنعتی شدن» آمریکا میگوید و اطمینان میدهد چشم امریکا به بازارهای عظیم چین و هند و اندونزی و دیگر مناطق آسیایی است که به گفته ایشان “می تواند رشد اقتصاد جهانی را برای چندین دهه تامین کند.” ایشان با یادآوری از کشورهای که دو سال پیش یکی بعد از دیگری دیکتاتورهای حاکم در آنها سرنگون شدند، برای آن کشورها اظهار تاسف میکند که از این تحول و رونق بیرون افتادند: ” تنها خاور میانه و شمال آفریقا است که با فرو رفتن در گرداب درگیری های قومی و مذهبی و سیاسی، بی محابا فرصت های خود را برای پیشرفت بر باد میدهد.” من خواننده این سطور به عنوان یک کارگر ساکن منطقه خاورمیانه با خواندن یادداشت این “تحلیلگر اقتصادی” نمیدانید چقدر مایوس شدم! و فکرکنم استاد اقتصاد به هدف زده است چرا که اگر در ایران مثلا “فرصت ها” برای پیشرفت از بین میرود عیب از خودمان است و گر نه اگر مثل جامعه امریکا بودیم الان یک جای دیگر بودیم! و به عنوان درس آموزی اندیشه برجسته اقتصادی تاکید میکند: “جامعه آمریکا بدون تردید از ضعف های گاه بزرگ رنج می برد. ولی پیام های بسیار مثبت این جامعه برای جهان کم نیست : استحکام نهاد های سیاسی و حقوقی، ایمان خلل ناپذیر به پیشرفت، غرق گذشته نبودن و چشم به آینده دوختن، قبول شکست به امید دستیابی به پیروزی، پذیرش چالش ها، ایجاد فضای اعتماد به عنوان موثر ترین اهرم برای جذب مغز ها و سرمایه ها…” کاش استاد اقتصاد در پاریس برای یک لحظه کلاه خودش را قاضی میکرد و به خودش منصفانه پاسخ میداد که چه جریاناتی برای کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا گرداب هولناک قومی و مذهبی را تدارک دیدند؟
البته من نمی توانم مدعی شوم که جناب دکتر اشتباه میکند چرا که نه دانش آموخته اقتصاد از یک دانشگاه معتبرهستم و قاعدتا اندیشه برجسته اقتصادی هم محسوب نمی شوم، با آمار هم سرو کار ندارم از خیابانهای پاریس و برلن هم خبر ندارم که دکتر میگوید ” خود رو های آمریکایی” چشم هر بیینده ای را خیره میکند. من هم مانند دکتر نمیدانم “بهره برداری گسترده از سوخت فسیلی غیر متعارف (گاز و نفت شیل) در ایالات متحده که تولید انرژی فسیل را پس از سال ها زوال، به گونه ای چشمگیر افزایش (میدهد). ابعاد ژئواکونومیک و ژئوپولیتیک این رویداد، از جمله در زمینه روابط نخستین قدرت جهان با خاور میانه، ” چگونه خواهد بود. گیرم که همه اینها که یادآور شدم بودم و از خیلی چیزهای دیگر اطلاع داشتم و ثابت میکردم که دکتر اشتباه میکند یا درست میگوید باز هم چیزی نصیب من کارگر ساکن یکی از کشورهای منطقه خاورمیانه نمی کرد. امریکا چه در رونق باشد چه در رکود، چه بازارهای رقبا را تسخیر کند و چه در روابطش با دولتهای اروپایی و خاورمیانه تجدید نظر بکند یا نکند و آنچنان که استاد اقتصاد در پاریس میگوید ” دستکم تا پایان نیمه نخست قرن بیست و یکم میلادی…. با فاصله زیاد قدرت پیشتاز در صحنه اقتصاد جهانی” باشد، چیزی در اساس زندگی من که در گرو نظام سرمایه داری است تغییر نمیدهد.
دکتر تاکید میکند که یکی از دلایل عمده پا گرفتن مجدد امریکا”… بالا رفتن بهره وری همراه با اعتدال در عرصه دستمزد ها است. در حال حاضر هزینه کار در آمریکا (با توجه به افزایش بهره وری در این کشور) سی و چهار در صد کم تر از آلمان و فرانسه، شانزده در صد کم تر از ژاپن و تنها پنج در صد بالا تر از چین است. ” و در واقع مسئله اصلی همین است؛ سود سرمایه از همین جاست که تامین میشود. یکی از دلایل مهم برای اینکه سرمایه های گوناگون در کشورهای مختلف بتوانند رقابت کنند این است که “عرصه دستمزدها” را “معتدل” کند؛ به بیان واقعی و صحیح، هر چه بیشتر از سطح معیشت کارگران میزنند تا سرمایه داران کشورهای مختلف بتوانند “بازارهای عظیم” رقبا را از دست شان بربایند. این ممکن نبوده و نیست جز با دیکتاتوری سرمایه داری علیه کارگران. این دیکتاتوری جلوه های بسیار گوناگون دارد. از دموکراسی نوع امریکایی ا تا دموکراسی نوع هندی اش، از دیکتاتوری یک حزب در چین تا دیکتاتوری فردی در اکثر نقاط کره زمین. همه اینها یک هدف مقدس دارند و آن حفظ و تضمین سود سرمایه است، ویا به زبان دکتر خاوند بالا رفتن بهره وری است و برای این امر هیچ راهی نیست جز همان که دکتر میگوید “اعتدال در عرصه دستمزدها”؛ این یعنی کارگر باید کم بخواهد و بیشتر کار کند. و ما شاهد بودیم که در شروع بحران اخیر سرمایه داری اولین کاری که دولت امریکا کرد، واریز میلیاردها دلار پول بی زبان مردم به حساب بانکها و صنایع خودرو سازی بود. یعنی مستقیما از جیب مردم یا آنطور اساتید اقتصاد میگویند “مالیات دهندگان”، دولت امریکا به کمک سرمایه داران شتافت و در این مورد هیچ جناحی از هئیت حاکمه امریکا مشکلی نداشت. البته دکتر اعتقاد دارد اینها لازم است، من که هم دکترای اقتصاد ندارم نیز معتقدم برای نظام سرمایه داری اینها حیاتی ترین کارهایی است که ممکن است انجام دهد اما، این به قیمت تباهی زندگی توده وسیعی از مردم منجر میشود. اساتید اقتصاد میگویند چاره ای نیست ما اما معتقدیم ضرورتی ندارد و لازم هم نیست. امروز هم که به گفته “رسانه های اقتصادی بین المللی” بحران رو به پایان است، همه همت هئیت حاکمه امریکا این است که “هزینه کار” را نسبت به رقبا پایین بیاورد. هزینه کار پایین آوردن به زبان بسیار ساده و آنطور که امثال من با پوست و گوشت و استخوان خویش درک کرده ایم، با کار بیشتر، امکانات کمتر و دستمزد بخور و نمیر محقق میشود. ما میگوییم این دیگر عین ستمکاری است، اساتید اقتصاد این را عین عدالت میدانند چرا که “آینده نگر” هستند و به فکر نسلهای بعدی هستند! اما تا آنجا که یادمان می آید هفت نسل قبلی مان از مصیبت نداری نفهمید که زندگی چیست و اگر قرار باشد گفته دکتر محقق شود و سرمایه داری دستکم تا نیمه دوم این قرن باز هم آقایی کند، محققا با توجه به هشدارهای مکرر دانشمندان در مورد گرم شدن زمین که نتیجه کارکرد نظام سرمایه داری است، چیزی از کره زمین باقی نمی ماند که هفت نسل بعدی ما چیزی نصیب شان شود.
ما دانش آموخته هیچ دانشگاه رسمی نیستیم اما زندگی بزرگترین و زجرآورترین دانشگاه ما بوده و اگر دکترهای اقتصاد نمیدانند، من این درس را به ایشان میدهم چرا که سی سال است که کار میکنم و هر وقت کارفرمای من تشخیص داده هزینه کار زیاد است، اولین و آخرین کاری که کرده از امکاناتی که برای کار کردن لازم است در اختیار من نوعی باشد، تا آنجا که توانسته دریغ کرده است. مثلا؛ سیستم ایمنی یک دستگاه معین را از کار انداخته تا سرعت کار بالا برود، کفش و لباس کار تهیه نکرده چون هزینه کار بالا میرود، بیمه ام را در یک سال چند ماهش را واریز نکرده ،چون لازم ندیده، جلو من قرارداد سفید امضا گذاشته تا هر وقت حس کرد که به کار من محتاج نیست همان فردایش به من بگویید خوش آمدید تا مبادا یک روز من کار نکرده پول بگیرم، به من قول داده اگر فلان کار در بهمان زمان تحویل بدهی فلان مقدار پاداش به تو تعلق میگیرد؛ کار انجام شده و او در کمال شرافت یا زده زیر قولش یا وعده داده در کار بعدی جبران میکنم، اگر هوای محیط کارگاهی که در آن نفس میکشم عین سم است چون اشباع از بخار آب صابون، دود جوشکاری، ذرات فلزات است اصلا به روی مبارکش نمی آورد که یک سیستم تهویه مناسب نصب کند چون این کارها را لای پر قو خوابیدن میداند که جز افزایش هزینه کار ثمری ندارد و کالای تولیدی اش گران تمام میشود و بازار را از دست میدهد؛ و اساتید اقتصاد باید بدانند که در “بخش زیر زمینی اقتصاد” چه آشوب عظیمی است. ما که در بخش آشکار و روی زمین اقتصاد کار میکنیم و کردیم جز یک تن فرسوده و بیمار چیزی نصیب مان نشده و همه اینها بدین خاطر بوده که قرار هست و بوده که هزینه کار پایین آورده شود.
دکتر خاوند به ما اطمینان میدهد که بر اساس شواهد و پیش بینی ها بحرانی که از سال ٢٠٠٨ شروع شد، به پایان خود نزدیک است. امیدواریم!؟ امیدواریم که اینگونه باشد حداقل برای بدست آوردن بازارهای عظیم همدیگر، بمب اتم و متعارف روی سر ما مردم نریزند! دکتر حتما باید بدانند جنگ های قرن بیستم، بخصوص دو جنگ جهانی برای بدست آوردن “بازار عظیم” از دست رقبا بود. اما چه دلیلی است که سرمایه اینقدر عاقل شده باشد؟ هیچی! وبه واقع هیچی. روزی نیست از یک گوشه این جهان پر آشوب سرمایه داری نشنویم که فاشیستی ترین گروها و احزاب سرمایه داری پا نگرفته باشند و برای عرض اندام به “بیگانه ها” حمله نکرده باشند. مگر شاهد نیستیم که وحشی ترین حاکمان، سرنوشت مردم را در گوشه و کنار جهان بدست گرفتند و جز شکنجه و کشتار و جنگ و خونریزی، ارمغان دیگری برای مردم جهان نیاورده اند؟ و از سوی دیگر هر سال با عزت و احترام در پشت تریبون سازمان ملل از دنیای بدون خشونت و صلح دم نزدند! نمونه آخرش رئیس جمهور حکومت فاشیست اسلامی که طرح مثلا علیه خشونت او در سازمان ملل تصویب شده است و در داخل ایران از روزی که بر سریر قدرت نشسته است، اعدامها بی محابا ادامه داشته و شدت یافته، فعالین کارگری بازداشت و شکنجه شدند، زندانیان سیاسی را در بدترین شرایط نگه داشته اند و همین حکومت دستش به هر جای دنیا که میرسد از هیچ جنایتی دریغ نمی کند؛ و نمایندگان غربی سرمایه از جک استراو تا وزیر امور خارجه فلان کشور اروپایی پیش این جنایت کاران به احترام تعظیم میکنند.
اما بیایید باور کنیم که دکتر خاوند پیش بینی اش درست است ( هر چند بر خلاف دکتر، صدای امریکا در برنامه خبری یکشنبه شب به تاریخ ٢١ دی تاکید کرد وضع اقتصادی امریکا رو به بهبود است اما بیکاری نه تنها کاهش نداشته بلکه به ١٣ درصد رسیده است و آن ٧ درصدی که فریدون خاوند آمار میدهد بر اساس آمار دولتی است که این را حساب نمی کند که بسیاری از بیکاران دیگر برای کار مراجعه نمی کنند چون ناامید شدند و مراکز آمار گیری آنها را جز شاغلین محسوب میکند! و دیگر اینکه صاحبان کار معتقدند کسی که سالها بیکار بوده مهارتش را ازدست داده پس مناسب کار نیستند! صدای امریکا تاکید کرد که در حال حاضر ١٠ میلیون بیکار وجود دارند؛ این وسط انسان میماند این چگونه بهبودی است!؟) بهرحال، در دوران بهبودی اقتصاد سرمایه داری هم نصیب من کارگر چیزی جز استثمار و سیه روزی نیست. این هم فلسفه وجودی سرمایه داری است. از روزی که پا گرفت جز استثمار بی حد و حصر انسانها هیچ برنامه دیگری نداشته و هیچ دلیلی هم ندارد که برنامه دیگری داشته باشد. چون اساس این نظام تغییر نیافته، بنابراین اساس مبارزه ما کارگران هم تغییر نیافته. از روزی که کارگر خودش را به عنوان یک طبقه شناخته، سعی کرده که به مقابله با این نظام استثمارگر بپردازد. دکتر هر چقدر هم تاکید کند که “رشد شگفت آور طبقه متوسط در چین، هند، اندونزی و دیگر مناطق آسیایی بازار های عظیمی را به وجود آورده که می تواند رشد اقتصاد جهانی را برای چندین دهه تامین کند.” این هیچ نویدی جز استثمار بیشتر ما کارگران نیست. ما کارگران همیشه مرغ عزا و عروسی سرمایه بودیم و ما باید به قربانی شدن خودمان در پیشگاه سرمایه به وقت خوشی و ناخوشی اش پایان دهیم. نوید پایان بحران سرمایه داری رونقی به زندگی ما کارگران نخواهد داد چون قرار است باز هم ما کارگران بیشتر کار کنیم تا سروری سرمایه پایدار بماند. بحران در زندگی ما کارگران تا نظم ستمکار سرمایه برقرار است پایان نخواهد یافت.